فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اقامه نماز عید سعید قربان در حرم مطهر رضوی
بسم الله الرحمن الرحیم
امام علی علیه السلام:
إِنَّ هَذَا يَوْمَ حُرْمَتَهُ عَظِيمَ ... فَأَكْثِرُوا ذِكْرَ اللَّهِ تَعَالَى وَاسْتَغْفِرُوهُ
امام علی علیه السلام میفرمایند:
عید قربان، روزی است که حرمتی بس بزرگ دارد ... پس خدا را بسیار یاد کنید و از او آمرزش بخواهید.
(من لا يحضره الفقيه، ج ۱، ص۵۲۰)
#عیدقربان
کل سال هی میگن روزه نگیرید، حج نرید، هیأت نگیرید بهجاش به فقرا کمک کنید.
حالا که عید قربان، مردم گوشتِ قربونی میرسونن دست فقرا، میگن قربونی نکنید؛😕 بهجاش درخت بکارید...
بالاخره با خودتون چند چندین شما؟؟
#عید_قربان
🌿🐑
برپیڪرعالموجـــــودجــانآمد
صدشڪرکهامتحانبهپایانآمد
ازلطفخداوندخلیلالرّحمن
یڪعیدبزرگبهنامقربانآمد...🥳
سلام و نور و رحمت🌱🌱🌱
#عید_قربان_مبااااارک
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این ویدئوی حجاج ایرانی ترند یک توییتر عربستان شد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 اعترافات صریح براندازان در پخش زنده اینترنشنال:
🔺اکنون احساس افسردگی داریم، جمهوری اسلامی را نمیشود ساقط کرد؛ آنها در سوریه که حکومت خودشان نبود توانستند بشار اسد را نگه دارند!
کارشناس بهایی اینترنشنال همچنین خطاب به براندازان افسرده گفت:
🔺سعی کردی؟ شکست خوردی؟ مهم نیست! دوباره سعی کن! دوباره شکست بخور! بهتر شکست بخور!!
😎😎😎😎
🚨 عجب وضعیتی😳
به نظرم رونمایی از یه هایپرسونیک دیگه که سرعتش ۲۵ ماخ باشه مشکلات رو به کلی حل کنه و آمریکا رو به غلط کردن بندازه🤣🤣
ما قبل از شهادت ایشان دوران سختی را گذراندیم. متأسفانه مجاهدین روی ایشان و امثال ایشان تمرکز کرده بودند و سعی در تخریب شخصیتشان داشتند. دلیلش هم این بود که یک بار رجوی و دوستانش به منزل ما آمدند و از پدر درخواست کردند که آنها را از لحاظ فکری و مالی حمایت کند. اما ایشان صراحتاً اعلام کردند که وجود انحراف فکری سازمان مانع حمایت من میشود. بعد از آن بود که سیل هجمهها بهطرف ایشان سرازیر شد. حتی دوستانی که ما اصلا از آنها توقع نداشتیم و از همحجرههای پدر در زمان طلبگی بودند، آن حرفهای ناروا را تکرار میکردند.
بنیصدر که دیگر وضعیتش کاملا مشخص بود. هر چه خودخواهی و برخورد متکبرانه در خودش وجود داشت، به پدر نسبت میداد. یادم میآید یک روز که همه دور جمع بودیم، سخنرانی آقای بنیصدر در دانشگاه تهران از تلویزیون پخش میشد و اطرافیان او هم شعار مرگ بر حزبالله و مرگ بر بهشتی سر میدادند. من و برادرم گفتیم نمیخواهید جواب تهمتهای این افراد را بدهید؟ پدر در جواب گفتند اولاً این حرفها همه از روی حسادت است. حسادت را هم نمیشود کاری کرد. نمیتوانید بگویید آقای فلانی شما حسادت نکن. ثانیاً من فرصت و وقت پاسخگویی به این سخنان را ندارم، باید به کارهای اساسی برسم. انگار کاملاً برایشان مشخص شده بود که فرصت چندانی ندارند. کار زیاد داریم، قانون اساسی باید به نتیجه برسد و تصویب شود. تصویب شدن قانون اساسی یعنی محکم شدن بنیان نظام.
شاید هر کس دیگر بود اول خودش را در نظر میگرفت ولی شهید بهشتی خودش را وقف این نظام کرده بود به همین خاطر هرچه ما و دوستان و آشنایان میگفتیم ایشان برای پاسخ دادن به تهمتها وقت نمیگذاشت.
در ادامه شهید بهشتی جملهای فرمودند که هیچ وقت از ذهن من پاک نمیشود. ایشان فرمودند: فقط من امیدوارم که امام حداقل ۱۰ سال عمر کنند و رهبری این کشور را در دست داشته باشند تا نظام جمهوری اسلامی قوام پیدا کند.
مگر شما میتوانید جلوی خطر را بگیرید؟!
مدتی بود که منافقین با منزل ما تماس میگرفتند و میگفتند حتما بهشتی را از بین میبریم. مادر بابت این ماجرا خیلی اعصابشان به هم ریخته بود. آن زمان یکی از سران منافقین به اسم تقی شهرام که قتل شریف واقفی به دستور مستقیم او انجام شده بود، دستگیر و کار پرونده او به دیوانعالی کشور رسیده بود. شهرام کسی بود که باعث انحراف فکری و عقیدتی کل سازمان شده بود.
چند روز قبل از این ماجرا یکی از دبیران من در مدرسه رفاه تماس گرفت و گفت تو خیلی مدیون من هستی، من به تو زبان فارسی یاد دادم. واقعا هم درست میگفت وقتی ما از آلمان آمدیم، زبان فارسی من ضعیف بود. بعد حرفش را اینطور ادامه داد: الان درخواستی که میخواهم آن را به گوش پدرت برسانی. گفت پیش پدر وساطت کن که در حکم شهرام تخفیف بدهند و کاری کنند که حکم او حداقل اعدام نباشد. پدر آن شب دیروقت به خانه آمدند ولی من مسئله را همان موقع با ایشان درمیان گذاشتم و گفتم فلانی تماس گرفته و چنین درخواستی را مطرح کرده است. شهید بهشتی بهشدت عصبانی شدند. ایشان وقتی عصبانی میشدند اهل داد و فریاد نبودند فقط صورتشان بهشدت برافروخته میشد. گفتند این مسئله دست من نیست. این فرد شاکی خصوصی دارد، خانواده شریف واقفی درخواست قصاص کردهاند این از عدالت بهدور است که من بخواهم چنین تخفیفی برای او قائل شوم.
به گفته آن فرد تواب بحث از میان برداشتن شهید بهشتی قبلا توسط همین شهرام در یکی از جلسات مطرح شده و او گفته بود چون بهشتی به ما کمک نمیکند بهتر است یک جور که کسی متوجه نشود او را از سر راه برداریم. در آن جمع یکی میپرسد به چه صورت. و شهرام پاسخ داده بود مثلا با تصادف رانندگی.
چند روز بعد دوباره دبیرمان تماس گرفت پرسید که چه شد؟ با پدرت صحبت کردی؟ من گفتم ایشان میگویند کاری از من برنمیآید و ایشان شاکی خصوصی دارد و قاضی حکم را صادر کرده است اگر من بخواهم تخفیف قائل شوند بهدور از انصاف و عدالت است. این خانم گفت پس منتظر عواقبش باشید.
صبح روز هفتم تیر پدر لباس جدیدی که مادر برایشان خریده بود را به تن کردند. موقع خداحافظی وقتی ما را مشغول جمعآوری اسباب و وسایل دیدند پرسیدند چه میکنید؟ مادر گفتند محافظها گفتند مقداری وسایل بردارید و مدتی از اینجا بروید چون آقای بهشتی در خطر است و مرتب ایشان را تهدید میکنند. پدر خندیدند و گفتند مگر شما میتوانید جلوی خطر را بگیرید؟! این صحبت و حال پدر نشان از این داشت که میدانند چه حادثهای در شرف وقوع است.
خلاصه هر کدام از ما با یک ساک کوچک راهی خانه دوستمان شدیم. مادر و برادرم هنوز به خانه نرسیده بودند که بمب در ساختمان حزب منفجر شد و ما همه صدای آن را شنیدیم.
سخنی با پدر