eitaa logo
مجموعه فرهنگی شهید جلالی نسب
275 دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
251 ویدیو
25 فایل
مجموعه فعال در زمینه های: ورزشی تربیتی فرهنگی آموزشی در بلوار و محله توحید ارتباط با مدیر @hoseynmardi (واحد برادران) @mhdi_yar313 (واحد خواهران)
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🙂 ✨✨✨داستان شب✨✨✨ 💫شتر دیدی، ندیدی 💫 مردی در صحرا شترش را گم کرد، او در جستجوی شترش بود تا به پسرک باهوشی رسید. از پسرک سراغ شترش را گرفت. پسر چند سوال از مرد پرسید. از او پرسید آیا یک چشم شتر کور بود؟ آیا یک طرف بار شتر ترشی بود و طرف دیگر شیرینی؟ مرد پاسخ داد بله. مرد که یقین پیدا کرد پسرک شترش را دیده است، از او پرسید شتر من کجاست؟ اما پسرک پاسخ داد من شتری ندیدم. مرد به شدت عصبانی شد و با خودش فکر کرد احتمالا این پسر شتر مرا دیده و بلایی سرش آورده است. پسرک را به نزد قاضی برد و ماجرا را برای قاضی تعریف کرد. قاضی هم که مثل مرد تصور می‌کرد، پسر شتر را دیده است، به او گفت: بدون اینکه شتر را دیده باشی، مشخصاتش را درست می‌گویی. چطور چنین چیزی ممکن است؟ پسرک در پاسخ گفت: در مسیر ردپای شتری را دیدم که علف‌های یک طرف جاده را خورده بود، در حالی که علف‌های طرف دیگر سرسبز بودند. پس فهمیدم که احتمالا یکی از چشم‌های شتر کور است. در یک طرف ردپا‌ها مگس و طرف دیگر پشه جمع شده بود. از آنجایی که مگس شیرینی دوست دارد و پشه ترشی، حدس زدم یک طرف بار شتر شیرینی و طرف دیگر ترشی بوده است. قاضی که از هوش و ذکاوت پسرک خوشش آمده بود، حرف او را باور کرد و به او گفت تو پسر باهوشی هستی و من بی گناهی تو را باور می‌کنم؛ اما از این به بعد شتر دیدی، ندیدی! 🌺 @qarargahshahidjalalinasab
کتاب شاید شگفت انگیزترین مخلوق انسان باشد که عمق نگاه و ذهن هزاران هزار انسان را در خود جای داده است … از هزاران سال پیش تا به امروز. سلام خدمت همراهان همیشگی 🌺 برای راه اندازی کتابخانه نیازمند همکاری شما عزیزان هستیم. عزیزان هر نوع کتابی که دارید میتونید به کتابخانه به صورت امانت بدید یا وقف کتابخانه کنید.😊 پنجشنبه ۱۱/۱۳ ساعت 10 تا 11 شما میتوانید کتاب هاتون رو تحویل کتابخانه بدید. منتظر تونیم ☺️🌺 @qarargahshahidjalalinasab
🎉جشن روز پدر🎉 🌺شب ولادت امام علی علیه السلام🌺 ⭐️جمعه بعد از نماز مغرب و عشا در مسجد رسول اکرم ⭐️همراه با قرعه کشی و اهدای جوائز🎁 @shahid_beheshti_8 @qarargahshahidjalalinasab
🙂 ✨✨✨داستان امشب ✨✨✨ فردی چندین سال شاگرد نقاش بزرگی بود و تمامی فنون و هنر نقاشی را آموخت. استاد به او گفت که دیگر شما استاد شده ای و من چیزی ندارم ک به تو بیاموزم شاگرد فکری به سرش رسید، یک نقاشی فوق العاده کشید و آنرا در میدان شهر قرار داد ، مقداری رنگ و قلمی در کنار آن قرار داد و از رهگذران خواهش کرد اگر هرجایی ایرادی می بینند یک علامت × بزنند و غروب که برگشت دید که تمامی تابلو علامت خورده است و بسیار ناراحت و افسرده به استاد خود مراجعه کرد . استاد به او گفت: آیامیتوانی عین همان نقاشی را برایم بکشی ؟ شاگرد نیز چنان کرد و استاد آن نقاشی را در همان میدان شهر قرار داد ولی این بار رنگ و قلم را قرار داد اما متنی که در کنار تابلو قرار داد این بود که : اگر جایی از نقاشی ایراد دارد با این رنگ و قلم اصلاح بفرمایید غروب برگشتند دیدند تابلو دست نخورده ماند. استاد به شاگرد گفت: همه انسانها قدرت انتقاد دارند ولی جرات اصلاح نه ... 🌺 @qarargahshahidjalalinasab
•|﷽|• ✨ای منتظران گنج نهان می آید آرامش جان عاشقان می آید بر بام سحر طلایه داران ظهور گفتند که صاحب الزمان می آید✨ ° ان‌شاء‌الله‌ به‌ یاری امام زمان «عج» و مدد شهدا قصد‌ داریم‌ به مناسبت نیمه‌ شعبان‌ در یکی از محلات شهر مقدس قم جشن باشکوهی برگزار کنیم ° مطمئن‌ باشید آقا جانمون براتون‌ چند برابر جبران‌ میکنه🌹🌹 محصولات فرهنگی (۵ میلیون تومان) چای و قند (۴ میلیون تومان) دمنوش (۱.۵میلیون تومان) تهیه آش و شیرینی و شربت (۸ میلیون تومان) تزئینات و چراغانی (۳ میلیون تومان) ۵۸۵۹۸۳۱۰۰۶۵۷۸۹۸۲ بنام خانم محمدخانی لطفاً پس از واریز وجه فیش را به آیدی زیر ارسال نمایید @Moavenatemali معاونت مالی کانون رسول اکرم(ص) @qarargahshahidjalalinasab
🙂 ✨✨✨داستان امشب ✨✨✨ مردی ۸۵ ساله با پسر تحصیل کرده ۴۵ ساله اش روی مبل خانه خود نشسته بودند ناگهان کلاغی کنار پنجره‌شان نشست. پدر از فرزندش پرسید: این چیه؟ پسر پاسخ داد: کلاغ. پس از چند دقیقه دوباره پرسید این چیه؟ پسر گفت : بابا من که همین الان بهتون گفتم: کلاغه. بعد از مدت کوتاهی پیر مرد برای سومین بار پرسید: این چیه؟ عصبانیت در پسرش موج میزد و با همان حالت گفت: کلاغه کلاغ!.... پدر به اتاقش رفت و با دفتر خاطراتی قدیمی برگشت. صفحه ای را باز کرد و به پسرش گفت که آن را بخواند. در آن صفحه این طور نوشته شده بود: امروز پسر کوچکم ۳ سال دارد. و روی مبل نشسته است هنگامی که کلاغی روی پنجره نشست پسرم ۲۳ بار نامش را از من پرسید و من ۲۳ بار به او گفتم که نامش کلاغ است. هر بار او را عاشقانه بغل می‌کردم و به او جواب می‌دادم و به هیچ وجه عصبانی نمی‌شدم و در عوض علاقه بیشتری نسبت به او پیدا می‌کردم 🌺 @qarargahshahidjalalinasab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🙂 ✨✨✨داستان امشب ✨✨✨ نقاش مشهوری در حال نقاشی یک منظره کوهستانی بود. آن نقاشی بطور باورنکردنی زیبا بود. نقاش آنچنان غرق هیجان ناشی از نقاشی‌اش بود که ناخودآگاه در حالی که آن نقاشی را تحسین می‌کرد، چند قدم به طرف عقب رفت. نقاش هنگام عقب رفتن، پشتش را نگاه نکرد که یک قدم به لبه پرتگاه کوه فاصله دارد. رهگذری متوجه شد که نقاش چه می‌کند. رهگذر می‌خواست فریاد بزند، اما ممکن بود نقاش به خاطر ترس غافلگیر شود و یک قدم به عقب برود و سقوط کند. رهگذر به سرعت یک از قلموهای نقاش را برداشت و روی آن نقاشی زیبا را خط خطی کرد. نقاش که این صحنه را دید با سرعت و عصبانیت تمام جلو آمد تا آن رهگذر را بزند. اما رهگذر تمام جریان را که شاهدش بود برای نقاش تعریف کرد و توضیح داد که چگونه امکان داشت از کوه به پایین سقوط کند. گاهی آینده مان را بسیار زیبا ترسیم می‌کنیم، اما گویا خالق هستی می‌بیند چه خطری در مقابل ماست و نقاشی زیبای ما را خراب می‌کند. 🌺 @qarargahshahidjalalinasab