🍃خادم حرم #حضرت_معصومه(س) و مدافع حرم حضرت زینب(س)🍃
🌷شهید جمکرانی به سختی از آموزش و پرورش مرخصی سهماهه گرفت تا به سوریه اعزام شود، بالاخره مدارس شروع شده بود و وقتی نوبت اعزام برادرم رسید، دو ماه از شروع سال تحصیلی میگذشت، بله برادر من معلم بود، اما همیشه میگفت :
👨🏻🏫من به عنوان معلم الگوی دانش آموزانم هستم. من بهعنوان یک معلم وقتی به دانشآموزانم درس میدهم، وقتی از دوران دفاع مقدس صحبت میکنم، اگر بچهها از من بپرسند تو از دفاع مقدس و انقلاب حرف میزنی، چرا الان خودت به آن عمل نمیکنی چه جوابی دارم بدهم؟ من اگر زمان جنگ سن و سالی نداشتم و از دفاع مقدس خودمان جا ماندم، اینجا که میتوانم حضور داشته باشم.
#شهید_مجید_عسگری_جمکرانی
#روایت_برادر_شهید
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
🕌🍃اصغر محور همه فعالیتهایش را مسجد قرار داده بود. همیشه میگفت اول مسجد بعد #بسیج و هیئت و بقیه کارها. خیلی با داداش رفیق بودیم. با شناختی که از اصغر دارم میگویم دلش برای مستضعفین جهان میتپید.
#شهید_حاج_اصغر_پاشاپور
#روایت_برادر_شهید(آقا حمید)
rey.ostan-th.ir📲
@shahid_hajasghar_pashapoor 🕊🌹
🌱
بی سبب نیست که آدم عاشقه امام رضا علیه السلام میشه. یادمه کوچکتر که بودم هر موقع داداش محمد میخواست بره امام رضا برا خداحافظی همیشه دست پدر و مادرم و بوس میکرد و به من هم یاد میداد که اینکار و بکنم و هروقت منم میخواستم برم پابوس اینکار و میکردم.
خیلی لذت بخش بود معتقد بود اگه اینکار رو کنی امام رضا علیه السلام ویژه تحویلت میگیره
یادش بخیر وقتی باهم می رفتیم مشهد واقعا عینه کفه دستش تمام حرم و بلد بود حتی دیوارها هم نشونه هایی داشت ما رو میبرد اونجا نشون میداد.
رو دیوار ورودی یکی از درها رویه سنگ مرمر بصورت طبیعی اسم محمد نوشته شده بود
یه مقدار اون طرف روی یکی از سنگها نقشه کفه دستی به حالت دعا به سمته گنبد امام رضا علیه السلام بود
تمام دوستانی که با شهید محمد پورهنگ رفته بودن مشهد این خاطرات رو میدونن همه چیز تو حرم براش قشنگ بود یادش گرامی و روحش شاد
محب و محبوب #امام_رضا(ع)
#شهید_حاج_محمد_پورهنگ🌱
#روایت_برادر_شهید
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
حاجاصغر از همان کودکی به کارهای نظامی و کار با اسلحه علاقه داشت. در نگهبانیهای بسیج با این که قد و قوارهاش هنوز بلند نشده بود، اسلحه را به سختی بلند میکرد و روی دوش میگذاشت. آخر هم دیپلم نگرفته جذب سپاه شد. سپاهی شدنش مسئله تازهای در خانواده ما نبود؛ برادرهای بزرگترم هم سپاهی بودند. من هم به اقتدای آنها بعد از دیپلم وارد سپاه شدم.
📍نشر مجدد/ #روز_پاسدار
#شهید_حاج_اصغر_پاشاپور
#روایت_برادر_شهید
#میلاد_امام_حسین(ع)
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
با هم شوخی میکردیم. میگفتیم شما با این خوشخنده بودنت، در تاسوعا و عاشورا و رمضان دنبال شهادت نباش! برو سیزده بدر حاجتت را بگیر. حواسمان نبود یک روز سیزده بدر مصادف با شهادت مولا میشود.
#روایت_برادر_شهید
#شهید_محمدرضا_زاهدی
@shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
🕊 #خاطرات_شهدا
اسفند سال ۸۸ بود. مثل هر سال در تالار وزارت کشور برای سالگرد شهادت شهید باکری مراسم گرفته بودند. تهران بودم آنروز. محمودرضا زنگ زد و گفت : میآیی مراسم؟
گفتم : میآیم، چطور؟
گفت : بیا، سخنران مراسم قاسم سلیمانی است.
گفتم : حتما میآیم.
و مقابل ورودی تالار قرار گذاشتیم. محمودرضا زودتر از من رسیده بود. من با چند نفر از دوستان رفته بودم. بیرون، محمودرضا را پیدا کردم و رفتیم و نشستیم طبقه بالا. همه صندلیها پر بود و به زحمت جایی روی لبه یکی از پلهها پیدا کردیم و نشستیم روی لبه. تا حاج قاسم بیاید، با محمودرضا حرف میزدیم ولی حاج قاسم که روی سن آمد محمودرضا سکوت کرد و دیگر حرف نمیزد.
من گوشی موبایلم را درآوردم و شروع کردم به ضبط کردن حرفهای حاج قاسم. محمودرضا تا آخر، همینطور توی سکوت بود و گوش میداد. وقتی حاج قاسم داشت حرفهایش را جمع بندی میکرد، محمودرضا یک مرتبه گفت : حاج قاسم خیلی ضیق وقت دارد. این کت و شلواری که تنش هست را میبینی؟ شاید اصرار کردهاند تا این کت و شلوار را بپوشد و الا حاج قاسم همین قدر هم وقت ندارد.
بعد از برنامه، از پلههای ساختمان وزارت کشور پایین میآمدیم که به محمودرضا گفتم : کاش میشد حاج قاسم را از نزدیک ببینیم.
گفت : من خجالت میکشم وقتی توی صورت حاج قاسم نگاه میکنم؛ چهرهاش خیلی خسته و تکیده است.
محمودرضا خودش هم این مجاهده و پرکاری را داشت. این اواخر یکبار گفت : من یکبار پیش حاج قاسم برای بچهها حرف میزدم، گفتم بچهها من اینطور فهمیدهام که خداوند شهادت را به کسانی میدهد که پرکار هستند و شهدای ما غالبا اینطور بودهاند.
بعد گفت : حاج قاسم این حرف را تأیید کرد و گفت بله همینطور بود.
#روایت_برادر_شهید
#شهید_محمودرضا_بیضایی
تو شهید نمی شوی📚
@shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
تا یاد دارم در خانهمان یا هیات داشتیم یا در حال پختن نذری بودیم. پدرم از قدیمیها و جزو معتمدین محل بوده و هست. به احترام او و برادرهای بزرگترم و داماد بزرگمان حاجآقا خضایی، مردم محل به چشم دیگری به ما بچههای کوچکتر نگاه میکردند. خلاصه بگویم از ما توقع داشتند. ما هم به سرکردگی حاجاصغر، همه تلاشمان این بود که نکند قدم اشتباهی برداریم. همه این خودمراقبتیها باعث شد مسجد بشود تنها سرگرمی و پاتوقمان.
#شهید_حاج_اصغر_پاشاپور
#روایت_برادر_شهید
📲جنات فکه
@shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
🏴برای مراسم ارتحال امام خمینی (ره) با تعدادی از دوستان مشغول آماده کردن شربت و شیرینی بودیم تا از زائران آن بزرگوار پذیرایی کنیم.
😅تعدادی از دوستان قصد داشتند خوراکیها را تست کنند تا متوجه طعمشان شوند. اصغر همه ما را به حضرت زهرا (س) قسم داد که این کار را نکنیم.
اصغر گفت : هرکسی الان از این خوراکیها بخورد باید فردا صبح اول وقت در ایستگاه صلواتی حاضر باشد فاتحهای برای امام (ره) بخواند و بعد بخورد.
🍃گفتیم : همین الان این کار را میکنیم.
اصغر جواب داد : امروز فایدهای ندارد باید فردا بیایید جهان این همبستگی اسلامی را ببیند.
تمام دغدغه اصغر سربلندی انقلاب و اسلام بود.
#روایت_برادر_شهید
#شهید_حاج_اصغر_پاشاپور
@shahid_hajasghar_pashapoor🕊🌹
🍃تا یاد دارم در خانهمان یا هیات داشتیم یا در حال پختن نذری بودیم. پدرم از قدیمیها و جزو معتمدین محل بوده و هست. به احترام او و برادرهای بزرگترم و داماد بزرگمان حاجآقا خضایی، مردم محل به چشم دیگری به ما بچههای کوچکتر نگاه میکردند.
🍃خلاصه بگویم از ما توقع داشتند. ما هم به سرکردگی حاجاصغر، همه تلاشمان این بود که نکند قدم اشتباهی برداریم. همه این خودمراقبتیها باعث شد مسجد بشود تنها سرگرمی و شهید حاج اصغر پاشاپور پاتوقمان.
#روایت_برادر_شهید
#شهید_حاج_اصغر_پاشاپور
@shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
اصغر محور همه فعالیتهایش را مسجد قرار داده بود. همیشه میگفت اول مسجد بعد بسیج و هیئت و بقیه کارها. خیلی با داداش رفیق بودیم. با شناختی که از اصغر دارم میگویم دلش برای مستضعفین جهان میتپید.
#روایت_برادر_شهید
#شهید_حاج_اصغر_پاشاپور
@shahid_hajasghar_pashapoor🕊🌹
.
بی سبب نیست که آدم عاشقه امام رضا علیه السلام میشه. یادمه کوچکتر که بودم هر موقع داداش محمد میخواست بره امام رضا برا خداحافظی همیشه دست پدر و مادرم و بوس میکرد و به من هم یاد میداد که اینکار و بکنم و هروقت منم میخواستم برم پابوس اینکار و میکردم.
خیلی لذت بخش بود، معتقد بود اگه اینکار رو کنی امام رضا علیه السلام ویژه تحویلت میگیره
یادش بخیر وقتی باهم می رفتیم مشهد واقعا عینه کفه دستش تمام حرم و بلد بود حتی دیوارها هم نشونه هایی داشت ما رو میبرد اونجا نشون میداد.
رو دیوار ورودی یکی از درها رویه سنگ مرمر بصورت طبیعی اسم محمد نوشته شده بود
یه مقدار اون طرف روی یکی از سنگها نقشه کفه دستی به حالت دعا به سمته گنبد امام رضا علیه السلام بود.
تمام دوستانی که با شهید محمد پورهنگ رفته بودن مشهد این خاطرات رو میدونن همه چیز تو حرم براش قشنگ بود یادش گرامی و روحش شاد....
#روایت_برادر_شهید
#شهید_حاج_محمد_پورهنگ
محب و محبوب #امام_رضا(ع)
@shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊