📌 حکم توهین به معاویه، برکناری است و حکم توهین به ائمه معصوم، سکوت!
🔹 رئیس قوه قضائیه در سخنرانی ۲۳ مرداد گفتن : در نظام اسلامی افراد پاک طینت رشد میکنند و معاویه صفتها رسوا میشوند.
🔸 بعد از اون شخصی به نام عیسی طاهری که کارشناس شبکه وهابی وصال حقه به ائمه معصومین توهین کرد. و معاویه لعنت الله رو از معصومین بالاتر دانست.
▫️ در نماز جمعه هفته پیش مولوی گرگیج خواستار برکناری و مجازات اژهای رئیس قوهقضائیه شد!
🔺 معاویه صفتها باید هم از مقتدای خودشون حمایت کنن تا بوده همین بوده...
یک روز سپاه صفین بودند و روبروی علی تیغ کشیدن، امروز وهابی مسلکاند و مقابل امام زمان ایستادن...
📣 #اخبار
☑️ واحد مهدویت مصاف (مهدیاران)
@Mahdiaran
کلر ژوبرت
کلر ژوبرت در سال 1961 میلادی (متولد 29 اردیبهست 1340 خورشیدی) در پاریس متولد شد. او در یک خانواده مسیحی بزرگ شد. در نوزده سالگی مسلمان شد و بعد با یک دانشجوی ایرانی ازدواج می کند و به ایران می آید.
ایشان لیسانس علوم تربیتی و فوق لیسانس ادبیات کودکان است و در حال حاضر در ایران زندگی می کند. او مهارت خاصی در توصیف حقایق زندگی به زبان کودکان دارد در کتاب هایش دنیا را به خوبی ترسیم می کند و اتفاقات تلخ و شیرین زندگی را به زبان ساده و روان برای کودکان بیان می کند. با نگاهی گذرا به آثارش براحتی می توان به گرایش مذهبی وی پی برد.
کلر ژوبرت از معدود نویسندگانی است که آثارش را تصویرگری می کند.
29.19M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 سلام صبح بخیر، شبکه سه، ۲۹ مرداد
◼️مباحثی که در خلال بررسی قانون گذاری برای تبلیغات در فضای مجازی مطرح شد:
▪️یکسری نوجوانهامون افتادن دنبال گروههای کره ای... که نه موسیقیشون ارزش داره... نه شعرشون.... نه معلومه زنن یا مردن....
▪️هیچ کشوری به اندازه ایران برای سلبریتی ها آزاد نیست....
▪️شبکه های اجتماعی هرروز بیشتر از دیروز به دست افراد لات می افته.... آدم حسابی ها از فحش خوردن میترسند لذا تو مارپیچ سکوت می افتند و اکثرا در فضای مجازی ساکتند.
▪️ اولین کسانی که در برابر ورود تمدن مقاومت میکنند، راهزنان هستند.
▪️مجری به نکته ی علمی کاشت ناخن هم اشاره میکند.
✅تشکر فراموش نشه.
☎️ تماس با ۱۶۲
📱پیامک به ۳۰۰۰۰۱۶۲
✅ کانال #مطالبه_تلفنی در سروش، ایتا و بله
@phonemotalebe
باسلام
موکب جمکران، حد فاصل بین نجف اشرف و کربلای معلی است که اگر یک میلیون نفر، هر کدام دوازده هزار تومان نذر کنند مبلغ موکب تامین می شود.
سلام دوستان گرامی
وارد این سایت شوید به هر مقدار که مایل هستید جهت کمک خرید زمین برای موکب مسجد مقدس جمکران کمک نمایید. 👇👇👇
https://mokeb.jamkaran.ir/products/
💫
نماز لَيلَة الدَّفْن:
دو ركعت است، در ركعت اوّل بعداز قرائت سوره حمد ویک مرتبه آية الكرسي خوانده شود و به رکوع وسجود رود
در ركعت دوم بعداز سوره حمد و ده مرتبه سوره قدر( اِنَّا اَنْزَلْناهُ في لَيْلَهِ الْقَدْرِ) وبعدازرکوع وسجودو تشهد و چون سلام دهد بگويد:
اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلَي مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَابْعَثْ ثَوابَها اِلَي قَبْرِ فُلان
خدايا بر محمّد و خاندان محمّد درود فرست، و ثواب آن را به قبر فلان بفرست.
و به جاي فلان نام ميّت راذكركند.
(مرحومه مغفوره نارنج سلگی فرزند مرحوم علی مردان)
از خداوند متعال برای مرحومه
مغفرت و رحمت ، وبرای بازماندگان صبرواجرمسئلت داریم.
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت :7⃣7⃣1⃣
#فصل_پانزدهم
خواهرم را صدا زدم و گفتم: «برایم یک لیوان چای بیاور.»
چای را که آورد، در گوشش گفتم: «صمد نیست؟!»
خندید و گفت: «نه. تو که خواب بودی، خبر دادند خانم آقا ستار هم دردش گرفته. آقا صمد رفت ببردش بیمارستان.»
شب با یک جعبه شیرینی آمد و گفت: «خدا به ستار هم یک سمیه داد.»
چند کیلویی هم انار خریده بود. رفت و چند تا انار دانه کرد و توی کاسه ای ریخت و آمد نشست کنارم و گفت: «الحمدلله، این بار خوش قول بودم. البته دخترمان خوب دختری بود. اگر فردا به دنیا می آمد، این بار هم بدقول می شدم.»
کاسه انار را داد دستم و گفت: «بگیر بخور، برایت خوب است.»
کاسه را از دستش نگرفتم. گفت: «چیه، ناراحتی؟! بخور برای تو دانه کردم.»
کاسه را از دستش گرفتم و گفتم: «به این زودی می خواهی بروی؟!»
گفت: «مجبورم. تلفن زده اند. باید بروم.»
گفتم: «نمی شود نروی؟! بمان. دلم می خواهد این بار اقلاً یک ماهی پیشم باشی.»
خندید و سوتی زد و گفت: «او... وَه... یک ماه!»
گفتم: «صمد! جانِ من بمان.»
ادامه دارد...✒️
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت :8⃣7⃣1⃣
#فصل_پانزدهم
گفت: «قولت یادت رفته. دفعه قبل چی گفتی؟!»
گفتم: «نه، یادم نرفته. برو. من حرفی ندارم؛ اما اقلاً این بار یک هفته ای بمان.»
رفت توی فکر. انگشتش را لای کوک های لحاف انداخته بود و نخ را می کشید گفت: «نمی شود. دوست دارم بمانم؛ اما بچه هایم را چه کنم؟! مادرهایشان به امید من بچه هایشان را فرستاده اند جبهه. انصاف نیست آن ها را همین طوری رها کنم و بیایم اینجا بیکار بنشینم.»
التماس کردم: «صمد جان! بیکار نیستی. پیش من و بچه هایت هستی. بمان.»
سرش را انداخت پایین و باز کوک های لحاف را کشید. تلویزیون روشن بود. داشت صحنه های جنگ را نشان می داد؛ خانه های ویران شده، زن ها و بچه های آواره. سمیه از خواب بیدار شد. گریه کرد. صمد بغلش کرد و داد دستم تا شیرش بدهم. سمیه که شروع کرد به شیر خوردن، صمد زل زد به سمیه و یک دفعه دیدم همین طور اشک هایش سرازیر شد روی صورتش. گفتم: «پس چی شد...؟!»
سرش را برگرداند طرف دیوار و گفت: «آن اوایل جنگ، یک وقت دیدم صدای گریه بچه ای می آید. چند نفری همه جا را گشتیم تا به خانه مخروبه ای رسیدیم. بمب ویرانش کرده بود. صدای بچه از آن خانه می آمد. رفتیم تو. دیدیم مادری بچه قنداقه اش را بغل کرده و در حال شیر دادنش بوده که به شهادت رسیده. بچه هنوز داشت به سینه مادرش مک می زد.
ادامه دارد...✒️