eitaa logo
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
274 دنبال‌کننده
4.3هزار عکس
1.1هزار ویدیو
5 فایل
حاج اصغر : ت ۱۳۵۸.۰۶.۳۱، ش ۱۳۹۸.۱۱.۱۳ - حلب رجعت پیکر حاج اصغر به تهران: ۱۳۹۸.۱۲.۰۴ حاج محمد (همسر خواهر حاج اصغر) : ت ۱۳۵۶.۰۶.۱۵، ش ۱۳۹۵.۰۶.۳۱، مسمومیت بر اثر زهر دشمنان 🕊ساکن قطعه ۴۰ بهشت زهرا (س) تهران ناشناس پیام بده👇🌹 ✉️daigo.ir/secret/6145971794
مشاهده در ایتا
دانلود
💠 | فرصت صرف غذا به صحبتهای معمول میگذشت که پدر رو به کرد و پرسید: "اوضاع کار چطوره مجید؟" لبخند مجید رنگی از رضایت گرفت و پاسخ داد: "خدا رو شکر! خوبه!" که پدر لقمه اش را داد و با لحنی تحقیرآمیز آغاز کرد: "اگه وضع حقوقت خیلی خوب نیس، بیا پیش ! هم کارش راحتتره، هم پول بیشتری گیرِت میاد!" مجید که انتظار چنین حرفی را نداشت، با تعجب به پدر نگاه کرد و در عوض، عبدالله جواب پدر را داد: "بابا! این چه حرفیه شما میزنی؟ آقا مجید داره تو پالایشگاه کار میکنه! کجا از شرکت نفت بهتر؟ تازه هم به نسبت خوبه!" که پدر چین به پیشانی انداخت و گفت: "جای خوبیه، ولی کار پُر درد سریه! هر روز صبح باید تا اسکله شهید رجایی بره و شب برگرده! تازه کارش هم پُر خطره! همین یکی دو پیش بود که تو پالایشگاه آتیش سوزی شد..." از سخنان پدر به شدت ناراحت شده بودم و چشمم به مجید بود و میدیدم در سکوتی سنگین، خیره به پدر شده که مادر طاقتش را از دست داد و با ناراحتی به میان حرف پدر آمد: "! خُب لابد آقا مجید کار خودش رو دوست داره!" و بالاخره مجید زبان گشود: "خیلی ممنون که به فکر من هستید! ولی خُب من از کارم راضی ام! چون رشته تحصیلی ام هم نفت بوده، خیلی به کارم علاقه دارم!" پدر لبی پیچ داد و با لحنی که حالا بیشتر رنگ گرفته بود تا خیر خواهی، جواب داد: "هر جور خودته! آخه من دارم با یه تاجر خوب قرارداد میبندم و دیگه از امسال سود نخلستون هام چند برابر میشه! گفتم زیر پر و بال تو هم بگیرم که دیگه برای پول انقدر عذاب نکشی!" مجید سرش را پایین تا دلخوری اش را کسی نبیند، سپس لبخندی زد و با متانت همیشگی اش پاسخ داد: "دست شما درد نکنه! ولی من دیگه تو این کار جا افتادم." و پاسخش آنقدر بود که پدر اخم کرد و با حالتی پُر غیظ و غضب، لقمه بعدی را در دهانش گذاشت. حالا میفهمیدم مشتری جدیدی که نارضایتی ابراهیم و محمد را برانگیخته، همین است که پدر را به سودی چند برابر امیدوار کرده و به او اجازه میدهد تا همچون ارباب و رعیت با مجید صحبت کند. برای لحظاتی غذا در خورده شد که خبری بهت آور، نگاه همه را به صفحه تلویزیون جلب کرد : "نبش قبر یک شخصیت بزرگ در سوریه به دست تروریستهای تکفیری!" ✍️نویسنده: @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊