شهیدی که نحوه شهادتش را نقاشی کرده بود💔
#شهید_مدافع_حرم #حامدجوانی مشهور به #شهیداباالفضلی که در دل میدان جنگ هردودستش قطع شد. مدتها قبل تصویر بی دست خودش را در دفترش کشیده بود.😭
پدرش از روزهای بعد از حامد می گوید:😔
26 آبان 94 ، تولد 25 سالگی حامد بود؛ دو روز قبل از آنکه برویم و سرمزارش در گلزار شهدای وادی رحمت تبریز، میلادش را جشن بگیریم...
حامد برای ما یک هدیه ویژه داشت؛ یک ملاقات به یادماندنی! 🎁
به ما خبر دادند که باید به تهران برویم و سعادت دیدار خصوصی با حضرت آقا نصیب ما شده است. 😍
ما هم همگی به بیت رفتیم، نماز ظهر را با حضرت آقا خواندیم و بعد از نماز ایشان برای ما درباره مدافعان حرم صحبت کردند.❤️
ایشان فرمودند: مردم ما قدر این شهدای مدافع حرم را 10-20 سال دیگر میفهمند. الان نمیدانند که وجود اینها چقدر مهم است و چطور امنیت رابه کشور ما آوردهاند. نمیدانند که اینها نظام و اسلام را حفظ کردهاند.🇮🇷
بعد وقتی می خواستند با ما صحبت کنند،گفتند شما آذری هستید، با من آذری صحبت کنید. خودشان هم از آن به بعد با ما به زبان آذری صحبت کردند.
🌷@shahid_jaberkhishvand🌷
امروز ۲۷مین سالروز تولد یک اردیبهشتی است، که در ۲۳سالگی به شهادت رسید.
جوانی که رحیم پورازغدی دربارهاش گفت: به حال عباس غبطه میخورم.
پاسداری که رائفیپور دربارهاش گفت: عباس به مقام شهود وشفاعت رسید.
شهیدی که حسن عباسی دربارهاش گفت: عباس یک انسان رستگار بود.
شهید #عباس_دانشگر
🌷@shahid_jaberkhishvand🌷
شاهدومشهود خداست!!
و تنهــــا او میداند
ڪہ اینها👆 جــوانی ِشان را ،وقف ِ نجابت_کشورشان ڪـــردند...🌷😔
🌷 @shahidegomnam14 🌷
✡ مفهومشناسی نابودی اسرائیل
1⃣ امام خامنهای:
👈 مکرّر در بیانات امام راحل (ره) و بیانات مسئولین جمهوری اسلامی، محو دولت اسرائیل مطرح شده است؛ دشمنان این را بد معنا میکنند؛ محو دولت اسرائیل به معنای محو مردم یهودی نیست -ما با آنها هیچ کاری نداریم- [منظور] محو آن حکومت است، محو آن رژیم تحمیلی است. #محو_اسرائیل یعنی مردم فلسطین که صاحبان واقعی آن سرزمینند -چه مسلمانشان، چه مسیحیشان، چه یهودیشان- خود صاحبان اصلی، دولت خودشان را انتخاب بکنند؛ بیگانهها و اراذل و اوباشی مثل #نتانیاهو و مانند اینها را که واقعاً اراذلند، از بین خودشان ازاله کنند، بیرون کنند، کشور را خودشان اداره کنند؛ محو اسراییل یعنی این، و این اتّفاق خواهد افتاد.
2⃣ سیاست رسمی جمهوری اسلامی، تقابل با رژیم صهیونیستی است، بهطوری که با صراحت بر از بین رفتن #اسرائیل تاکید میکند. اما تعریف جمهوری اسلامی از محو اسرائیل چیست؟
3⃣ #امپراطوری_رسانهای غرب، از سیاست منطقی جمهوری اسلامی، قرائتی خشن و نظامی ارائه میدهد؛ گویا ایران بهدنبال لشگرکشی نظامی به اسرائیل است.
4⃣ اما مقام معظم رهبری با تاکید بر راهبرد اصولی جمهوری اسلامی، بیان کردند که منظور از #نابودی_اسرائیل، نابودی نظام سیاسی تمامیتخواه و غاصب اسرائیل است که برای فلسطینیان حق حیات قائل نیست. فلسطین برای همهٔ فلسطینیان است؛ اعم از اینکه مسلمان باشند یا یهودی.
✍ حجةالاسلام دکتر محسن محمدی
@shahidjaberkhishvand
📌 آنگاه که جبرئیل از او بگوید - ۱
🌸 امام صادق علیه السلام فرمود: پيش از قيام قائم، پنج علامت و نشانه مهمّ در پيش خواهد بود: «يمانى، سفيانى، صیحه آسمانى، قتل نفس زكيّه و فرورفتن [لشکر سفیانی در] زمین»*۱
🔻 صیحه (صدای بلند) آسمانی
منظور ندایی است که شب بیست و سوم ماه رمضان (شب قدر) از آسمان شنیده میشود.
ابوبصیر از امام باقر روایت می کند: «منادى از آسمان به نام قائم ندا سر میدهد و از مشرق تا مغرب صدایش را میشنوند. از ترس آن صدا هیچ خوابیدهاى نمیماند؛ مگر اینکه بیدار میشود و ایستادگان همگى مینشینند و نشستگان هم بر دو پاى خویش برمیخیزند. خداوند بیامرزد هر که از این صدا عبرت بگیرد. صدا، صداى جبرئیل روح الامین است که در شب جمعه بیست و سوم ماه رمضان بر خواهد خاست. پس از آن شکایتى نداشته باشید و گوش فرا دهید و اطاعت کنید.
🔹 در انتهاى روز صداى ابلیس ملعون (شنیده میشود) که ندا میدهد آگاه باشید که فلانى مظلومانه کشته شد تا مردم را به شک بیندازد و آنها را مبتلا به فتنه کند. چقدر شک کنندگان متحیر در آن روز زیادند که در آتش افکنده شدهاند. وقتى صدا را در ماه رمضان شنیدید از آن شکایت نکنید که آن صداى جبرئیل است و نشانه آن این است که به نام قائم و پدرش ندا میدهد. به طورى که حتى دوشیزگان در خلوتگاه هایشان در خانه آن را میشنوند و پدر و برادر خویش را براى خروج (و قیام) تشویق میکنند.*۲
📌 آنگاه که جبرئیل از او بگوید - ۲
🔰 در پیام پیش به معرفی صیحه آسمانی (یکی از نشانه های ظهور) پرداختیم؛ در این شماره کمی بیشتر در مورد آن صحبت میکنیم:
🔻 دلیل برخاستن صیحه:
۱. توجه دادن مردم به نزدیکی ظهور
۲. به وجود آمدن آمادگی درونی در میان مؤمنان مخلص
🔹 ویژگی های صیحه آسمانی:
۱. این ندا توسط جبرئیل سر داده خواهد شد.
۲. از دور و نزدیک به یک صورت شنیده میشود.
۳. هر کس آن را به زبان مادری خودش میشنود. امام صادق در حديثی فرمود: «اهل هر زبانى آن ندا را به زبان خود میشنود»
📚 غيبت طوسى، ص۴۳۵
💢 آثار صیحه آسمانی:
۱- شناساندن حضرت مهدی به جهانیان
۲- ایجاد رعب و وحشت در دل دشمنان حضرت
۳- بشارت و امید برای اهل ایمان
۴- اتمام حجتی برای همگان
📌 آنگاه که جبرئیل از او بگوید - ۳
🔰 این پیام آخرین پیام از سه گانه معرفی ندای آسمانی شب بیست و سوم ماه رمضان است:
💢 وظایف مومنان در هنگام شنیدن صیحه آسمانی:
1⃣ شکر و ستایش خداوند:
امام صادق فرمودند: پس از این که صیحه را شنیدید، سجده کنید و بگویید «سبحان ربنا القدوس» (منزه است پروردگار ما که مقدس است) که اگر کسی چنین کند، نجات مییابد و کسی که مقابله کند، هلاک میشود.*۱
🔹 پس از این صدا، نام و یاد مهدی در دلها و بر سر زبانها میافتد.
2⃣ ذخیره غذایی:
امام باقر فرمودند: نشانه حادثه ها در ماه رمضان، نشانه ای است در آسمان که مردم پس از آن دچار اختلاف میشوند. هرگاه آن را درک کردی، ذخیره غذایت را بیشتر کن.*۲
🔸 پس از شنیده شدن ندای آسمانی میان مردم، اختلاف، جنگ و فتنه پدید آمده و به دنبال آن قحطی و گرانی خوراکیها پیش میآید و از این رو ائمه به شیعیان مؤمن خویش و مسلمان سفارش کردهاند که غذا و نیازمندیهای خود و خانوادههایشان را برای مدتی ذخیره کنند.*۳
📚 ۱. یوم الخلاص، ص ۵۴۲
۲. یوم الخلاص، ص ۵۴۲
۳. شش ماه پایانی، ص۱۲۲
#علائم_ظهور
@shahidjaberkhishvand
🌺❤️ بی تو هرگز❤️🌺
🇮🇷قسمت چهل و ششم🇮🇷
✒گمانی فوق هر گمان
اصلا نفهمیدم زینب چطور بزرگ شد ... علی کار خودش رو کرد .. اونقدر با وقار و خانم شده بود که جز تحسین و تمجید از دهن دیگران، چیزی در نمی اومد ... با شخصیتش، همه رو مدیریت می کرد ... حتی برادرهاش اگر کاری داشتن یا موضوعی پیش می اومد ... قبل از من با زینب حرف می زدن... بالاخره من بزرگش نکرده بودم ...
وقتی هفده سالش شد ... خیلی ترسیدم ... یاد خودم افتادم که توی سن کمتر از اون، پدرم چطور از درس محرومم کرد ... می ترسیدم بیاد سراغ زینب ... اما ازش خبری نشد...
دیپلمش رو با معدل بیست گرفت ... و توی اولین کنکور، با رتبه تک رقمی، پزشکی تهران قبول شد ...
توی دانشگاه هم مورد تحسین و کانون احترام بود ... پایین ترین معدلش، بالای هجده و نیم بود ...
هر جا پا می گذاشت ... از زمین و زمان براش خواستگار میومد ... خواستگارهایی که حتی یکیش، حسرت تمام دخترهای اطراف بود ... مادرهاشون بهم سپرده بودن اگر زینب خانم نپسندید و جواب رد داد ... دخترهای ما رو بهشون معرفی کنید ...
اما باز هم پدرم چیزی نمی گفت ... اصلا باورم نمی شد ...
گاهی چنان پدرم رو نمی شناختم که حس می کردم مریخی ها عوضش کردن ... زینب، مدیریت پدرم رو هم با رفتار و زبانش توی دست گرفته بود ...
سال 75، 76 ... تب خروج دانشجوها و فرار مغزها شایع شده بود ... همون سال ها بود که توی آزمون تخصصی شرکت کرد... و نتیجه اش ... زنیب رو در کانون توجه سفارت کشورهای مختلف قرار داد ...
مدام برای بورسیه کردنش و خروج از ایران ... پیشنهادهای رنگارنگ به دستش می رسید ... هر سفارت خونه برای سبقت از دیگری ... پیشنهاد بزرگ تر و وسوسه انگیزتری می داد ... ولی زینب ... محکم ایستاد ... به هیچ عنوان قصد خروج از ایران رو نداشت ... اما خواست خدا ... در مسیر دیگه ای رقم خورده بود ... چیزی که هرگز گمان نمی کردیم ...
◀️ ادامه دارد...
با ما همراه باشید. هر روز با یک قسمت از داستان واقعی و زیبای "بیتوهرگز"
🌷@shahid_jaberkhishvand🌷
.
🇮🇷🇮🇷قسمت چهل و هفتم 🇮🇷🇮🇷
🌺❤️ بدون تو هرگز❤️🌺
🖊سومین پیشنهاد
.
علی اومد به خوابم … بعد از کلی حرف، سرش رو انداخت پایین …
– ازت درخواستی دارم … می دونم سخته اما رضای خدا در این قرار گرفته … به زینب بگو سومین درخواست رو قبول کنه… تو تنها کسی هستی که می تونی راضیش کنی …با صدای زنگ ساعت از خواب پریدم … خیلی جا خورده بودم… و فراموشش کردم …فکر کردم یه خواب همین طوریه … پذیرش چنین چیزی برای خودم هم خیلی سخت بود …چند شب گذشت …علی دوباره اومد … اما این بار خیلی ناراحت …
– هانیه جان … چرا حرفم رو جدی نگرفتی؟ … به زینب بگو باید سومین درخواست رو قبول کنه …خیلی دلم سوخت …
– اگر اینقدر مهمه خودت بهش بگو … من نمی تونم …زینب بوی تو رو میده … نمی تونم ازش دل بکنم و جدا بشم … برام سخته …با حالت عجیبی بهم نگاه کرد …
– هانیه جان … باور کن مسیر زینب، هزاران بار سخت تره … اگر اون دنیا شفاعت من رو می خوای … راضی به رضای خدا باش …گریه ام گرفت … ازش قول محکم گرفتم … هم برای شفاعت، هم شب اول قبرم … دوری زینب برام عین زندگی توی جهنم بود … همه این سال ها دلتنگی و سختی رو … بودن با زینب برام آسون کرده بود …حدود ساعت یازده از بیمارستان برگشت … رفتم دم در استقبالش …
– سلام دختر گلم … خسته نباشی …با خنده، خودش رو انداخت توی بغلم …
– دیگه از خستگی گذشته … چنان جنازه ام پودر شده که دیگه به درد اتاق تشریح هم نمی خورم … یه ذره دیگه روم فشار بیاد توی یه قوطی کنسرو هم جا میشم…رفتم براش شربت بیارم … یهو پرید توی آشپزخونه و از پشت بغلم کرد …
– مامان گلم … چرا اینقدر گرفته است؟ …ناخودآگاه دوباره یاد علی افتادم … یاد اون شب که اونطور روش رگ گرفتن رو تمرین کردم … همه چیزش عین علی بود…
– از کی تا حالا توی دانشگاه، واحد ذهن خوانی هم پاس می کنن؟ …
خندید …
– تا نگی چی شده ولت نمی کنم …
بغض گلوم رو گرفت …
– زینب … سومین پیشنهاد بورسیه از طرف کدوم کشوره؟…
دست هاش شل شد و من رو ول کرد …
◀️ ادامه دارد...
با ما همراه باشید. هر روز با یک قسمت از داستان واقعی و زیبای "بیتوهرگز"
🌷@shahid_jaberkhishvand🌷
🇮🇷🇮🇷قسمت چهل و هشتم 🇮🇷🇮🇷
🌺❤️بدون تو هرگز❤️🌺
🖊کیش و مات
دست هاش شل و من رو ول کرد … چرخیدم سمتش …صورتش بهم ریخته بود …
– چرا اینطوری شدی؟ …سریع به خودش اومد …خندید و با همون شیطنت، پارچ و لیوان رو از دستم گرفت …
– ای بابا … از کی تا حالا بزرگ تر واسه کوچیک تر شربت میاره … شما بشین بانوی من، که من برات شربت بیارم خستگیت در بره … از صبح تا حالا زحمت کشیدی…رفت سمت گاز …
– راستی اگه کاری مونده بگو انجام بدم … برنامه نهار چیه؟… بقیه اش با من …دیگه صد در صد مطمئن شدم یه خبری هست … هنوز نمی تونست مثل پدرش با زیرکی، موضوع حرف رو عوض کنه … شایدم من خیلی پیر و دنیا دیده شده بودم …- خیلی جای بدیه؟ …
– کجا؟ …
– سومین کشوری که بهت پیشنهاد بورسیه داده …
– نه … شایدم … نمی دونم …دستش رو گرفتم و چرخوندمش سمت خودم …
– توی چشم های من نگاه کن و درست جوابم رو بده …این جواب های بریده بریده جواب من نیست …چشم هاش دو دو زد … انگار منتظر یه تکان کوچیک بود که اشکش سرازیر بشه … اصلا نمی فهمیدم چه خبره …
– زینب؟ … چرا اینطوری شدی؟ … من که …پرید وسط حرفم … دونه های درشت اشک از چشمش سرازیر شد…
– به اون آقای محترمی که اومده سراغت بگو … همون حرفی که بار اول گفتم … تا برنگردی من هیچ جا نمیرم… نه سومیش، نه چهارمیش … نه اولیش … تا برنگردی من هیچ جا نمیرم …اینو گفت و دستش رو از توی دستم کشید بیرون … اون رفت توی اتاق … من، کیش و مات… وسط آشپزخونه …قسمت چهل و نهم داستان دنباله دار بدون تو هرگز: خداحافظ زینب
تازه می فهمیدم چرا علی گفت … من تنها کسی هستم که می تونه زینب رو به رفتن راضی کنه … اشک توی چشم هام حلقه زد … پارچ رو برداشتم و گذاشتم توی یخچال …
دیگه نتونستم خودم رو کنترل کنم …
– بی انصاف … خودت از پس دخترت برنیومدی … من رو انداختی جلو؟ … چطور راضیش کنم وقتی خودم دلم نمی خواد بره؟ …
برای اذان از اتاق اومد بیرون که وضو بگیره … دنبالش راه افتادم سمت دستشویی … پشت در ایستادم تا اومد بیرون… زل زدم توی چشم هاش … با حالت ملتمسانه ای بهم نگاه کرد … التماس می کرد حرفت رو نگو …چشم هام رو بستم و یه نفس عمیق کشیدم …
– یادته 9 سالت بود تب کردی …
سرش رو انداخت پایین … منتظر جوابش نشدم …
– پدرت چه شرطی گذاشت؟ … هر چی من میگم، میگی چشم …
التماس چشم هاش بیشتر شد … گریه اش گرفته بود …
– خوب پس نگو … هیچی نگو … حرفی نگو که عمل کردنش سخت باشه …
پرده اشک جلویدیدم رو گرفته بود …
– برو زینب جان … حرف پدرت رو گوش کن … علی گفت باید بری …
و صورتم رو چرخوندم … قطرات اشک از چشمم فرو ریخت … نمی خواستم زینب اشکم رو ببینه …
تمام مقدمات سفر رو مامور دانشگاه از طریق سفارت انجام داد … براش یه خونه مبله گرفتن … حتی گفتن اگر راضی نبودید بگید براتون عوضش می کنیم … هزینه زندگی و رفت و آمدش رو هم دانشگاه تقبل کرده بود …
پای پرواز … به زحمت جلوی خودم رو گرفتم … نمی خواستم دلش بلرزه … با بلند شدن پرواز، اشک های من بی وقفه سرازیر شد … تمام چادر و مقنعه ام خیس شده بود …
بچه ها، حریف آرام کردن من نمی شدند .
◀️ ادامه دارد...
با ما همراه باشید. هر روز با یک قسمت از داستان واقعی و زیبای "بیتوهرگز"
🌷@shahid_jaberkhishvand🌷
Marg13.mp3
7.63M
❌🎧 تجربه پس از مرگ !
📚 مرور و بررسی کتاب #آن_سوی_مرگ
👤 توسط حجت الاسلام امینی خواه
🔺 (#جلسه_13)
📆دعای روز 24 ماه #رمضان
🔅اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُکَ فِیهِ مَا یُرْضِیکَ وَ أَعُوذُ بِکَ مِمَّا یُؤْذِیکَ وَ أَسْأَلُکَ التَّوْفِیقَ فِیهِ لِأَنْ أُطِیعَکَ وَ لا أَعْصِیَکَ یَا جَوَادَ السَّائِلِینَ
🔺خدایا! امروز آنچه که خشنودی توست از تو مسئلت دارم
و از آنچه موجب آزار توست به تو پناه می برم
و امروز توفیق اطاعت و گناه نکردن را از تو می خواهم
ای بخشنده درخواست کنندگان.