eitaa logo
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
274 دنبال‌کننده
4.3هزار عکس
1.1هزار ویدیو
5 فایل
حاج اصغر : ت ۱۳۵۸.۰۶.۳۱، ش ۱۳۹۸.۱۱.۱۳ - حلب رجعت پیکر حاج اصغر به تهران: ۱۳۹۸.۱۲.۰۴ حاج محمد (همسر خواهر حاج اصغر) : ت ۱۳۵۶.۰۶.۱۵، ش ۱۳۹۵.۰۶.۳۱، مسمومیت بر اثر زهر دشمنان 🕊ساکن قطعه ۴۰ بهشت زهرا (س) تهران ناشناس پیام بده👇🌹 ✉️daigo.ir/secret/6145971794
مشاهده در ایتا
دانلود
💠 | از اینکه روح مهربانم برای تنهایی من به تب و تاب افتاده بود، در چشمانم جمع شده و نمی خواستم محمد و را بیش از این ناراحت کنم که با لبخندی خواهرانه می کردم تا قدری قرار بگیرد که نمی گرفت و همچنان از بی وفایی خودش می کرد: «می ترسیدم! آخه خونه رو به اسم زده بود و همش تهدید می کرد که اگه بفهمه با تو داریم، همه نخلستون ها رو هم به نام نوریه میکنه و از کار هم میشیم!» عطیه همچنان بی صدا میکرد و از شدت ناراحتی، دستانش می لرزید که مجید با لحنی عطوفت پاسخ شرمندگی اش را داد: «حالا که همه چی تموم شده! ما هم که الان جامون راحته! چرا انقدر خودت رو اذیت میکنی محمد؟» ولی من احساس میکردم تمام اندوه و عطیه برای من نیست که خود عطيه اعتراف کرده بود کارشان را خورده و حالا با همه تهدیدهای پدر به سراغ من آمده بودند که با دلواپسی پرسیدم: ! چیزی شده؟» عبدالله آه بلندی کشید و محمد با پوزخند تلخی جواب داد: «چی می خواستی بشه؟ این همه خفت و رو تحمل کردیم، به خاطرش پشت رو خالی کردیم، آخرش خوب گذاشت تو !» من و مجید با نگاهی چشم به دهان محمد دوخته بودیم و چه میگوید که عبدالله با لحنی گرفته توضیح داد: «بابا از دو ماه پیش که با نوریه رفتن قطر، برنگشته. این چند وقت هم مسئولیت و انبار با و محمد بود. تا همین چند روز پیش که یه آقایی با یه سند میاد و همه رو از نخلستون بیرون میکنه!» نفسم بند آمد و سرم منگ شد که محمد دنبالش را گرفت: «من و ابراهیم داشتیم میشدیم! سند رو نگاه کردیم، دیدیم سند همه و خونه اس که از خریده! یعنی بابا بیخبر از ما نخلستونها رو هم به اسم زده بود، اونم همه رو بود به این یارو!» مجید فقط به محمد نگاه میکرد و من میکردم دیگر نمیفهمم محمد چه میگوید و همچنان با حالتی تعریف میکرد: «ابراهیم چوب برداشته بود میخواست طرف رو بزنه! ولی گناهی نکرده بود، پول داده بود و همه رو از خریده بود!» ✍️نویسنده: @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊