eitaa logo
کانال فرهنگی شهید محمد(جابر) خویشوند
161 دنبال‌کننده
9.7هزار عکس
7.5هزار ویدیو
68 فایل
کانال فرهنگی شهیدمحمدجابر خویشوند @shahid_jaberkhishvand جهت دریافت کتاب @Dellaram926 جهت نذر فرهنگی @dellaram2153
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃روبه شش گوشه ترین قبله ی عالم هر صبح 🍃بردن نام حسین بن علی میچسبد 🔻السلام علَی الْحسَیْن 🔻وعلی علی بْن الْحسین 🔻وعلی اولادالحسین 🔻وعلی اصحاب الحسین 🌹 🌤 🌷@shahid_jaberkhishvand
✨امام صادق(علیه السلام) : 🌷 هرکس سه روز آخر شعبان را روزه بدارد وآن‌ها را به ماه رمضان متّصل کند خداوند براےاو پاداش روزه دو ماه پیاپی را مےنویسد. 📓من‌لایحضره‌الفقیه،ج۲ص۹۴ 🌷 ✨امام صادق(علیه السلام) : 🌷 هرکس سه روز آخر شعبان را روزه بدارد وآن‌ها را به ماه رمضان متّصل کند خداوند براےاو پاداش روزه دو ماه پیاپی را مےنویسد. 📓من‌لایحضره‌الفقیه،ج۲ص۹۴ 🌷@shahid_jaberkhishvand🌷
🌺❤️ بی تو هرگز❤️🌺 🇮🇷قسمت هفتم🇮🇷 ✒احمقی بنام هانیه پدرم که از داماد طلبه اش متنفر بود ... بر خلاف داماد قبلی، یه مراسم عقدکنان فوق ساده برگزار کرد ... با 10 نفر از بزرگ های فامیل دو طرف، رفتیم محضر ... بعد هم که یه عصرانه مختصر ... منحصر به چای و شیرینی ... هر چند مورد استقبال علی قرار گرفت ... اما آرزوی هر دختری یه جشن آبرومند بود و من بدجور دلخور ... هم هرگز به ازدواج فکر نمی کردم، هم چنین مراسمی ... هر کسی خبر ازدواج ما رو می شنید شوکه می شد ... همه بهم می گفتن ... هانیه تو یه احمقی ... خواهرت که زن یه افسر متجدد شاهنشاهی شد به این روز افتاد ... تو که زن یه طلبه بی پول شدی دیگه می خوای چه کار کنی؟... هم بدبخت میشی هم بی پول ... به روزگار بدتری از خواهرت مبتلا میشی ... دیگه رنگ نور خورشید رو هم نمی بینی ... گاهی اوقات که به حرف هاشون فکر می کردم ته دلم می لرزید... گاهی هم پشیمون می شدم ... اما بعدش به خودم می گفتم دیگه دیر شده ... من جایی برای برگشت نداشتم... از طرفی هم اون روزها طلاق به شدت کم بود ... رسم بود با لباس سفید می رفتی و با کفن برمی گشتی... حتی اگر در فلاکت مطلق زندگی می کردی ... باید همون جا می مردی ... واقعا همین طور بود ... اون روز می خواستیم برای خرید عروسی و جهیزیه بریم بیرون ... مادرم با ترس و لرز زنگ زد به پدرم تا برای بیرون رفتن اجازه بگیره ... اونم با عصبانیت داد زده بود ... از شوهرش بپرس ... و قطع کرده بود ... به هزار سعی و مکافات و نصف روز تلاش ... بالاخره تونست علی رو پیدا کنه ... صداش بدجور می لرزید ... با نگرانی تمام گفت: سلام علی آقا ... می خواستیم برای خرید جهیزیه بریم بیرون ... ◀️ادامه دارد... با ما همراه باشید. هر روز با یک قسمت از داستان واقعی و زیبای "بی‌توهرگز" @shahid_jaberkhishvand
🌺❤️ بی تو هرگز❤️🌺 🇮🇷قسمت هشتم🇮🇷 ✒خرید عروسی با نگرانی تمام گفت: سلام علی آقا ... می خواستیم برای خرید جهیزیه. بریم بیرون ... امکان داره تشریف بیارید؟ - شرمنده مادرجان، کاش زودتر اطلاع می دادید ... من الان بدجور درگیرم و نمی تونم بیام ... هر چند، ماشاء الله خود هانیه خانم خوش سلیقه است ... فکر می کنم موارد اصلی رو با نظر خودش بخرید بالاخره خونه حیطه ایشونه ... اگر کمک هم خواستید بگید ... هر کاری که مردونه بود، به روی چشم ... فقط لطفا طلبگی باشه ... اشرافیش نکنید ... مادرم با چشم های گرد و متعجب بهم نگاه می کرد ... اشاره کردم چی میگه ؟ ... از شوک که در اومد، جلوی دهنی گوشی رو گرفت و گفت ... میگه با سلیقه خودت بخر، هر چی می خوای ... دوباره خودش رو کنترل کرد ... این بار با شجاعت بیشتری گفت ... علی آقا، پس اگر اجازه بدید من و هانیه با هم میریم... البته زنگ زدم به چند تا آقا که همراه مون بیان ولی هیچ کدوم وقت نداشتن ... تا عروسی هم وقت کمه و ... بعد کلی تشکر، گوشی رو قطع کرد ... هنگ کرده بود ... چند بار تکانش دادم ... مامان چی شد؟ ... چی گفت؟ ... بالاخره به خودش اومد ... گفت: خودتون برید ... دو تا خانم عاقل و بزرگ که لازم نیست برای هر چیز ساده ای اجازه بگیرن و ... برای اولین بار واقعا ازش خوشم اومد. تمام خریدها رو خودمون تنها رفتیم ... فقط خریدهای بزرگ همراه مون بود ... برعکس پدرم، نظر می داد و نظرش رو تحمیل نمی کرد ... حتی اگر از چیزی خوشش نمی اومد اصرار نمی کرد و می گفت ... شما باید راحت باشی ... باورم نمی شد یه روز یه نفر به راحتی من فکر کنه!! یه مراسم ساده ... یه جهیزیه ساده ... یه شام ساده ... حدود 60 نفر مهمون ... پدرم بعد از خونده شدن خطبه عقد و دادن امضاش رفت ... برای عروسی نموند ... ولی من برای اولین بار خوشحال بودم... علی، جوان آرام، شوخ طبع و مهربانی بود. ◀️ادامه دارد... با ما همراه باشید. هر روز با یک قسمت از داستان واقعی و زیبای "بی‌توهرگز" @shahid_jaberkhishvand
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
قسمت هشتم کتاب صوتی سه دقیقه تا قیامت @shahid_jaberkhishvand
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
قسمت هفتم کتاب صوتی سه دقیقه تا قیامت @shahid_jaberkhishvand
خوندن رمان های غربگرا و روابط آزاد دوست دختر و دوست پسری و ... همه بیفایده اس فقط مغزتو خراب میکنه ....قبح بعضی کارا رو برات میشکنه .... اگه کانال این مدلی داری لفت بده و ذهنتو با خوندن اینجور مطالب خراب نکن🤕 🌷@shahid_jaberkhishvand🌷
🌷ای شهید ... میدانم از اینجا که من نشسته ام تا آنجا که تو ایستاده ای فاصله بسیار است اما کافیست تو فقط دستم را بگیری آنگاه دیگر فاصله ای نمی ماند.... عکس؛ سال 64 اروند رود والفجر8. باتلاق حاصل از جذر 🌷@shahid_jaberkhishvand🌷
12.05M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💚امام خامنه ای: من کتابی خوندم در مورد‌ شهید ابراهیم هادی.... خوب خیلی کتاب خوبیه خیلی جذابه... من این کتابو ک خوندم تا مدتی دلم نمیومد از رو میز برش دارم.... 🌷@shahid_jaberkhishvand🌷
❤️زن درحجاب همانند مرواریدیست درصدف❤️ 🌷@shahid_jaberkhishvand🌷
‏▪️دیروز صبح، «علیرضا»، بعداز 3 ماه و چند روز از شهادت پدر به دنیا آمد.😔 پدرش شهید ‎شهروز مظفری‌نیا سرتیم حفاظت حاج قاسم بود که همراه وی در 13 دی ماه سال 98 به شهادت رسید.🕊 از شهید مظفری نیا دو فرزند دختر دیگر نیز به یادگار مانده است. روحشان شاد لینک کانال 🌷@shahid_jaberkhisvand🌷
🌸 🌸 یک ویژگی هست که خاص شهداست؛ زنده اند ....مارا مشاهده می کنند... همین هم میشود کلید رمزآلودی که فقط مسلمانان می فهمنش! حاج قاسم و یاران شهید امام زمان عج، نظاره گر کارهای ما هستند. چه کاری؟ چگونه؟ چرا؟...و چقدر دلشان میخواهد که ما هم، مثل خودشان زندگی مان را رو به ظهور حضرت صاحب، متفاوت از میلیارد ها آدم ببندیم! فرج آقا که بشود ، آدم ها حسرت میخورند که چرا کم کار کردند در دوران غیبت. چون بهترین عمل بوده و... همراه شهدا میشود کارها کرد؛ حسرت زده نمانی... یا علی! رفته سردار نفس تازه کند برگردد چون ظهور گل نرگس به خدا نزدیک است. @shahid_jaberkhishvand 🌸