4_5893399135381358520.mp3
2.01M
🎼|• ماملتِشهادتیم...
ماملتِامامحسینیم...
باصدایآسمانےسرداردلھـــا
#حاجقاسمسلیمانۍ
@shahid_jaberkhishvand
#آزادگان_سرافراز 🌷
۲۶مرداد سالروز ورود آزادگان سرافراز به میهن اسلامی مبارک
@shahid_jaberkhishvand
27.49M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 #حتما_ببینید
حجت الاسلام #سید_حسین_مومنی:
🔸 حرف از جلسه نگرفتن نزنید، شما قانون بذارید جلسه میگیریم با سخت ترین شرایط
🔹 امام فرمودند جبهههای ما را روضه نگه داشته است. چه چیزی این ویروس را می تواند از ما دور بکند؟ روضه
🔸 از خودیها ما گله مندیم. آقایون خودیها! با بچه هیئتیها با ادبیات درست حرف بزنید! این تهدید چه معنی دارد؟
#کرونا | #محرم | #هیئت
⤴️ #نشرحداکثری
🔸
💠
آیه الـله بهجـت (ره):
وظـیفه مـا همـیـن اسـت کـه در صـورت امکـان ، امــر بـه معـروف و نهـی از منــکر کنیــم.
اما اینکه چه طور #نتیـجه بدهـد،
مقـــدرات دســت مـا نیـسـت.
درسی فراموش نشده ازسید ازادگان حاج اقا ابوترابی رحمه الله عليه
از صلیب سرخ آمده بودند اردوگاه اسرا گفتند:در اردوگاه شما را شکنجہتان میکنند یا نہ؟همه بہ آقا سید نگاه کردند
ولے آقا سید چیزی نگفت مأمور صلیب سرخ گفت: آقا شما را شکنجہ میکنند یا نه؟ظاهراً شما ارشد اردوگاه هستید.
آقا سید باز هم حرفے نزد. پس شما را شکنجہ نمیکنند؟آقا سید با اون محاسن بلند و ابهت خاص خودش سرش پایین بود و چیزی نمی گفت.نوشتند اینجا خبری از شکنجہ نیست.افسر عراقی کہ فرمانده اردوگاه بود، آقاے ابوترابی را برد تواتاق خودش گفت:تو بیشتر از همہ کتک خوردی، چرا بہ اینها چیزے نگفتی؟
آقای ابوترابی برگشت فرمود:
ما دو تا مسلمان هستیم با هم درگیر شدیم، آنها کافر هستند..دو تا مسلمان هیچ وقت شکایت پیش کفار نمیبرند.
✍فرمانده اردوگاه کلاه نظامی کہ سرش بود را محکم به زمین کوبید و صورت آقا سید را بوسید بعدش هم نشت روی دو زانو جلو آقا سید و تو سر خودش می زد
می گفت شما الحق #سربازان_خمینی هستید.
روایت در مورد
#سید_آزادگان_شهید_ابوترابی"
✍سلام برآنهایی کہ از همه چیز گذشتند تامابه هرچہ میخواهیم برسیم
سلام برآنهایی کہ قامت راست کردند تاقامت ماخم نشود..سلام برآنهایی ک بہ نفس افتادندتا ما از نفس نیافتیم،،
نثارروح مطهرهمه شهدا
ویژه سیدآزادگان صلوات
#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍ وَعَجِّلْفَرَجَهُمْ
🔹 رفته بود کرمان درسش را ادامه بدهد،اما جوانی نبود که بخواهد عاطل وباطل بگردد.
🔸کنار درس ومشق،گشت دنبال کاری تالقمه حلال دربیاورد.
هتل کسری نیرو می خواست.
🔹هنوز یکی دوهفته نگدشته،به چشم همه آمد.
رئیس هتل نه به اندازه یک گارسون که بیشتر از چشمهایش به او اعتماد داشت.
🔸بعد انقلاب خیلی ها اهل احتیاط شدند،اما قاسم از قبلش هم رعایت میکرد.
از همکارانش درهتل کسی یاد ندارد که حتی یک بار غذایی را مزه کرده باشد.
✍راوی:حجت الاسلام عارفی
حاج_قاسم
@shahid_jaberkhishvand
بسمه تعالی
شهدا زنده اند
-----------------
اگه از سمت خراسان شمالی به سمت خراسان رضوی به قصد زیارت امام خوبیها طی طریق کرده باشید بعد از
عبور از شهر شیروان، نزدیکی های شهر فاروج (کیلومتر پانزده) سمت راست جاده، حسینیه ای بنام حسینیه امام
سجاد (ع) خودنمایی میکند، زوار امام رئوف برای دقایقی در آنجا استراحت و سپس ادامه مسیر میدهند، بین دو مناره این حسینیه سنگ قبر تیره رنگ کوچکی تعبیه شده که حکایت عجیبی در زیر آن نهفته است و حقش بر تمام
ملت ایران محفوظ خواهد ماند، باشد که شرمنده شهدا نباشیم.
این مزار شریف مربوط است به شهیدی از تبار افلاکیان، شهید محمد رضایی از بچه های اطلاعات و عملیات تیپ 21 امام رضا (ع)
و اما حکایت :
۶۵/۱۰/۴ مصادف است با شب عملیات کربلای خونین چهار و شب پرواز پرستوهای بال و پرشکسته ایران اسلامی
ساعاتی بعد از عملیات کربلای ۴ بنده به همراه تعدادی از دوستانم از سه جهت در محاصره نیروهای عراقی قرار
گرفتیم و جهت چهارم که در واقع پشت سر ما، رودخانه خروشان اروندرود بود که جزر آن در حال شروع شدن بود و امکان زدن به آب غیرممکن، بعد از ساعتها مقاومت و درگیری متأسفانه علیرغم میل باطنی تسلیم شدیم،
حدود سیزده روز به صورت خونین و مالین در شهرک اطراف بصره بدون کمترین امکانات بهداشتی و پزشکی
نگهداری شدیم، پس از بصره، چهل و پنج روز در سلولهای الرشید بغداد در وسط یک پادگان نظامی محبوس
بودیم، زخمها و جراحتهای حاصل از عملیات عفونت کرده بود، بدنهای نحیف و خسته و رنجور اسراء و
مجروحین پر از شپش شده بود، طی این دو ماه شاید نتوانستیم درست و حسابی صورتهایمان را بشوئیم.
همانجا بود که با چهره معصوم و نورانی شهید محمد رضایی آشنا شدم ایشان در عین صلابت، افتادگی خاصی داشت که دیگر دوستان خود را جذب اخلاق و منش کبریایی خود کرده بود و این وجه تمایز ایشان با دیگران بود.
این عزیز آسمانی ساعاتی بعد از عملیات کربالی ۴ ، در سنگر تجمعی (فرماندهی) که تعداد زیادی از افسران رده
بالای ارتش عراق در آنجا به هالکت رسیده بودند، به همراه دوستان خود دستگیر می شود.
خب، قائله همینجا ختم نمیشود، متأسفانه قضیه ی مکان و نحوه اسارت این چند نفر (دوستان مشهدی) از طریق
سربازان عراقی دهان به دهان، به نگهبان مستقر در اردوگاه منتقل میشود. بعد از سپری شدن دو ماه اسارت در
شرایط سخت، بلاخره عراقی ها تصمیم گرفتند که اسرای عملیات های کربلای چهار و پنج و شش را که مجموعاً
۱۴۰۰ نفر بودیم به اردوگاهی در استان صلاحدین عراق و در نزدیکی های شهر تکریت منتقل کنند.
چند ماهی با شکنجه های روزمره عراقی ها خلق و خود گرفتیم تا اینکه اون روز وحشتناک و تأثربرانگیز فرا
رسید.
دو نفر از سربازان ارشد و قسم خورده رژیم بعثی عراق که در اردوگاه حضور داشتند و روزانه به شکنجه اسراء
می پرداختند، خبر دستگیری چند نفر از بچه های تیپ امام رضا در شرایط خاص را شنیده بودند، یکی از سربازان
عراقی عدنان نام داشت که مسیحی مسلک و زبان مادری وی فارسی بود، او صدای کلفت و ترسناکی داشت،
وقتی قسم می خورد که فلانی را خواهم کشت، شکی نداشتیم که مرتکب این جنایت خواهد شد.
سرباز دیگر عراقی شخصی بود بنام علی، ایشان ظاهری شبیه آمریکایی ها داشت که به همین جهت اسراء به
ایشان لقب علی آمریکایی داده بودند. زبان فارسی به هیچ وجه متوجه نمی شد، دارای هیکلی درشت جثه، که از
خوبی های دنیوی هیچ چیز به ارث نبرده بود، زمانی که به یکی از اسراء َچک میزد، تا سه روز گوش های اون
اسیر شنوایی نداشت که بنده خودم بارها تجربه کردم، اسیری که مورد شکنجه این فرد قرار میگرفت باید اشهد خودش را میخواند و از نجات و برگشت به زندگی ناامید میشد.
خالصه مطلب اینکه خبر کشته شدن افسران عراقی در منطقه عملیاتی کربلای۴ (جزیره ماهی) به گوش عدنان و
علی آمریکایی رسیده بود ولی آنها هنوز متوجه نشده بودند که عامل هلاکت این افسران، محمد رضایی بوده، لکن
تک تک اسرای تیپ امام رضا را به زیر شکنجه های سخت بردند، روزها این شکنجه ها ادامه داشت، حتی خود
محمد رضایی هم مرتب شکنجه میشد و صبوری میکرد، اما همه اطلاع داشتند که اگه قضیه از جایی درز کند
فاتحه محمد رضایی خوانده خواهد شد تا اینکه بلاخره بعد از شکنجه های متوالی و سخت شخصی به نام م -ر
که از افراد ترسو و سست عنصر بود، زیر شکنجه طاقتش از دست رفت و برای نجات جان خود قضیه محمد
را لو داد.
ساعت ده صبح بود، کل اردوگاه خواب اجباری در زیر پتو، چون علی آمریکایی و عدنان بعثی قرار است جنایتی
تازه داشته باشند.
بدن مطهر محمد رضایی را ابتداء با کابل و باتوم خونین و مالین کردند، پیکر بیجانش را با اتو سوزاندند، شیشه
سرویس بهداشتی را شکستند و بدن مطهر را در شیشه ها غلطاندند تا شیشه در بدن این شهید عزیز فرو برود و
سپس با کابل و باتوم روی شیشه ها کوبیدند و سپس با فرچه روی شیشه ها کش
یدند در نهایت یکی از سربازان
عراقی سطلی از آب نمک مهیا کرد و روی بدن مطهر ریخت تا درد حاصل از شکنجه لبان محمد را به اعتراف
باز کند اما دریغ از اعتراف، مجتبی که از نفوذی های خودمان بود و بعنوان عنبر عراقی ها کار میکرد خاطره این
جنایت هولناک را روایت میکند هر چند که ما هم بصورت نامحسوس و مخفیانه از پشت پنجره از راه دورتر
قضیه رو رصد میکردیم. مجتبی سنقری که مورد وثوق عراقی ها و عامل نفوذی ما بود عنوان میکرد که بنده
شاهد شکنجه های بی امان و پی در پی ایشان بودم و اشک میریختم و متأسفانه کاری از دستم برنمیآمد، به عدنان
که خون جلو چشمش گرفته بود، التماس میکردم ولی کو گوش شنوا، دریغ از یک جو انسانیت، در نهایت پیکر نیمه جان محمد
را به حمام بردند و صابونی در دهانش فرو کردند، علی آمریکایی ظاهراً با لگد این
صابون را در حلق محمد فرو کرد و ایشان را در زیر آب جوش حمام رها میکند و ظاهراً شکنجه گران بعثی
دیگر خسته شده بودند. مجتبی سنقری تعریف میکند که دیگر تحمل نداشتم، به پای عدنان افتادم، خواهش و تمنا
کردم که دیگر شکنجه بس است و در نهایت عدنان که از صبوری محمد رضایی خسته شده بود به مجتبی میگوید
برو از زیر دوش حمام بدنش را بیرون بیاور و مجتبی فورآ و با عجله داخل حمام میشود تا بدن محمد را از زیر دوش
حمام خارج کند اما بدنش لیز و جان به جان تسلیم کرده بود.
بدن مطهر این شهید والامقام که برای تمامیت عرضی ایران اسلامی و اسلا م ناب محمدی فدا شده بود، روی سیم
خاردار انداخته و عکس گرفتند تا اگه روزی قرار شد جوابی پس بدهند بگویند در حال فرار از اردوگاه کشته شده .
خلاصه اینکه اسرای اردوگاه تکریت یازده تا روز آزادی بصورت مفقود و مخفیانه نگهداری شدند و تعداد زیادی
از این عزیزان به همین ترتیب به شهادت رسیدند.
بدن مطهر این شهید والامقام بدون هیچگونه تشریفات قانونی و شرعی در قبرستان مخروبه ای که مختص اسراء
بود به خاک سپرده شد.
خانواده این شهید، بعد از شانزده سال از مقامات رسمی تقاضا کردند تا قبر این شهید را شکافته و بدن مطهرش را
به زادگاهش در پانزده کیلومتری فاروج منتقل کنند. اما چیزی که همه دوستان و همشهریان و مردم ایران را
شگفت زده کرد، بدن سالم به همراه خون آبه ای بود که هنوز بعد از شانزده سال در بدن ایشان جاری بود.
ـ تصویر بدن مطهر این شهید بعد از شانزده سال صحیح و سالم پیوست میباشد.
ـ قصه شهادت این شهید در اینترنت ثبت شده علاقه مندان با سرچ شهید اسارت بنام محمد رضایی میتوانند از
زوایای شهادت این شهید فیض ببرند.
برای شادی روح امام (ره)وهمه ی شهدا؛شهدا ی مظلوم دست وپابسته زیرشکنجه وبرای پیروزی رزمندگان اسلام درسراسرجهان صلوات اللهم صل علی محمد وآل محمدوعجل فرجهم والعن اعدائهم
- تدوین: هادی (فرهاد)سعیدی سروستانی.
والسلام