بسم الله الرحمن الرحیم
خاطرات سراسر عشق،سردار شهید
#حاج_حسین_همدانی
کتاب :مهتاب خین
*پیکار در عسرت
قسمت:52
همین نکته، باعث تعجب ما شده بود . بعد از ورد به شهر ،جلسه ای داشتیم با فرمانده سپاه و شماری از مسوولین اجرایی قصر شیرین ،عمده مباحث مطرحه در آن جلسه ،در باره ی ضرورت کار تیلیغی وپاسخگویی به عطش عقیدتی _فرهنگی موجود در جوانان شهر بود . لذا در حین جمع بندی مزاکرات ،خانم دباغ تعهد کرد تا برای رفع این معضل ،در قدم اول کتابخانه مجهزی در این شهر با مساعدت سپاه همدان احداث بشود.
از این دیدار مدتی گذشت .اوایل شهریور سال 1358در سفر بعدیمان به قصر شیرین ،خبر دار شدیم که مسعود رجوی سر کرده سازمان ،با صدور حکمی به نام یکی از افراد لمپن ماب و آنار شیست ساکن قصر شیرین ،رسما اورا مامور افتتاح دفتر سازمان منافقین در قصر شیرین وسر پرستی آن کرده است.فرد مورد اشاره،آدم بی خط و خیلی شلوغ وماجرا جویی بود . کمترین سابقه مبارزاتی یا وجاهت سیاسی و اجتماعی ای هم در بین اهالی شهر نداشت . یک چنین آدمی، شد رئیس دفتر سازمان مجاهدین خلق در شهر قصر شیرین.
به محض شروع جنگ ،وقتی واحد های تابعه ی سپاه دوم ارتش بعث ،قصر شیرین رامحاصره واشغال کردند ،همین آقای رئیس دفتر سازمان مجاهدین خلق ایران و همدستان او ، شروع کردند به همکاری با نیروهای اشغالگر دشمن.
همکاری آن ها همکاری اطلاعاتی بین مجاهدین خلق و افسران واحد اطلاعات نظامی_استخبارات عسگری _سپاه دوم نیروی زمینی ارتش بعث . به عنوان مثال، در اوایل اشغال شهر ،کما کان بچه حزب اللهی های بومی ،در داخل قصر شیرین به صورت پارتیزانی و جنگ چیریک شهری ،به واحد های گشتی و پست های بازرسی دشمن در معابر ومحلات ،شبیخون می زدند و یک جور مقاومت محلی خود جوش را علیه اشغال گران به وجود آورده بودند . بعد آن طور که برادر ارتشی مان آقای سید علی اکبر مصطفوی که آن روزها با درجه ی استواری در قصر شیرین اشغالی حضور داشت روایت می کند؛اعضای این هسته مقاومت ،خیلی زود توسط دشمن شناسایی و دستگیر شدند .
عناصر فعال دفتر مجاهدین خلق که قبل از شروع جنگ ،بچه های حزب اللهی شهر را کاملا شناسایی کرده بودند ،بعد از اشغال قصر شیرین توسط سپاه دوم ارتش بعث ،شدند ستون پنجم دشمن و تک به تک این بچه ها را به دشمن لو دادند . حتی وقتی در روزهای اول اشغال قصر شیرین ،بعثی ها ،تیمسار معدوم غلام علی اویسی را برای ایراد سخنرانی علیه جمهوری اسلامی به این شهر آوردند ،عناصر مجاهدین خلق برای کشانیدن اهالی شهر به آن جلسه سخنرانی ،خیلی از خودشان خوش خدمتی به خرج دادند .اویسی هم در معیت سر تیپ نزار خالد نقش بندی ؛فرمانده سپاه دوم ارتش بعث به قصر شیرین آمد و در جمع مردم ،ضمن خطابه ای پر از فحش و ناسزا نسبت به انقلاب اسلامی و سران نظام جمهوری اسلامی گفت :هم وطنان شریف مسلم بدانید که این حکومت رفتنی است .
آقای صدام حسین شخصا به من گفته که دولت وارتش عراق کوچک ترین چشمداشتی به آب وخاک ایران ندارند .ما باید هر چه زودتر حکومت خمینی را سرنگون کنیم و دوباره نظام سلطنت مشروطه در ایران احیا بشود!
ادامه دارد....
خاطرات سراسر عشق ,
#سردار شهیدحاج حسین همدانی
#کتاب:مهتاب خین
کتابخانه (مجمع جهانی خادمین شهدا)
http://eitaa.com/joinchat/1518075916C941fff5a2b
بسم الله الرحمن الرحیم
خاطرات سراسر عشق،سردار شهید
#حاج_حسین_همدانی
کتاب :مهتاب خین
*پیکار در عسرت
قسمت:53
بعد از عقب زدن موج تهاجم سپاه دوم دشمن در منطقه عملیاتی سر پل ذهاب ،خط پدافندی ما در محور میانی ،به این شکل بود :تپه شهرک المهدی (عج)،اولین تپه از سلسله ارتفاعات قراویز و این تنگه ی قراویز،نقاط شاخص خط دفاعی ما بچه های سپاه همدان بودند. جلوی تنگه ی قراویز،تپه ای واقع شده که آن روزها ،بین بچه های ما ،معروف شد به کمین مجاهد . همین مکان عرصه وقوع حوادث تلخ وشیرین فراوانی در برهه های بعدی جنگ بود.بسیاری از برادر های خالص ما ،از قبیل مهدی فریدی ،بهار سال بعد _1360_جلوی همین عارضه به شهادت رسیدند. به بیان دیگر ،از کنار رودخانه الوند تا اولین تپه از سلسله ارتفاعات قراویز ،مبدل شد به جبهه نیروهای همدان .
از ساحل پایین دستی وجنوبی رودخانه الوند ،رو به سمت جنوب _یعنی منطقه بازی دراز ،کوه های سنبله وسرکش ،دشت دیره تا گیلان غرب _هم شد حوزه ی استحفاظی نیروهای اعزامی سپاه منطقه 10 تهران به فرماندهی آقای محمد ابراهیم شفیعی و بچه های سپاه گیلان غرب و گروه چریکی شهید اندرز گو ،به فرماندهی آقای حسین الله کرم.
علی رضا موحددانش به همراه تعدادی از بچه های سپاه تهران ،روزهای اول جنگ به منطقه آمد و این ها رفتند برای درگیری با دشمن روی بازی دراز .تک ناموفقی هم آن جا داشتند و بعد ، موحد وبچه هایش از غرب خارج شدند و رفتند به خوزستان .سر جمع بیشتر از دو هفته در غرب نماندند . حدوددو_سه ماه در حبهه ی آبادان با شهید سید محمد علی جهان آرا کار می کردند.
دست آخر ،حوالی اواسط زمستان 59 بود که آقای موحد به تهران برگشت و از آن جا به اتفاق محسن وزوایی و گروهی از نیروهای سپاه منطقه 10 آمدند به پادگان ابوذر .
فقط دو هفته بچه های همراه آقای موحد در بازی دراز بودند؛یعنی اوایل مهر ماه سال 1359 ،دیگر رفتند و وقتی به غرب برگشتند که وسط زمستان بودیم.
ادامه دارد.
خاطرات سراسر عشق ,
#سردار شهیدحاج حسین همدانی
#کتاب:مهتاب خین
کتابخانه (مجمع جهانی خادمین شهدا)
http://eitaa.com/joinchat/1518075916C941fff5a2b
بسم الله الرحمن الرحیم
خاطرات سراسر عشق،سردار شهید
#حاج_حسین_همدانی
کتاب:مهتاب خین
*پیکار در عسرت
قسمت:54
دامنه ی اقدامات واحد های دشمن در خطوط پدافندی ما تا دلتان بخواهد شدید شده بود .با آتش منحنی_مخصوصا خمپاره_خط ما را می زدند .حتی پرواز های شناسایی و تهاجمی میگ های عراقی مدام بر روی منطقه برقرار بود . در اکثر ساعات روز ،هلی کوپتر های تهاجمی توپدار دشمن اعم از نوع M.i.8 روسی و غزال_Gazell_فرانسوی روی آسمان دیده می شدند و خطوط ما را می کوبیدند .
دیگر سرو صدای بچه های ما در آمده بود. مدام برای آقای بروجردی پیغام می فرستادند که آقا ؛آخر این چه وضعی است.؟لا اقل توپی ،خمپاره اندازی ، چیزی به ما بدهید ،چون برای مقابله با دشمن دستمان خالی است . از طرف دیگر تعدادی از بچه ها که به مقر آقای بروجردی در سر پل ذهاب رفته بودند ،در بازگشت خبر آوردند داخل انبار سلاحی که ایشان از کرمانشاه آورده ،دو قبضه خمپاره انداز نو هست ،منتها چون هیچ کس نحوه ی کار کردن با آن هارا بلد نیست ،مشتری ندارد و همین طوری عاطل و باطل ،توی انبار افتاده اند .
اسم خمپاره انداز را که گفتند ،گوش هایم تیز شد ،ولی به روی خودم نیاوردم . دیدم هر جا می روم وتوی هر سنگری دو دقیقه می نشینم ،مدام بچه ها گریزی می زنند به روز های اول بعد از انقلاب که در پادگان آموزشی ابوذر همدان،مربی کار با خمپاره انداز بودم .یک روز آمدند و به بنده گفتند: آقای فلانی ،بیا و این دو قبضه خمپاره انداز را تحویل بگیر ،ببر توی خط و آن ها را فعال کن.
رفتم به اسلحه خانه مقر آقای بروجردی ،تا ببینم قبضه ها در چه وضعیتی هستند .دیدم هر دو قبضه، از نوع 120م.م اسرائیلی است ؛مرده ریگ روابط نظامی رژیم شاه با صهیونیست های اشغالگر فلسطین .از طرف دیگر من در دوره ی سربازی با خمپاره انداز 81 م.م.آمریکایی کار کرده بودم و اصلا از نحوه ی کار با قبضه های 120 م.م سر رشته نداشتم .
هر چه آن جا به آقایان گفتم بابا جان، من کار با این قبضه ها را بلد نیستم ،اصلا به خرجشان نرفت که نرفت !صرف این مطلب برایشان مهم بود که یک نفر در منطقه هست که قبلا مربی کار با خمپاره انداز بوده ،حالا این واقعیت که خمپاره انداز 81 م.م. آمریکایی چه تفاوت هایی با قبضه 120 م.م. اسرائیلی دارد ،دیگر برای شان اهمیتی نداشت . الکی ما را گنده کرده بودند . هر چه از بنده انکار بود، از آقایان اصرار،که باید خودت آنها را فعال کنی .
ادامه دارد.
خاطرات سراسر عشق ,
#سردار شهیدحاج حسین همدانی
#کتاب:مهتاب خین
کتابخانه (مجمع جهانی خادمین شهدا)
http://eitaa.com/joinchat/1518075916C941fff5a2b
بسم الله الرحمن الرحیم
خاطرات سراسر عشق،سردار شهید
#حاج_حسین_همدانی
کتاب:مهتاب خین
*پیکار در عسرت
قسمت55
از سر ناچاری در حالی که ب چند مطلب واقف بودم :می دانستم که بلد نیستم زاویه یاب قبضه 120 م.م اسرائیلی را ببندم . ضمن این که می دانستم اگر آن را به صورت غلط ببندم ،بعد از پرتاب گلوله ،این گلوله می رود هوا و درست در همان زاویه برمی گردد ،یا روی سرمان یا در نزدیکی مان می ترکد . در ثانی ،وضعیت روحی بنده را هم شما باید در نظر بگیرید ؛درست است که طی دوران سربازی ،آموزش کار با قبضه خمپاره انداز را دیده بودم ،ولی آخر جنگ که ندیده بودم . این بار دیگر در میدان تیر پادگان همدان لا خمپاره تفنن نمی کردیم ، قرار بود وسط میدان یک جنگ تمام عیار ،خمپاره در کنیم !
این جا مجبورم اعتراف کنم که در طول زندگی ام به عنوان یک رزمنده ،اولین بار در همان ماجرا بود که آمدم و ضعف تخصص و روحیه ی خودم را با توکل به خدا و توسل به اولیاء الهی جبران کردم .
دنبال این بودم که یک جوری قضایا را برگزار کنم تا خودشان کوتاه بیایند و من ناشی ،مجبور به کار با آن قبضه ها نشوم . در عرف کلاسیک ،رسم این است که برای قبضه ی خمپاره انداز می آیند و چاله مناسبی حفر می کنند و قنداق قبضه را داخل آن مستقر می کنند . دیدم خوب است از همین بهانه استفاده ی بهینه را به عمل بیاورم .لذا گفتم بروند ودر چند منطقه که خاک چغر وسفتی داشت ،با بیل و کلنگ زمین را بکنند .فکر می کردم زور وفشار کار ،سر چشمه ذوق شان را کور می کند . تا می گفتم بروید وزمین را بکنید ،این ها جنگی می گفتند :به روی چشم !
ذوق زده می رفتند در آن زمین سخت ،چندین حفره ی عمیق می کندند و آماده می کردند .دست های شان تاول زده و تاول ها ترکیده بودند،ولی عین خیالشان نبود . وقتی دیدم راه دررو برایم نگذاشته اند ،به آن ها گفتم :عزیزان ،ظاهر وباطن مطلب این است که من نحوه ی کار کردن با قبضه 120م.م. را بلد نیستم .به علاوه چون طرز کار زاویه یاب آن را نمی دانم ،کافی است گلوله را بر اساس زاویه بندی غلط پرتاب کنم ،آن وقت بر می گردد روی سرمان ،همه مارا نفله می کند .
باز گفتند :اشکالی ندارد شما گلوله را شلیک کن و اصلا نگران عواقب اش نباش .
ادامه دارد...
خاطرات سراسر عشق ,
#سردار شهیدحاج حسین همدانی
#کتاب:مهتاب خین
کتابخانه (مجمع جهانی خادمین شهدا)
http://eitaa.com/joinchat/1518075916C941fff5a2b
بسم الله الرحمن الرحیم
خاطرات سراسر عشق،سردار شهید
#حاج_حسین_همدانی
کتاب:مهتاب خین
*پیکار در عسرت
قسمت:56
دیگر برایم چاره ای نمانده بود . گفتم:خب ،پس شما همگی ،قدری بروید عقب . از آن جا که طرز کار زاویه یاب قبضه 120م.م را بلد نبودم ،دستگیره ی آن را بدون محاسبه و به طور مکانیکی چرخاندم .گلوله خمپاره را برداشتم،ضامن آن را کشیدم ،زیر لب سه بار قل هوالله خواندم و آن را به گلوله دمیدم . حتی گلوله را بوسیدم و گفتم :خدایا به اومید تو!
ببین تپه ی اول قراویز که دست بچه ها ی خودمان بود . از تپه دوم تا پنجم آن ،دست دشمن بود و حتی با چشم غیر مسلح می شد روی خط الراس آن ها تردد نفرات بعثی رادید .دل خودم را خوش کرده بودم که اگر گلوله روی سرمان برنگردد ،شاید به لطف خدا برود طرف آن ها . بعد هم آن گلوله را با هزار حول ولا ،انداختم داخل قبضه 120م.م و...بنگ !
این مطلب رامن تابه امروز در چند جا گفته ام :خدا را گواه می گیرم ،اولین گلوله ی خمپاره ی 120م.م را که بدون محاسبه شلیک کردیم ،رفت وسط بعثی ها ی مستقر بر روی تپه دوم قراویز و همه ی آن ها را تکه تکه کرد .
می شود گفت شلیک مان ما رمیتی بود [با خنده]...ولکن الله رمی.
بچه ها بال در آورده بودند از خوشحالی . حالا مگر حرف حساب به خرج شان می رفت؟ هر چه می گفتم :آقا جان من برای پرتاب این گلوله ،از تخصص ننه ام استفاده کرده ام،باورشان نمی شد ![می خندد].
بعد از آن ماجرا ،آمدند و چهار قبضه خمپاره انداز دیگر هم برایمان آوردند و استعداد واحد ادوات بچه های سپاهی همدانی جبهه قراویز ،رسید به شش قبضه خمپاره انداز .به علاوه مدت ها برای بچه ها آموزش تخصصی کار با پلاتین برد ،زاویه یاب و محاسبه و دیده بانی خمپاره انداز را به مورد اجرا گذاشتند . با همه ی این تمهیدات ،شلیک های بعدی ما ،ابدا به پای آن دقتی که در جریان پرتاب آن گلوله ی ما رمیتی مشاهده کردیم ،نرسید که نرسید !دیگر هیچ وقت نشد که بتوانیم گلوله یمان را با چنان دقتی بفرستیم بر روی هدف . داستان آن شلیک ما رمیتی ،هنوز هم در بین بچه رزمنده های قدیمی سپاه همدان ،زبان زد خاص وعام است .
ادامه دارد...
خاطرات سراسر عشق ,
#سردار شهیدحاج حسین همدانی
#کتاب:مهتاب خین
کتابخانه (مجمع جهانی خادمین شهدا)
http://eitaa.com/joinchat/1518075916C941fff5a2b
بسم الله الرحمن الرحیم
خاطرات سراسر عشق،سردار شهید
#حاج_حسین_همدانی
کتاب:مهتاب خین
*پیکار در عسرت
قسمت57
تا حدود ماه ششم جنگ تحمیلی ؛یعنی اواخر اسفند 1359.در این برهه شش ماهه ،سرپرستی امور فرماندهی سپاه استان همدان را آقای محمد حسینی ؛معاون سپاه استان به عهده داشت . بعد،از طرف دفتر هماهنگی ستاد مرکزی سپاه که اشخاصی از قبیل آقایان داود کریمی ،محمد بروجردی ،محمود زاده ،محمود شهبازی و.... عضو آن بودند ،برای تعین فرمانده سپاه استان همدان اقدام شد .
از طرف دیگر بعد از تصرف تپه اول قراویز و سه راهی قره بلاغ ،دیگر رسما خط پدافندی نیروهای سپاه استان همدان در منطقه عمومی سر پل ذهاب شکل گرفته بود .منتها بعد از شهادت محمد رضا فراهانی ،تعدادی از بچه ها ،من جمله حبیب الله مظاهری،به همراه جسد فراهانی به همدان رفتند تا مراسم تشییع و خاکسپاری آن شهید بزرگوار را برگزار کنند .حدود دوهفته بعد از آن مراسم بود که مظاهری در معیت یک اکیپ نیروی رزمنده ،به استعداد تقریبی 40 نفر ،به قراویز بر گشتند .
چهرهای شاخص آن جمع عبارت اند از :شهید محمد ترکمان ،شهید علی رضا ترکمان ،حجت کتابی،نعمت کتابی و. ..ما بلافاصله این اکیپ چهل نفری را بین محور های عملیاتی خودمان در منطقه تقسیم کردیم .
جبهه تقسیم شده بود :در ارتفاعات شاه نشین و دالاهو تا ریجاب ،نیروهای مسلح عشایری منطقه سر پل ذهاب معروف به فدائیان امام مستقر شده بودند . این بار به جای کاک عبدالله،مسوولیت فرماندهی این برادرهای شجاع مارا ،آقای طهماسبی_از کادرهای اعزامی سپاه تهران به منطقه _عهده دار شد . در منطقه دشت ذهاب ،سه راهی کوره موش و ارتفاعات قراویز و شهرک المهدی ،مسوولیت فرماندهی محور عملیاتی را برادرمان تقی بهمنی به عهده گرفت . در سمت چپ حد محور پدافندی ما ،رودخانه الوند قرار داشت . مسوولیت منطقه چپ ما ،یعنی فرماندهی جبهه بازی دراز و دشت دیر ه که به جبهه ی چپ سر پل معروف شد را آقای محمد ابراهیم شفیعی عهده دار شد .
بچه های سپاه تهران مثل محسن وزوایی ،علی رضا موحد دانش و محسن حاجی بابای با آقای شفیعی کار می کردند . در منطقه عمومی گیلان غرب و نفت شهر هم فرماندهی جبهه با آقای حسین الله کرم بود وایشان به اتفاق جواد افراسیابی و ابراهیم هادی با استفاده از نیروهای مردمی عضو گروه چریکی شهید اندرزگو در آن جا فعالیت داشتند .بعد ها توسط همین بچه ها ،در آن منطقه عملیاتی هم انجام شد .
ادامه دارد. ..
خاطرات سراسر عشق ,
#سردار شهیدحاج حسین همدانی
#کتاب:مهتاب خین
کتابخانه (مجمع جهانی خادمین شهدا)
http://eitaa.com/joinchat/1518075916C941fff5a2b
بسم الله الرحمن الرحیم
خاطرات سراسر عشق،سردار شهید
#حاج_حسین_همدانی
کتاب:مهتاب خین
*پیکار در عسرت
قسمت:58
ما در جبهه میانی سر پل ذهاب ،از همان روزهای اول تثبیت و زمین گیر شدن دشمن ،محور شناسایی را تعیین و ماموریت کار در آن ها را بین بچه ها تقسیم کردیم و عناصر شاخص و زبده مان را گذاشتیم برای کار روی این محور ها .این عزیزان عبارت بودند از :قدیر نطامی ،علی رضا حاج بابایی ،حبیب الله مظاهری و رسول حیدری .در منطقه بر آفتاب هم گروهی از بچه ها ی گردان 9 سپاه تهران به فرماندهی محسن وزوایی ،مشغول کار شناسایی بر روی مواضع دشمن و خطوط پدافندی آن بودند .برادرمان محمود شهبازی هم با آنها بود .
البته تا ان وقت فقط اسم شهبازی به گوش من خورده بود ،ولی اورا حظوری ندیده بودم .شناسایی هایی که توسط بچه های وزوایی در آن جا صورت گرفت ،عملا به کار زمینه سازی عملیاتی آمد که بعد ها ،در آذر ماه سال1360 با نام مطلع الفجر در بر آفتاب به مرحله اجرا گذاشته شد .
بعد ها بچه های مجموعه رزمی سپاه همدان در محور میانی سر پل ذهاب ،برای تشکیل تیپ 27 محمد رسول الله (صل الله علیه وآله وسلم) در زمستان 1360 وارد خوزستان شدند .بچه های وزوایی هم در اوایل اسفند همان سال به دو کوهه رسیدند ویکی از قوی ترین گردان های عملیاتی این تیپ را با نام گردان حبیب ابن مظاهر تشکیل دادند که در نبرد های فتح المبین و الی بیت المقدس این گردان خوش درخشید .
در اواخر شهریور ماه سال 1361 هم حدود 40 نفر از بچه های نخبه ی گروه چریکی شهید اندرز گو در معیت آقای الله کرم وارد مجموعه تیپ _بعد ها لشگر _27محمد رسول الله (صل الله علیه وآله وسلم) شدند . مجموعه ی این بچه ها، به یمن داشتن تجارب فراوان از کار اطلاعاتی و جوهره ی فعالی که از خودشان بروز دادند ،لشگر 27 محمد رسول الله (صل الله علیه وآله وسلم)را از لحاظ توان کار اطلاعاتی گسترده و دقیق در مناطق عملیاتی متفاوت جنوب وغرب ،خیلی تقویت کردند . طوری که در سال های 1361 و 1362 این لشگر در بین یگان های رزمی سپاه ،از بابت برش اطلاعاتی خودش زبانزد شد .
حالا جا دارد بنده از دو عنصر شاخص آن جمع ،جواد افراسیابی و ابراهیم هادی یاد کنم .
ادامه دارد...
خاطرات سراسر عشق ,
#سردار شهیدحاج حسین همدانی
#کتاب:مهتاب خین
کتابخانه (مجمع جهانی خادمین شهدا)
http://eitaa.com/joinchat/1518075916C941fff5a2b
بسم الله الرحمن الرحیم
خاطرات سراسر عشق،سردار شهید
#حاج_حسین_همدانی
کتاب:مهتاب خین
*پیکار در عسرت
قسمت:59
از روز اول دی ماه 1359 شهید غلامعلی پیچک به حکم آقای بروجردی به عنوان مسوول عملیات ستاد غرب سپاه منصوب شد . از ان جا که ما از بدو غائله ضد انقلاب در کردستان با نوع بینش و عملکرد افراطی بعضی از مسوولین وقت واحد عملیات ستاد مرکزی سپاه مخالف بودیم و حتی در منطقه با آن ها درگیری داشتیم ،در بین بچه رزمنده های همدانی حاضر در غرب ،نسبت به آن طیف حتی بچه های سپاه تهران نوعی ذهنیت سلبی و مبتنی بر پیش داوری وجود داشت . اصطلاح رایج در این روزها ؛گارد ذهنی ما نسبت به آن کاملا بسته بود .
خب پیچک هم که از تهران به منطقه آمده بود ،شنیده بودیم با آن آقایان هم مناسبات خوبی دارد . لذا آن ذهنیت تشدید می شد . خیلی بزرگوارانه با آن ذهنیت برخورد کرد. اولا از همان بدو گرفتن مسوولیت عملیات سپاه غرب ،نسبت به بچه های ما از خودش تواضع مومنانه نشان داد . با آن که فرمانده عملیات سپاه غرب کشور بود وطبعا ما بایستی به دیدار او می رفتیم ،ایشان در همان وحله اول بلند شد و آمد شهرک المهدی (عج) به دیدار ما بچه های سپاه همدان .
در جمع بچه ها حاضر شد و خیلی دقیق وحساب شده از خدمات وزحمات بچه های سپاهی همدان یاد کرد . معلوم بود از همان آغاز ،آقای بروجردی او را نسیت به موقعیت جبهه ی سر پل ذهاب و مرارت های بچه های همدان در آن جا برای تثبیت خط دفاعی تو جیه کرده بود ؛آخر خود آقای بروجردی علاقه عجیبی به بچه های همدان داشت .
پیچک در جمع ما با لحنی پرشور وتواضعی چشم گیر از زحمات بچه های همدان در جبهه سر پل ذهاب تقدیر و تشکر کرد و در ادامه ی صحبت هایش گفت:برادر های عزیزم ! بنده به زیارت تان آمدم تا ببینم شما چه کم و کسری هایی دارید ؟چه می خواهید ؟من از تمام مشقت های شما با خبرم . خوب می دانم از روز اول جنگ تا به امروز چه سختی کشیدید تا این خط را حفظ کنید .
حالا هم که در حضورتان هستم صرفا در حکم یک برادر کوچک و حقیرتان با من برخورد کنید . به خدا من دنبال این مسوولیت نبودم ،بلکه آن را از رده های بالا به بنده محول کردند . همین الان هم اگر شما ،با هر عذری مایل به همکاری با من نباشید ،خدا گواه است هیچ مساله ای نیست .صرفا بدانید که من کارم فقط خدمت رسانی به شما عزیزان و پشتیبانی هر چه بهتر جبهه ی شما ،برای عملیات بزرگی است که به حول وقوه ی الهی قرار است در غرب انجام بدهید .
ادامه دارد.
خاطرات سراسر عشق ,
#سردار شهیدحاج حسین همدانی
#کتاب:مهتاب خین
کتابخانه (مجمع جهانی خادمین شهدا)
http://eitaa.com/joinchat/1518075916C941fff5a2b
خاطرات سراسر عشق ,
#سردار شهیدحاج حسین همدانی
#کتاب:مهتاب خین
کتابخانه (مجمع جهانی خادمین شهدا)
http://eitaa.com/joinchat/1518075916C941fff5a2b
بسم الله الرحمن الرحیم
خاطرات سراسر عشق،سردار شهید
#حاج_حسین_همدانی
کتاب:مهتاب خین
پیکار در عسرت
قسمت:60
منظور پیچک از عملیات بزرگ ،نبرد دوم بازی دراز در اردیبهشت1360 بود .منتها در زمان عملیات دوم بازی دراز _بنده به دلایلی که متعاقبا عرض خواهم کرد _به عنوان مسئول واحد تدارکات سپاه همدان ،در آن شهر حضور داشتم . البته در گرما گرم همین عملیات که در 2اردیبهشت سال1360 در بازی دراز انجام گرفت ،به بهانه انتقال تداراکات جبهه سر پل ذهاب ،به مدت دو روز به منطقه آمدم .
خلاصه منظورم این است که پیچک از همین اولین برخوردش با نیرو های ما در زمستان 59 ،با آن تواضع و خلوص مثال زدنی اش واقعا قلوب همه ی بچه ها را به خودش جذب کرد . در آن روزهای سخت و پر از تلخی های اول جنگ ،این تواضع و دلسوزی پیچک نسبت به بچه رزمنده های جبهه سر پل ذهاب ،در سایر مسئولین کمتر مثل ومانندی داشت.
دائم از محور ها ومناطق بازدید می کرد .می آمد سنگر به سنگر ،می نشست پای صحبت بچه ها ،با دقت به حرف هایشان گوش می داد. با همان سعه صدری که از پیشنهادهایشان استقبال می کرد ،پزیرای انتقاد هایشان هم بود . بعد هم مسائل مطرح شده توسط بچه ها را سریع جمع بندی می کرد و بدون فوت وقت ،شخصا می رفت دنبال حل و فصل آن ها.
مثلا در آن ماه های اول جنگ، یادم هست که یک پست دژ بانی توسط سپاه غرب در اسلام آباد احداث شده بود که مسئولین این دژبانی ،بعضا نسبت به کاروان های حامل کمک های مردمی همدان برای جبهه سر پل ذهاب ،سخت گیری های بی مورد اعمال می کردند به محض این که پیچک از این مساله مطلع شد.،طی دستور اکیدا کتبی به این دژبانی نوشت :
ادامه دارد..
125
خاطرات سراسر عشق ,
#سردار شهیدحاج حسین همدانی
#کتاب:مهتاب خین
کتابخانه (مجمع جهانی خادمین شهدا)
http://eitaa.com/joinchat/1518075916C941fff5a2b
بسم الله الرحمن الرحیم
خاطرات سراسر عشق،سردار شهید
#حاج_حسين_همداني
کتاب:مهتاب خین
*پیکار درعسرت
قسمت:61
اکید کتبی به این دژبانی نوشت:
بسمه تعالی
به دژبانی سپاه غرب_اسلام آباد
سلام علیکم
تردد اشخاص و خودروهایی که دارای برگه ی حکم مأموریت از سپاه همدان باشند, کاملا آزاد و بلامانع است و به هیچ عنوان, نیازی به کنترل آنها نیست.
اجرکم عندالله
عملیات غرب_ پیچک
آخر, عناصر آن پست دژبانی, خودروهای حامل کمک های اهدایی مردم همدان به بچّه های جبهه ی سر پل ذهاب را به اسم کنترل محموله های شان, مجبور می کردند به پادگان ابوذر بروند و بارشان را در آنجا تخلیه کنند. بعد از صدور دستور کتبی پیچک دیگر ما با آن دژبانی مشکلی پیدا نکردیم و روند کمک رسانی مردم استان همدان به بچّه های شان در محور میانی جبهه سر پل ذهاب , به سهولت انجام می شد.
نمونه ی دیگری از مساعدتهای بسیار مؤثر غلامعلی پیچک نسبت به بچّه رزمنده های همدانی, در رابطه با رفع معضل اسکان آنها در پادگان ابوذر بود. تا قبل از آمدن پیچک به غرب مسئولین وقت, در آن پادگان یک محل بسیار کوچکی را به عنوان عقبه ی نیروهای همدانی,به ما داده بودند طوری که بیتوته بچّه ها در آنجا خیلی دشوار بود. پیچک که آمد دستور داد یک بلوک کامل از آپارتمانهای پادگان ابوذر را در اختیارمان بگذارند. در نتیجه, کل نیروهای فرسوده و خسته ی عملیاتی ما, برای استراحت و تجدید قوا, می رفتند به عقبه ی خودشان در آن بلوک آپارتمانی و مشکل بی جا و مکانی شان, با عنایت پیچک رفع شد.
از مراتب حسن خلق, عاطفه, معرفت و انسانیت پیچک, هر چه بگویم کم است. برخوردهایش با آدم ها محشر بود. فرق نمی کرد طرف چه کاره است; یک رزمنده ساده یا فرمانده ای عالی رتبه , در هر حال, مؤدب بود و بسیار افتاده, از اواخر اسفند ۵۹ تا اوایل تیر ۱۳۶۰ که مجبور شدم در همدان بمانم, او را ندیده بودم. وقتی دوباره به منطقه بر گشتم, از بچّه ها شنیدم اکثر شبها, پیچک به شهرک المهدی (عج) می آمد.
شب را پیش بچّه های همدانی بیتوته می کرد. خیلی با آنها گرم می گرفت و می گفت و
◾۱۲۶
خاطرات سراسر عشق ,
#سردار شهیدحاج حسین همدانی
#کتاب:مهتاب خین
کتابخانه (مجمع جهانی خادمین شهدا)
http://eitaa.com/joinchat/1518075916C941fff5a2b
بسم الله الرحمن الرحیم
خاطرات سراسر عشق ,
#سردار شهیدحاج حسین همدانی
#کتاب:مهتاب خین
کتابخانه (مجمع جهانی خادمین شهدا )
6⃣2⃣
می خندید. عجیب آقا صفت و مرد بود.
○و به همین ترتیب، هم به آن ذهنیت قبلی شما غلبه کرد،وهم با بچه رزمنده های همدانی صمیمی شد.
□بله، طوری شد که بچه ها دلشان برای دیدار او پر می کشید. وقتی آذرماه سال ۱۳۶۰،طی عملیات مطلع الفجر، پیچک به شهادت رسید،تک به تک بچه های همدانی در جبهه ی سر پل ذهاب،احساس می کردند برادر دلبندشان را از دست داده اند. اصلا آن انگیزه ی بالایی را که ما در بین بچه هایمان، برای شروع مرحله ی دوم عملیات مطلع الفجر در منطقه ی تنگ کورک۱ می دیدیم، عمدتا ناشی از تاثیر عاطفی شدید شهادت غلام علی پیچک بود. همه دوستش داشتند، همان قدر که او آن ها را دوست داشت. بچه های ما می گفتند: حالا که پیچک ما شهید شده ، آیا نبایستی انتقام خون او را از دشمن بگیریم؟
به این ترتیب،حتی شهادت مظلومانه پیچک هم برای ادامه ی رزم در بین بچه های ما، نقش عنصر محرک را ایفا کرد. یادش به خیر، که خیلی آقا بود.
○پس به این ترتیب،با مساعدت پیچک، وضعیت جبهه ی سر پل ذهاب سر و سامان گرفت؟
□درست است. مطلب دیگر اینکه ، ما علاوه بر پادگان ابوذر، عقبه ی دم دست تری هم برای بچه هایمان در شهر متروکه ی سرپل ذهاب احداث کردیم.
○منظورتان از این عقبه ی دم دست تر، همان انبار نوشابه است؟
□نه. علاوه بر آن انبار، در پشت آنجا، منزل متروکه ی دو طبقه ای بود که به قول معمارها؛ مهندسی ساز بود: سرویس بهداشتی و حمام مجهزی داشت، به علاوه ی یو حیاط دلباز، آنجا را هم تر و تمیزتر کردیم و شد عقبه ی نزدیو بجه هایمان.
○تکلیف اموال و اثاثیه ی بر جای مانده مردم در خانه های شهر سر پل ذهاب چه شد؟
□بعد از اینکه وضعیت خطوط دفاعی تثبیت شد و جبهه ی ما سر و سامانی به خودش گرفت، در صدد برآمدیم تا تکلیف اموال بر جای مانده از مردم در اماکن مسکونی وتجاری شهر سر پل ذهاب را مشخص کنیم. لذا با استانداری کرمانشاهان و رده های اداری و انتظامی این استان هماهنگی به عمل آوردیم تا در یک روند نظارت شده و تدریجی، سکنه ی شهر بیایند و اموال و اثاثیه خودشان را ببرند. در نتیجه، دیگر
___________________________
۱. به خواست خدا. در ادامه ی این جلسات، بنده به تفضیل درباره ی چگونگی و چرایی وارد عمل شدن بچه های همدان در تنگ کورک و ماجراهای آن نبرد عاشورایی و با شکوه، تو ضیحات لازم ارایه خواهم داد.
۱۲۷■پیکار در عسرت
خاطرات سراسر عشق ,
#سردار شهیدحاج حسین همدانی
#کتاب:مهتاب خین
کتابخانه (مجمع جهانی خادمین شهدا)
http://eitaa.com/joinchat/1518075916C941fff5a2b
بسم الله الرحمن الرحیم
6⃣3⃣
خاطرات سراسر عشق ,
#سردار شهیدحاج حسین همدانی
#کتاب:مهتاب خین
کتابخانه (مجمع جهانی خادمین شهدا)
مردم به صورت نوبت بندی شده،با کامیون و وانت بار به سر پرذهاب می آمدند و کل وسایل و اموالشان را بار می زدند و می رفتند.
○روند گفت و گو به قدری معطوف به حوادث و ماجراهای جنگ در غرب شد که از پرداختن به زندگی شخصی و خانوادگی تان بازماندیم.اگر موافق باشید،کمی هم بپردازیم به نیمه ی پنهان زندگی تان.
■همانطور که در اوایل این گفت وگو خدمت شما عرض شد ؛بنده در سال ۱۳۵۶ ازدواج کردم .همسرم،دختر دایی ام بود که خب به علت ارتباط خویشاوندی،هردوازهم شناخت داشتیم.ایشان انسانی مومن و فوق العاده صبور و انقلابی است.حتی می توانم بگویم به مراتب از خودم حزب اللهی تر است.در بحث انتخاب همسر،کورکورانه واحساسی اقدام نکرده بودم.چنان که گفتم،دختر دایی خودم بود از من شناخت نسبتا جامعی داشت می دانست چه جور آدمی هستم و چه سوداهایی در سر دارم از فردای ازدواج مان خودم ایشان را وارد گود مطالعه و کارهای انقلابی کردم. ناگفته نماند که خودش هم زمینه خوبی داشت در آن روزها،ما با یک زوج مذهبی مبارز مرتبط بودیم که عبارت بودنداز آقای دکتر هوشنگ باب الحوائجی' و همسرشان که یک خانم دبیر و فرهنگی بود.این دونفر آدم های مبارزی بودند که حتی در جریان کار مبارزاتی نسبت به هم شناخت پیدا کردند وکارشان به ازدواج کشید.طی دوران قبل از انقلاب و سال های ۵۶ و۵۷،من و همسرم با همین خانواده انقلابی مرتبط بودیم.
○واکنش همسرتان در قبال ورودتان به سپاه پاسداران چگونه بود؟
■اصلا با اصرار شدید ایشان بود که وارد سپاه شدم.به خاطر دارم آن اوایل که بچه های سپاه همدان،تمام شبانه روز خودشان را در سپاه می گذراندند،من به همسرم گفتم:وضع سپاهی جماعت این طوری است؛شاید هفته به هفته هم نتوانند سری به خانه وکاشانه شان بزنند شما چه می گویید؟
در جواب بنده،ایشان خیلی محکم گفت:خب،من هم همین را می خواهم![میخندید]....حتی وقتی در اواخر پاییز سال ۵۹ ، زمان وضع حمل نزدیک شده بود،پیغامی فرستاد:مبادا به خاطر تولد بچه،جبهه را ول کنی وبه همدان برگردی!گفتم که، ایشان از بنده خیلی بسیجی تر است.
○ و حاصل این وصلت ؟؟
____________________
1-دکتر باب الحوائجی متخصص رشته ارولوژی است و هنوز هم در شهر همدان طبابت می کند.
ادامه دارد .....
خاطرات سراسر عشق ,
#سردار شهیدحاج حسین همدانی
#کتاب:مهتاب خین
کتابخانه (مجمع جهانی خادمین شهدا)
http://eitaa.com/joinchat/1518075916C941fff5a2b
مهتاب خین
#صفحه ۱۲۸
بسم الله الرحمن الرحیم
6⃣4⃣
خاطرات سراسر عشق ,
#سردار شهیدحاج حسین همدانی
#کتاب:مهتاب خین
کتابخانه (مجمع جهانی خادمین شهدا
■درسال۵۷ خداوند به ما دختری عنایت کرد که مقدار نبود بیش از یک ماه در این عالم بماند،اسمش را گذاشته بودیم زهرا.فرزند دوم،پسری بود که اسم او را گذاشتیم وهب.
●این نام گذاری علت خاصی داشت؟
■بله.قبل ازانقلاب که داستان واقعه ی کربلا را مطالعه می کردم،اواخر تابستان ۵۶،کتابی به دستم رسید به نام خاندان وهب' موضوع کتاب درباره ی جوانی مسیحی به نام وهب بن عبدالله کلبی بود که به همراه مادر سالخورده و همسر نو عروس خودش،به قافله حضرت امام حسین(علیه السلام)ملحق شد.اسلام آورد و روز عاشورا در رکاب سید الشهدا(علیه السلام)شجاعانه شمشیر زد وبه شهادت رسید.آن کتاب را هنوز هم دارم.همان زمان به ذهنم رسید اگر روزی خداوند به من پسری عنایت کند،اسم او را بگذارم وهب.چون خیلی به این شهید بزرگوار دشت کربلا علاقه مند شده بودم. وهب بن عبدالله جوان مسیحی رشید وآزاده ای بود که در بزنگاه سرنوشت ؛ جایی که سابقه داران در اسلام و مسلمانی امتحان بدی پس دادند،او خوب تشخیص داد،خوب فهمید وخوب راه خودش را انتخاب کرد.
در اوایل زمستان سال ۱۳۵۹ که در جبهه ی سرپل ذهاب می جنگیدم، خدا تفضل کرد و وهب را به ما داد.البته موقعی توانستم به همدان برگردم که این بچه حدودا دو ماهه بود.بعد از وهب،خدا
برادرش مهدی را به ما داد.فرزند سوم دختری است که نام او را هم گذاشتیم زهرا.بچه ی ته تغاری خانواده هم سارا خانم است.
●بعد انقلاب و خصوصا طی دوران جنگ هشت ساله،همسرتان با این معضل که شوهرش در کسوت یک پاسدار انقلاب و یک فرمانده جنگی هیچ وقت در شهر و خانه حضور ندارد،چطور کنار آمد؟
■در تمام سال های دفاع مقدس،بزرگ ترین مشوق من برای حضور در جبهه ها همسرم بوده.خدا گواه است حتی یک بار هم نشد که بابت نبودن من،کمترین گلایه ای را ابرازکند.با نهایت صلابت روحی با مسأله حضور شبانه روزی بنده در جبهه کنارآمد و کانون خانوادگی ما را اداره کرد.لذا توفیقات خودم در تمام آن سال ها را بیش از هرکس دیگر،مرهون ایمان قوی، صبر خارق العاده و مدیریت دقیق همسرم در اداره ی پشت صحنه زندگی ام می دانم.خدا به ایشان اجر بدهد.....خب دیگر،
___________________________
1_ر.ک.به کتاب؛ خاندان وهب،به قلم نوح الدین ضیاء، انتشارات دفتر نشر فرهنگ اسلامی،چاپ اول،تیرماه سال ۱۳۵۶
#129
ادامه دارد ....
خاطرات سراسر عشق ,
#سردار شهیدحاج حسین همدانی
#کتاب:مهتاب خین
کتابخانه (مجمع جهانی خادمین شهدا)
http://eitaa.com/joinchat/1518075916C941fff5a2b
بسم الله الرحمن الرحیم
6⃣5⃣
خاطرات سراسر عشق ,
#سردار شهیدحاج حسین همدانی
#کتاب:مهتاب خین
کتابخانه (مجمع جهانی خادمین شهدا)
به گمانم مباحث خانوادگی ما, در همین حد که مطرح شد, کافی باشد...( می خندد )
# می رسیم به فصل زمستان سال ۱۳۵۹ و مشخصاً دومین سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی
* مطلب مهمی به یادم آمد! تقریباً اواسط بهمن ماه سال ۵۹ بود که برای چند روزی به همدان برگشتم تا یک سری ملزومات مورد نیاز جبهه ی سر پل را تاُمین کنم. خبردار شدیم آقای محمدعلی رجایی_ که آن روزها نخست وزیر کشور بود. به دعوت استاندار همدان; آقای دکتر محمد علی کی نژاد, برای بازدید از ادارات و نهادهای استان, به همدان آمده است.
آقای رجایی, ابتدا به استانداری رفت. آنجا با مسوُولین سیاسی اداری استان , جلسه ای داشت.حوالی ظهر با وجود آنکه همه رقم امکانات پذیرایی از نخست وزیر مملکت در میهمان سرای لوکس و مجهز استانداری فراهم بود, آقای رجایی مسرانه گفت: بنده می خواهم دیداری با برادرهایم در سپاه استان داشته باشم, ناهار را هم با همان بچه ها می خورم, در نتیجه استاندار و سایر مسوُولین اداری استان هم به ایشان تاُسی کردندو همگی آمدند به سپاه.
# حال و هوای حاکم بر سپاه استان, در لحظه ای که مطلع شدید نخست وزیر جمهوری اسلامی به دیدار سپاهیان همدان می آید, چگونه بود?
در سپاه غلغله ای به پا شد, آن سرش ناپیدا. بچه ها از خوشحالی بال درآورده بودند,خب, رجایی انسانی بود که هر آدم صاحب فطرت و شریفی او را دوست داشت.
هم به جهت سابقه مبارزاتی سیاسی_فرهنگی درخشانش در رژیم گذشته, هم به لحاظ اینکه از بین محروم ترین اقشار زحمت کش جامعه برخاسته بود و بعد از قبول مسوُولیت نخست وزیری, همچنان با محرومان شهری و روستایی مملکت حشر و نشر داشت. در زندگی شخصی اش هم اسیر زرق و برق های دنیوی نشد و مثل دوره ی معلمی اش ساده زیست بود.
در آن روزگار وانفسای بعد از انقلاب, که سیاست مدارهایی از قبیل ابوالحسن بنی صدر,حَبِ"من" خورده بودند و مدام در محافل شبه روشنفکری اقشار مرفه و متمول کشور منم, منم می زدند و زیر عکس مصدق می نشستند و پز وطن دوستی می دادند, رجایی از همان روز شروع به کارش گفته بود: مقلد امام و فررند مجلس هستم. بنده هم یکی از میلیون ها نفر محرومین حزب اللهی این کشورم.
او این بیانات را در شرایطی به زبان می آورد که غالب رسانه های گروهی و محافل.....
ادامه دارد ....
صفحه # 130
خاطرات سراسر عشق ,
#سردار شهیدحاج حسین همدانی
#کتاب:مهتاب خین
کتابخانه (مجمع جهانی خادمین شهدا)
http://eitaa.com/joinchat/1518075916C941fff5a2b
بسم الله الرحمن الرحیم
خاطرات سراسر عشق ,
#سردار شهیدحاج حسین همدانی
#کتاب:مهتاب خین
کتابخانه (مجمع جهانی خادمین شهدا)
6⃣6⃣
سیاسی و فرهنگی کشور, حتی از شنیدن نام حزب الله و مکتب اکراه داشتند. برای خود ما بچه سپاهی ها,رجایی از یک بابت دیگر هم جاذبه داشت; در شرایطی که عقلای خیلی مصلحت اندیش سیاسی, معتقد به رفتن پای میز مذاکره با دشمن بودند, محمدعلی رجایی به عنوان مسوُول قوه ی مجریه نظام انقلابی جمهوری اسلامی, در نشست ویژه شورای امنیت ملل متحد برای بررسی جنگ عراق و ایران , صراحتاً گفته بود: ما ایران را گورستان مزدوران بعثی امپریالیسم خواهیم کرد.از محاصره اقتصادی و نظامی هم باکی نداریم, روزی که تجهیزات و مهمات مان تمام شوند, تازه جنگ انقلابی مردم ما آغاز خواهد شد و ما سرنوشت جنگ را در میدان جنگ مشخص خواهم کرد.
آن روزها, واقعاً به ایمان, شجاعت,درایت و میهن دوستی آقای رجایی مباهات می کردیم.لذا, وقتی خبر رسید که ایشان عازم سپاه همدان شده,بچه ها از فرط ذوق و شوق در پوست شان نمی گنجیدند. البته تک و توکی از اعضای نااهل سپاه را هم داشتیم که به واسطه ی طرفداری از گروهک های مجاهدین خلق و جنبش مسلمانان مبارز, با شنیدن این خبر, رو ترش کردند, اما جراُت ابراز وجود نداشتند . در همین حال و هوا بود که آقای رجایی و همراهان ایشان, وارد سپاه شدند.
#از مسوُولین سپاه استان همدان, مشخصاً چه کسانی به استقبال آقای رجایی رفتند?
* فرمانده موقّت سپاه استان,آقای محمد حسینی,حجت الاسلام محمد جوادی نماینده ی حضرت امام(ه) در سپاه استان همدان, حاج محمود نیکو منظر, حاج محمد سماوات, اسماعیل فدایی, مسوُول واحد روابط عمومی سپاه استان و...تعدادی دیگر از برادران که نامشان را به خاطر ندارم.
# نماز ظهر و عصر را هم آقای رجایی در سپاه همدان خواند?
* نه چون پایان جلسه ایشان با مسوُولین استان.مقارن با اذان ظهر بود, ایشان نماز را در نمازخانه استانداری به جماعت برگزار کرد. بعد از نماز برای دیدار با بچه های سپاه و صرف ناهار عازم سپاه همدان شد. بعد از یک معارفه مختصر, گفتند نخست وزیر آمده ناهار را مهمان پاسداران همدان باشد. بلافاصله دست به کار شدیم و به برادرمان آقای حجت ترکمان;مسوُول آشپزخانه سپاه پیغام فرستادیم, لااقل نیمروی خوبی برای آقای رجایی درست کند.
آقا چشم شما روز بد نبیند! آقای رجایی به محض این که شنید برای ایشان
۱۳۱ # پیکار در عسرت
خاطرات سراسر عشق ,
#سردار شهیدحاج حسین همدانی
#کتاب:مهتاب خین
کتابخانه (مجمع جهانی خادمین شهدا)
http://eitaa.com/joinchat/1518075916C941fff5a2b
بسم الله الرحمن الرحیم
خاطرات سراسر عشق ,
#سردار شهیدحاج حسین همدانی
#کتاب:مهتاب خین
کتابخانه (مجمع جهانی خادمین شهدا)
6⃣7⃣
سفارش تهیه غذای جداگانه داده ایم,خیلی جدی برگشت پرسید: غذای امروز شما چیست? یکی از بچه ها نتوانست جلوی دهان خودش را بگیرد و گفت: سیب زمینی و تخم مرغ آب پز. خیلی ناراحت شد و گفت: پس چرا می خواهید برای من تخم مرغ نیمرو کنید? این کارها از شما برادرهای من بعید است! خواستم خیال ایشان راحت بشود گفتم: بسیار خوب, می گویم همان ناهار جیره بچه ها را برای شما هم بیاورند و نیمرو درست نکنند. آقای رجایی گفت: به خدا قسم اگر نیمرو درست میکردید, من این جا هم غذا نمی خوردم.
خلاصه, سریع از آشپزخانه مقداری سیب زمینی و تخم مرغ آب پز با نان لواش و نمک آوردند به سالن غذاخوری سپاه و نخست وزیر جمهوری اسلامی و همراهانش خیلی خاکی و متواضع پشت میز نشستند و غذای فقیرانه شان را خوردند.
# بعد از صرف ناهار, آقای رجایی در سپاه ماند, یا از آنجا رفت?
* بنا به اصرار بچه ها, پذیرفت تا بیاید و در نمازخانه برای نیروهای سپاه همدان سخنرانی کوتاهی داشته باشد. بعد از صرف غذا , توی مسیر حد فاصل سالن غذاخوری تا نماز خانه, بچه ها ریختند اطراف ایشان را دوره کردند, مثل دسته ای پروانه عاشق نور که بر گرد شمعی فروزان حلقه می زنند, رجایی را در میان گرفتند. به قدری ذوق زده بودند و برای دیده بوسی او را در تنگنا و فشار گذاشته بودند که برگشت و گفت: گردنم را شکستید, آخر این دیگر چه جور نوازش و استقبالی است که شما از مهمان خودتان می کنید?!
...(می خندد )...خلاصه آمد و در نماز خانه سخنرانی شیوایی برای بچه سپاهی ها انجام داد.
# موضوع بیانات آقای رجایی به مناسبت ایام الله پیروزی انقلاب اسلامی شکرگزاری خالصانه به درگاه خدا برای سرنگونی رژیم طاغوت, بازگشت امام خمینی(ره) به میهن و استقرار نظام جمهوری اسلامی در ایران بود. در سخنرانی خودش یک مقایسه تحلیلی جالبی بین شرایط کشور در رژیم گذشته با ایران تحت حاکمیت جمهوری اسلامی انجام دادو گفت: این انقلاب و این نظام مقدس, نعمتی بود که خدا از خزانه ی لطف خودش به ملت مسلمان ایران ارزانی کرد.بعد از پایان سخنرانی در میان بدرقه بسیار شور انگیز بچه ها, آقای رجایی راهی تهران شد .
۱۳۲ # صفحه مهتاب خین
خاطرات سراسر عشق ,
#سردار شهیدحاج حسین همدانی
#کتاب:مهتاب خین
کتابخانه (مجمع جهانی خادمین شهدا)
http://eitaa.com/joinchat/1518075916C941fff5a2b
🍃🌸✨#مهتاب_خین
👈قسمت#68
💠برادر شهبازی
-تا پایان سال 59 باز هم به همدان مراجعت کردید؟
-اواخر اسفند 59 بود که از سپاه استان همدان پیغام رسید:آقای همدانی،هر چه سریع تر به همدان بیا،کار مهمی با شما داریم.
-برای شرکت در مراسم معارفه ی فرمانده جدید سپاه استان؟
-بله،حوالی عصر بود که به همدان برگشتم،نماز را به امامت حجت الاسلام جوادی اقامه کردیم.بعد شورای فرماندهی سپاه استان با شش عضو باقی مانده اش تشکیل جلسه داد و دوستان گفتند:قرار است همین امشب بروجردی بیاید و رسماً فرمانده جدید سپاه استان را معرفی کند.
-حضار آن جلسه را به خاطر دارید؟
-بله،آقایان محمد نوری،مسئول واحد اطلاعات سپاه،سعید فرجیان زاده(۱)،مسئول واحد پرسنلی سپاه استان،حاج محمود نیکو منظر،اسماعیل فدایی(۲)،مسئول واحد روابط عمومی سپاه استان،حاج محمد سماوات(۳)،مسئول واحد امور مالی و واحد تدارکات و حجت الاسلام محمد جوادی(۴)،مسئول دفتر نمایندگی حضرت امام(ره)،در سپاه استان همدان بودند.
این شش نفر،باقی مانده ی آن شورای فرماندهی 9 نفره بودندکه سه نفرشان:طایفه نوروزی،قشمی و ترابی،روز اول جنگ در پاسگاه تیله کوه توسط دشمن به اسارت گرفته شدند.
-یعنی تا اواخر اسفند 59 به جای آن سه نفر،مسئول جدید انتخاب نکردید؟
-بله،مسئولیت اداره ی فرماندهی،واحد بسیج و واحد نیروی انسانی را
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱.سردار سرتیپ فرجیان زاده در حال حاضر جانشینی واحد بسیج دانش آموزی سپاه پاسداران را به عهده دارد
۲.دکتر اسماعیل فدایی اصالتاً اراکی است.چند دوره نمایندگی مردم سربند اراک را در مجلس شورای اسلامی به عهده داشت و در حال حاضر با سِمَت استادی در دانشگاه های کشور تدریس میکند.
۳.آقای سماوات بعد از پایان جنگ به رحمت خدا پیوست
۴.جناب آقای محمدجوادی در حال حاضراز اساتید شاخص معارف اسلامی در حوزه علمی همدان است.
✍ادامه دارد....
صفحه:135
خاطرات سراسر عشــ❤️ـــق ,
#سردار_شهید_حاج_حسین_همدانی
#کتاب_مهتاب_خیـن🌹🍃
کتابخانه (مجمع جهانی خادمین شهدا)
http://eitaa.com/joinchat/1518075916C941fff5a2b
🍃🌸✨#مهتاب_خین
👈قسمت#69
💠برادرشهبازی
جانشین های این سه نفر به عهده داشتند.
-مشروح مذاکرات حضار در آن جلسه را به یاد دارید؟
-البته،بحث اول اعضای شورا،درباره ی رسمیت بخشیدن به عضویت پاسداران ذخیره(۱) سپاه همدان بود.تا قبل از تشکیلات آن جلسه،در سپاه همدان دو رده نیرو داشتیم.رده ی اول،نیروهای کادر رسمی بودند.شرایط عضویت آن ها خیلی سفت و سخت بود.
اینان حتما بایستی سابقه ی مبارزه قبل از انقلاب را در کارنامه شان داشته و در محافل معتبر مذهبی-انقلابی استان از تشخص و وجاهت بالایی برخوردار می بودند.
رده ی دوم نیروهای ما،بچه مذهبی های فعال طرفدار انقلاب بودندکه عموما از سال 57 وارد گود مبارزه شدند.از لحاظ،دانش سیاسی و معلومات مذهبی آدم های پخته ای نبودند.ولی شور مذهبی،ایمان به اسلام و خط حضرت امام(ره)در آن ها موج می زد.
به تعبیری می توان گفت این ها در واقع بسیجی های ما بودند که به فعال شدن جوهره ی مکتبی و مبارزانی آن ها امید زیادی بسته بودیم.در بحث جذب نیرو،در قیاس با پاسداران رسمی،نسبت به این بچه ها،سخت گیری کمتری به عمل می آمد.
در آن جلسه اول بر سر ارتقاء سطح این نوع نیروها به تفصیل بحث شد و نسبت به اعطای عضویت رسمی به شماری از آن ها،توافق کلی به عمل آمد.
-آقای بروجردی و فرمانده جدید سپاه استان،مشخصاً چه موقعی وارد شدند؟
-حدود یک ساعت بعد از نماز مغرب و عشاء بود که این ها از کرمانشاه به همدان رسیدند و آمدند به سپاه استان.حین استقبال و دیده بوسی با آقای بروجردی دیدیم که در معیشت ایشان،یک پاسدار جوان آمده،چهره ای نورانی،ابروها و چشم هایی سیاه و محجوب و محاسن آراسته و بلندی داشت.خیلی کم حرف بود و لهجه اصفهانی داشت.
ابتدا به ساکن فکر کردیم از همکاران آقای بروجردی و یا دوستان ایشان است.حتی به مخیله ی احدی از حاضران در جلسه هم خطور نمی کرد که همین جوان محجوب و ناشناس،قرار است به عنوان فرمانده سپاه استان معرفی شود.
-چرا؟
-آخر در بین اعضای شورای فرماندهی سپاه استان همدان،آدم های جا افتاده و شناخته شده ای داشتیم،از قبیل آقایان:حجت الاسلام جوادی،نیکو منظر
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱.إن شاءالله در تشریح وقایع مربوط به عملیات شهیدان رجایی و باهنر که در 11 شهریور سال 1360انجام شد،درباره پاسداران ذخیره همدان مفصل تر صحبت خواهیم کرد.
✍ادامه دارد...
صفحه:136
خاطرات سراسر عشــ❤️ـــق ,
#سردار_شهید_حاج_حسین_همدانی
#کتاب_مهتاب_خیـن🌹🍃
کتابخانه (مجمع جهانی خادمین شهدا)
http://eitaa.com/joinchat/1518075916C941fff5a2b
🍃🌸✨#مهتاب_خین
👈قسمت#70
💠برادرشهبازی
سماوات و....الخ.خب توقع داشتیم که یک چنین اشخاص استخوان دار و مطرحی را به فرماندهی سپاه استان منصوب کنند.اما آن شب دیدیم آقای بروجردی می خواهد یک فرد ناشناس را که در قیاس با دوستان عضو شورای فرماندهی سپاه استان،جوان نو خواسته ای به نظر می رسید،به عنوان فرمانده سپاه معرفی کند،طبیعی بود که این امر،برای اذهان حضار جلسه،قدری ثقیل بود.
-در جریان معارفه این جوان ناشناس به عنوان فرمانده جدید سپاه استان،آقای بروجردی از سوابق او هم برای تان صحبت کرد؟
-بله آقای بروجردی برای ما از این جوان ناشناخته یک معارفه دقیق به عمل آورد.ایشان گفت:برادرمان محمود شهبازی دستجردی از مبارزان مذهبی فعال جنبش دانشجویی در قبل از انقلاب بوده،ضمن این که ایشان شاگرد شاخص کلاس های معارف اسلامی استاد علی اکبر پرورش هستند.این برادر عزیز ما،دانشجوی رشته ی مهندسی صنایع در دانشگاه علم و صنعت تهران است.
روز دوازدهم بهمن 57 در کمیته مردمی استقبال از رهبر انقلاب،آقای شهبازی مسئولیت برنامه ریزی تأمین امنیت حضرت امام (ره) در بهشت زهرا(سلام الله علیها) را بر عهده داشت(۱)
ضمن آن که از عناصر برجسته دانشجویان مسلمان پیرو خط امام در جریان تسخیر لانه جاسوسی آمریکا هم بوده.
بعد آقای بروجردی گفت در این رابطه،نکته ای را خدمت شما عزیزان مطرح میکنم که تقاضا دارم عجالتاً آن را جای دیگری عنوان نکنید.مطلبی که می گویم،صرفا با هدف آشنایی بهتر شما با این برادر عزیز است:بعد از شکست تهاجم نظامی عناصر نیروی دلتای ارتش آمریکا در صحرای طبس،وقتی که قرار شد جاسوسان آمریکایی را در سطح استان های کشور تقسیم و نگهداری کنند،
برادرمان شهبازی تعدادی از این جاسوس ها را آورد و آن ها را در همین شهر همدان مخفی کرد.مسئولیت حفاظت از آن ها را هم سپرد به یکی از بچه های سپاه همدان.
سوابق سپاهی گری و نظامی ایشان هم درخشان است.برادرمان شهبازی عضو دفتر هماهنگی ستاد مرکزی سپاه بوده و از شروع جنگ در جبهه ی سرپل،به همرا بچه های گردان 9 سپاه تهران دست اندرکار شناسایی شبانه روز خطوط و موانع
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱.در اولین وصیت سردار شهید محمود شهبازی که آن را به تاریخ 10بهمن 1357 نوشته و در آرشیو مدارک شخصی او موجود است،صراحتاً به این مسئولیت اشاره دارد.م.
✍ادامه دارد..
صفحه:137
خاطرات سراسر عشــ❤️ـــق ,
#سردار_شهید_حاج_حسین_همدانی
#کتاب_مهتاب_خیـن🌹🍃
کتابخانه (مجمع جهانی خادمین شهدا)
http://eitaa.com/joinchat/1518075916C941fff5a2b
🍃🌸✨#مهتاب_خین
👈قسمت#71
💠برادرشهبازی
پس معلوم شد محمود شهبازی،بیشتر هم به همدان رفت و آمد داشته؟
درست است. منتها ما از این ماجرا اطلاعی نداشتیم .همان طور که قبلا هم عرض کردم ،بعد از شروع جنگ ،به واسطه ی این که محمود شهبازی در معیت محسن وزوایی در محور چپ جبهه سر پل ذهاب و منطقه بر آفتاب مشغول شناسایی بود ،ما اسم او را شنیده بودیم ،ولی تا به آن شب ،با همدیگر ملاقات حضوری قبلی نداشتیم .
چه این که می دانستیم برادرمان وزوایی از بچه های دانشجویان مسلمان پیرو خط امام بوده ،اما از ارتباط شهبازی با آن مجموعه اطلاعی نداشتم .
○آیاخود آقای بروجردی سابقه ی آشنایی قبلی با محمود شهبازی داشت؟
□کاملا .چون شهبازی عضو دفتر هماهنگی ستاد مرکزی سپاه بود و آقای بروجردی هم عضو همین دفتر بود . این بزرگواران از همان جا با هم آشنایی کامل داشتند . چنان که لابد می دانید ،در آن سال ها امر تشخیص و تعیین فرماندهان برای تمامی مناطق کشوری سپاه ،در حوزه ی مسوولیت دفتر هماهنگی ستاد مرکزی سپاه قرار داشت ؛
یعنی شناسایی،گزینش و تعیین فرمانده برای هر یک از مناطق سپاه ،توسط این دفتر انجام می شد و فرمانده کل سپاه ،صرفا موظف به صدور حکم فرماندهی ،برای فرد مورد پیشنهاد دفتر هماهنگی بود .
○با چنین تفاصیلی ،می شود گفت که یکی از اعضای عالی رتبه ی تشکیلات مرکزی سپاه کشور ،مسئولیت فرماندهی سپاه استان همدان را به عهده گرفت ،بله؟
□صحیح است.
○روند آن جلسه معارفه از لحاظ زمانی چقدر طول کشید ؟
کلا معارفه و صحبت های بعدی حضار در آن جلسه حدود دو ساعت وقت گرفت . اعضای شورای فرماندهی سپاه استان ،مسائل سپاه همدان ،مشکلات و کاستی های موجود ،وضعیت جبهه سر پل ذهاب و اصطکاک های موجود بین بچه های ما با رده های مدیریتی وقت سپاه همدان در جنگ را به تفصیل مطرح کردند .
یادم هست آقای بروجردی خیلی جدی برگشت وبه ما گفت :اصولا من از لحاظ مبنایی با روش های مدیریتی آقای ابو شریف اختلاف دارم ،اما چون ایشان د حال حاضر نماینده شورای عالی دفاع است،شرعا مکلف به اطاعت از او هستم . شما هم به لحاظ رعایت موازین شرعی ،موظف هستید که از ایشان اطاعت کنید .
✍ادامه دارد...
صفحه:138
خاطرات سراسر عشــ❤️ـــق ,
#سردار_شهید_حاج_حسین_همدانی
#کتاب_مهتاب_خیـن🌹🍃
کتابخانه (مجمع جهانی خادمین شهدا)
http://eitaa.com/joinchat/1518075916C941fff5a2b
🍃🌸✨#مهتاب_خین
👈قسمت#72
💠برادرشهبازی
از آن جا که آقای بروجردی یک مومن به تمام معنا و انسانی پایبند به موازین شرعی و اخلاقی بود ،به رغم اختلاف نظر با آقای ابوشریف ،در رابطه با ضرورت اطلاعات دقیق ما از ایشان ،خیلی به ما سفارش کرد.
○بعد از پایان مراسم معارفه ،آقای بروجردی آن شب نزد شما ماند ؟
□نه همان شب ،دیر وقت بود که بروجردی سوار بر آن استیشن تویتا هایس که اورا به همدان آورده بود ،به کرمانشاه برگشت. عمده لحظات استراحت وخواب آقای بروجردی در همان استیشن سپری می شد .
مدام در حال ایاب و ذهاب وسرکشی به مناطق دور و نزدیک و جبهه های فعال حوزه ی مسوولیت سپاه منطقه 7 بود و هر وقت که بی خوابی او را از پا می انداخت ،می رفت پشت همان استیشن می خوابید .
○آن سنگینی ناشی از معرفی یک جوان ناشناخته به عنوان فرمانده سپاه استان ،تا چه مدت در اذهان اعضای شورای فرماندهی سپاه همدان باقی ماند ؟
□حالا برایتان عرض می کنم ؛طی دوماهه اول بعد از پیروزی انقلاب ،اولین فرمانده سپاه استان همدان آقای حسین کوشش بود . ایشان از مبارزین ضد رژیم شاه و سابقه پنج سال اسارت در زندان های طاغوت را داشت . البته کوشش یک عنصر نظامی نبود . لذا،در دوره ی
مسولیت ایشان ،امر مدیریت سپاه استان به صورت جمعی و هیاتی انجام می گرفت . بعد از
این که کوشش استعفا داد وکنار رفت ،از فروردین 58 مسوولیت فرماندهی سپاه تا اوایل شهریور آن سال بر عهده ی خانم مرضیه حدیده چی _معروف به خانم دباغ _قرار داشت .
ایشان از مبارزین خوشنام و زندانیان سیاسی برجسته ی قبل از انقلاب بود که بعد از تشکیل سپاه همدان ،مدتی مسولیت رولبط عمومی سپاه شهر را به عهده گرفت . از آن جا که از دوران حضور امام خمینی (ره)در فرانسه با بیت حضرت امام (ره)مرتبط بود ،نمایندگی امام در سپاه نامه ای به ما نوشت با این مضمون ؛مسوولیت فرماندهی سپاه استان همدان را خواهر ارجمند خانم دباغ به عهده خواهد داشت .
○یعنی در همدان از تعصب ها و مسائلی از این قبیل که چرا یک زن فرماندهی سپاه را به عهده گرفته ،خبری نبود ؟
□خب چرا، منتها اکثریت اعضای سپاه ،به واسطه ی سوابق برجسته مبارزاتی خانم دباغ و تایید ایشان از جانب دفتر امام (ره)،مطیع بودند ومشکلی نداشتیم .
✍ادامه دارد....
صفحه:139
خاطرات سراسر عشــ❤️ـــق ,
#سردار_شهید_حاج_حسین_همدانی
#کتاب_مهتاب_خیـن🌹🍃
کتابخانه (مجمع جهانی خادمین شهدا)
http://eitaa.com/joinchat/1518075916C941fff5a2b
🍃🌸✨#مهتاب_خین
👈قسمت#73
💠برادرشهبازی
خانم دبّاغ و تأیید ایشان از جانب دفتر امام (ره)،مطیع بودند و مشکلی نداشتیم. بعد از خانم دبّاغ هم که از طرف دفتر هماهنگی ستاد مرکزی سپاه، برادرمان آقای سعید طاقت فرسایی که ایشان متحمل شد،باز هم سپاه همدان از یک تشکیلات منسجم و به معنای دقیق کلمه،برخوردار نبود.
خلاء شش ماهه ی ناشی از اسارت آقای طایفه نوروزی در پاییز و زمستا ن1359در حکم ضربه سختی بود که به تشکیلات و روال مدیریتی سپاه همدان وارد آمد.
به جرأت می توانم بگویم آقای محمود شهبازی،فرمانده مدیری بود که بعد از آمدنش به مدیریت سپاه استان،خصلتی کاملا تشکیلاتی و منسجم بخشید. او بود که به سپاه استان همدان نظم و نَسق داد و در نتیجه،آن خَلَجان های ذهنی موجود در بین اعضای شورای فرماندهی سپاه استان خیلی زود برطرف شد.
O به چه صورت؟
خدمت شما عرض می کنم؛ دقیقا تا بیست روز بعد ازآن مراسم معارفه، محمود شهبازی در سپاه پای هیچ ورقه ای را امضاء نکرد،حتّی یک جلسه هم با رده های مسؤول نگذاشت.گفته بود: سپاه عجالتاً بایستی با همان روال قبلی اداره بشود تا بعد، من ببینم برای سر و سامان دادن به آن چه باید کرد.
بیست روز اول حضورش در همدان را،صرف گردآوری اطلاعات از رده های مختلف سپاه استان،اعم از مرکز و شهرستان های تابعه کرد. تک به تک بچه های سپاه همدان و شهرستان های تابع راآورد،از آن های درباره وضعیت کلی سپاه و رده های مختلف آن گزارش گرفت و کاملاً بر سازمان و موقعیت داخلی سپاه استان مسلط شدبعد از آن به تعیین مسؤولین جدید، برای رده های ستادی سپاه همدان.
O یعنی ابتدا دست به کار گرد آوری میدانی اطلاعات شد،بعد از پردازش این داده ها، نشست و براساس آن ها،برنام ریزی کرد؟
دقیقاً.اولین اقدام ایشان هم در رابطه با سامان دهی به امر واحد تدارکات سپاه استان بود.خب، تدارکات در سازمان نهاد سپاه، نقش بسیار مهمی داشت.تا قبل از آمدن شهبازی ،ای واحد به صورت هیأتی وفاقد نظم و برنامه کاری مشخص اداره می شد. در حالی که اصولاً بعد از رده های فرماندهی،اطلاعات و عملیات،
✍ادامه دارد...
صفحه:140
خاطرات سراسر عشــ❤️ـــق ,
#سردار_شهید_حاج_حسین_همدانی
#کتاب_مهتاب_خیـن🌹🍃
کتابخانه (مجمع جهانی خادمین شهدا)
http://eitaa.com/joinchat/1518075916C941fff5a2b
بسم الله الرحمن الرحیم
قسمت 4⃣7⃣
خاطرات سراسر عشق ,
#سردار شهیدحاج حسین همدانی
#کتاب:مهتاب خین
کتابخانه ی مجمع جهانی خادمین شهدا
مهمترین رکن مدیریتی در سپاه،واحد تدارکات آن بود.
••در آن بیست روز اول آغاز دوران فرماندهی شهبازی،آیا شما در همدان ماندید ؟
•نه،فردای زور معارفه،یک گزارش کتبی از وضعیت محور میانی جبهه ی سرپل ذهاب و خط پدافندی سپاه همدان در قراویز تهیه کردم،رفتم و در دفتر فرماندهی،به آقای شهبازی ارائه دادم.بعد هم خداحافظی کردیم و همان روز به جبهه برگشتم.در بدو ملاقات،گفت:میل دارم از خط بچه ها در قراویز بازدیدی داشته باشم .به اتفاق ایشان برگشتم به جبهه .
••با چه وسیله ای عازم این سفر شدید؟
•با یک سواری پیکان .شهبازی یکی-دو روزی در خط ماند.از جبهه بازدید کردو بعد گفت:دیدنی هارا دسدم برادر همدانی،حالا بهتر است برگردیم به همدان.
گفتم :پس با اجازه ی شما ،بنده دیگر همینجا میمانم ،قرار است به زودی حمله ی بزرگی داشته باشیم. برادرهایمان تقی بهمنی و مهدی فریدی -مسئوول و جانشین عملیات بچه های همدان در جبهه میانی سره پل-دست تنها هستند.ایشان گفت:نه!شما با من می آیید.با آنکه قلبا راضی به ترک منطقه،آن هم در گرماگرم تلاش همه جانبه بچه ها برای زمینه سازی یک عملیات بزرگ نبودم،از دستو ایشان اطاعت کردم.
از خط به سرپل ذهاب برگشتیم وسوار برهمان پیکان ،سر و ته کردیم و عازم همدان شدیم .
بین راه ، توی ماشین، صجبت های مختلفی بین شهبازی و بنده رد و بدل شد. نزدیکی همدان که رسیدیم ، رو کرد به طرف من و با لحنی جدی و کلماتی شمرده گفت:برادر همدانی،من قصد دارم یک رشته تغییرات ریشه ای را در ساختار سپاه استان به وجود بیاورم.در این رابطه هم،اولین اقدام من،شامل حال شما میشود .
گفتم :ان شاءالله خیر است .بفرمایید تا بدانم بعد از این،تکلیف بنده در سپاه چیست؟
جواب شهبازی ،باعث شد تا مدت ها بعد،دستخوش شوک عجیبی بشوم!
••شوک!؟مگر چه گفته بود؟
--------------------------------------------
۱-بعداز این سفر هم شهبازی در بازدیدهای ادواری اش از منطقه ی عملیاتی سرپل ذهاب .معمولا تا شهر سرپل رابا همین پیکان می آمد. آنجا ماشین را پارک می کردو سوار وانت سیمرغ.به خط مقدم می آمد. در زمستان ۱۳۶۰ ، وقتی که برای تشکیل تیپ محمد رسول الله (ص)از همدان به جنوب میرفتیم ، شهبازی به اتفاق برادرمان سعید بادامیسوار بر همان پیکان به دزفول رفت.
۲- این حمله در۲ اردیبهشت ۱۲۶۰ آغاز شدوبه عملیات دوم بازی دراز معروف است
# برادر شهبازی
#صفحه ۱۴۱
خاطرات سراسر عشق ,
#سردار شهیدحاج حسین همدانی
#کتاب:مهتاب خین
کتابخانه (مجمع جهانی خادمین شهدا)
http://eitaa.com/joinchat/1518075916C941fff5a2b
ادامه دارد ......