eitaa logo
كتابخانه ديجيتال (مجمع خادمين شهدا)
41 دنبال‌کننده
18 عکس
2 ویدیو
4 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
شاهرخ ,حر انقلاب اسلامی کتابخانه (مجمع جهانی خادمین شهدا) http://eitaa.com/joinchat/1518075916C941fff5a2b
بسم الله الرحمن الرحيم خاطرات سراسر عشق ، سردار شهيد كتاب : مهتاب خين قسمت:اول من حسين همداني هستم؛متولد ٢٤اذر سال ١٣٢٩در شهرستان ابادان .فرزند سوم خانواده هستم كه عبارت بود از پنج سر عائله:دو خواهر بزرگتر از خودم و يك برادر كوچك تر. مادرم ، بانوي خانه دار و بسيار مومنه اي بود. پدرم مرحوم علي اقا همداني در چند سال اخر عمرش در شركت ملي نفت ايران كار مي كرد.كارگر فني پالايشگاه نفت ابادان بود و انساني زحمت كش و شريف.مقدر نبود بيش از سه سال ، سايه ي پر مهر پدر را بر سر داشته باشم . سال ١٣٣٢بر اثر يك بيماري صعب العلاج از دنيا رفت و مادرمان ماند ، با چهار فرزند يتيم. سال هاي اول بعد فوت پدر ، خيلي به ما سخت گذشت . خانواده به ان صورت در امدي نداشت . چند سالي طول كشيد تا سرانجام با دوندگي فراوان مادر و دايي مان ، شركت نفت حاضر شد مستمري ماهيانه ي نا چيزي براي عائله مرحوم پدرم تعيين كند.بعد هم به زادبوم خانوادگي نقل مكان كرديم و مقيم همدان شديم. *دوران كودكي و نوجواني؛ هركسي از كودكي و نوجواني خودش ، به فراخور محيط اجتماعي و موقعيت خانوادگي ، خاطرات تلخ و شيريني دارد.در مورد خودم بايستي صادقانه عرض كنم به محض اين كه از اب و گل در امدم و دست چپ و راست خودم را شناختم ، كار كردم. از همان كلاس اول ابتدايي در بازار همدان كار مي كردم و درس هم مي خواندم. خواهر بزرگتر كه اولين فرزند خانواده بود ، به خانه بخت رفت و مسئوليت اداره مادر و برادر و خواهرم ، به دوش من افتاد. *عشق به ورزش كشتي؛ حوالي سال ٤١دوازده ساله بودم كه براي تماشاي مسابقات كشتي ازاد به سالن ورزشي همدان مي رفتم. ابتدا فقط تماشاچي بودم .اما سه سال بعد ، تصميم گرفتم به صورت عملي و پيگير ، وارد عرصه ي اين ورزش بشوم.در ان سال ها جهان پهلوان تختي چشم و چراغ جوانان ورزشكار و ورزش دوست بود تختي را مردم خيلي دوست داشتن هم به علت اقا منشي ، روحيه پهلواني و مردمي بودنش ، هم به جهت اين كه مي دانستند ايشان عليه شاه موضع دارد. ما هم به تبع ان حال و هوا و شرايط مريد اقا تختي بودم. مشوق من دوست بسيار صميمي بنده اقاي محسن قادري كه چند سالي از من بزرگتر بود .در اين راه به من كمك كرد.خودش مرا تمرين مي داد و بعد هم روي تشك فرستاد.قسمت بود بعد ها باجناق همديگر شويم. سال هاي بعد كه از همدان به تهران امدم ديگر كشتي را ول نكردم در باشگاه ورزشي دخانيات عضو شدم و زير نظر اقاي غفاري ، وزن ٥٧ كيلو كشتي مي گرفتم. *مطالعات ادامه دارد.... توضيحات:در پي تغيير نام ميدان شهيد همداني توسط شهرداري همدان ،تصميم به بازنشر خاطرات اين شهيد عزيز به صورت جهادي در فضاي مجازي گرفته ايم. مرحله اول: برداشت از كتاب مهتاب خين خاطرات سراسر عشق , شهیدحاج حسین همدانی :مهتاب خین کتابخانه (مجمع جهانی خادمین شهدا) http://eitaa.com/joinchat/1518075916C941fff5a2b
بسم الله الرحمن الرحيم خاطرات سراسر عشق ، سردار شهيد كتاب : مهتاب خين قسمت:دوم *مطالعه: در مورد مطالعه اوايل كه سرمان به حساب و كتاب نبود ، بيشتر طرفدار داستانهاي پليسي خارجي بودم . يادم هست ، اثار پليسي نويس معروف ، خانم آگاتاكريسي و نو ول هاي فر دريك فورسايت را مي خواندم . مخصوصا كتاب روز شغال ، فورسايت، خيلي برام جالب بود .داستان يك ادم كش مرموز با نام مستعار شغال كه اجير شده تا ژنرال شارل دو گل رئيس جمهور فرانسه را ترور كند و تكاپوي يك پليس نخبه و زيرك براي شناسائي و دستگيري او. بعد ها يك فيلم معروفي هم از روي همان داستان ساخته شد به نام روز شغال كه بعد انقلاب چندين بار از تلوزيون پخش شد.بعد از اين كه برخوردم با مسائل اجتماعي جدي تر شد ، رو اوردم به مطالعه آثار كلاسيك غرب.مخصوصا سه رمان معروف نويسنده ي فرانسوي ويكتور هوگو؛يعني گوژپشت نتردام، مردي كه مي خندد و بينوايان بيشتر به دل ام مي نشست. در ضمينه ادبيات سياسي؛اول كتابي كه خواندن ان مرا به شدت تكان داد و متحول كرد، ابوذر غفاري به قلم نويسنده مصري دكتر عبد الحميد جودت الحسار و ترجمه شيواي مرحوم دكتر شريعتي بود.تاثيرمطالعه اين كتاب در من به حدي بالا بود كه از همان زمان حاضر بودم اسلحه به دست بگيرم و با رژيم طاغوت مبارزه كنم. جنگ حق و باطل ، عدل و ظلم و مفاهيمي مثل موحد و مشرك و مستضعف و مستكبر ، خيلي زيبا به تصوير كشيده شده بود. با خواندن ابوذر ، عصر بي خبري برايم به پايان رسيد. *اشنايي با امام خميني(ره) سيزده ساله بودم كه واقعه پانزدهم خرداد ١٣٤٢اتفاق افتاد. در ان زمان بچه بودم و خيلي كنجكاو. يادم هست جسد سربازي را كه پسر يكي از همسايه هاي ما بود، از تهران به همدان آوردند. مي گفتند چون حاضر نشده مردم را به گلوله ببندد، او را كشته اند و اجازه نمي دادند براي فرزندشان شييع و تحريم برگزار كنند. روي حس كنجكاوي بچه گانه، مرتب مي پرسيدم :چرا اين سرباز را كشتند ؟چه كساني اورا كشتند؟چرا نمي گذارند براي او مراسم بگيرند ؟مادر و دايي ام با يك سري جواب هاي دم دستي ، سعي مي كردند نگذارند زياده از حد كنجكاوي كنم. سال بعد وقتي در سيزدهم آبان ١٣٤٣اخبار راديو اعلاميه ساواك درباره تبعيد امام خميني ره را پخش كرد ، من با نام ايشان آشنا شدم. بعد از دستگيري امام يك روز كه به منزل خواهرم رفته بودم ، همسايه خواهرم شخصي به نام اقاي ساداتيان ، كه خانواده اي بسيار مذهبي بودند ، بر سردر خانه شان بيرق سياه زده بودند.و در منزل شان مراسم گرفته بودند. از خواهرم جوياي كم و كيف قضايا شدم ،به من گفت: خانواده ساداتيان مقلد اقاي خميني هستند و به خاطر تبعيد ايشان از ايران اين ها پرچم سياه را به نشانه عزا و ماتم بر سردر خانه شان زدند.از سربند همين ماجرا بود كه با نام امام ره كه ان روزها به اقاي خميني معروف بود اشنا شدم. مرحله اول: برداشت از كتاب مهتاب خين خاطرات سراسر عشق , شهیدحاج حسین همدانی :مهتاب خین کتابخانه (مجمع جهانی خادمین شهدا) http://eitaa.com/joinchat/1518075916C941fff5a2b
بسم الله الرحمن الرحيم خاطرات سراسر عشق ، سردار شهيد كتاب : مهتاب خين قسمت:سوم *مبارزات سياسي سال هاي پاياني دهه چهل و اغاز دهه ١٣٥٠در ايران دوران اوج گيري مبارزات سياسي محسوب مي شد. درتهران و همدان ، دوستان فعالي داشتم، عمدتا از بين اقشار دانشگاهي. به عنوان مثال از دوستان آن ايام خودم اقاي دكتر هوشنگ باب الحوائجي اشاره كنم. ايشان همداني است و ان روزها دانشجوي رشته پزشكي بود.چند نفر از دانشجويان همدوره ي ايشان هم بودندكه رابط بنده با انها اقاي باب الحوائجي بود.از نفرات شاخص ان جمع اسامي خليل گنج ور، و دكتر بهلري در خاطرم مانده. محفل ما بيشتر يك جمع مطالعاتي بود تا يك گروه چريكي كار مسلحانه براي ما جذابيت داشت ، اما فكر مي كرديم بدونه داشتن مباني عقيدتي و فكري درست و حسابي ، عمل مسلحانه راهي به دهي نمي برد.در جمع ما خليل گنج ور ، جوان با سواد و مطلعي بود و تسلط زيادي به كتاب نهج البلاغه و خطبه هاي و فرمايشات حضرت علي ع داشت. از جمله محافل مبارزاتي فعال در سطح همدان هم كه به صورت جسته و گريخته با بعضي اعضاي ان ها ارتباط داشتيم ، مي توانم به يك كانون فرهنگي_مذهبي اشاره كنم. چهره هاي شاخص اين كانون عبارت بودند از اقايان: اكرمي، و علي اقامحمدي. در تهران نيز حسينيه ارشاد ، قطب مبارزات فكري_فرهنگي جوانان مذهبي ضد رژيم بود.اساتيد حوزوي و دانشگاهي و مبرزي داشت . از جمله اقايان: شهيد مطهري، شهيد باهنر ، شهيد مفتح همداني ، مرحوم علي شريعتي ، و حضرت ايت الله سيد علي خامنه اي (حفظ الله تعالي) جوانان مبارز مذهبي نسل ما، اعم از دانشگاهي و حوزوي ، خيلي ارشاد اميد بسته بودند. خود ما بيشتر پاي ثابت جلسات سخنراني و به اصطلاح رايج ان روزها ؛كنفرانس هاي درسي دكتر شريعتي بوديم. البته لازم است به اين واقعيت اشاره كنم كه مرحوم شريعتي در مباحث اسلام شناسي خودش داراي اشكالاتي هم بود. اما احدي نمي تواند منكر نقش مهم و استثنايي دكتر در سوق دادن جوان هاي ان دوران سياه و سراسر فساد و تباهي به سمت مذهب و ارمان هاي الهي اسلام باشد. كتاب مبنايي براي مبارزان مذهبي ان دوران ، نهج البلاغه بود.جلسات مطالعه نهج البلاغه را اقاي گنج وري برگزار ميکرد منتها تفاسيري كه او از نهج البلاغه ارائه مي كرد ، مبتني بر گرايش هاي چپ بود. و خيلي مادي كلمات علي ع را تفسير مي كرد. او به مجاهدين خلق(منافقين) گرايش داشت و دست اخر جذب سازمان شد.دست اخر توسط ساواك دستگير و شكنجه شد .او ديگر بريد و با دستگاه همكاري كرد.البته بعد از پيروزي انقلاب و رو امدن اسناد ساواك بود كه ما متوجه اين مطلب شديم. ادامه دارد.... *خدمت سربازي.... مرحله اول: برداشت از كتاب مهتاب خين خاطرات سراسر عشق , شهیدحاج حسین همدانی :مهتاب خین کتابخانه (مجمع جهانی خادمین شهدا) http://eitaa.com/joinchat/1518075916C941fff5a2b
بسم الله الرحمن الرحيم خاطرات سراسر عشق ، سردار شهيد كتاب : مهتاب خين قسمت:چهارم سربازي: هشت سال در تهران سكونت داشتم. يعني از سال ٤٧ تا٥٥.در كنار كار روزانه ، در يك باطري سازي در ميدان قزوين ، پرداختن به فعاليت ورزشي و حضور در محافل فرهنگي_مذهبي در مدارس متوسطه شبانه بازار نازي اباد و جواديه تهران ، در رشته ي علوم تجربي درس مي خواندم. واقعيت اين است كه به شدت فرسوده شده بودم. اين شد كه در سال ١٣٥٠ وقتي در امتحان ديپلم مردود شدم. رفتم براي خدمت سربازي. دوره اموزشي كه تمام شد ، مارا به شيراز فرستادند.بنده در رسته ي ادوات گردان ١٥٨از تيپ ٥٥هوابرد شيراز به عنوان خدمه خمپاره انداز ٨١م م . آمريكايي خدمت كردم. خدمت در يگان ضربتي هوابرد به مدت دو سال و اشنايي عملي با روش هاي جنگ چريكي و ضد چريكي ، تجربه اي مغتنم بود كه در فرازهاي بعدي زندگي خيلي به كارم امد.بعد از خاتمه خدمت سربازي ، به تهران برگشتم وتا چهارسال بعد كماكان مقيم تهران بودم و به صورت متفرقه ثبت نام كردم و دست اخر ديپلم تجربي ام را گرفتم. *ازدواج سال ١٣٥٦، بيست و هفت ساله بودم كه با دختر دايي ام ازدواج كردم و همان سال هم به همراه همسرم به همدان برگشتيم. علت مراجعت هم ، چون كشور رفته رفته دستخوش تلاطم ناشي از انقلاب شده بود. در همه جا كانون هاي مبارزه فعال مي شدند. اكثر دوستان مبارز ما هم در همدان فعاليت خودشان را تشديد كرده بودند. لذا ما هم برگشتيم به انجا. ان روز ها در سطح استان دو طيف از نيرو هاي مذهبي فعال بودند يك طيف بچه مذهبي هاي طرفدار حضرت ايت الله آخوند همداني بود. متاسفانه ايشان چند ماه مانده به پيروزي انقلاب رحلت كرد.طيف ديگر طرفدار حاج اقا عالميه دامغاني امام جماعت مسجد پيغمبر (ص)شهر همدان بود. بيشتر طرفداران مجاهدين خلق به اقاي عالمي گرايش داشتند. البته دو پسر ايشان هم عضو سازمان بودند. ما بيشتر با طيف اول تماس داشتيم. در ان مقطع شهيد بزرگوار ايت الله سيد اسد الله مدني هم از چهره هاي شاخص نهضت اسلامي در همدان بودند.در مسجد جامع همدان نماز هاي ايشان و با حضور انبوه مردم اقامه مي شد.عمدتا اقشار بازاري ، فرهنگي ، كارمند و خصوصا جوان هاي مسلمان غير وابسته به مجاهدين خلق ، بر گرد آقاي مدني حلقه زده بودند. ادامه دارد... مرحله اول: برداشت از كتاب مهتاب خين خاطرات سراسر عشق , شهیدحاج حسین همدانی :مهتاب خین کتابخانه (مجمع جهانی خادمین شهدا) http://eitaa.com/joinchat/1518075916C941fff5a2b
بسم الله الرحمن الرحيم خاطرات سراسر عشق ، سردار شهيد كتاب : مهتاب خين قسمت:پنجم *پيروزي انقلاب اسلامي. با پيروزي انقلاب اسلامي نخستين نهادي كه شكل گرفت ، كميته هاي مردمي دفاع از انقلاب بود كه در سطح محلات و مناطق شهر ها ايجاد شد.ازفرداي پيروزي انقلاب ، دو كميته در همدان تاسيس شد:كميته اول را اقاي دامغاني و طرفداران او درست كردند و كميته دوم كه عمدتا هواداران ايت الله مدني را پوشش مي داد به فرماندهي برادرمان علي اقامحمدي تاسيس شد.اقاي اقامحمدي واقعا براي پيروزي انقلاب خيلي زحمت كشيد و تمام ميتينگ هاي مردمي قبل از پيروزي از سخنان پرشور و پر طرفدار استان بود.اين دو تشكل موازي با هم مشكل داشتند .سر انجام در اوايل پاييز سال ١٣٥٨ كه ايت الله اشراقي داماد حضرت امام ره به همدان امدند ، چند تحول عمده صورت گرفت: در وهله اول اقاي دامغاني از امامت جمعه ي بركنار شد و به حكم حضرت امام امام جمعه را ايت الله مدني به عهده گرفت. ان كميته ي متعلق به طرفداران اقاي دامغاني هم رسما منحل شد. تشكيل سپاه پاسداران در همدان. نهاد مقدس سپاه پاسداران انقلاب اسلامي به صورت رسمي ، بعد از تصويب اساسنامه ي آن توسط شوراي انقلاب در ارديبهشت ٥٨شروع به كار كرد. اما درحد فاصل ٢٢بهمن ٥٧ تا ارديبهشت ٥٨،در تمام شهرهاي كشور ، گروه هاي شبه نظامي اي با نام پاسداران انقلاب فعاليت مي كردند. در سطح استان همدان هم ، اقاي جواد معطري از بازاريان معتبر همدان ، عضو با سابقه ي جمعيت فداييان اسلام تشكيلاتي را به اسم پاسداران انقلاب راه اندازي كرد. در تشكيلات پاسداران انقلاب همدان ، به استعداد يك تيم نيرو داشت. خانم مرضيه حديدچي معروف به خانم دباغ هم به اتفاق حاج محمد سماوات يك تيم نيرو داشتند. يك تيم هم نيروهاي رضا قيطاني و از طرفداران سازمان مجاهدين خلق بودند.بعد از شورش مسلحانه منافقين در خرداد ١٣٦٠قيطاني دستگير ، و محاكمه و اعدام شد. جان كلام ، همين جمع ،عملا به چهار، يا بنج تيم تقسيم مي شد. جالب است بدانيد كه كل نيروهاي پاسداران انقلاب همدان ، ٣٧نفر بيشتر نبود! اصل وحدت فرماندهي در اين مجموعه محلي از اعراب نداشت و فرماندهان تيم ها ، همديگر را قبول نداشتند. فعاليت ها ، همه در جهت خنثي سازي همديگر بود. اداره سپاه در ان زمان واقعا مشكل بود.... انچه كه بر فضا حاكم بود ، ملغمه اي بود از باند بازي ، آنارشي و حاكميت هواي نفس.... همين و ديگر هيچ. ادامه دارد... *تشكيل سپاه پاسداران_٢ مرحله اول: برداشت از كتاب مهتاب خين خاطرات سراسر عشق , شهیدحاج حسین همدانی :مهتاب خین کتابخانه (مجمع جهانی خادمین شهدا) http://eitaa.com/joinchat/1518075916C941fff5a2b
بسم الله الرحمن الرحيم خاطرات سراسر عشق ، سردار شهيد كتاب : مهتاب خين قسمت:ششم *تشكيل سپاه پاسداران_٢ جان كلام ، همين جمع ،عملا به چهار، يا بنج تيم تقسيم مي شد. جالب است بدانيد كه كل نيروهاي پاسداران انقلاب همدان ، ٣٧نفر بيشتر نبود! اصل وحدت فرماندهي در اين مجموعه محلي از اعراب نداشت و فرماندهان تيم ها ، همديگر را قبول نداشتند. فعاليت ها ، همه در جهت خنثي سازي همديگر بود. اداره سپاه در ان زمان واقعا مشكل بود.... انچه كه بر فضا حاكم بود ، ملغمه اي بود از باند بازي ، آنارشي و حاكميت هواي نفس.... همين و ديگر هيچ. آقاي كوشش هم بيش از دو ماه دوام نياورد و سرانجام در اواخر فروردين سال ٥٨ ناچار شد از فرماندهي سپاه استان كنارگيري كند. اين بار به حكم اقاي لاهوتي ؛نماينده امام در سپاه مركز ، خانم دباغ به فرماندهي سپاه همدان تعيين شد و تا اواسط شهريور ٥٨ ايشان مسئول سپاه بود. مركز اموزش نظامي براي نيروهاي پاسدار در پادگان اموزشي ابوذر بود .اما همين پادگان در شهر همدان دست مجاهدين خلق بود!اما جالب است خدمت شما عرض كنم كه ان روز ها ، بچه هاي سپاه استان هم در همين پادگان اموزش نظامي مي ديدند. با توجه به اين مطلب كه سازمان مجاهدين در تمامي بيانيه ها و موضع گيري هاي رسمي ، خودش را شديدا معتقد به رهبري امام خميني ره و مباني انقلاب اسلامي نشان مي داد ،دست كم تا برگزاري رفراندوم قانون اساسي نظام در پاييز ٥٨ كه توسط مجاهدين خلق تحريم شد هنوز مرزبندي سفت و سختي بين بچه هاي سپاه و عناصر مجاهدين خلق (منافقين) ايجاد نشده بود. لذا من كه به عنوان مربي اموزش نظامي سپاه در آن پادگان مشغول بودم ، هم به بچه هاي سپاهي خودمان اموزش مي دادم هم به طرف داراي سازمان[مي خندد] دران روز هاي اوليه بعد از پيروزي انقلاب خودمان را بااين بچه ها دريك صف وسنگر مي دانستيم. بديهي بود كه در ان حال و هوا ، براي انها هم اموزش نظامي ترتيب مي داديم. با اين اميد ، كه يك روز در نبرد با دشمنان دوش به دوش هم بجنگيم.... بله اميد عبثي بود.به قول مرحوم اخوند خراساني ؛سركه انداختيم ، شراب شد! ادامه دارد.. *فصل دوم _كردستان مرحله اول: برداشت از كتاب مهتاب خين خاطرات سراسر عشق , شهیدحاج حسین همدانی :مهتاب خین کتابخانه (مجمع جهانی خادمین شهدا) http://eitaa.com/joinchat/1518075916C941fff5a2b
بسم الله الرحمن الرحيم خاطرات سراسر عشق ، سردار شهيد كتاب : مهتاب خين قسمت:هفتم فصل دوم_ كردستان بهتر است بپردازيم به نخستين چالش جدي وحاد امنيتي مملكت ، پس از پيروزي انقلاب اسلامي ؛يعني غائله تجربه طلبي در كردستان. بنده از شما عزيزان اجازه مي خواهم در اين مورد خاص ، قدري دور مصاحبه را كند كنيم و بپردازيم به اين معنا كه اصولا قضيه تجربه طلبي در مناطق كردنشين غرب كشور ، با چه پس زمينه هايي و از كجا و چه هنگام پا گرفت و چطور تبديل به مهمترين بحران سال هاي اول انقلاب شد. عصر روز ٢٢بهمن ٥٧ بود كه با سرنگوني قطعي بقاياي اركان رژيم سلطنت ، انقلاب اسلامي به پيروزي رسيد.درست هشت روز بعد ، در يكم اسفندماه سال٥٧ بود كه چند مجموعه ، متشكل از بدنام ترين عناصر وابسته به ساواك منحله رژيم شاه و سرويس هاي اطلاعاتي آمريكا ورژيم بعثي حاكم بر كشور عراق ، ضمن محاصره پادگان تيپ سوم لشگر ٦٤ ارتش در شهر كرد نشين مهاباد در استان آذربايجان غربي و حمله به نفرات موجود در آن ، علم طغيان مسلحانه عليه انقلاب اسلامي مردم ايران را در ان مناطق بلند كردند. مهره هايي از قبيل ؛شيخ عزالدين حسيني ؛روحاني نماي حقوق بگير ساواك در مهاباد ، شيخ عثمان نقشبندي ؛فئودال درباري منطقه اورامانات و سر حلقه ي فرقه صوفيان نقشبنديه ، سردار جاف و صنارمامدي ؛خوانين سلطنت طلب ، عبدالرحمن قاسملو ؛ سركرده ي حزب دموكرات كردستان و گروه هاي چپ افراطي به سردمداري سازمان چريك هاي فدايي خلق ، سازمان انقلابي زحمت كشان كردستان_معروف به كومه له_و منشعبين كمونيست مجاهدين خلق ؛موسوم به سازمان پيكار در راه ازادي طبقه كارگر. توجيه اين اشخاص و طيف ها اين بود كه كرد ها قرباني ستم ملي بوده اند و حقوق قومي وسياسي شان پايمال شده و حالا براي به دست اوردن اين حقوق تاريخي است كه اين اقايان و احزاب ، رهبري شورش مسلحانه را به دست گرفته اند. واقعا يكي از مصاديق عيني كلام حضرت امير(ع) را كه فرمود كلمه حق ،يراد بهاالباطل ، ما در همين واقعه مي ديديم ، بله؛ طي نيم قرن سلطنت نامشروع دودمان پهلوي بر اين مملكت ، بديهي ترين حقوق انساني و اسلامي قوميت هاي ايراني_از جمله هموطنان كردزبان ما_زير پا گذاشته مي شد و همه انها قرباني ستم وتبعيض بودند ، اما خوشمزه اينجاست: دست كم نيمي از اين حضراتي كه در ان برهه داعيه ي رهبري جنبش خلق را داشتند ، خودشان از جمله استوانه هاي اصلي تحكيم حاكميت ظالم و سركوبگر خاندان پهلوي در مناطق كردنشين غرب كشور بودند. ادامه دارد.. مرحله اول: برداشت از كتاب مهتاب خين خاطرات سراسر عشق , شهیدحاج حسین همدانی :مهتاب خین کتابخانه (مجمع جهانی خادمین شهدا) http://eitaa.com/joinchat/1518075916C941fff5a2b
بسم الله الرحمن الرحيم خاطرات سراسر عشق ، سردار شهيد كتاب : مهتاب خين قسمت:هشتم كردستان_٢ سردار جاف ، فئودال معروف پاوه، تسمه از گرده ي عشاير محروم كرد مناطق پاوه، نوسود ، جوانرود و ريجاب كشيده بود و احدي جرأت نداشت به او بگويد بالاي چشم شما ابرو است. ساواك و تفنگ ژاندارم هاي شاه را پشت سرش داشت. برادر همين اقا ؛يعني سالار جاف ، وكيل تحميلي رژيم شاه به مردم پاوه و مناطق اورامانات ، در مجلس شوراي ملي بود كه اول انقلاب ، دادگاه انقلاب اورا به جرم سرسپردگي به طاغوت و سوابق سياهش محاكمه كرد و محكوم به تيرباران شد و بعد سردار جاف به بهانه خونخواهي برادرش ، با دار ودسته مسلح او ريختند توي اورامانات ودر حق مردم طرفدار انقلاب و نواميس شان مرتكب چنان جنايات و فجايعي شدند كه بنده از بازگويي شان واقعا شرم دارم. يا شيخ عز الدين حسيني ، كه روز اول اسفند ٥٧ شخصا رهبري حمله به پادگان ارتش در شهر مهاباد را داشت ، از روز هفتم اذر سال ١٣٤٧ به فرمان شاه به امامت جمعه شهر ستان مهاباد منصوب شد و ارتباط تنگاتنگي با رئيس ساواك مهاباد داشت. اقاي شيخ عثمان نقشبندي را به محض پيروزي انقلاب ، خود جوانان هاي انقلابي در مريوان به خاطر سوابق سياه وابستگي اش به دربار پهلوي و همدستي با ساواك كردستان ، گرفتند و تحويل دادگاه انقلاب دادند منتها او را از زندان فراري دادند و اين شيخ شاه پرست ، يك شبه شد متحد شماره يك گروه مائوئيست افراطي كومه له و قطب عرفاني جنبش خلق كرد. پدر همين عبدالرحمن قاسملو سوسياليست ، بزرگترين فئودال استان كردستان بود كه طي بيست و پنج سال قبل انقلاب ، حاصل چپاول دسترنج زارعين محروم كرد را به فرانسه مي فرستاد تا رهبر حزب دمكرات كردستان ، ان پول ها را در عشرتكده هاي محلات پيگال و مون پارناس شهر پاريس ، صرف دفاع ازحقوق پايمال شده خلق كرد بكند.بله ؛ رهبران اصلي جنبش خلق كرد، كه به محض سرنگوني رژيم پهلوي ، درمناطق كرد نشين غرب كشور قيام مسلحانه به راه انداختند ، يك چنين سوابق مبارزاتي اي هم داشتند! ادامه دارد،، مرحله اول: برداشت از كتاب مهتاب خين خاطرات سراسر عشق , شهیدحاج حسین همدانی :مهتاب خین کتابخانه (مجمع جهانی خادمین شهدا) http://eitaa.com/joinchat/1518075916C941fff5a2b
بسم الله الرحمن الرحيم خاطرات سراسر عشق ، سردار شهيد كتاب : مهتاب خين قسمت:نهم كردستان ٣ فقر فرهنگي در مناطق كردنشين بي داد مي كرد ، حالا شما همين استضعاف فكري_فرهنگي را بگذاريد كنار محروميت و فقر مالي اكثريت قاطع عشاير و ساكنان مناطق روستايي و شهري كردستان و تعصب هاي فرقه اي و عشيره اي را هم به ان ها اضافه كنيد ،تا بفهميد كه چطور شد ان عناصر بد سابقه توانستند در كردستان و سايرمناطق كردنشين رو بيايند . در اين رابطه ، مثال ها فراوان اند، من يكي از ان ها را كه از شهيد عزيزمان حاج همت شنيده ام اينجا نقل مي كنم:بعد از رانده شدن ضد انقلاب از مناطق اصلي كردستان ، بچه هاي سپاه و جهاد باغات سيب شيخ عثمان نقشبندي را كه به كردستان عراق فرار كرده بود ، به صورت مشاع ، به اهالي منطقه واگذار كردند تا هم به انها رسيدگي شود و هم نيمي از در امد ان به صورت نقدي ، بين مردم تقسيم كنند.منتها بعد از برداشت و فروش محصول مردم بعضا حاضر نبودند پول دست رنج شان را بگيرند... بعد از بررسي مفصل ، معلوم شد عوامل سر سپرده ئ شيخ عثمان بين اهالي شايع كردند اين پول ها حرام است حتي خوردن يك دانه سيب باغ شيخ حرام است اگر كسي بخورد دهانش كج مي شود!! علاوه بر استحمار مذهبي ، از عوامل تطميع هم استفاده مي كردند . در تبليغاتشان مي گفتند: امام خميني ، حكومتش در كردستان كاره اي نيست. همه كاره ما هستيم و به زودي هم حكومت خودمختار خودمان را تشكيل مي دهيم. اگر امروز كسي از ما تفنگ نگيرد و نجنگد، بعد از تشكيل حكومت او را فرماندار و بخشدار و ده دار نمي كنيم. اجازه تحصيل رايگان به بچه هايش نمي دهيم. وقتي ارتش خلق كرد را درست كرديم ، به او درجه استوار نمي دهيم حال انكه اصلا در هيچ جاي عالم ، درجه استوار چهارمي وجود ندارد . *حربه ي ارعاب براي ساكت كردن مردم مخالف خودشان_خصوصا در مناطق شهري_از حربه ي ارعاب استفاده مي كردند. تهديد به اعمالي از قبيل: ترور ، هتك ناموس زنان و فرزندان معترضين، به آتش كشيدن خانه ها و غارت اموال و دارايي شان ، روي ديگر سكه ي اين اقايان بود. خلاصه اين طيف ها و عناصر ضد انقلابي امدند و تحت شعار فريبنده ى دمكراسي براي ايران_خودمختاري براي كردستان ، در زمستان ١٣٥٧ به پادگان ارتش حمله كردند.،،ادامه دارد. *بهانه حمله به پادگان ارتش... خاطرات سراسر عشق , شهیدحاج حسین همدانی :مهتاب خین کتابخانه (مجمع جهانی خادمین شهدا) http://eitaa.com/joinchat/1518075916C941fff5a2b
بسم الله الرحمن الرحيم خاطرات سراسر عشق ، سردار شهيد كتاب : مهتاب خين قسمت:دهم كردستان ٤ *بهانه حمله به پادگان ارتش.. بهانه شان از حمله به پادگان ارتش اين بود كه مي گفتند: ما هم مثل اهالي ساير مناطق كشور كه طي درگيري هاي ٢١و٢٢ بهمن ٥٧به مراكز نظامي رژيم پهلوي حمله كردند ، مي خواهيم مراكز نظامي را در كردستان بگيريم. سفسطه مي كردند. اخر ارتش در همان روز ٢٢بهمن با انقلاب اسلامي رسمٱ اعلام همبستگي كرده بودند. ارتش از فرداي پيروزي ، ارتش انقلاب اسلامي و مطيع اوامر رهبري امام خميني ره بود.... *عكس العمل مسئولين جديد ارتش به محاصره،، ابتدا به ساكن ، تنها كسي كه در بين مسئولين سياسي_نظامي كشور در صدد برخورد قاطع با اين طوطئه برامد ، شهيد امير سپهبد محمد ولي قرني ، اولين رئيس ستاد مشترك ارتش جمهوري اسلامي بود. روز ٢٨ اسفند ٥٧ ايشان اعلاميه اي خطاب به اهالي شهر سنندج و محاصره كنندگان پادگان لشگر ٢٨ پياده صادر كرد. در اعلاميه از مردم خواسته بود فريب تحركات و تبليغات ضد انقلابيون را نخورند و به سران ضد انقلاب هم هشدار داده بود دست از محاصره پادگان بردارند و متفرق شوند ، در غير اين صورت ، نيروهاي مستقر در پادگان موظف اند براي دفاع از انجا ، با قدرت مقاومت كنند.اين اعلاميه همان روز در بخش خبر ساعت ١٤خوانده شد ، ولي در ساير بخش ها خبري ان را نخواندند. دليل ان هم اين بود كه:مهندس بازرگان به سرپرست وقت راديو _تلويزيون ؛صادق قطب زاده دستور داده از تكرار پخش اين اعلاميه از راديو جلوگيري كند.همين مطلب به معناي تخطئه ي رئيس ستاد مشترك ارتش توسط نخست وزير دولت موقت بود و ضد انقلابيون را جري تر كرد.طوري كه اين بار امدند ودر يكايك شهرهاي استان كردستان ، به مراكز ارتش و مقرهاي سپاه پاسداران انقلاب حمله كردند. روز روشن مقامات سياسي را از كار بركنار مي كردند و بعد هم براي يكسره كردن كار انقلاب ،با تمام قوا به پادگان سنندج حمله كردند. اين بار شهيد قرني كه از حمايت دولت موقت و رسانه هاي گروهي نااميد شده بود ، به كليه نيروهاي ارتش در كردستان ، فرمان دفاع تا سر حد شهادت را صادر كرد. ادامه دارد... *اطلاع پاسداران همدان، خاطرات سراسر عشق , شهیدحاج حسین همدانی :مهتاب خین کتابخانه (مجمع جهانی خادمین شهدا) http://eitaa.com/joinchat/1518075916C941fff5a2b
بسم الله الرحمن الرحيم خاطرات سراسر عشق ، سردار شهيد كتاب : مهتاب خين قسمت:يازدهم كردستان ٥ از مشكلاتي كه در كردستان بوجود امده بود بدين گونه مطلع مي شديم؛ما با نيروهاي مومن و حزب اللهي تيپ ٣لشگر ١٦زرهي در همدان از قبل انقلاب رابطه داشتيم و هم با كانون هاي فعال انقلاب در تهران. مخصوصا از طريق خانم دباغ كه جزو معتمدين حضرت امام بود و فرماندهي سپاه استان را هم به عهده داشت. از چندين كانال اين اطلاعات به ما مي رسيد به علاوه ، استان همدان در مجاورت كانون اصلي بحران_ يعني استان كردستان_قرار داشت. اخبار تشنج ها و درگيري ها سريع به دستمان مي رسيد. *واكنش مهندس بازرگان ، دولت موقت و شوراي انقلاب در قبال وخامت اوضاع در كردستان ؟؟ دولت موقت ؛..اقايان ضمن تخطئه و تضعيف تلاش هاي شهيد قرني ، بنا را گذاشتند بر مذاكره و مصالحه ، چند هيأت به شهرهاي اشوب زده فرستادند و احمد صدر حاج سيد جوادي ؛وزير كشور به همراه گروهي از اعضاي شوراي انقلاب از قبيل: مرحوم ايت الله سيدمحمود طالقاني و ابوالحسن بني صدر ، به سنندج رفت. انجا ايت الله طالقاني براي مردم سخنراني كرد ، بعد هم ايشان و ساير اعضاي هيأت همراه ، مذاكرات مفصلي با سران احزاب و گروه هاي شورشي استان كردستان داشتند (نمايندگان گروه هاي ضد انقلاب در اين مذاكرات ، خيلي راحت اعضاي هيأت را بازي دادندو از حربه ي مظلوم نمايي، نهايت بهره برداري را به عمل اوردن ، بعد از فاجعه محاصره شهر پاوه و سر بريدن پاسداران بستري در بيمارستان ان شهر توسط ضد انقلاب و شوكه حاصله از اين واقعه در افكار عمومي در تابستان ٥٨ بود كه معلوم شد چه كلاه گشادي بر سر اقايان رفته. تنها كسي كه شهامت اعتراف به اشتباه خودش را داشت ، مرحوم ايت الله طالقاني بود. او در خطبه ى نماز عيد فطر مرداد ٥٨ ضمن لعنت و نفرين سران غائله كردستان به ويژه حزب دموكرات گفت: لعنت خدا در اين روز عزيز بر هر چه دمكرات اين از خدا بي خبري ها حتي مرا هم فريب دادند در سنندج كه بوديم امدن با خودشان يك چيزهايي فلزي ، شبيه كله قند به من نشان دادند و باگريه و زاري گفتند ببينيد!تيمسار قرني دستور داده تا اين بمب ها را روي خانه هاي ما بريزند. من هم كه از اين چيز ها سر رشته نداشتم باورم شد و دلم برايشان سوخت. بعد ها ارتشي ها به من گفتند ان چيزهايي را كه به اسم بمب به شما نشان دادند ، بقاياي گلوله خمپاره منور است كه ان شب ها به اسمان پرتاب مي كرديم تا هوا را روشن كند.اين ها بمب نيستند. فهميدم فريب خورده ام.) ضد انقلابيون ديگردر عرش سير مي كردند .نفس اين مطلب كه مقامات ارشد حاكميت انقلابي به ديدارشان بيايند و با التماس خواستار مذاكره با انها بشوند ، خودش بزرگترين دستاورد سياسي براي ان ها بود. اين امر نشان مي داد كه دولت موقت و حتي شوراي انقلاب انها را به عنوان نمايندگان مردم كردستان به رسميت شناخته است. اصلا مذاكره با ضد انقلاب سنت سيئه اي بود كه اين اقايان باب كردند و نيروهاي مسلح جمهوري اسلامي در مناطق كردنشين ، تاوان سنگين اين سنت شوم را پس دادند.(بعد از صدور پيام قاطع حضرت امام ره براي در هم شكستن محاصره پاوه ، مردم و نيروهاي انقلابي يك باره به مناطق اشوب زده هجوم اوردند و ظرف ١٠شبانه روز كل كردستان را از چنگال ضد انقلاب بيرون كشيدند. مع الاسف درست در مهرماه سال ٥٨ و بعد از كشتار ناجوانمردانه ٥٣پاسدار اعزامي از اصفهان در جاده سر دشت باز اقايان دولت موقت دست به كار شدند و گروهي موسوم به هيأت حسن نيت را به سر پرستي داريوش فروهر ، براي مذاكره با ضد انقلاب به كردستان فرستادند. اقايان عضو اين هيأت كمر انقلاب را در كردستان شكست. ادامه دارد... *نيروهاي همدان در كردستان خاطرات سراسر عشق , شهیدحاج حسین همدانی :مهتاب خین کتابخانه (مجمع جهانی خادمین شهدا) http://eitaa.com/joinchat/1518075916C941fff5a2b
بسم الله الرحمن الرحيم خاطرات سراسر عشق ، سردار شهيد كتاب : مهتاب خين قسمت:دوازدهم كردستان ٦ *نيروهاي همدان در كردستان! در همان اوايل اوج گيري بحران كردستان بود كه پاي ما سپاهيان همدان به مناطق كردنشين غرب كشور باز شد. حضور بچه هاي سپاه همدان در آن مناطق ناشي از دو علت بود: ١_همجواري استان همدان با كردستان ٢_سرعت عمل نيروهاي سپاه همدان در رسيدن به مهاباد و پاوه. مشخصا قبل از محاصره پاوه و در اوايل تيرماه سال ٥٨ بود كه خبر رسيد وضعيت شهر مهاباد و پادگان ارتش در انجا بسيار وخيم و بحراني است.لذا شش اكيپ از پاسداران سپاه همدان سازماندهي و نفرات آن عازم مهاباد شدند.بنده هم نفرات يكي از همان اكيپ ها بودم. در مهاباد ، ما به مدت ١٩ شبانه روز با ضد انقلابيون مسلح به شدت درگير بوديم. بعد هم عملا در حلقه محاصره اي كه ضدانقلابيون بر گرد شهر مهاباد كشيدند ، گرفتار شديم. قريب يك ماه در محاصره بوديم، به دليل فقدان پزشك و كادر درماني در شهر و ضرورت رسيدگي فوري به جراحات زخمي ها ، خودمان با استفاده از چاقو ، كارد اشپزخانه و الكل طبي مجروحين را به صورت سرپايي جراحي مي كرديم و تير را از بدنشان در مي اورديم و بعد پانسمان مي كرديم. بعد از دو سه روز هلي كوپترهاي ترابري هوانيرروز مي امدند و در كنار ساختمان سپاه مي نشستند و از انجا زخمي هاي ما را به مراكز درماني كرمانشاه منتقل مي كردند بعد از تثبيت نسبي وضع شهر مهاباد بود كه به پاوه رفتيم. ابتدا به ساكن كه از همدان به كردستان رفتيم اكيپ ما حدود ١٠نفر بود و نفرات شاخص ان جمع عبارت بودند از اقايان ؛تقي بهمني، مهدی فريدي و حاج محمود نيكومنظر. اقاي نيكومنظر در بين اعضاي پاسداران همدان از احترام بالايي برخوردار بود. ايشان جزو مبارزين ضد رژيم شاه در دوران قبل از انقلاب اسلامي بود ،كه بعد از انقلاب تمام زندگي اش را گذاشت پاي سپاه همدان. در جريان تهاجم عناصر مسلح وابسته به حزب دمكرات به پادگان ارتش در مهاباد در روز اول اسفند ٥٧اينها ١٨دستگاه تانك و زره پوش چرخدار ، ٣٦ عراده توپ و مقادير زيادي سلاح سبك و مهمات ان پادگان را غارت كردند. به اصطلاح خودشان انها رابه غنيمت گرفته بودند و از همين تجهيزات عليه ما استفاده مي كردند. بعد كه حلقه محاصره شكسته شد ، توانستيم تعدادي از ان تانك ها را پس بگيريم. ادامه دارد... خاطرات سراسر عشق , شهیدحاج حسین همدانی :مهتاب خین کتابخانه (مجمع جهانی خادمین شهدا) http://eitaa.com/joinchat/1518075916C941fff5a2b
بسم الله الرحمن الرحيم خاطرات سراسر عشق ، سردار شهيد كتاب : مهتاب خين قسمت: سيزدهم كردستان ٧ صورت غالب نيروهاي سپاه همدان ازچه تيپ ادمهايي بودند.... بايستي عرض كنم بچه هايي كه در اوران پيروزي انقلاب اسلامي وارد سپاه شدند ، نوعٱ از طبقات متوسطه و فقير شهري و روستايي استان همدان بودند. بعضا هنوز آثار و نشانه هاي ان فرهنگ دوران پيش از انقلاب در ظواهر بچه ها ديده مي شد. في المثل خط ريش هاي چكمه اي، پوشيدن شلوار ، لي مدل دمپاگشاد ، يقه ى پيراهن باز و موي بلند و اشفته به سبك هيپي ها ، طوري كه اگر همين امروز ان بچه ها توي خيابان هاي تهران افتابي مي شدند ، چه بسا بسيجي هاي مبارزه با منكرات ، ان ها را به خاطر چنين وضعي دستگير مي كردند![مي خندد]. همين تيپ جوان ها امده بودند تا از انقلاب شان دفاع كنند... ملاك ما در برخورد با اين بچه ها ، صرفا توجه به مسائلي از قبيل نحوه ارايش و پوشش نبود. اين بچه هاى پرشور و شجاع ، به اسلام و مكتب اهل بيت(عليهماالسلام) اعتقاد داشتند. بچه هاي امام بودند وتا مغز استخوان به ان عزيز ايمان داشتند. اينها از حيث معيارهاي نظامي ، افراد بي تجربه بودند. اما همين بچه ها ؛ادم هايي از قبيل مهدي فريدي و سعيد شالي واقعا از هوشمندي و ذكاوت رزمي بالايي برخوردار بودند. خاطره جالبي در رابطه با ذكاوت و چالاكي اين بچه ها دارم:مهدي فريدي و سعيد شالي با ان كه نيروهاي جوان و بسيار بي تجربه بودند ، در بزنگاه هاي خطرناك ، به خوبي از پس عناصر ضد انقلاب برامدند. به ياد دارم يك بار مهدی وسعيد ، حين عزيمت از مهاباد به همدان ، بين راه به يك پست دژباني دمكرات ها رسيدن ، دمكرات ها جاده را مسدود كرده بودند و يكايك ماشين ها و سرنشينان ان ها را وارسي مي كردند تا در صورت برخورد با افراد طرفدار جمهوري اسلامي ، ان ها را به زور گروگان بگيرند. اين بچه ها تصميم ميگيرند به دمكرات ها كلك بزنند و از ان راه بند عبور كنند. وقتي لندرور حامل بچه ها به رابند نزديك مي شود ، دژبان دستور توقف مي دهد . بچه ها هم با لبخند و تكان دادن سر و دست و گفتن كلمات دوستانه به دژباني خيلي خونسرد لندرور را كنار جاده متوقف مي كنند ، به محض اين كه ضد انقلاب سرگرم بازرسي ماشين جلويي مي شوند ، در يك لحظه بچه ها تخت گاز جيپ لندرور را به حركت در مي اورند و از راه بند عبور مي كنند. دمكرات ها هم دستپاچه مي شوند و با اتش تفنگ و تيربار جيپ را به رگبار مي بندند. خشبختانه چون اين بچه ها از قبل تعدادي گوني شن در عقب لندرور چيده بودند ، گلوله ها به كيسه شن ها خورد و كسي اسيب نديد و اين جوري بود كه سعيد و مهدي توانستند با يك ريسك هوشمندانه از ان مهلكه به سلامت خارج شوند. ادامه دارد... *مهمترين عمليات نظامي نيرو هاي انقلاب در كردستان.. خاطرات سراسر عشق , شهیدحاج حسین همدانی :مهتاب خین کتابخانه (مجمع جهانی خادمین شهدا) http://eitaa.com/joinchat/1518075916C941fff5a2b
بسم الله الرحمن الرحيم خاطرات سراسر عشق ، سردار شهيد كتاب : مهتاب خين قسمت:چهاردهم *مهمترين عمليات نظامي نيرو هاي انقلاب در كردستان. مشخصا از روز ١٢ فروردين ١٣٥٩ تا بيستم ارديبهشت ماه همين سال ، ما درگير ازادسازي و تثبيت امنيت مركز استان كردستان بوديم. در عمليات سنندج ، كل نيروهاي جمهوري اسلامي ، تحت فرماندهي اقايان: علي صياد شيرازي ، رحيم صفوي ، محمد بروجردي و عباس اقا زماني_ معروف به ابوشريف ، قرار داشتند.اين عمليات طرح جالبي داشت؛ يك طرح دو مرحله اي به اين ترتيب ؛ مرحله يكم: قطع ارتباط سنندج از چهار محور مواصلاتي با ساير مناطق الوده ى استان و تكميل محاصره شهر. دوم:ورود به سنندج و پاكسازي شهر به صورت قدم به قدم. *نيروهاي سپاه همدان ، محور چهارم _جاده قروه_سنندج براي تصرف گردنه صلوات اباد . در همين محور رفتيم براي فتح گردنه ى صلوات اباد. البته بچه هاي ارتش هم با ما بودند. ان روزها ، ارايش واحدهاي رزمي ما در حد گروهان و گردان نبود، يك سري گروه رزمي داشتيم ، به استعداد هر گروه پانزده يا بيست نفر. ما چهار گروه نيرو داشتيم ، يك سري از برادرهاي حزب اللهي پايگاه نيرو هوايي همدان_ شهيد محمد نوژه، هم كه داوطلب با ما امده بودند انجا كار مي كردند. اين بچه هاي نيرو هوايي باما بودند حتي لباس فرم سپاه به تن داشتند. هفت_هشت گروه پانزده نفري از نيروهاي تيپ ٣ زرهي همدان را هم شهيد عزيزمان صياد شيرازي سازمان داد و از سه راهي ده كلان در جاده كرمانشاه_سنندج با خودش اورد. قرار شد برويم با هلي كوپتر در انتهاي ارتفاع صلوات اباد هلي برن بشويم و بعد از عقب زدن ضد انقلاب ، خودمان را برسانيم به بالاي گردنه صلوات اباد. هلي برن نيروها خيلي قشنگ اجرا شد خود صياد هم شخصا در عمليات حضور داشت. منتها ، به محض تار و مار كردن تجمع ضد انقلابيون مسلح در پايين ارتفاع ، موقعي كه گروه هاي چهارگانه ما به سمت نوك ارتفاع حركت كردند ، ارتباط ان گروه هاي تحت امر صياد با ما قطع شد. چون سرعت بچه هاي ما بيشتر بود. از طرف ديگر ، گروه هاي همراه شهيد صياد را تك تيراندازهاي ضد انقلاب وسط راه معطل كردند. اين شد كه ما سريع جلو كشيديم و رسيديم ، به مدخل تنگه ى صلوات اباد. انجا بود كه ضد انقلاب به محاصره ما در امد.يعني بچه هاي سپاه همدان به سرعت از بين دشمن رخنه كرده و جلو كشيده بودند ، طوري كه ضد انقلاب متوجه اين مطلب نشدند. در نتيجه انها بين ما كه به مدخل تنگه رسيده بوديم. و بچه هاي ارتشي صياد ، پرس شدند! يك وقت ديدم اتش توپخانه دارد مارا در مدخل تنگه مي كوبد... ادامه دارد.... خاطرات سراسر عشق , شهیدحاج حسین همدانی :مهتاب خین کتابخانه (مجمع جهانی خادمین شهدا) http://eitaa.com/joinchat/1518075916C941fff5a2b
بسم الله الرحمن الرحيم خاطرات سراسر عشق ، سردار شهيد كتاب : مهتاب خين قسمت: پانزدهم *مهمترين عمليات نظامي نيرو هاي انقلاب در كردستان.٢ برادرمان صياد شيرازي ، توي ان حمله ، علاوه بر هدايت ستون ارتش ، خودش براي توپخانه ديده باني هم مي كرد و با بيسيم به انها گرا مي داد. حالا ايشان چون خبر نداشت بچه هاي سپاه همدان از پشت سر ضد انقلاب سر دراورده اند ، به هواي اين كه سنگرهاي عمقي ضد انقلاب در مدخل گردنه را بكوبد ، به توپخانه ارتش دستور داد انجا را بكوبند. با بيسيم تماس گرفتيم و گفتيم: اقاجان ، بگوييد توپخانه نزند ، ما الان روي هدف هستيم! ايشان كه خيلي هم تعجب كرده بود ، بلافاصله دستور داد اتش توپخانه قطع شود. عناصر ضد انقلاب هم وقتي فهميدند ما از پشت سرشان سر دراورده ايم ، ديگر روحيه شان را باختند و فرار كردند. آن روز تا شب مشغول پاكسازي منطقه بوديم. شب را هم توي برف و سرما شديد بالاي گردنه صلوات اباد بيتوته كرديم. فرداي ان روز هم رفتيم به سمت سنندج. بچه هاي همدان سوار وانت هاي سيمرغ پيشاپيش ستون حركت مي كردند و نيروهاي ارتش هم دنبالشان. خودمان را رسانديم به ساختمان سيلوي ابتداي شهر. به اين ترتيب محور چهارم هم ازاد شد و دشمن در داخل شهر سنندج محاصره شدند. در اين عمليات ، ما بچه هاي سپاه همدان چهار شهيد داديم كه عبارت بودند از: شهيد پورمحمد. شهيد .شهيد و شهيد . روحشان شاد و نامشان گرامي. *اشنايي با حاج احمد متوسليان.... ادامه دارد.... خاطرات سراسر عشق , شهیدحاج حسین همدانی :مهتاب خین کتابخانه (مجمع جهانی خادمین شهدا) http://eitaa.com/joinchat/1518075916C941fff5a2b
بسم الله الرحمن الرحيم خاطرات سراسر عشق ، سردار شهيد كتاب : مهتاب خين قسمت: شانزدهم *اشنايي با حاج احمد متوسليان.. حالا براي شما عرض مي كنم كه اصولا چطور ما با احمد در كردستان اشنا شديم. منتها ، لازم است اول نكته ى فرعي ، ملي بسيار مهم را اينجا به شما متذكر بشوم. ، در ان برهه ، اكثر شهرهاي كرد نشين مناطق غرب كشور ، در وضعيتي شبيه حكومت نظامي به سر مي بردند. به اين معنا كه ما نيروهاي مسلح جمهوري اسلامي ، تردد هاي خودمان در ان مناطق_ اعم از شهري و بين شهري_ را فقط مي توانستيم در حد فاصل ساعت ٩ صبح تا ٤عصر انجام بدهيم. اگر عقربه ساعت ٤/٣٠ يا ٥ بعد از ظهر مي رسيدند ، امكان تردد وجود نداشت و در صورت حركت به احتمال زياد ، كمين مي خورديم. خب حالا و در چنين موقعيت حادي ، به ما خبر رسيد در شهرستان مرزي مريوان كه حدود ١٢٠ كيلومتر مرز مشترك با استان سليمانيه عراق_ عقبه اصلي ضد انقلابيون_دارد، پاسدار جواني به نام برادر احمد با استفاده از تنها ٧٤ نفر_١٤ پاسدار و ٦٠ پيشمرگ مسلمان كرد_ توانسته طلسم حاكميت شبانه ضد انقلاب را بشكند و امنيت خوبي را در انجا برقرار كند. اين برادر احمد ، كه وصف او را شنيده بوديم ، به دلايل زيادي معروف شده بود. شنيده بوديم از اول بحران كردستان به همراه يك تيم ١٢٠ نفره به كردستان امده ، در نبردهاي متعددي ضد انقلاب را شكست داده ، مدتي فرمانده سپاه بانه بوده ، بعد هم مسئول واحد عمليات سپاه پاوه شده و بلاخره ، بعد از فرماندهي مشترك عمليات ازادسازي مريوان در سوم خرداد ٥٩ در معيت شهيد صياد شيرازي ، علاوه بر فرماندهي سپاه اين شهرستان ، همه كاره انجا ،اوست اين ها ، اجمال شنيده هاي ما، از سوابق عملياتي احمد بود. * از خصوصيات فردي او هم شنيده بوديم خيلي تند و جدي است. يكي از دلايل معروفيت او هم برميگشت ، به اين كه يك بار ، در اوايل ازادسازي مريوان ، وقتي يكي از مسئولين نظامي منطقه كه به دستور صياد بايستي در عمليات با او هماهنگ مي كرد اين كار را نكرده بود ، احمد متوسليان سيلي محكمي خواباند زير گوش او! البته چند سال بعد از ختم جنگ ، شنيدم كه همان شخص طرف عتاب احمد ، ضمن ياداوري ان ماجرا ، در حالي كه از فرط تاثر اشك مي ريخت ، گفته بود: من افتخارم اين است كه از يك مرد به تمام معنا سيلي خوردم. چون در ان قضيه ، واقعا مرتكب قصور شده بودم و ان سيلي كمترين جزايي بود كه به من داده شد. ناگفته نگذارم كه اين دو نفر بعد ها خيلي باهم رفيق شدند و ارادت عجيبي به هم پيدا كردند. در سفري كه به سنندج داشتيم. خدا توفيق داد و اولين بار در ساختمان سپاه شهرستان مريوان ، احمد متوسليان را ديدم. ادامه دارد.... خاطرات سراسر عشق , شهیدحاج حسین همدانی :مهتاب خین کتابخانه (مجمع جهانی خادمین شهدا) http://eitaa.com/joinchat/1518075916C941fff5a2b
بسم الله الرحمن الرحيم خاطرات سراسر عشق ، سردار شهيد كتاب : مهتاب خين قسمت: ١٧ *زمان ملاقات حاج احمد متوسليان... در اواخر بهار سال ٥٩بود . بعد از شكستن حلقه محاصره ضد انقلاب بر گرد شهر سنندج كه در جريان ان بچه هاي سپاه همدان موفق شدند گردنه استراتژيك صلوات اباد را فتح كنند ، ما عازم مريوان شديم. تا حوالي اواخر ارديبهشت ماه سال ٥٩ ، در گير ازاد سازي و تثبيت امنيت سنندج بوديم. درست در اواخر خرداد سال ٥٩ و به فاصله ى كوتاهي بعد از ازاد سازي مريوان ، توسط صياد و متوسليان بود كه ما به ملاقات احمد رفتيم. البته قبل از عزيمت ما به مريوان ، اقاي بروجردي از طريق بي سيم برد بلند سپاه سنندج ، خبر امدن ما به مريوان را به او اطلاع داده بود. ما شش نفر بوديم كه عبارت بودند از: بنده ، محمد نيكومنظر ، مهدی فريدي ، سعيد شالي ، صمد يونسي و محمدرضا فراهاني. سوار بر يك وانت سيمرغ راهي مريوان شديم. بچه ها در عقب وانت تعدادي پتو پهن كرده بودند و به قول معروف هيأتي رفتيم. حوالي ساعت ٩ صبح بود كه از سنندج به قصد مريوان خارج شديم. حوالي ظهر بود كه رسيديم به مريوان. حالا حالا بايستي به ذهنيت نادرستي كه بعد از شنيدن اوصاف حاج احمد در باره او بر ما حاكم شده بود اشاره كنم. بنا به شنيده ها ان چه كه ما از برادر احمد در ذهن داشتيم ، تصويري از يك ادم بزن بهادر بود! ادمي قلدر وخشن و بي منطق كه دست بزن دارد و هر كس روي حرفش حرف بزند ، او را مي زند و حالا هم دارد در مريوان حكومت مي كند. ادامه دارد.... خاطرات سراسر عشق , شهیدحاج حسین همدانی :مهتاب خین کتابخانه (مجمع جهانی خادمین شهدا) http://eitaa.com/joinchat/1518075916C941fff5a2b
بسم الله الرحمن الرحيم خاطرات سراسر عشق ، سردار شهيد كتاب : مهتاب خين قسمت: ١٨ *ملاقات حاج احمد متوسليان... اخر ان روزها معرف سنخ نيروهاي اعزامي از سپاه تهران ، بعضا بچه هاي بي منطق ، خشن و بد برخوردي بودند كه عجيب عشق چريك بازي داشتندو حتي آرايش و پوشش شان ، شبيه الگو هاي نخ نما شده چپ چريكي از قبيل ارنستو چه گوارا و فيدل كاسترو بود. با كلاه بره سياه ، موهاي بلند و ژوليده سر و ريش و،،،، اصلا جور عجيبي!! اين را هم عرض كنم كه در جريان بحران كردستان ، ما با عناصر وابسته به اين طيف ، بر سر نحوه برخورد با قضاياي ان منطقه اختلاف ريشه اي داشتيم و كاملا با انها درگير بوديم. حتي در عمليات ازادسازي سنندج هم اين اختلاف ها وجود داشتند. لذا بعد از شنيدن اوصاف حاج احمد يك نوع كپيه و شبحي از ان سنخ اشخاص در ذهن نمان تداعي شده بود.. حوالي ظهر بود كه رسيديم به سپاه مريوان. خودمان رامعرفي كرديم و گفتيم مسئولين سپاه استان همدان هستيم و امديم براي ملاقات با برادر احمد متوسليان. معلوم شد خودش براي كاري به شهر رفته. ما را خيلي مودب راهنمايي كردند به اتاقي در پشت ساختمان سپاه؛ انجا طوري كه مي گفتند هم محل كار احمد بود و هم در مريوان حكم خانه ى او را داشت. وارد اتاق كه شديم ، خيلي كنجكاو به هر طرف سرك كشيديم . فضاي داخل اتاق خيلي تميز و مرتب بود. كف پوش ان ، يك تخته موكت مستعمل بود. يك چراغ نفتي والور كوچك ، گرماي اتاق را تأمين مي كرد. در گوشه اي ، چند تخته پتو كهنه ولي نظيف را خيلي مرتب روي هم چيده بودند. يك يخچال كوچك ، يك دستگاه راديو دو موج قديمي ، چند جلد كتاب ؛عمدتا اثار شهيد مطهري.... و از همه جالب تر ، تعدادي جزوه درسي دانشگاهي با موضوع مهندسي برق صنعتي.... الغرض ، كل مايملك برادر احمد ، در اتاق محقر ولي به شدت پاكيزه ، همين ها بود كه گفتم. همان جا نشستيم. و رفتن او را خبر كنند كه مهمان دارد. بعد از چند دقيقه ، با شنيدن همهمه ى عجيبي كه از بيرون از اتاق به پا شد ، خبردار شديم كه دارد مي ايد. وارد اتاق شد ، همگي چشم شديم و شروع كرديم به بررسي ظواهر او..... ادامه دارد.... خاطرات سراسر عشق , شهیدحاج حسین همدانی :مهتاب خین کتابخانه (مجمع جهانی خادمین شهدا) http://eitaa.com/joinchat/1518075916C941fff5a2b
بسم الله الرحمن الرحيم خاطرات سراسر عشق ، سردار شهيد كتاب : مهتاب خين قسمت: ١٩ *ملاقات حاج احمد متوسليان... از موهاي بلند و ژوليده ى سر و ريش خبري نبود. خيلي مرتب ، تميز و در قياس با معيارهاي رايج نظاميان در ان روز ها ؛ اراسته لباس پوشيده بود. يك پيراهن سبز رنگ فرم سپاه به تن داشت كه استين هاي ان را با دقت تا بالاي ارنج تا زده بود. يك شلوار نظامي استتاري از نوع كمياب و مرغوب به پا داشت ، يك رديف نوار فشنگ دور كمرش بسته بود و يك قبضه تفنگ كالاشنيكف قنداق چوبي را هم ازبند ان ، حمايل شانه اش كرده بود. از همان دم اتاق ، شروع كرد به چاق سلامتي با بچه ها. خيلي شمرده ، مودب و با لحني ارام صحبت مي كرد. موقع احوال پرسي ، محكم و مردانه دست تك به تك بچه ها را مي گرفت ، قرص و پرشور با انها دست مي داد ، طوري كه بر اثر تكان دادن دستش ، دست بچه ها تا سر شانه شان تكان مي خورد! از همان ديدار اول و نحوه برخوردش ، فهميدم ادمي است جدي و بسيار منضبط. ادامه دارد.... خاطرات سراسر عشق , شهیدحاج حسین همدانی :مهتاب خین کتابخانه (مجمع جهانی خادمین شهدا) http://eitaa.com/joinchat/1518075916C941fff5a2b
بسم الله الرحمن الرحيم خاطرات سراسر عشق ، سردار شهيد كتاب : مهتاب خين قسمت: ٢٠ *ملاقات حاج احمد متوسليان... دور هم نشستيم و احمد شروع كرد به تشريح موقعيت جبهه مريوان ، وضعيت گسترش نيروهاي سپاه و بچه هاي گردان ١١٢ تيپ سوم لشگر ٢٨ ارتش در منطقه و موقعيت قواي ضد انقلاب ، حدود بيست دقيقه اي به صورت شمرده و دقيق ، گزارش داد. بعد هم شروع كرد به ناليدن از دست همه ى مسئولين ؛ يعني كساني كه بايد به او كمك مي كردند ، اما نمي كردند. خيلي دلش پر بود! عمدتا از مسئولين واحد عمليات در ستاد مركزي سپاه. ان روزها هم متوسليان و هم اقاي بروجردي به شدت با ان اقايان درگير بودند. البته ما تا قبل از ان سفر ، از وخامت موجود در روابط احمد با عمليات ستاد مركز اطلاعي نداشتيم. ما هم در سپاه همدان به شدت با اقايان و كارگزاران درگيري داشتيم. اغراق نيست اگر بگويم كه ان روزها ما در دو جبهه مي جنگيديم: جبهه اول ، جنگ گرم با ضد انقلاب بود و جبهه ى دوم: جنگ سرد موجود در بين نيروهاي خودي كه ناشي از حاكميت ان طيف ، بر مقدرات مناطق سپاه غرب بود. عناصر اين طيف ، عمدتا ادم هاي تماميت طلب و مستبدي بودند ، طوري كه هر جا مي امدند ، مي خواستند اداره ى همه ى امور را توي كنترل خودشان بگيرند و به احدي هم ، حق اظهار نظر يا طرح ديدگاه اش را نمي دادند. ميزان مشكلاتي كه كه ما با اين طيف داشتيم به اندازه اي است كه اين جلسه حتي وقت كافي براي طرح تعدادي از ان ها را هم ندارد.خلاصه وقتي ديديم احمد دارد با ان همه صداقت و صراحت با ما درد دل مي كند ، متقابلا سفره دلمان را جلو او باز كرديم و برايش توضيح داديم كه خود ما در جنگ هاي كردستان ، در رابطه با ان اقايان ، متحمل چه مشكلاتي شديم. ادامه دارد... خاطرات سراسر عشق , شهیدحاج حسین همدانی :مهتاب خین کتابخانه (مجمع جهانی خادمین شهدا) http://eitaa.com/joinchat/1518075916C941fff5a2b
خاطرات سراسر عشق , شهیدحاج حسین همدانی :مهتاب خین کتابخانه (مجمع جهانی خادمین شهدا) http://eitaa.com/joinchat/1518075916C941fff5a2b
بسم الله الرحمن الرحیم خاطرات سراسر عشق،سردارشهید کتاب:مهتاب خین قسمت:21 *ملاقات با حاج احمد متوسلیان احمد با دو منظور با ما در آن جلسه شرکت کرد :منظور اول، ایجاد رابطه ای نیمه رسمی با تشکیلات سپاه استان همدان،برای تامین نسبی حوایج وکاستی های موجوددر مناطق عملیاتی تابع سپاه مریوان بود.گفتم که چقدر از بابت کاستی ها وعدم احساس مسئولیت کار گزاران وقت واحد عملیات سپاه نالیده بود .از لحاظ اسمی ،سپاه مریوان تابع سپاه کردستان-با مرکزیت سنندج-بود وآنها می بایست احمد را پشتیبانی و تامین می کردند ،که نمیکردند .لذا روی این مطالب که عده ای از مسئولین ستادی وعملیاتی سپاه استان همدان به مریوان آمده بودند ،حساب باز کرده بود . از آن جا که خودش هم در نبرد آزاد سازیه سنندج شرکت کرده بود ،می دانست که در آن عملیات پیچیده و دشوار،این بچه های سپاه همدان بودند که گردنه سوق الجیشی صلوات آباد را از لوث عناصر مسلح ضد انقلاب پاکسازی کردند . از برش نظامی و مدیریت عملیاتی خوب بچه های همدان اطلاع داشت. منظور دوم احمد از شرکت در آن جلسه،طرح تقاضای اعزام نیرواز سپاه استان همدان به مریوان بود. در آن وانفسای کمبود نیروی سپاهی با تجربه در مناطق غرب کشور،از ما توقع داشت برایش نیروی کیفی به مریوان بفرستیم . خلاصه، حاصل آن جلسه این شد که ما قبول کردیم برایش از سپاه استان همدان، چند دسته نیروی پاسدار کیفی داوطلب به مریوان بفرستیم. آن روز ها ما در سپاه همدان واحد های رزمی خودمان را در سطح دسته یا گروه تشکیل میدادیم و هنوز قالب های گروهانی و گردانی در امر سازمان رزم ما رایج نشده بودند. بعد از صرف غدا احمد یکی از نیروهای زبده خودش به نام تقی رستگار مقدم را صدا زد و به او گفت :برادر جان شما این برادر های عزیز من را ببر،قدر توی شهر ومناطق اطراف آن را به آنها نشان بده و نسبت به موقعیت مریوان تو جیه شان کن . تقی هم با یکی از نیروهای بومی مارا بردند برای بازدید منطقه. ادامه دارد .... خاطرات سراسر عشق , شهیدحاج حسین همدانی :مهتاب خین کتابخانه (مجمع جهانی خادمین شهدا) http://eitaa.com/joinchat/1518075916C941fff5a2b
بسم الله الرحمن الرحیم خاطرات سراسر عشق،سردار شهید کتاب مهتاب خین قسمت:22 *ملاقات با حاج احمد متوسلیان... در اثناءگشت و گذار در آن مناطق تقی با آن روحیه سر زنده وبشاش خودش به تفصیل در باره هر منطقه برای مان توضیح میداد.صحبت هایش پخته و دقیق بودند.هوس کردیم مقداری از او در باره ی احمد متوسلیان پرس و جو کنیم. این که احمد اصالتا اهل کجاست ،چقدر درس خوانده،قبل از انقلاب چکاره بوده و.....قس علی هذا در جواب سوالات ما ،تقی با یک مباهات عجیبی شروع کرد به بیان شرح حال احمد .او گفت برادر احمد اهل خیابان مولوی تهران و دانشجوی دانشگاه علم و صنعت است .ایشان جزء مبارزین قبل از انقلاب بوده،زندان رفته،شکنجه شده و اواخر رژیم شاه از زندان آزاد شده ...من خودم برادرم از دانشجویان مبارز خارج کشور بود که در تظاهرات مردم او را به گلوله بستند و شهید شد.با این حال برادر احمد را به اندازه برادرم دوست دارم .ایشان مثل و مانند ندارد . آن چیزی که در این بازدید خیلی در نظرمان جلوه کرد ،لمس این واقعیت بود که می دیدیم الحق در مریوان امنیت وجود دارد .آخر خودمان قبلا چندین شهر مناطق کرد نشین را دیده بودیم .اگر در آن شهر ها از ساعت 4عصر به بعد ،شرایط مثل حکومت نظامی می شد و احدی نمی توانست در منطقه تردد داشته باشد ،در مریوان دیدیم که دقیقا تا قبل از تاریک شدن هوا،مردم می توانند بی دغدغه و اضطراب در معابر اصلی و فرعی شهر وجاده های مواصلاتی اطراف آن،آمدو رفت داشته باشند . الغرض،حسابی که نسبت به موقعیت مریوان مسائل امنیتی آن توجیه شدیم ،به همراه تقی رستگار مقدم و آن پیشمرگ مسلمان کرد،برگشتیم به ساختمان سپاه و شب را در همان اتاق احمد متوسلیان بیتوته کردیم .صبح روز بعد،احمد آمد برای خدا حافظی و بدرقه ما.پرسید خب،حالا که وضعیت مریوان را از نزدیک دیدید،فکر میکنید بتوانید برای حفظ امنیت مردم آن به من کمک کنید ؟! گفتیم :قطعا؛ قول میدهیم به محض مراجعت به همدان ،قبل از هر کار دیگری ،اول آن نیروهای داوطلبی را که لازم دارید ،برای شما به مریوان بفرستیم.ناباورانه گفت:یعنی قول می دهید دیگر؟گفتیم قول مردانه.! خیلی خوشحال شد و مارا تا پای وانت سیمرغ بدرقه کرد.گرم وصمیمی ،شش نفرمان با او خدا حافظی کردیم ،سوار شدیم و به همدان برگشتیم. خب به احمد قول داده بودیم .از قدیم گفته اند مرد است وقولش ![می خندد]... لذا به سرعت در صدد برآمدیم تا به هر نحو ممکن،ترتیب اعزام چند دسته از پاسداران زبده همدان را به مریوان بدهیم . بعد از چند روز دوندگی و گزینش نیروهای داوطلب،سرانجام تحت نظارت دقیق برادرمان محمد رضا فراهانی فرمانده عملیات سپاه استان همدان،توانستیم سه دسته نیروی پاسدارذخیره را سازماندهی وتجهیز کنیم . ادامه دارد... خاطرات سراسر عشق , شهیدحاج حسین همدانی :مهتاب خین کتابخانه (مجمع جهانی خادمین شهدا) http://eitaa.com/joinchat/1518075916C941fff5a2b
بسم الله الرحمن الرحیم خاطرات سراسر عشق،سردار شهید کتاب:مهتاب خین قسمت:23 *ملاقات با حاج احمد متوسلیان... ماموریتی 45 روزه در مریوان برای این نیروها لحاظ کردیم .بعد هم آنهارا به مریوان فرستادیم .پایان ماموریت بچه ها مقارن بود با اواخر مرداد ماه سال 1359.جنگ تحمیلی رژیم بعثی حاکم بر اعراق علیه کشورمان داشت شروع می شد و خود ما بچه های سپاه استان همدان تا خرخر درگیر تحولات مر بوط به آن شده بودیم . یادم هست در از اوایل تیر ماه سال 59 خودمان رفتیم در منطقه قصر شیرین،اطراف پاسگاه مرزی تیله کوه موضع گرفته بودیم .در هیجدهم تیر ماه 1359 هم کودتای شبکه نقاب در پایگاه شهید نوژه همدان کشف شد که نقش آفرین اصلی خنثی سازی این توطعه بزرگ ،بچه های سپاه استان همدان تحت فرماندهی برادر عزیزمان آقای سعید طایفه نوروزی بودند. داستان عزیمت ما به غرب هم از این قرار بود که سرهنگ علی سیاد شیرازی که از بهار 1359 فرماندهی قرارگاه عملیاتی غرب ارتش را به عهده داشت،به اتفاق سروان غلام رضا آذربون فرمانده سپاه قصر شیرین و سر پل ذهاب آمده بودند به سپاه همدان ودر ملاقات با آقای طایفه نوروزی،تفاضای اعزام نیروی کمکی به نوار مرزی قصر شیرین ودشت ذهاب را داشتند. ما هم رفتیم در پاسگاهای مرزی تیله کوه،برار عزیزو تنگه هووان _در حد فاصل قصر شیرین تا دشت ذهاب _مستقر شدیم.آن جا معروف شد به جبهه همدان.چه این که برادرمان آقای طایفه نوروزی هم روز اول جنگ به همراه دوستانش در پاسگاه مرزی تیله کوه اسیر شد . ادامه دارد.... خاطرات سراسر عشق , شهیدحاج حسین همدانی :مهتاب خین کتابخانه (مجمع جهانی خادمین شهدا) http://eitaa.com/joinchat/1518075916C941fff5a2b
بسم الله الرحمن الرحیم خاطرات سراسر عشق،سردار شهید کتاب:مهتاب خین قسمت:24 *ملاقات با حاج احمد متوسلیان... به خاطر ندارم حتی یک بار شده باشد که احمد برای رفتن به تهران از همدان عبور کند ،ولی سری به ما بچه های همدان نزند.از سر بندآن ماجرا که به او قول اعزام نیرو دادیم و به فاصله چند روز ،در آن قحطی امکانات ،برایش سه دسته نیروی سپاهی فرستادیم،این خیلی در نظرش جلوه کرد. خودش هم به رغم آن ظاهر خشن ،آدم خیلی لطیف وبا عاطفه ای بود .محبت بچه های همدان را به دل گرفته بود. به جرات میتوانم بگویم بیش از 90 درصد از سفر های را که احمد از مریوان به تهران انجام داده،محال است در جریان آن،توقفی در همدان نداشته باشد.ولو شده برای یک ساعت ،به بهانه خوردن صبحانه ،شام ویا استراحتی کوتاه،مهمان بچه های همدان می شد. ما پشت دفتر فرماندهی سپاه استان،اتاقی داشتیم که هر بار برادر احمد به سپاه همدان می آمد ،برای بیتوته می رفت آن جا .هر چه ما می خوردیم ،او هم با ما می خورد .آن روزها ،لااقل در سطح سپاه استان همدان رژیم غذایی پاسداران وضع یکنواختی داشت :یا نان وسیب زمینی آب پزبور ،یا تخم مرغ وسیب زمینی آب پز و یا سیب زمینی آب پز کوبیده .بچه های سپاه عموما دوشنبه ها و پنج شنبه ها ی هر هفته را روزه می گرفتند و جیره سیب زمینی آب پز شام شان رابرای سحر نگه می داشتند.هیچ کس در بند شکم نبود ،هیچ کس. گروهی از بچه سپاهی های پر جنب وجوش مادنبال این بودند تا به صورت رابطه ای،حتی چند ماهی به جبهه ی کردستان بروند ،از همین حضورهای ادواری احمد ،استفاده ی بهینه!می کردند ،می رفتند و دم اورا می دیدند . او هم نامه ای می نوشت خطاب به فرمانده سپاه استان همدان و ان را می داد به دست فرد متقاضی،تا برود وجوابش را بیاورد .اوصولااحمد خیلی آدم مقرراتی بود و در هر شرایطی ،دیسیپلین نظامی واصل سلسله مراتب را رعایت می کرد و بر می داشت می نوشت: برادر نوروزی فرمانده محترم سپاه استان همدان ضمن سلام و احوال پرسی،به دلیل نیاز شدید منطقه به برادر. .. استدعا مند است به مدت 45 روز ،ایشان را به سپاه مریوان بفرستید چون ما به ایشان نیاز داریم.خداوند به شما توفیق عنایت بفرماید. خیلی ماکد می نوشت؛جوری که هر کس نامه او را می خواند ،فکر می کرد اصلا انگار موجودیت سپاه مریوان ،بسته به اعزام فلان شخص به آن جا است! این قبیل آمد ورفت های برادر احمد به همدان ادامه داشت تا وقتی که در 31 شهریور 59 جنگ تحمیلی رژیم بعث به کشورمان ،رسما شروع شد. ادامه دارد.... خاطرات سراسر عشق , شهیدحاج حسین همدانی :مهتاب خین کتابخانه (مجمع جهانی خادمین شهدا) http://eitaa.com/joinchat/1518075916C941fff5a2b
بسم الله الرحمن الرحیم خاطرات سراسر عشق،سردار شهید کتاب:مهتاب خین قسمت:25 فصل سوم :هجوم دشمن بنده به همراه جمعی از برادران سپاه همدان،حدود دوماه قبل از شروع تهاجم ارتش بعث در منطقه عمومی سر پل ذهاب-شخصا نوار مرزی قصر شیرین ودشت ذهاب-مستقر شده بودیم. تجاوزات مرزی ارتش عراق به پاسگاه های مرزی ژاندارمری در غرب به صورت سیستماتیک وپی درپی ،مدتها قبل از حمله رسمی رژیم بعث به ایران شروع شده بود. عراقی ها گاهی با آتش توپ و خمپاره پاسگاه های مارو میزدند و گاهی هم عوامل بومی شان به داخل می آمدند ودر جاده ها مین گذاری میکردند . کار بچه های ما هم شده بود خنثی کردن این مین ها. در تابستان 59،کل نیروهای ارتش وسپاه در مناطق غرب کشور اعم از ایلام،آذربایجان غربی وکردستان،تحت کنترل عملیاتی یک مرکز فرماندهی مشترک قرار داشتند به اسم قرار گاه عملیاتی غرب کشور.فرماندهی جناح ارتشی این قرارگاه به عهده ی سرهنگ توپخانه علی صیاد شیرازی بود وفرماندهی جناح سپاهی آن را هم برادر محمد بروجردی فرمانده سپاه منطقه 7شامل استان های کرمانشاهان،ایلام،کردستان،همدان وآذربایجان غربی_بر عهده داشت.روز 24مرداد1359،کل فرماندهان ارشد عملیاتی ارتش و سپاه در مناطق غرب وشمال غرب کشور در اتاق جنگ لشکر 81 زرهی کرمانشاه،جلسه بسیار مهمی با بنی صدرو مشاوران نظامی او داشتند.حضور امیر سرتیپ قاسم علی ظهیر نژاد فرمانده وقت نیروی زمینی ارتش مرتضی رضایی فرمانده کل وقت سپاه،ابوشریف،فرمانده عملیات سپاه کشور،سرهنگ صیاد شیرازی،محمد بروجردی،ناصر کاظمی_ فرمانده سپاه پاوه_احمد متوسلیان فرمانده سپاه مریوان ،سروان غلام رضا آذربون فرمانده ارتشی سپاه قصر شیرین را در آن جمع به خاطر دارم. ابتدا آقایان بروجردی و آذربون به تفصیل از تحروکات گسترده سپاه دوم ارتش بعث در امتداد نوار مرزی وگلوله باران مستمر پاسگاه های مرزی ما توسط دشمن صحبت کردند .بنی صدر و نظامی های همراه او از قبیل سرهنگ پور موسی اصلا این گزارش ها را جدی نگرفتند.مدام به همدیگر نگاه میکردند و پوزخند می زدند! ادامه دارد.. خاطرات سراسر عشق , شهیدحاج حسین همدانی :مهتاب خین کتابخانه (مجمع جهانی خادمین شهدا) http://eitaa.com/joinchat/1518075916C941fff5a2b
بسم الله الرحمن الرحیم خاطرات سراسر عشق،سردارشهید کتاب:مهتاب خین قسمت:26 *هجوم دشمن حتی یادم هست خودم به بنی صدر در باره ی وضعیت بحرانی منطقه سر پل ذهاب گزارش مفصلی دادم . به او گفتم:آقای ریس جمهور! در نوار مرزی،یک پاسگاه به اسم تیله کوه ماداریم ،یکی هم عراق .سپاه دوم ارتش بعثدر پاسگاه تیله کوه عراق،حدود150 تانک را جلو کشیده و رو به سمت شمال دشت ذهاب،آنها را آرایش داده ،ما حتی با دوربین تک به تک آنهارا شمریم. قشنگ یادم هست دورو بری های بنی صدر گفتند :نه آقا،آن ها تانک واقعی نیستند،ماکت تانکند! می خندیدند و می گفتند :ماکت هستند. در پایان آن جلسه،بنی صدر و مشاواران او گفتند:شما اصلا نترسید،ارتش عراق جرات نمی کند حتی گوشه چشمی به خاک ایران بیندازد.عصر همان 24 مرداد،بنی صدربه علت اصرار شدید فرماندهان ارتشی و سپاهی،به اتفاق آقایان ظهیر نژاد،مرتضی رضایی،صیاد شیرازی و مهندس ماکویی استاندار وقت کرمانشاهان،سوار بر یک فروند هلی کوپتر رفت برای بازدید از پاسگاه های مرزی پرویز خان وهدایت در منطقه قصر شیرین.ماجرای نقص فنی هلی کوپتر بنی صدد در بازگشت از قصر شیرین و فرود اضطراری آن در بیست کیلومتری پاسگاه گهواره_نزدیک سر پل ذهاب_در همین سفر اتفاق افتاد که طرفداران بنی صدر؛مشخصا در دفتر هماهنگی ریس جمهور ،جبهه ملی ،نهضت آزادی و روزنامه های لیبرالی انقلاب اسلامی و میزان مهندس بازرگان ،در تبلیغات خودشان برای قهرمان تراشی از بنی صدر، خیلی از این واقعه سوء استفاده کردند . به فاصله پنج روز قبل از شروع هجوم سراسری ارتش بعث عراق ،در تاریخ 26 شهریور 1359 پاسگاه های مرزی ما در شمال دشت ذهاب ؛مشخصا پاسگاه تیله کوه،پاسگاه برار عزیزو پاسگاه تنگه هووان ،طی دو _سه سورتی، توسط جت های بمب افکن نیروی هوایی ارتش بعث،به شدت بمباران شدند. واقعه ی مهم دیگری که در روز بیست و پنجم شهریور 59 شاهد آن بودیم ،آمدن سه نفر از اعضای شورای 9نفره فرماندهی سپاه استان همدان به همراه چند نفر از بچه ها به منطقه استقرار ما ،در پاسگاه تیله کوه بود. ادامه دارد.. . خاطرات سراسر عشق , شهیدحاج حسین همدانی :مهتاب خین کتابخانه (مجمع جهانی خادمین شهدا) http://eitaa.com/joinchat/1518075916C941fff5a2b
بسم الله الرحمن الرحیم خاطرات سراسر عشق،سردار شهید کتاب:مهتاب خین قسمت:27 *هجوم دشمن سه عضو شورای فرماندهی سپاه استان همدان که به تیله کوه آمدند،عبارت بودند از آقایان:سعید طایفه نوروزی؛فرمانده سپاه استان،سید احمد قشمی مسئول پرسنلی ومدیر داخلی وآقای یحیی ترابی؛مسئول واحد بسیج مستضعفین در سپاه استان همدان. خلاصه این برادران که در اصل برای بازدیدی کوتاه از منطقه به آن جا آمده بودند،بعد از مشاهده وضعیت موجود و خستگی وفرسودگی شدید بچه های ما،به بنده گفتند:فعلا ما این جا هستیم بهتر است شما برای یک هفته بروید همدان ،قدری استراحت کنید و در صورت امکان ترتیبی بدهید تا با اعزام نیروی تازه نفس به این جا،بتوانیم این بچه های فرسوده خودمان را با آن ها جایگرین کنیم. لذا پذیرفتم و به همدان برگشتم تا علاوه بر استراحت و تجدید قوا ،تعدادی نیروهای تازه نفس هم از بین پاسداران ذخیره سپاه همدان جذب وسازماندهی کنم و آنها را ببرم سر پل ذهاب. آخر آن نیروهایی که در منطقه داشتیم ،حدود دو _سه ماهی می شد که در آن گرمای طاقت فرسای تابستان59 و بیابانهای کسل کننده دشت ذهاب،آن جا مانده بودند.خستگی و فرسودگی داشت آنها را از پا می انداخت ولازم بود آن ها رابا نیروی تازه نفس تعویض کنیم . به محض ورد به همدان،رفتم دنبال جذب نیرو. یادم هست کل روند جذب وسازماندهی مقدماتی نیروها،دو _سه روز بیشتر طول نکشید . روز 31 شهریور 59 که جنگ رسمی رژیم بعث حاکم بر عراق با ما شروع شد ،از صب این نیروها ی جدید را به دامنه کوه الوند برده بودیم تا قدری آن ها را محک بزنیم و از بین شان نفرات زبده و قوی بنیه تر راشناسایی ودست چین کنیم. حوالی ساعت12:30 دقیقه ظهر همان روز ،ما پای کوه الوند بودیم که دفعتا دیدیم از بالای سرمان تعدادی هواپیمای جت،با سرعت زیاد عبور می کنند.از آن جا که پایگاه هوایی خلبان شهید محمد نوژه در حومه همدان واقع شده ،بعضیخ ها می گفتند لابد جت های خودی بوداند.من به آن شنیده ها اکتفا نکردم. بی سیم با خودمان برده بودیم . با سپاه همدان تماس گرفتم و پرسیدم:چه خبر شده؟ از آن سر به ما گفتند :هر چه سریعتر شما بچه هارا جم کنید ،برگردید به سپاه عجله کنید ! همزمان باند پرواز فرودگاه شهید نوژه بمباران شد .بلادرنگ نیرو را جم کردیم و برگشتیم به سپاه. مقارن رسیدن ما به سپاه بود که بخش خبری ساعت 14 شبکه سراسری صدای جمهوری اسلامی اعلام کرد :ارتش متجاوز بعث به خاک میهن اسلامی تجاوز کرده ،هواپیماهای رژیم صدام ،تهران و چند شهر کشور را مورد تهاجم قرار داده اند . ادامه دارد.. خاطرات سراسر عشق , شهیدحاج حسین همدانی :مهتاب خین کتابخانه (مجمع جهانی خادمین شهدا) http://eitaa.com/joinchat/1518075916C941fff5a2b
بسم االله الرحمن الرحیم خاطرات سراسر عشق،سردار شهید کتاب:مهتاب خین قسمت:28 *هجوم دشمن دیگر درنگ جایز نبود .خوب به خاطر دارم به سرعت دست به کار شدیم.وانت سیمرغی را که با آن در اواخر خرداد به ملاقات احمد متوسلیان رفته بودیم ، آوردیم و یک قبضه تیر بار کالیبر50 م.م آمریکایی را پشت آن سوار کردیم .مقداری مهمات کالیبر 50 هم بار زدیم و به اتفاق تعدادی از بچه های سپاه همدان ،تخته گاز رفتیم به سمت منطقه. گروه ما با خودم می شد هفت نفر. با رسیدن به نزدیکی کرمانشاه،تعادل وانت به هم خورد،زدیم کنار ودیدیم سیمرغ مان پنچر شده . نشانه های آن شوک حاصله از شروع جنگ به خوبی قابل مشاهده بود .فوج فوج تراکتور،اتوبوس ،مینی بوس و وانت و ماشین های شخصی را می دیدیم که پر از آدم ،داشتند از روستاها و شهر های منطقه به کرمانشاه می رفتند. خواست خدا بود که در آنجا ماشین ما پنچر شد ،چون مردم که دیده بودند ما با آن وانت مسلح به کالیبر 50 به سمت منطقه می رویم ،خیلی دلگرم شده بودند .خیال می کردند که ما هفت نفر پاسدار مسلح به آن قبضه کالیبر50 ،چنان زبده هستیم که می توانیم برویم و پدر صدام را در بیاوریم! بعضی های شان حتی این مطلب را با جوش وخروش به زبان می آوردند![می خندد] همین ها بودند که بسیج شدند ،آمدند به کمک ما ،سریع پنچری طایر وانت را گرفتند وهر کار کردیم ،حاضر نشدند پولی از این بابت،از ما بگیرند .در عوض برای سلامتی ما صلوات هم میفرستادند. به سرعت سوار شدیم و پر گاز رفتیم تا رسیدیم به پل ماهی،بعد از گردنه پاتاق.در آن جا تعدادی از بچه های ارتشی و نیروهای عشایری معروف به فدائیان امام،روی جاده جلوی ما را گرفتند. از آن جا که ما مدتها قبل از تهاجم دشمن در منطقه مستقر بودیم ،ما را می شناختند .پرسیدیم چه خبر؟گفتند:خبر های بد !عراقی ها مثل مور وملخ با تانک هایشان جلو کشیده اند . دارند می رسند به پاتاق ،از این جا جلو تر نروید ،و الا شما را اسیر می کنند. سر وته کردیم و رفتیم به سمت یک محوطه ی اردوگاهی .ما تازه به آن اردوگاه نزدیک شده بودیم که دیدیم از سمت پادگان ابوذر ،یک دستگاه مرسدس بنز سواری با سرعت دارد به طرف ما می آید . سریع از وانت پیاده شدیم و برای سرنشینان آن دست تکان دادیم که بایستد وما ببینیم این ها که هستند . ماشین با ترمز شدیدی متوقف شد ،رفتیم دیدیم سرنشین اصلی آن ،برادر مان آقای مرتضی رضایی فرمانده کل _وقت _سپاه است . خب من ایشان را از قبل می شناختم .جلوتر رفتم و احوال پرسی مختصری کردیم.پرسیدم برادر رضایی شما اینجا چه می کنید ؟گفت :من از گیلان غرب دارم می آیم . عراق دارد نیروهایش را جلو می کشد. ادامه دارد.... خاطرات سراسر عشق , شهیدحاج حسین همدانی :مهتاب خین کتابخانه (مجمع جهانی خادمین شهدا) http://eitaa.com/joinchat/1518075916C941fff5a2b