eitaa logo
کانال فرهنگی شهید محمد(جابر) خویشوند
161 دنبال‌کننده
9.7هزار عکس
7.4هزار ویدیو
63 فایل
کانال فرهنگی شهیدمحمدجابر خویشوند @shahid_jaberkhishvand جهت دریافت کتاب @Dellaram926 جهت نذر فرهنگی @dellaram2153
مشاهده در ایتا
دانلود
⭕️ اکبر طبری پای میز محاکمه 🔹اکبر طبری ارتباطات سری و غیر سری و ناصوابی با متهمان پرونده‌های مختلف داشته و با دخالت در پرونده آن‌ها به نوعی قصد در برهم زدن روند دادرسی پرونده‌ها داشته است 🔹رد پای طبری در پرونده فساد پتروشیمی هم دیده شده است و به گفته قاضی مسعودی مقام نام طبری در پرونده پتروشیمی خودنمایی می‌کند 🔹امروز اولین جلسه رسیدگی به پرونده طبری در شعبه پنجم دادگاه کیفری یک است که به ریاست قاضی بابایی برگزار می‌شود و باید دید چه پشت پرده‌های دیگری از پرونده او و ارتباطات ناصوابش با اصحاب پرونده برملا خواهد شد باشگاه خبرنگاران @shahid_jaberkhishvand
مسجد بزرگ پاریس پس از جنگ جهانی اول و به منظور قدردانی از سربازان مسلمان و بزرگداشت صد هزار کشته از آنها در دفاع از فرانسه علیه آلمان‌ها بنا گردید. با تصویب مجلس فرانسه پانصد هزار فرانک و زمین بزرگ و ممتازی به وسعت ۷۵۰۰ متر مربع به این امر اختصاص یافت @shahid_jaberkhishvand
📚 جایی که۵سال دیگه بهش میرسی وابستس به👇 ✅کتاب هایی که الان میخونی ✅عاداتی که الان داری ✅آدم هایی که الان باهاشون ارتباط داری ✅غذایی که الان میخوری ✅حرفایی که الان میزنی ✅کارهایی که الان انجام میدی @shahid_jaberkhishvand
📚📚📚📚📚📚📚📚 معرفی کتاب 👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻
👜👓 ناهید اثر شهریار زمانی، درباره‌ی دختری به نام ناهید روضه، دانشجوی فوق لیسانس تعمیر و مرمت آثار تاریخی است که پدرش به قتل رسیده و او پس از سال‌ها از نیویورک به تهران آمده تا بتواند قاتل پدرش را پیدا کند. ناهید پس از آمدن به ایران در قضایایی ورود می‌کند که قبل از آمدن فکرش را هم نمی‌کرد. او به طور ناخواسته به تظاهرات مقابل دانشگاه پرتاب می‌شود و همین اتفاق باعث دستگیر شدنش می‌شود و پای ساواک هم به میان کشیده می‌شود. ناهید به خاطر رشته تحصیلی‌اش، به یک قاچاق گسترده عتیقه پی می‌برد. اصغر پسر عمه ناهید هم از سویی تلاش می‌کند تا به دلیل یک دلدادگی قدیمی به ناهید کمک کند اما از سوی دیگر، موقعیت مهم او در دستگاه رژیم، شک و تردیدهایی را پیش رویش می‌گذارد. ماحصل این اتفاقات پیچیده و رنگارنگ، رمانی جذاب است که شخصیت اصلی آن انقلابی هم از درون و هم از بیرون را تجربه می‌کند. 👒 @shahid_jaberkhishvand
💸💸💸💸💸💸💸💸💸💸 ✍تنها ٢٠ دلار برای به آتش كشاندن آمريكا كافی بود افول قدرت آمریکا نزدیک است . امریکا در حال غرق شدن است . 🔹٢٠ دلاری كه جورج فلويد آمريكايی سیاهپوست به صاحب مغازه پرداخت كرد . فروشنده احتمال داد كه برگه ٢٠ دلاری جعلی است و با پليس تماس ميگيرد . 🔸او فلويد را متهم به استفاده از اسكناسهای جعلی نمود بلافاصله پليس حاضر شد و فاجعه اتفاق افتاد . حادثه ای كه كل آمريكا را فرا گرفت و به آتش و نا امنی كشاند . 🔹جورج فلويد زير زانوی پليس سفيد پوست جان داد در حالی كه فريادمی زد . خواهش ميكنم رهايم كن ، نميتوانم نفس بكشم 🔸امريكا آتش گرفت و مغازه در آتش سوخت و در جريان تحقيقات بعدی مشخص شد كه ورقه ٢٠ دلاری اصل بود و بر خلاف ادعای صاحب مغازه جعلی نبود ! 🔹٢٠ دلاری برای پايان دادن به بزرگترين قدرت اقتصادی و نظامی البته پوشالی جهان كافی بود تريليونها و ملياردها دلاری که از مردم ستمديده جهان سوم و مسلمانان مصادره كردند در مقابل يك برگ ٢٠ دلاری دوام نياورد . 🔸تاريخ روزی اين حادثه را در خاطره ها زنده خواهد كرد . خونهای بيگناهان و خون سليمانی ها هدر نخواهد رفت و موتور محركه اين حركت عظيم است . 🔹آمريكا بايد تاوان احراق و تخريب و قتل و جور و فساد و اعمال تروریستی و ضد بشری خود و نقض حقوق بشر و گسترش سلاحهای کشتار جمعی در كشورهای مظلوم اسلامی را بدهد . عدل خداوندی جز اين نيست . ▫️سبحان الله يمهل و لا يهمل .... جاء الحق و زهق الباطل ان الباطل كان زهوقا @shahid_jaberkhishvand
5.54M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سکانسی بسیار دیدنی از فیلم "مسافر ری" به مناسبت شهادت حضرت عبدالعظیم حسنی... قبر حسین کعبه نیست، معجزه بالاتر از عاشورا که یک تنه مقابل سپاه هزار هزار بایستی و سر سوزنی نترسی و شک نکنی خدایا به ما معرفتی بده که اینگونه حسین (ع) را بشناسیم 🙏 @shahid_jaberkhishvand
🌺❤️ بی تو هرگز❤️🌺 🇮🇷قسمت هفتاد و سوم🇮🇷 ✒بخشنده باش زمان به سرعت برق و باد سپری شد ... لحظات برگشت به زحمت خودم رو کنترل کردم ... نمی خواستم جلوی مادرم گریه کنم ... نمی خواستم مایه درد و رنجش بشم ... هواپیما که بلند شد ... مثل عزیز از دست داده ها گریه می کردم. حدود یک سال و نیم دیگه هم طی شد ... ولی دکتر دایسون دیگه مثل گذشته نبود ... حالتش با من عادی شده بود ... حتی چند مرتبه توی عمل دستیارش شدم ... هر چند همه چیز طبیعی به نظر می رسید ... اما کم کم رفتارش داشت تغییر می کرد ... نه فقط با من ... با همه عوض می شد ... مثل همیشه دقیق ... اما احتیاط، چاشنی تمام برخوردهاش شده بود ... ادب ... احترام ... ظرافت کلام و برخورد ... هر روز با روز قبل فرق داشت ... یه مدت که گذشت ... حتی نگاهش رو هم کنترل می کرد... دیگه به شخصی زل نمی زد ... در حالی که هنوز جسور و محکم بود ... اما دیگه بی پروا برخورد نمی کرد ... رفتارش طوری تغییر کرده بود که همه تحسینش می کردن ... بحدی مورد تحسین و احترام قرار گرفته بود ... که سوژه صحبت ها، شخصیت جدید دکتر دایسون و تقدیر اون شده بود ... در حالی که هیچ کدوم، علتش رو نمی دونستیم ... شیفتم تموم شد ... لباسم رو عوض کردم و از در اتاق پزشکان خارج شدم که تلفنم زنگ زد ... - سلام خانم حسینی ... امکان داره، چند دقیقه تشریف بیارید کافه تریا؟ می خواستم در مورد موضوع مهمی باهاتون صحبت کنم ... وقتی رسیدم ... از جاش بلند شد و صندلی رو برام عقب کشید ... نشست ... سکوت عمیقی فضا رو پر کرد ... - خانم حسینی ... می خواستم این بار، رسما از شما خواستگاری کنم ... اگر حرفی داشته باشید گوش می کنم... و اگر سوالی داشته باشید با صداقت تمام جواب میدم ... این بار مکث کوتاه تری کرد ... - البته امیدوارم ... اگر سوالی در مورد گذشته من داشتید ... مثل خدایی که می پرستید بخشنده باشید ... ◀️ ادامه دارد... با ما همراه باشید. هر روز با یک قسمت از داستان واقعی و زیبای "بی‌توهرگز" قسمتهای قبلی در @shahid_jaberkhishvand
🌺❤️ بی تو هرگز❤️🌺 🇮🇷قسمت هفتاد و چهارم🇮🇷 ✒متاسفم حرفش که تموم شد ... هنوز توی شوک بودم ... 2 سال از بحثی که بین مون در گرفت، گذشته بود ... فکر می کردم همه چیز تموم شده اما اینطور نبود... لحظات سختی بود ... واقعا نمی دونستم باید چی بگم ... برعکس قبل ... این بار، موضوع ازدواج بود ... نفسم از ته چاه در می اومد ... به زحمت ذهنم رو جمع و جور کردم ... - دکتر دایسون ... من در گذشته ... به عنوان یه پزشک ماهر و یک استاد ... و به عنوان یک شخصیت قابل احترام ... برای شما احترام قائل بودم ... در حال حاضر هم ... عمیقا و از صمیم قلب، این شخصیت و رفتار جدیدتون رو تحسین می کنم ... نفسم بند اومد ... - اما مشکل بزرگی وجود داره که به خاطر اون ... فقط می تونم بگم ... متاسفم ... چهره اش گرفته شد ... سرش رو انداخت پایین و مکث کوتاهی کرد ... - اگر این مشکل ... فقط مسلمان نبودن منه ... من تقریبا 7 ماهی هست که مسلمان شدم ... این رو هم باید اضافه کنم ... تصمیم من و اسلام آوردنم ... کوچک ترین ارتباطی با علاقه من به شما نداره ... شما همچنان مثل گذشته آزاد هستید ... چه من رو انتخاب کنید ... چه پاسخ تون مثل قبل، منفی باشه ... من کاملا به تصمیم شما احترام می گذارم ... و حتی اگر خلاف احساس من، باشه ... هرگز باعث ناراحتی تون در زندگی و بیمارستان نمیشم ... با شنیدن این جملات شوک شدیدتری بهم وارد شد ... تپش قلبم رو توی شقیقه و دهنم حس می کردم ... مغزم از کار افتاده بود و گیج می خوردم ... هرگز فکرش رو هم نمی کردم ... یان دایسون ... یک روز مسلمان بشه ... ◀️ ادامه دارد... با ما همراه باشید. هر روز با یک قسمت از داستان واقعی و زیبای "بی‌توهرگز" قسمتهای قبلی درکانال @shahid_jaberkhishvand
🌺❤️ بی تو هرگز❤️🌺 🇮🇷قسمت هفتاد و پنجم🇮🇷 ✒عشق یا هوس مغزم از کار افتاده بود و گیج می خوردم ... حقیقت این بود که من هم توی اون مدت به دکتر دایسون علاقه مند شده بودم... اما فاصله ما ... فاصله زمین و آسمان بود ... و من در تصمیمم مصمم ... و من هر بار، خیلی محکم و جدی ... و بدون پشیمانی روی احساسم پا گذاشته بودم ... اما حالا... به زحمت ذهنم رو جمع کردم ... - بعد از حرف هایی که اون روز زدیم ... فکر می کردم ... دیگه صدام در نیومد ... - نمی تونم بگم ... حقیقتا چه روزها و لحظات سختی رو گذروندم ... حرف های شما از یک طرف ... و علاقه من از طرف دیگه ... داشت از درون، ذهن و روحم رو می خورد ... تمام عقل و افکارم رو بهم می ریخت ... گاهی به شدت از شما متنفر می شدم ... و به خاطر علاقه ای که به شما پیدا کرده بودم ... خودم رو لعنت می کردم ... اما اراده خدا به سمت دیگه ای بود ... همون حرف ها و شخصیت شما ... و گاهی این تنفر ... باعث شد نسبت به همه چیز کنجکاو بشم ... اسلام، مبنای تفکر و ایدئولوژی های فکریش ... شخصیتی که در عین تنفری که ازش پیدا کرده بودم ... نمی تونستم حتی یه لحظه بهش فکر نکنم ... دستش رو آورد بالا، توی صورتش ... و مکث کرد ... - من در مورد خدا و اسلام تحقیق کردم ... و این ... نتیجه اون تحقیقات شد ... من سعی کردم خودم رو با توجه به دستورات اسلام، تصحیح کنم ... و امروز ... پیشنهاد من، نه مثل گذشته ... که به رسم اسلام ... از شما خواستگاری می کنم ... هر چند روز اولی که توی حیاط به شما پیشنهاد دادم ... حق با شما بود ... و من با یک هوس و حس کنجکاوی نسبت به شخصیت شما، به سمت شما کشیده شده بودم ... اما احساس امروز من، یک هوس سطحی و کنجکاوانه نیست... عشق، تفکر و احترام من نسبت به شما و شخصیت شما ... من رو اینجا کشیده تا از شما خواستگاری کنم ... و یک عذرخواهی هم به شما بدهکارم ... در کنار تمام اهانت هایی که به شما و تفکر شما کردم ... و شما صبورانه برخورد کردید ... من هرگز نباید به پدرتون اهانت می کردم ... ◀️ ادامه دارد... با ما همراه باشید. هر روز با یک قسمت از داستان واقعی و زیبای "بی‌توهرگز" قسمتهای قبلی درکانال @shahid_jaberkhishvand
🌺❤️ بی تو هرگز❤️🌺 🇮🇷قسمت هفتاد و ششم🇮🇷 ✒پاسخ یک نذر اون، صادقانه و بی پروا، تمام حرف هاش رو زد … و من به تک تک اونها گوش کردم … و قرار شد روی پیشنهادش فکر کنم… وقتی از سر میز بلند شدم لبخند عمیقی صورتش رو پر کرد … – هر چند نمی دونم پاسخ شما به من چیه … اما حقیقتا خوشحالم … بعد از چهار سال و نیم تلاش … بالاخره حاضر شدید به من فکر کنید … از طرفی به شدت تحت تاثیر قرار گرفته بودم … ولی می ترسیدم که مناسب هم نباشیم … از یه طرف، اون یه تازه مسلمان از سرزمینی با روابط آزاد بود … و من یک دختر ایرانی از خانواده ای نجیب با عفت اخلاقی … و نمی دونستم خانواده و دیگران چه واکنشی نشون میدن … برگشتم خونه … و بدون اینکه لباسم رو عوض کنم … بی حال و بی رمق … همون طوری ولا شدم روی تخت … – کجایی بابا؟ … حالا چه کار کنم؟ … چه جوابی بدم؟ …با کی حرف بزنم و مشورت کنم؟ … الان بیشتر از هر لحظه ای توی زندگیم بهت احتیاج دارم … بیای و دستم رو بگیری و یه عنوان یه مرد، راهنماییم کنی … بی اختیار گریه می کردم و با پدرم حرف می زدم … چهل روز نذر کردم … اول به خدا و بعد به پدرم توسل کردم … گفتم هر چه بادا باد … امرم رو به خدا می سپارم … اما هر چه می گذشت … محبت یان دایسون، بیشتر از قبل توی قلبم شکل می گرفت … تا جایی که ترسیدم … – خدایا! حالا اگر نظر شما و پدرم خلاف دلم باشه چی؟ روز چهلم از راه رسید … تلفن رو برداشتم تا زنگ بزنم قم… و بخوام برام استخاره کنن … قبل از فشار دادن دکمه ها … نشستم روی مبل و چشم هام رو بستم … – خدایا! … اگر نظر شما و پدرم خلاف دل منه … فقط از درگاهت قدرت و توانایی می خوام … من، مطیع امر توئم… و دکمه روی تلفن رو فشار دادم … ” همان گونه که بر پیامبران پیشین وحی فرستادیم … بر تو نیز روحی را به فرمان خود، وحی کردیم … تو پیش از این نمی دانستی کتاب و ایمان چیست … ولی ما آن را نوری قرا دادیم که به وسیله آن … هر کسی از بندگان خویش را بخواهیم هدایت می کنیم … و تو مسلما به سوی راه راست هدایت می کنی “ سوره شوری … آیه 52 و این … پاسخ نذر 40 روزه من بود … ◀️ ادامه دارد... با ما همراه باشید. هر روز با یک قسمت از داستان واقعی و زیبای "بی‌توهرگز" قسمتهای قبلی درکانال👇 @shahid_jaberkhishvand