فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️🍃
#شب_جمعه ست
و کمی بر دل زارم بنگر
مرغ دل، میل پریدن به حریمت دارد...
#به_تو_از_دور_سلام✋
#السَلامُعَلَيَڪيااباعَبدالله
#روزتون_حسینی
@shahid_hajasghar_pashapoor 🕊🌹
💞🌱💞🌱💞
🌱💍
💞
#زندگی_کوتاه_اما_شیرینِ_ته_تغاری (۲۳)
👌محمد هم با سواد بود و هم خوب حرف میزد. درباره هر مسئله ای که از او می پرسیدم #دقیق و با حساب و کتاب جواب می داد. #کتاب هم زیاد خوانده بود.
👤از امام موسی صدر طوری حرف میزد که اگر کسی نمی دانست فکر میکرد چندسالی با او #زندگی کرده و او را از #نزدیک می شناسد.
❤علایق شخصی و سیاسی مان هم به هم نزدیک بود. دلم می خواست محمد باز هم بیاید و با هم حرف بزنیم. حالا بعد از همه حرف ها و جلسه هایی که با هم داشتیم، دوست داشتم حرف #آخرم را به او بزنم...
ادامه دارد...
🦋روایت همسر #شهید_حاج_محمد_پورهنگ
📖برشی از کتاب بی تو پریشانم
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
💞🌱💍💞🌱💍💞🌱💍💞🌱
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
💠 #جان_شیعه_اهل_سنت| #فصل_اول #قسمت_سی_و_ششم از صدای ضعیفی که از بیرون اتاق خواب در گوشم میپیچید،
💠 #جان_شیعه_اهل_سنت| #فصل_اول
#قسمت_سی_و_هفتم
دلم میخواست او مرا با لباسهای مرتب تر و سر و وضع آراسته تری ببیند، ولی دیگر فرصتی نبود که با #اکراه از آشپزخانه خارج شدم و سلام کردم. با رویی خوش جوابم را داد و در برابر #عذرخواهی های مادر به خاطر پهن بودن بساط خیاطی، لبخندی زد و گفت: "شما ببخشید که من سرِ صبحی مزاحمتون شدم."
و مادر با گفتن "اختیار دارید! خیلی خوش اومدید!" به من اشاره کرد تا برایشان #چای بریزم و خودش کنار مریم خانم روی مبل نشست. با سینی چای که به اتاق بازگشتم، دیدم صحبتشان همچنان در مورد #میهمانی دیشب است و ستایش های مریم خانم و پاسخهای #متواضعانه مادر. مقابل مریم خانم خم شدم و با گفتن "بفرمایید!" سینی چای را با احترام تعارفش کردم که به رویم خندید و گفت: "قربون دستت عزیزم! بیا بشین کارِت دادم!"
با شنیدن این جمله، کاسه قلبم از #اضطراب سرریز شد و سعی کردم پنهانش کنم که سینی خالی را روی میز گذاشتم و مقابلش نشستم. از نگاه مادر هم میخواندم که کنجکاو و #منتظر، چشم به دهان مریم خانم دوخته تا ببیند چه میگوید و او با لبخندی که همیشه بر صورتش نقش بسته بود، شروع کرد: "راستش ما به خواست مجید اومدیم #بندرعباس تا جای پدر و مادرش که نه، به جای خواهر و برادر بزرگترش باشیم."
سپس نگاهی به مادر کرد و پرسید: "حتماً اطلاع دارید که پدر و مادر مجید، به رحمت خدا رفتن؟" و مادر با گفتن "بله، خدا رحمتشون کنه!" او را وادار کرد تا ادامه دهد: "خُب تا اون موقع که #عزیزجون زنده بودن، جای مادرش بودن و بعد از فوت ایشون، جواد غیر از عمو، مثل برادر بزرگترش بود. حالا هم روی همون احساسی که مجید به جواد داشت از ما خواست که بیایم اینجا و مزاحم #شما بشیم."
از انتظار شنیدن چیزی که برایش این همه مقدمه چینی میکرد، قلبم #سخت به تپش افتاده و او همچنان با چشمانی آرام و چهره ای خندان میگفت: "إنشاءالله که جسارت ما رو میبخشید، ولی خُب #سنت اسلامه و ما بزرگترها باید کمک کنیم."
مادر مثل اینکه متوجه منظور مریم خانم شده باشد، با لبخندی #ملیح صحبتهای او را دنبال میکرد و من که انگار نمیخواستم باور کنم، با دلی که در سینه ام پَر پَر میزد، سر به زیر انداخته و انگشتان #سردم را میان دستان لرزانم، فشار میدادم که سرانجام حرف آخرش را زد: "راستش ما مزاحم شدیم تا الهه خانم رو برای مجید #خواستگاری کنیم."
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
❤️🍃
باز
آینه و آب و سینیِ چای و نبات
باز پنج شنبه
و یاد شهدا با صلوات
🌷مزار مطهر #شهید_حاج_اصغر_پاشاپور و #شهید_حاج_محمد_پورهنگ در قطعه ۴۰ بهشت زهرا (س) تهران
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
🌙شب عمليات والفجر ۸ كه با رمز يا زهرا (س) شروع شد؛ بچهها به آب میزنند...
🌊طوفانی سهمگين آب را فرا میگيرد و بچهها را بالا و پايين میبرد؛ بچهها با صدای بلند يا زهرا (س) میگويند...
بيم آن میرود با سر و صدای بچهها عمليات لو برود.
حسن شنا میكند و به طرف ساحل دشمن می رود و اولين كسی است كه به ساحل دشمن میرسد و فرياد میزند :
#حضرت_زهرا (س) را ديديد كه چگونه بچههای اسلام و قرآن را از امواج سهمگين نجات داد؟!!
#شهید_حسن_یزدانی🌱
--------------------------
پ.ن : چه روایت آشنایی...؛ #حاج_قاسم هم به مادران شهدا می گفتند وقتی شما نبودید، حضرت زهرا برای فرزندان شما مادری میکرد😭😭
صلی الله علیک یا فاطمه الزهرا🏴
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
❤️🍃
میفرستم دل خود را حرمت مهمانی
بُعد منزل نبوَد در سفر روحانی
✍مصطفی محمدی
#به_تو_از_دور_سلام✋
#السَلامُعَلَيَڪيااباعَبدالله
#صبحتون_حسینی
@shahid_hajasghar_pashapoor 🕊🌹
🌱
سرباز اسلام که باشی
گاه درحجره ی طلبگی با مباحثه
و گاه در معرکه جهاد با مبارزه
سـرباخته اسلام که باشی،
#شهید میشوی . . .
🥀طلبه ی #شهید_حاج_محمد_پورهنگ
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
💠 #جان_شیعه_اهل_سنت| #فصل_اول #قسمت_سی_و_هفتم دلم میخواست او مرا با لباسهای مرتب تر و سر و وضع آرا
💠 #جان_شیعه_اهل_سنت| #فصل_اول
#قسمت_سی_و_هشتم
لحظاتی جز صدای سکوت، چیزی نمیشنیدم که احساس میکردم گونه هایم آتش گرفته و تمام #ذرات بدنم میلرزد. بی آنکه بخواهم تمام صحنه های دیدار او، شبیه کتابی پُر خاطره مقابل چشمانم ورق میخورد و وجودم را لبریز از #خیالش میکرد که ادامه صحبت مریم خانم، سرم را بالا آورد:
"ما میدونیم که شما #اهل_سنت هستید و ما شیعه. قبل از اینم که بیایم بندرعباس، جواد خیلی با مجید تلفنی صحبت کرد. اما نظر #مجید یه چیز دیگه اس."
و من همه وجودم گوش شده بود تا نظر او را با همه وجودم بشنوم: "مجید میگه همه ما #مسلمونیم! البته من و جواد هم به این معتقدیم که همه مسلمونا مثل برادر میمونن، ولی خب #اختلافات مذهبی رو هم باید در نظر گرفت. حتی دیشب هم تا نصفه شب، مجید و جواد با هم حرف میزدن. ولی مجید فکراشو کرده و میگه مهم خدا و قبله و قرآنه که همه مون بهش معتقدیم!"
سپس به چشمان مادر نگاه کرد و #قاطعانه ادامه داد: "حاج خانم! مجید تمام عمر روی پای خودش بزرگ شده و به تمام #معنا مثل یه مرد زندگی کرده! وقتی حرفی میزنه، روی حرفش میمونه! یعنی وقتی میگه اختلافات مذهبی تو زندگی با همسرش تأثیری نداره، واقعاً تأثیری نداره!"
مادر با چشمانی غرق #نگرانی، به صورت مریم خانم خیره مانده و کلامی حرف نمیزد. اما نگاه من زیرِ بار احساس، کمر خم کرده و بی رمق به زیر افتاده بود که مریم خانم به نگاه ثابت مادر، لبخند #مهربانی زد و گفت: "البته از خدا پنهون نیس، از شما چه پنهون، از دیشب که ما اومدیم و شما رو دیدیم، به این وصلت هزار بار #مشتاقتر از قبل شدیم. بخصوص دختر نازنین تون که دل منو بُرده!"
و با شیطنتی محبت آمیز ادامه داد: "حیف که پسر خودم کوچیکه! وگرنه به جای مجید، الهه جون رو برای پسر خودم #خواستگاری میکردم!" از حرفش لبخند کمرنگی بر لبان مادر نشست و در برابر چشمان پُر از تردیدش، مریم خانم برای معرفی هرچه بیشتر آقای عادلی ادامه داد:
"حاج خانم! من هرچی از مجید بگم، خُب شاید فکر کنید من فامیلش هستم. ولی شاید تو این چند ماهی که اینجا بوده تا یه حدودی باهاش #آشنا شده باشین. شاید ساکت و کم حرف باشه، ولی مرد کار و زندگیه! خُب از یه سالگی پیش عزیز بود، ولی همین که از آب و گل در اومد، کسی که مواظبش نبود، هیچ، تازه مرد خونه #عزیز هم بود و همه جوره هوای عزیز رو داشت. بعدش هم که عزیز عمرش رو داد به شما، شد مرد زندگی خودش! نمیگم خیلی اهل مستحبات و نماز شب و ختم قرآنه، نه! ولی رو سرش #قسم میخورم، چون از بچگی یاد گرفته به حرامِ خدا حتی نزدیک هم نشه!"
مادر که تازه از لاک سکوتش در آمده بود، به نشانه #تأیید صحبتهای مریم خانم، سر تکان داد و گفت: "حق با شماس! این چند ماهه ما از آقا مجید غیر از سر به زیری و آقایی هیچ چی ندیدیم."
و باز ساکت شد تا مریم خانم ادامه دهد: "از نظر مالی هم شاید وضع آنچنانی نداشته باشه، ولی تا دلتون بخواد اهل کاره. وقتی لیسانسش رو گرفت، تو #تهران تو یه شرکت کار میکرد که خب کفاف خرج زندگی خودش و عزیز رو میداد. بعد از فوت عزیز هم با پولی که جمع کرده بود، تونست یه جایی رو تو تهران اجاره کنه. بعد هم با همون پول اومد اینجا خدمت شما. الان سرمایه چندانی نداره، مگه همین پس اندازی که این مدت کنار گذاشته. ولی خُب خدا بزرگه. إنشاءالله به زندگی شون برکت میده."
که مادر لبخندی زد و با فروتنی پاسخ داد: "این حرفا چیه مریم خانم! خدا روزی رسونه! خدا هیچ بنده ای رو بدون روزی نمیذاره! ولی... راستش من #غافلگیر شدم. اجازه بدید با باباش هم صحبت کنم." مریم خانم که با شنیدن این جمله، قدری خیالش راحت شده بود، با لبخندی #شیرین جواب داد: "خواهش میکنم. شما با حاج آقا صحبت کنید. من فردا صبح خدمت میرسم ازتون #جواب میگیرم."
سپس در حالیکه چادرش را مرتب میکرد تا بلند شود، رو به مادر کرد و حرف آخرش را با قاطعیت زد: "حاج خانم، این #تفاوت_مذهبی برای مجید اصلاً مطرح نیس! چیزی که مجید ما رو شیفته دخترِ گلِ شما کرده، خانمی و نجابت الهه جونه!" سپس به رویم خندید و همچنانکه بلند میشد، گفت: "که البته #حق داره!"
هرچند در دریای دلم طوفانی به پا شده و در و دیوار جانم را به هم میکوبید، اما در برابر #تمجید بی ریایش، به زحمت لبخندی زدم و به احترامش از جا بلند شدم. مادر هم همانطور که از روی مبل بلند میشد، جواب داد : "خوبی و خانمی از خودتونه!" سپس به #چای دست نخورده اش اشاره ای کرد و گفت: "چیزی هم که نخوردید! لااقل میموندید براتون میوه بیارم."
به نشانه احترام دست به سینه گذاشت و با خوشرویی جواب داد: "قربون دستتون! به اندازه کافی دیشب زحمت دادیم!" سپس دست مادر را گرفت و با صدایی لبریز از اشتیاق ادامه داد: "إنشاءالله به زودی #خدمت میرسیم و حسابی مزاحمتون میشیم!" و با بدرقه گرم مادر از اتاق بیرون رفت...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
🌱
شانههای شما
حتی یک لحظه هم
از احساس تکلیف، سبک نبود..
🕊مزار مطهر حاج محمد و حاج اصغر یادتون بودم
شب شهادت #حاج_قاسم
۹۹.۱۰.۱۲
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹خاطره #شهید_ابومهدی_المهندس از #شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
حاج قاسم فرماندهای بود که طرحریزی میکرد، اما نه در بغداد یا تهران، او همیشه جلوی ما در میدان بود.
#مرد_میدان✌️
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
💠علامه طباطبایی و شهید مطهری زمان
مقام معظم رهبری در اوج حملاتی که در محافل و نشریات مختلف به آیت الله مصباح وارد می شد، فرمودند :
بنده نزدیک به چهل سال است که جناب آقای مصباح را می شناسم و به ایشان به عنوان یک فقیه، فیلسوف، متفکر و صاحبنظر در مسائل اساسی اسلام ارادت قلبی دارم اگر خداوند متعال به نسل کنونی ما این توفیق را نداد که از شخصیت هایی مانند علامه طباطبایی و شهید مطهری استفاده کند، اما به لطف خدا این شخصیت عزیز و عظیم القدر، خلاء آن عزیزان را در زمان ما پر می کند.
---------------------
پ.ن : متاسفانه باخبر شدیم این عالم جلیل القدر، عمار رهبری؛ آیت الله مصباح یزدی، بعد از گذراندن دوران سخت بیماری امشب در شب شهادت حاج قاسم عزیزمان و در ایام #فاطمیه دعوت حق را لبیک گفتند. اِن شاءالله این عالم ربانی دعاگوی جمیع ما باشند.
▪️روحشان شاد و محشور با خوبان
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
💔🌱
تو قطعه قطعه شدی
و دورِ شهر چیده شدی
و من به خون شقایق قسم
تو را از حاشیه
بر روی متن خواهم نوشت...
بر روی هرچه که
یاد تو را فراموش کرده است...
خداحافظ علمدار...😭💔
یاد #سردار_دلها و یاران با وفایش بخیر...
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
ای اهل حرم
میر و علمدار نیامد
علمدار نیامد...🏴
به مناسبت سالگرد این واقعه ی دردناک،
برای قلب نازنین حضرت مهدی (عج) و رهبر معظم انقلاب نائب بر حقش صدقه کنار بگذارید...
التماس دعا دارم🦋🌱
شبتون شهدایی 🕊✨☕️🍪
🌱
اَنتُم تُقاتِلونَ قوماً عَشِقوا الشَهادَة
شمـا بـا گروهے میجنگید که #عاشق_شهادت هستند ...
🕊۱:۲۰ بامداد ۱۳ دی، ساعت به وقت شهادت
#مرد_میدان
#شهدای_جبهه_مقاومت✊
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
هدایت شده از شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
بلند شو علمدار علم رو بلند ک.mp3
11.78M
💔🌱
بلندشو علمدار
حاج قاسم...😭😭
@shahid_hajasghar_pashapoor 🕊🌹
❤️🍃
نوکر شبیه ما
که زیاد است، یا حسین
اربابِ خوب مثل تو پیدا نمی شود...
#به_تو_از_دور_سلام✋
#السَلامُعَلَيَڪيااباعَبدالله
#روزتون_حسینی
@shahid_hajasghar_pashapoor 🕊🌹
🕊🏴
سالها بود که اصغر را درست و حسابی ندیده بودیم. دقیق تر بخواهم بگویم از ابتدای جنگ سوریه. آخرین باری که اصغر با مادر صحبت می کند مکالمه نصفه رها می شود و اصغر از گریه شهادت فرمانده تاب صحبت ندارد. می گویند وقتی خبر را شنید بدون اینکه حرفی بزند به اتاقی رفت و بدون صدا های های ساعت ها گریه کرد...
#آقای_اصغر_حاج_قاسم💔
@shahid_hajasghar_pashapoor 🕊🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹اصغر! سرِ تو بریده میشه...
وعده صادقی که #حاج_قاسم به آقای اصغر داد...
▪️از زبان خواهر #شهید_حاج_اصغر_پاشاپور، همسر #شهید_حاج_محمد_پورهنگ
@shahid_hajasghar_pashapoor 🕊🌹
@Channel_zakerin - نریمانی شور.mp3
15.43M
😭 نمیشه باورم، خبرهایی که میشنوم...
🕊🏴به نیابت #آقای_اصغر_حاج_قاسم
🎙 سیدرضا نریمانی
#سالروز_شهادت_حاج_قاسم
@shahid_hajasghar_pashapoor 🕊🌹
🌱
کسانی به امامِ زمانشان خواهند رسید،
که اهل سرعت باشند...!
#شهید_مصطفی_محمدمیرزایی
#سالروز_شهادت : ۹۸/۱۰/۱۳
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊