eitaa logo
كتابخانه ديجيتال (مجمع خادمين شهدا)
43 دنبال‌کننده
18 عکس
2 ویدیو
4 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
بسم الله الرحمن الرحیم خاطرات سراسر عشق،سردار شهید کتاب :مهتاب خین قسمت(124) چلویی،به فاصله کمی بعد از استقرار قطعی عملیاتی،از طرف محمود شهبازی رسما به عنوان مسئول واحد تدارکات سپاه استان همدان منصوب شد. -با عنایت به وسعت منطقه ای که برای عملیات آتی خودتان در نظر گرفته بودیدبا معضل کمبود نیروی رزمی چطور کنار آمدید؟ -قرار شد مناطق سپاه در هر شهرستان 10تا 15 نفر از کادرهای ورزیده شان را برای شرکت در این عملیات به منطقه بفرستند.منتها درست در گرماگرم شناسایی های خودمان بودیم که واقعه انفجار دفتر نخست وزیری و شهادت رئیس جمهورمان رجایی و نخست وزیر دکتر باهنر در هشتم شهریور سال 1360 اتفاق افتاد. -از انفجار نخست وزیری چطور با خبر شدید؟ -یادم هست روز هشت شهریور تازه از شناسایی برگشته بودیم و داشتیم استراحت میکردیم حوالی عصر بچه ها آمدند بیدارمان کردند،خیلی مضطرب بودند،گفتیم چه خبرشده؟گفتند مقر نخست وزیری منفجر شده،رادیو خبرش را تازه اعلام کرده. بدجوری ته دلمان لرزید،پرسیدیم آقای رجایی هم بوده؟جواب دادند:طوری که رادیو میگفت:ایشان وآقای باهنر هم در جلسه حضور داشتند ولی خوشبختانه آسیب جدی ندیده اند و مجروح شده اند.(۱) در نتیجه حمله ای که بنا داشتیم آن را در اواخر آذر 1360 اجرا کنیم،با وقوع این حادثه ناگوار،عملاً سه ماه جلوتر شروع شد. -یعنی فاجعه هشت شهریور باعث شد حمله را خیلی زودتر از موعد تعیین شده قبلی شروع کنید؟ -بله. -بازتاب شهادت رجایی و باهنر در جمع رزمندگان جبهه ی شما را می توانید توصیف کنید؟ -البته،منتها بنده ناگزیرم در اینجا یک گریز بزنم به وضعیت خودمان در آن روزها.اولاً از اواسط مردادماه سال 1360 مسئولیت فرماندهی نیروهای سپاه همدان در این جبهه،مجدداً به بنده محول شد. بعد از فاجعه هشتم شهریور،حوالی همان روز آقای بروجردی تلفنی ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ۱.در واقع خبر شهادت رجایی و باهنر را تا صبح روز بعد-نهم شهریور1360-رسماً اعلام نکردند،روز نه شهریور،در بخش خبری ساعت هشت صبح رادیو ایران بود که خانم عاتقه صدیقی،همسر شهید رجایی در آغاز خبر بامدادی رادیو با لحنی گریان گفت:به من تسلیت بگویید و... آنجا بود ما فهمیدیم که رجایی وبا هنرشهید شدند. خاطرات سراسر عشق , شهیدحاج حسین همدانی :مهتاب خین کتابخانه (مجمع جهانی خادمین شهدا) http://eitaa.com/joinchat/1518075916C941fff5a2b صفحه197
بسم الله الرحمن الرحیم خاطرات سراسر عشق ،سردار شهید کتاب :مهتاب خین قسمت(125) با محمود،شهبازی تماس گرفت و از او خواست سریعاً خودش را به منطقه برساند.محمود همان روز به سرپل ذهاب آمد.صبح روز نهم شهریور1360 ،بنده و محمود شهبازی برای شرکت در یک جلسه اضطراری رفتیم به پادگان ابوذر. جو حاکم بر نیروهای مستقر در پادگان،بسیار آشفته و منقلب بود.بچه ها با جلوداری احسان تقی پور(۱)و دیدبان نامی جبهه ی غرب حاج آقا غفاری(۲)دسته های عزا به راه انداخته بودند و در حالی که گریان و نالان بر سر و سینه میزدند،در محوطه پادگان راه پیمایی میکردند و شعار میدادند:فرماندهان،انتقام،انتقام! فیلم آن مراسم،هنوز هم در آرشیوهای دفاع مقدس موجود است.این برادرهای ما در پادگان ابوذر،راه پیمایی کردند و آمدند به سمت مقر فرماندهی. -جلسه اضطراری فرماندهان در همان روز نهم شهریور برگزار شد،بله؟! -بله ساعت9 صبح بود که جلسه تشکیل شد.بعد از شروع جلسه،سرهنگ هوشنگ عطاریان گفت:از رده های بالا به ما ابلاغ شده که بایستی هرچه زودتر در غرب عملیات را شروع کنیم،این دستور از بالا آمده! -زمینه برای شروع عملیات مهیا بود؟ ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ۱.احسان تقی پور،روز یازدهم شهریور1360 در عملیات سوم بازی دراز بر اثر اصابت گلوله آر.پی.جی دشمن در محور شیرین آب به شهادت رسید. ۲.حجت الاسلام محمدعلی قره گوزلو(معروف به غفاری)،از جمله علمداران مبارزات مردمی علیه رژیم طاغوت در مساجد محلات جنوب شرق تهران در دوران انقلاب بود و پس از پیروزی انقلاب اسلامی،به دنبال تشکیل سپاه پاسدارن انقلاب اسلامی،در اردیبهشت1358وارد این نهاد مقدس شد،مدتی در معیت سردار سرتیپ پاسدار محسن رفیق دوست،واحد تدارکات کل سپاه را اداره میکرد.در بهار 1359 به عنوان مربی عقیدتی واحد سیاسی-ایدئولوژیک لشکر81 زرهی ارتش،به کرمانشاه رفت. با شروع جنگ به جبهه غرب آمد و به فاصله کوتاهی ،بدل به زبده ترین دیدبان جبهه غرب شد.سردار حسین الله کرم درباره ی حجت الاسلام غفاری می گوید:بچه های ما در جبهه گیلان غرب و نفت شهر،در طول مأموریت های گشتی با مقوله ی دیدبانی آشنا می شدند،کار دیدبانی به عهده ی بچه های ارتش بود،آنها از این کار سر رشته داشتند... نقطه ضعف بچه های ما،نا آشنایی با دیدبانی بود آنها برای اینکه بتوانند هرچه سریع تر این کار را یاد بگیرند،حتی جیره غذایی خودشان را به دیدبان های ارتشی میدادند،ظرف غذای آنها را میشستند و حتی برای آنها آفتابه آب میکردند.چاره ای نبود می بایست طرز استفاده از قطب نما را یاد میگرفتند،فاصله ها را تخمین میزدند،زاویه یابی میکردند و..... حجت الاسلام حاج محمد غفاری و علی طاهری دو تن از دیدبان های معروف سپاه غرب بودند.این دو عزیز توانسته بودند در اسرع وقت بر پیچیدگی های دیدبانی مسلط شوند... یک بار که در فلاجه برای حاج آقا غفاری تعریف کردم که بچه های ما چطوری دیدبانی را آموزش میبینند،خندید و گفت:من هم همینطوری این کار را یاد گرفتم. (ر.ک.به کتاب:شناسایی بمو،صفحه45) سرانجام دیدبان رشید جبهه غرب،روحانی وارسته حجت الاسلام محمد علی غفاری در یازدهم شهریور ماه سال 1360 طی عملیات شهیدان رجایی و باهنر در محور بازی دراز خلعت شهادت بر تن کرد.در همین عملیات همرزمش علی طاهری نیز به شهادت رسید. یادشان گرامی باد. خاطرات سراسر عشق , شهیدحاج حسین همدانی :مهتاب خین کتابخانه (مجمع جهانی خادمین شهدا) http://eitaa.com/joinchat/1518075916C941fff5a2b صفحه 198
بسم الله الرحمن الرحیم خاطرات سراسر عشق ،سردار شهید کتاب:مهتاب خین قسمت(126) -اصلاً و ابداً.وقتی گزارش های مسئولین محورها را دریافت کردیم،متوجه شدیم مهمات نیست،امکانات لجستیک و پشتیبانی برای آغاز حمله ای به آن وسعت را نداریم.به علاوه،هنوز شناسایی های منطقه تکمیل نشده بودند.آمار نفرات را که بررسی کردیم،دیدیم نیروی رزمی کم است.از حیث اقدامات مهندسی کم و کسری داشتیم،لازم بود در منطقه چند جاده ی تدارکاتی بزنیم،آخر قرار نبود که عملیات به این زودی شروع شود. در اثنای همین جلسه بود که نیروهای سینه زن موجود در پادگان،با جلوداری شهیدان بزرگوار حاج آقا غفاری و احسان تقی پور خودشان را رساندند به مقابل مقر فرماندهی.با شنیدن سر و صدا رفتیم پشت پنجره تا ببینیم چه خبر شده،دیدیم بچه ها یکصدا شعار میدهند:فرماندهان انتقام،انتقام....فرماندهان تصمیم،تصمیم! از نو جمع شدیم،و با سرهنگ عطاریان صحبت کردیم.مسئولین مربوطه گفتند ما به هیچ وجه برای شروع عملیات آمادگی نداریم،عطاریان گفت این دستوری است که از بالا ابلاغ شده.گفته اند به هر نحو ممکن،شما باید در غرب عملیات را شروع کنید،ولو شکست بخورید.ما باید به دنیا نشان بدهیم که انتقام شهادت رئیس جمهور و نخست وزیرمان را در جبهه از دشمن میگیریم و با شهادت بزرگمان جبهه های ما راکد نمی شوند. -عطاریان این جور صحبت میکرد؟ -بله![میخندد]....یک سخنرانی داغ و خیلی پرشوری برای مسئولین حاضر در آن جلسه کرد!می گفت:ولو فشنگ و تفنگ هم نداشته باشیم.باز مثل امام حسین علیه السلام سینه مان را در مقابل دشمن سپر میکنیم و تن به ذلت و خفت نخواهیم داد. [باز میخندد]....اصلا هر کس حرف های عطاریان را می شنید،با خودش می گفت عجب افسر خوبی است،عجب آدم رشیدی است،تا جایی هم که می دانستیم،خیلی هم ضدیت با بنی صدر پیدا کرده بود. -آخر از اوایل بهار 1360 حزب توده که خیلی قصد داشت خودش را به طرفداران خط امام(ره)بچسباند،با بنی صدر ضدیت میکرد،روی همین حساب هم،عطاریان توده ای،علیه حامی سابقش در ارتش جبهه گیری میکرد،رفتار عطاریان نسبت به بنی صدر،تابعی بود از نحوه ی متغیر برخورد حزب توده با بنی صدر. خاطرات سراسر عشق , شهیدحاج حسین همدانی :مهتاب خین کتابخانه (مجمع جهانی خادمین شهدا) http://eitaa.com/joinchat/1518075916C941fff5a2b صفحه199
بسم الله الرحمن الرحیم خاطرات سراسر عشق ،سردار شهید کتاب:مهتاب خین قسمت(127) ▫️خب ،ما که آن روزها نمی دانستیم عطاریان عنصر نفوذی حزب توده است . می دیدیم در اوج دعوای بنی صدر با انقلابیون و شورش مسلحانه منافقین ، عطاریان مدام می گوید:امام این انقلاب و این پیرمرد مقدس ما را، بنی صدر با حرف ها و کارهایش می خواهد دق کش کند ! خب بچه ها هم که می دیدند گوینده ی چنین سخنانی، یک ارتشی عالی رتبه است که حامی امام است وعلیه خیانت های بنی صدر این طور داغ موضع می گیرد ، خیلی از او خوش شان می آمد. پس به این ترتیب عملیات در غرب ، بسیار زودتر موعد قبلی در دستور کارتان قرار گرفت؟ ▫️بله . رفتیم سریع وضعیت منطقه را بررسی کردیم . دیدیم برای کار در فلان محور به 100 نفر نیرو نیاز داریم، ولی عملاً فقط می توانیم از 30 نفر استفاده کنیم. 70 نفر کم داریم . در محور دیگر ، 150 نفر نیرو باید به کار می گرفتیم، در حالی که می دیدیم فقط 40 نفر نیرو در اختیار داریم. ▫️از آن طرف هم که دور از چشم شما ، عنصر نفوذی منافقین ،رفته تا اطلاعات و نقشه عملیات را تکثیر کند و بدهد به دشمن! ▫️ بله یادم هست سرهنگ عطاریان که آن روزها نماینده شورای عالی دفاع در جبهه های غرب بود، به سرهنگ محمود بدری دستور داد: برای رفع کمبود مهمات ،شما با تیمسار قاسم علی ظهیر نژاد؛فرمانده نیروی زمینی تماس بگیرید تا هر چه سریع تر مهمات مورد نیاز این حمله را به منطقه بفرستند! تا این ها بروند و مهمات را از فلان آمادگاه لجستیک ارتش بار بزنند و به منطقه بفرستند، کلی طول کشید .یعنی عملاً مهمات را در همان شب حملهـ شب 10 به 11 شهریور ـ به ما در خط رساندند. خب، عملیات را در چنین وضعیتی شروع کردیم: نیرو خیلی کم داشتیم ، مهمات خیلی کم داشتیم، در بحث مهندسی و احداث جاده تدارکاتی که اصلاً کاری صورت نگرفته بود. ▫️در حد فاصل موجود بین پایان جلسه عصر روز 9 شهریور تا شامگاه 10 شهریور که حمله آغاز شد، چه کردید؟ ▫️همان شب 9 به 10 شهریور ، آخرین شناسایی را به صورت ضربتی انجام دادیم . خاطرات سراسر عشق , شهیدحاج حسین همدانی :مهتاب خین کتابخانه (مجمع جهانی خادمین شهدا) http://eitaa.com/joinchat/1518075916C941fff5a2b صفحه 200
بسم الله الرحمن الرحیم خاطرات سراسر عشق،سردار شهید کتاب:مهتاب خین قسمت(128) محمود شهبازی ،خود بنده،حبیب الله مظاهری ،علی رضا حاجی بابایی و قدیر نظامی به آن شناسایی رفتیم . یه تمام راه کارها سرکشی کردیم و آن ها را چک کردیم .دیدیم انگار دشمن هوشیار نشده .لذا از این بابت خیلی خوشحال بودیم. تنها نگرانی ما این بابت کمبود شدید نیروی رزمی بود . در ساعات پایانی روز 10 شهریور که نشستیم مسائل مان را سبک سنگین کردیم،دیدیم میزان نیروی موجود در منطقه ،برای اجرای عملیاتی به آن گستردگی اصلاً کافی نیست . از بابت مهمات هم که گفته بودند نگران نباشید،مهمات را به شما می رسانیم. ▫️این شناسایی فوری فوتی چند ساعت طول کشید؟ ▫️سرشب که هوا تاریک شد ،عازم شناسایی شدیم و حوالی ساعت 1 بامداد 10 شهریور به مقرمان برگشتیم. همان روز دهم شهریور 1360 جلسه ای در مقرمان ـ شهرک المهدی <عج> ــ برگزار کردیم . حضار جلسه عبارت بودند از: بنده ،محمود شهبازی،قدیرنظامی، علی رضا حاجی بابایی و حبیب الله مظاهری ،ابتدا قرار شد فرماندهی کل عملیات در منطقه سر پل ذهاب را خود محمود شهبازی به عهده داشته باشد و آقای مظاهری هم با نیروهایش ،در محور کوره موش و تنگه حمام و بنه دستک عمل کند. ▫️یعنی در حوزه عمل ،جابه جایی صورت گرفت و قرار شد به جای آقای حاجی بابایی و نیروهایش ،مظاهری برود در این محور عمل کند؟ ▫️بله قرار شد حاجی بابایی برود و در قراویز عمل بکند در حاشیه این مطلب را باید عرض کنم که اگر علی رضا حاجی بابایی زنده می ماند،یکی از زبده ترین فرماندهان عملیاتی سپاه می شد . طوری که شاید حتّی حبیب الله مظاهری به گرد پای او نمی رسید . عنصر فوق العاده هوشمند و مدیری قوی بود. اگر مانده بود در سطح دوــ سه فرمانده لشکر می توانست کارکند.1 ▫️این جابه جایی توسط چه کسی انجام گرفت؟ ▫️توسط محمود شهبازی . به این ترتیب ،قرار شد تا در محور عملیاتی حد فاصل ساحل شمالی رودخانه ی اروند تا ارتفاعات قراویز را حاجی بابایی عمل کند و مظاهری هم در محور کوره موش و تنگه حمام و بنه دستک وارد عمل شود. و آقای نظامی هم در محور تپه دو قلو و جاده قصر شیرین عمل کند . بعد هم محمود شهبازی به ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 1.علی رضا حاجی بابایی سرانجام تابستان 1361 طی نبرد رمضان در منطقه شرق بصره به شهادت رسید. خاطرات سراسر عشق , شهیدحاج حسین همدانی :مهتاب خین کتابخانه (مجمع جهانی خادمین شهدا) http://eitaa.com/joinchat/1518075916C941fff5a2b صفحه201
بسم الله الرحمن الرحیم خاطرات سراسر عشق،سردارشهید کتاب؛مهتاب خین قسمت(129) بنده گفت:در این محور شیرین آب هم خودم کار میکنم. در جواب شهبازی گفتم این چه حرفی است که شما میزنید،تمام شناسایی منطقه قصر شیرین،روستای جگر محمدلو تا ساحل شمالی رودخانه ی الوند را ظرف این مدت من انجام داده ام،وقتی دید با رفاقت کاری از پیش نمی رود،باز لحن خودش را عوض کرد و خیلی رسمی گفت: بسم الله الرحمن الرحیم،من دستور میدهم فرماندهی کل عملیات سرپل ذهاب را شما به عهده داشته باشید،برادر همدانی،موظفید بروید به اتفاق برادران ارتش در تپه ی سر آب گرم،یک قرارگاه فرماندهی بزنید،خودم در این محور شیرین آب عمل میکنم،آقای نظامی در این محور ،آقای مظاهری در این محور،آقای حاجی بابایی هم در این یکی. دیدم حرف اش را زده و نمیشود حریف اش شد،اصلا وقتی که دستوری میداد،احدی جلودارش نبود و حریف اش نمیشد. همان روز رفتیم دنبال کار،فرمانده گردان 211ت تیپ 3 لشکر 81 زرهی ارتش سرگرد قبادی بود.ایشان سریع تانک هایش را حرکت داد و جلو آورد،حالا در حاشیه باید بگویم که بنده از قبل از انقلاب،سیگاری بودم و آن روز ها هم سیگار میکشیدم،شب 10 به 11 شهریور که در قرارگاه مشترکمان در تپه ی سر آب گرم با آقای قبادی مشغول عملیات بودیم،تا ظهر روز یازدهم شهریور،حتی برای یک لحظه،سیگار از دهانمان نیفتاد.پشت سر هم سیگار میکشیدیم.سرگرد قبادی دو تا سیگار با هم روشن میکرد،یکی را میداد به من،یکی را خودش میکشید،بعد من دو تا روشن میکردم،یکی را به او میدادم،یکی دیگر را هم خودم میکشیدم.البته من آن روز ها سیگار هما فیلتر دار میکشیدم.ما با سیگارهای کوچولو سر میکردیم. -نحوه ی آغاز عملیات را به خاطر دارید؟ -البته،رأس ساعت 23 دهم شهریور 1360 حمله ی ما با نام عملیات شهید رجایی و با هنر شروع شد. -نیرو ها را با نفربر به خط منتقل کردید؟ -نه آقا جان نفربرمان کجابود؟حتی بعدها در فتح المبین هم که به خوزستان رفتیم،از کامیون برای نقل و انتقال نیرو استفاده میکردیم.عصر روز دهم شهریور رفتیم به پادگان ابوذر،نیروهای واحد ها را سوار کامیون ها کردیم،و فرستادیم به سمت جلو. توی خط،غذای بچه ها را بینشان تقسیم کردیم،یادم هست که غذا چلو مرغ بود،بعد. خاطرات سراسر عشق , شهیدحاج حسین همدانی :مهتاب خین کتابخانه (مجمع جهانی خادمین شهدا) http://eitaa.com/joinchat/1518075916C941fff5a2b صفحه202
بسم الله الرحمن الرحیم خاطرات سراسر عشق،سردارشهید کتاب؛مهتاب خین قسمت(130) هم بچه ها از نقطه ی رهایی حرکت کردند و روانه ی عملیات شدند. -به صورت گردانی عمل میکردید؟ -نه آن روز ها هنوز آرایش گردانی در سازمان رزم سپاه غرب رایج نبود،روال کار اینطور بود که میگفتند:این 50 نفریک گروه.واحدهای ما به صورت گروه معروف بودند.میگفتند:گروه پنجاه نفره ی برادر بحرینی،یعنی آنها را به اسم مسئولشان می شناختند،یا گروه امیدی که شامل چهل نفر رزمنده بود. -کل استعداد نیرویی که سپاه همدان در عملیات شهیدان رجایی و باهنر به کار گرفت چندنفربود؟ -ما تا قبل از آن یکصد و پنجاه نفر نیروی رزمنده ثابت در منطقه داشتیم،200 نفر هم که شهبازی از سپاه استان برای این حمله به منطقه فرستاد.در نتیجه کل نیروهای عملیاتی ما شدند350 نفر. -ساعت شروع درگیری را به خاطر دارید؟ -همانطور که قبلا گفتم،ساعت:23 شامگاه دهم شهریور بچه های عمل کننده به خط دشمن رسیدند و درگیری سراسری آغاز شد.در محور قراویز،بچه های تحت امر علی رضا حاجی بابایی تا پای سنگر های دشمن جلو رفته بودند و آن جا با دشمن درگیر شدند،خیلی هم شهید دادند که اجسادشان در آنجاع ماند(۱)دشمن منتظرشان بود،در محور کوره موش،تنگه حمام و بنه دستک هم بچه های مظاهری با دشمن درگیر شدند و در این محور هم دشمن هوشیار بود.در محور تپه دوقلو هم،به همچنین. لذا آمار شهدا و مجروحین بالا رفت.منتها ما در آن جا با استفاده از نفربرها و تانک های ارتش،اجساد شهدا و مجروحین را توانستیم به عقب منتقل کنیم،اما در محور شیرین آب بچه های محمود شهبازی با دشمن درگیر نشده بودند.دشمن که خیانت ستون پنجم به کل طرح عملیاتی ما واقف شده بود،ستون نیروهای محمود شهبازی را در آن دست ساحل الوند،زیر رگبار گرفت. یعنی از همان بین راه،بچه های شهبازی را زیر آتش گرفتند،طوری که اصلا ستون نفرات از هم گسسته شد،محمود همراه یک عده جلو رفته بودند،و بقیه نیروها عقب زمین گیر شده بودند و در نتیجه ستون بریده شد.تعدادی شهید و مجروح هم در دنباله ی زمین گیر شده ی ستون دادند. ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ۱.اجساد شهدای عمل کننده در محور قراویز را یک سال بعد،وقتی پس از فتح خرمشهر عراق از منطقه غرب یکسری عقب نشینی داشت و رفتیم و جمع آوری کردیم و به عقب آوردیم. خاطرات سراسر عشق , شهیدحاج حسین همدانی :مهتاب خین کتابخانه (مجمع جهانی خادمین شهدا) http://eitaa.com/joinchat/1518075916C941fff5a2b صفحه203
بسم الله الرحمن الرحیم خاطرات سراسر عشق،سردارشهید کتاب؛مهتاب خین قسمت(131) از آن طرف،ما در مقر عملیاتی مشترک سر آب گرم،صدای شهبازی را از بی سیم میشنیدیم،که با داد و هوار میگفت:آقا جان این بچه ها چرا نیامده اند جلو؟ما هم در تماس با عقبه ی ستون میگفتیم:هرچه زودتر خودتان را برسانید به آقای شهبازی. دشمن خیلی دقیق منطقه را زیر آتش گرفته بود.با قبضه ی دوشکا از روی ارتفاعات سرکوب منطقه،بچه ها را میزد و روی سر آنها آتش درو اجرا میکرد.به این ترتیب،ارتباط دو نیمه ی ستون عملیاتی محور شیرین آب کاملا قطع شد. البته در سه محور دیگر،بچه ها موفق تر عمل کرده بودند.ما آن نیمه ی ثانوی ستون شهبازی را که آن جا زمین گیر شده بودند،عقب کشیدیم و آنها را فرستادیم از بغل جاده ی قصر شیرین و کنار کمین مجاهد،بروند با تانک های دشمن درگیر شدند،تانک های عراقی روی جاده آرایش گرفته بودند که بچه ها شجاعانه زدند به صف آنها و سخت با هم درگیر شدند.صبح روز یازدهم شهریور دیدیم در جاده ی قصر شیرین سه دستگاه از تانک های دشمن منهدم شده اند(۱). بچه های ما،دلاورانی مثل شهید حسن تاجوک تعدادی از نیروهای آن یگان زرهی دشمن را کشتند و تعدادی از آنها را هم به اسارت گرفتندکه آنها را فرستادند به شهرک المهدی(عج). -تاجوک در همین نبرد شهید شد؟ -نه بعدها در جنگ به شهادت رسید.به یاد دارم وقتی اسرای عراقی را در شهرک المهدی(عج) تخلیه کردند،یکی از راننده های ما،که به آقا رضا یکدنده معروف بود،به یکی از عراقی ها سیلی زد من و سرگرد قبادی آنجا بودیم،رفتم جلو به آقا رضا پرخاش کردم،بعد هم توسط مترجم به آن اسیر عراقی گفتم:این برادر حق اهانت به شما را نداشت.شما بایستی یک سیلی به او بزنید. صدای اعتراض بچه ها بلند شد.گفتم حرف همان بود که گفتم،اما آن اسیر عراقی گفت:نه من این کار را نمی کنم و از آن برادر ایرانی گذشتم،اما چیزی کهه باورم نمیشد این روحیه ی عدالت خواهی و برخورد انسانی شما ایرانی ها با اسرایتان بود. -پس عمده ی ناکامی شما در محور عملیاتی شهبازی بود؟ ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ۱.تا پایان حکومت صدام،زوار کاروان های زیارتی عتبات وقتی عازم مرز عراق بودند،بقایای این سه دستگاه تانک عراقی را که در حاشیه ی جاده قرار داشتند،مشاهده میکردند. خاطرات سراسر عشق , شهیدحاج حسین همدانی :مهتاب خین کتابخانه (مجمع جهانی خادمین شهدا) http://eitaa.com/joinchat/1518075916C941fff5a2b صفحه204
بسم الله الرحمن الرحیم خاطرات سراسر عشق ،سردار شهید کتاب ؛مهتاب خین قسمت(132) -بله طوری شد که تا شب بعد-شامگاه 11شهریور 1360-محمود شهبازی آنجا ماند و تا حوالی ساعت24:00 او و سایر بچه ها داشتند مجروحین و اجساد شهدا را به عقب منتقل می کردند. -در محور چپ جبهه ی سرپل ذهاب هم که قرار بود همزمان با شما،نیروهای سردار شهید محسن حاجی بابا عمل کنند،آیا آنها موفق بودند؟ -نه،بچه های محسن حاجی بابا شب حمله راه را گم کردند و اصلا به هدفشان نرسیدند.در مجموع،کل عملیات شهیدان رجایی و باهنر،یک عملیات ناموفق بود. -در جمع بندی دلایل ناکامی این عملیات،شما چه عواملی را مؤثرتر میدانید؟ -عامل یکم:لو رفتن عملیات توسط ستون پنجم عامل دوم:شتابزدگی در اجرای عملیات عامل سوم:عدم پشتیبانی و لجستیک عامل چهارم:کمبود شدید نیروی رزمی به علت همین نقایص و معضلات این عملیات نبردی ناموفق بود. -بعد از پایان عملیات نیروها را چطور به عقب آوردید؟ -مکافات داشتیم،در محور شیرین آب خیلی تلاش به خرج دادیم بچه ها را عقب بیاوریم،در محور قراویز بعضی از بچه های تحت امر علی رضا حاجی بابایی در منطقه دشمن مانده بودند که دو روز بعد توانستیم آنها را به عقب منتقل کنیم یعنی تا چهل و هشت ساعت بعد از خاتمه عملیات،در پشت خطوط دشمن مخفی شده بودند.چهار نفر هم اسیر شدند.(۱) -درخاتمه ی حمله شهبازی پیش شما ماند؟ -نه،بعد از پایان عملیات،دو سه روزی ماند و روز سوم جلسه ای برای بررسی علل ناکامی عملیات با ما برگزار کرد،در خاتمه ی همین جلسه بود که شهبازی به همدان مراجعت کرد. حدود ده روز بعد از مراجعت شهبازی،بنده هم به همدان برگشتم.اواخر شهریور1360بود،آنجا برای سرکشی به خانواده های شهیدان،این عملیات-خصوصا شهدایی که اجسادشان در منطقه دشمن جامانده بود-برنامه ریزی کردیم و7 به ملاقاتشان رفتیم،آخر 59شهید در آن حمله داده بودیم. ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ۱.اسامی آن چهار اسیر عبارت بود از:حسین رضایی،علی صادقیان،رضا شریفی راد و محمد رضا زهرایی پاک. خاطرات سراسر عشق , شهیدحاج حسین همدانی :مهتاب خین کتابخانه (مجمع جهانی خادمین شهدا) http://eitaa.com/joinchat/1518075916C941fff5a2b صفحه205
بسم الله الرحمن الرحیم خاطرات سراسر عشق،سردار شهید کتاب؛مهتاب خین قسمت(133) -شهادت بچه ها بر روحیه ی شهبازی تا چه حد مؤثر بود؟ -خیلی!واقعا آن روزها محمود به شدت ناراحت و افسرده شده بود.ناکامی در آن عملیات به قدری او را متأثر کرد که تمام دوستان در سپاه همدان متفق شدند،به هر طریق ممکن او را از آن حالت افسردگی بیرون بیاورند و به او روحیه بدهند. البته می دانستیم که محمود در این ناراحتی،محق است.بعد از آن همه برنامه ریزی و شناسایی های دقیق،نه تنها او بلکه ما هم ابداً توقع نداشتیم این عملیات چنان فرجام تلخی در پی داشته باشد.دادن 59 شهید در یک حمله هم،خب تا آن موقع در استان همدان بی سابقه بود. -وقتی که محمود شهبازی مطلع شد برکنار از کمبودها و کسری های موجود در منطقه،این عملیات از قبل لو رفته بود،چه واکنشی نشان داد؟ -یادم هست در جلسه ی شورای پاسداران سپاه همدان،شهبازی به آن عنصر خائن یا آقای ایکس اشاره داشت و گفته بود راستش من از همان ابتدا که وارد سپاه همدان شدم دلم با او صاف نبود،اما چون مدرک و حجتی نداشتم،به خودم اجازهع نمیدادم علیه او موضع گیری کنم. از طرفی خدا را شکر میکرد که این عنصر خائن رسوا شده و از طرفی هم به نماینده ی خودش در کمیسیون تصفیه سپاه همدان می گفت:آقای چلویی،شما کوتاهی کردی،وظیفه ی شما بود که در کمیسیون روی اشخاصی مثل ایکس کار میکردید و ته توی مطلب او را در می آوردید،آقای چلویی هم در جواب گفته بود:آقاجان شما بایستی مقدورات ما را هم در نظر بگیرید.من برای شناسایی و کشف عناصر نفوذی در سپاه دست و بالم خالی بوده،از کدام سیستم مناسب و افراد آموزش دیده ای برخوردار بودم که آنها را مورد استفاده قرار ندادم؟حتی شهبازی به مسئول واحد اطلاعات آقای محمد نوری گفته بود:شما بعد از این بایستی حسابی چشم و گوشتان را باز کنید،مراقب بچه های سپاه باشید تا ما دیگر در سپاه استان موردی مثل آن خائن از خدا بی خبر نداشته باشیم. -برای رفع افسردگی روحی شهبازی چکار کردید؟در هر صورت او فرمانده تان بود. خاطرات سراسر عشق , شهیدحاج حسین همدانی :مهتاب خین کتابخانه (مجمع جهانی خادمین شهدا) http://eitaa.com/joinchat/1518075916C941fff5a2b صفحه206
بسم الله الرحمن الرحیم خاطرات سراسر عشق سردار شهید کتاب ؛مهتاب خین قسمت(134) محمود در غم آن بچٓه ها مثل پدرفرزندمرده، گریه می کرد و اشک میریخت . البته اندوه و افسرده گی خودش را درجمع بروز نمیداد. تا اینکه دوستان خبررا به آقای جعفری رساندند .آقای جعفری که روزها معاونت اداره کل آموزش وپرورش استان را بر عهده داشت. انسان بسیارفاضل ،باسواد وملایی است. ایشان از سالهای پیش از انقلاب، درمحافل مذهبی همدان، مدرس معارف اسلامی بود و بعد از انقلاب هم در واحد عقیدتی سپاه تدریس میکرد .خلاصه ،آقای جعفری از شهبازی دعوت کرد به خانه اش بیاید . شبی به اتفاق محمود به منزل آقای جعفری رفتیم، به محض اینکه دورهم نشستیم ،آقای جعفری شروع کرد به صحبت با محمود. مدام دوستانه و صمیمی به او گوشه میزد ومیگفت: آقای شهبازی، برادرمن ،شما درفلان جلسه سپاه استان ،ازفلان خطبه ی حضرت امیرالمومنین علیه السلام برای مادرباره ی شأن ومقام صابرین به تفصیل صحبت کردید. چندین حدیث از سایر ائمه معصومین علیه السلام دراین باره گفتید، یادتان هست؟ درجلسه دیگر از آیات قران درباری ضرورت مأیوس نشدن مومنین صحبت داشتید، حالا چه شده ؟کو؟چراخودتان اینطورشده اید؟ یاران امام حسین علیه السلام درروز عاشورا، باآن که پشت سرهم شهید میدادند، شاداب تر از قبل به رزم ادامه میدادند، حالا چزا خودتون این طور شده اید؟ صحبت های آن شب آقای جعفری، روی روحیه ی شهبازی تاثیرگذاشت. در حاشیه این راهم اعتراف کنم؛ روحیه خودمن هم دست کنی ازشهبازی نداشت، بشتر سعی میکردم کاری کنم تا محمود از ان وضعیت وخیم روحی خارج بشود.صحبت های آقای جعفری درباز سازی روحی شهبازی تا حدودی موثربود. آیا درمنطقه سرپل ذهاب دشمن دیگر تحریکی انجام نداد؟ چرا .درپایان عملیات۱۱‌شهریور،دشمن پاتکی دزمنطقه انجام داد وتا تنگه ی قراویزنیروهایش راجلوکشید،منتها با مقاومت بچه های ما ،ناچار شد عقب بکشدوپاتک دشمن ناکام ماند. خودتان هم گفتید از ناکامی عملیان 11شهریور متاثرشده بودی . خب ،درآن زمان که عرصه از هرطرف برما تنگ بود،شهید شدن ۵۹نفراز بچه ها ضربه سنگینی محسوب میشد .طوری شد که خودم تا چند روزبعد از عملیات، جرأت نمیکردم به همدان برگردم. خجالت میکشیدم دوباره درشهر افتابی خاطرات سراسر عشق , شهیدحاج حسین همدانی :مهتاب خین کتابخانه (مجمع جهانی خادمین شهدا) http://eitaa.com/joinchat/1518075916C941fff5a2b صفحه 207
بسم الله الرحمن الرحیم خاطرات سراسر عشق ، سردار شهید کتاب؛مهتاب خین قسمت(135) بشوم. خودم را شماتت میکردم . حالایک موردی به خاطرم آمد که بد نیست آن را همین جا باز گوکنم: دربین شهدای آن حمله، برادری داشتیم به اسم سیّد جواد موسوی. بچّه سیٌد بود وخیلی با صفا.وقتی شهید شد ،جسدش ان جلوماند.البته سعی کردم جسدش را به عقب بیاورم . به همین خاطر ،همراه یکی از دوستان به اسم اقای اصلیان رفتیم جلو ،منتها دشمن روی منطقه اشراف دید و تیرداشت. کلوله ی خمپاره ای کنارمان منفجرشد که براثر اصابت ترکش آن، یکی از انگشتان آقای اصلیان قطع شد. دیدیم جلوتر نمیشودرفت و برگشتیم عقب . بعدکه به همدان آمدیم ،قرارشد برای دیدار با خانواده های شهدا عملیات ۱۱شهریور به خانه هایشان برویم. از جمله یکی هم خانواده همین شهید سیّد جوادموسوی بودند که محل سکونتشان ،شهرستان مریانج بود . پدرشهید موسوی قصاب است .درمحله شان خیلی معروف بود .حتی بعضی ها به ما میگقتند خدانکند کسی باآقای موسوی درگیربشود، چون برای او کشتن آدمیزاد با کشتن گوسفند هیچ فرقی ندارد! ازاین جور حرف های عجیب وغریب خیلی درباره اش شنیده بودیم ! به بنده میگفتند :اقای همدانی !کافیست بروی جلوی خانه آن ها؛ رفتن همان ونفله شدن همان !آقای موسوی کارد قصابی اش رامی آورد وشکم نو را سفره میکند! مریانجی هاهم هم که از قدیم معروفند به قمه زنی . واکنش شما چه بود؟ طبیعی است .خیلی خوف کرده بودم. منتها دیدکه نمیشود به خانه سایر شهدا بروم ،اما به خانه این شهید نروم. ازآن طرف، محمود شهبازی وقتی فهمیدمیخواهم به منزل اقای موسوی بروم، حدود هفت_ هشت نفراز بچه های سپاه همدان، از جمله شهید عزیمان شکری موحدوحبیب مظاهری را مأمور کرد در سفر به مریانج ،مراهمراهی کنند . بنده گفتم: ای اقا چه اشکالی دارد؟پدرشهید است و د‌اغ دیده، داغ جوانی به آن رعنایی. بگذارید مرا بزند، حق دارد.با رسیدن به مریانج، ابتدا به خانه دو شهید رفتیم و بعد، اوایل شب بودکه وارد منزل شهید موسوی شدیم .خدارا گواه میگیرم به محض ورود به خانه. اقای موسوی جلو آمد وپیشانی یک یک مارابوسید. حالا بازدلها قرارنداشتند. بچه ها میگفتند :باید دید اخر عاقبت این دیدار چه میشود؟ بعید نیست این بنده خدا یک دفعه ای جوش بیاورد ودرآن صورت... خاطرات سراسر عشق , شهیدحاج حسین همدانی :مهتاب خین کتابخانه (مجمع جهانی خادمین شهدا) http://eitaa.com/joinchat/1518075916C941fff5a2b صفحه208
بسم الله الرحمن الرحیم خاطرات سراسر عشق،سردار شهید کتاب؛مهتاب خین قسمت(136) مگر خدا به فریادمان برسد! من نشستم خیلی شمرده، گزارشی درباره ی مراحل آماده سازی واجرای عملیات، روحیات بچه رزمنده ها وموقعیت دشمن، به پدرشهید موسوی ارائه دادم . ازایثارهاو فداکاری های بچه ها درجریان شناسایی ها وعملیات برایش چندخاطره تعریف کردم. و درآخر هم به خاطره ای که از فرزند شهیدش درشب حمله داشتم اشاره کردم و گفتم : اقای موسوی ! عصرروزی که شب آن میخواستیم حمله کنیم ، درپادگان شام را زودترتوزیع می کردند .من به سیّددجواد و دوستان اوگفتم: برادرهاشام چلومرغ است ، زودتر بخورید چون میخواهیم برویم عملیات . این ها داشتند باشورو شوق وسایل شان راجمع وجور میکردند وتفنگ های شان را پاک میکردند. از آن جارفتم ووقتی دوباره برگشتم ،دیدم هیچ کدام دست به غذا نبرده است . پرسیدم :چرا شام نمی خورند؟ دیراست میخاهیم برویم . سیّد جوادوان دودوستش درجواب من گفتند: بردارهمدانی ،قراراست ظهر فردا ،یک غذای محشری به مابدهند . خدارا گواه میگیرم این عین جوابی بود که آن سه جوان مرد ،به بنده دادند. هیچکدام آن شب غذا نخوردن و رفتند برای عملیات .حالا من درآن موقعیت، اصلا متوجه نشده بودم اینها دارندچه میگویند. روز یازدهم شهریور، هرسه نفر پیش ازاذان ظهر شهید شدند. من همین خاطره را برای پدرشهیدموسوی گفتم. عموی شهیدهم که کنارایشان نشسته بودپرسید: برادر همدانی! آیا نمی شد جنازه های برادرزاده ی من را به عقب بیاورید؟! بنده گفتم : که من وبرادر اصلیان رفتیم که جنازه شهید را به عقب بیاوریم، ولی خمپاره دشمن آمد و ترکش آن ، انگشت اصلیان را قطع کرد. دفعتاً دیدم رنگ به صورت پدرشهید نمانده. فهمیدم ان عصبانیتی که منتظرش بودیم ، به ایشان مستولی شده .ناگهان روکرد به برادرخودش و با خشم و پرخاش گفت : هیچ معلوم است توچه میگویی؟ بعدهم رو به ما ادامه دارد : انگشت آن جوان با کدام حجت قطع شد؟ چرارفتید؟مگرانسان وقتی درراه خدا قربانی ای میدهد ، چیزی ازان رابرای خودش برمی دارد؟قربانی را باید دربست بدهی به پیشگاه خدا! خاطرات سراسر عشق , شهیدحاج حسین همدانی :مهتاب خین کتابخانه (مجمع جهانی خادمین شهدا) http://eitaa.com/joinchat/1518075916C941fff5a2b صفحه 209
بسم الله الرحمن الرحیم خاطرات سراسر عشق،سردار شهید کتاب؛مهتاب خین قسمت(137) آقا مارا میبنی ؟‌خیال می کردیم ایشان اگر این موضوع را بشنود، مارا تکه تکه می کند، در عوض میدیدم اینطور با صلابت ومحکم دارد برادرش را سرزنش می کنـد! بعد هم به اوگفت: آیا تومسلمانی؟ چی داری میگویی؟ به خاطر جنازه بچّه ام، یک جوان ناقص شده ! قربانی بوده که آن را درراه خدادادم . حتی اگرالان جسداورابیاورند، نمیخواهم. اورا به راه خدادادم. آقا ، ازهمان جا بودکه فهمیدم این مردم راباید ازنوشناخت، این مردم شهیدکه میدهند، عوض آنکه مایوس و دلمرده بشوند ، خودشان میشوند علمدار استقامت برای سایرین . خداوند عجیب با شهادت بچه ها ، نفوس و قلوب خانواده های ان هارا منقلب می کرد. ازاین موارد تا دلتان بخواهد سراغ دارم. پدرخانم برادرم درمحله بیسیم نجف آبادتهران سکونت دارد . ایشان یک فرزند پسربیشترنداشت که درهمین لشکر ۲۷محمد رسول الله بسیجی بود ودرعملیات آزادسازی مهران_ نبرد کر بلای ۱-به شهادت رسید. این آقا با کلی نذرو نیاز آن بچه راازخدا گرفت . سه فرزند دختردارد وتنها پسرش همین بچٓه بودکه اسم اورا گذاشت رضا. بعد که این پسربه جبهه رفت، ماتوی فامیل می گفتیم: اگر رضا شهید بشود، پدرش جابه جا ، می میرد! اما ...بعد از شهادت رضا همین پدر، خیلی بزرگوارانه با فقدان تنها پسر دلبند خودش کنارآمد. طوری شد که همه فامیل و آشنا ها، حیران مانده بودیم. بعداز خاتمه ی جنگ، حضرت آیه الله خامنه ای یک باردر دوره رهبری شان، بدون اعلام قبلی ، به منزل ایشان تشریف اورد وازاین خانواده خیلی تفقد کرد .خانه کوچک وچهل_ پنجاه متری این خانواده هنوزهم دربیسیم نجف آباد است. دررابطه با شهدای عملیات یازدم شهریورمطالب ناگفته ای باقی مانده؟ ناگفته هابسیارند ،امامجال ما کم است. منتها پیشنهادمیکنم درزمان تدوین این صحبت ها ، اسامی متبرک آن ۵۹شهیدمظلوم عملیات یازدهم شهریوررا_ ولو با حرف ریز درپا نوشت ذکرکنید. ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ خاطرات سراسر عشق , شهیدحاج حسین همدانی :مهتاب خین کتابخانه (مجمع جهانی خادمین شهدا) http://eitaa.com/joinchat/1518075916C941fff5a2b صفحه 210
بسم الله الرحمن الرحیم خاطرات سراسر عشق،سردارشهید کتاب؛مهتاب خین قسمت(138) بعدازخاتمه ی عملیات یازدهم شهریور، کلًا چه مدت درهمدان ماندید و به فاصله ی چندروزبعد بودت که به جبهه ی سرپل ذهاب مراجعت کردید؟ تا انجایی که به خاطردارم، اقامت من درهمدان، چندان به درازا نکشید .خب ، مسئولیت فرماندهی نیروهای محورمیانی جبهه سرپل ذهاب رابه عهده داشتم، لذا ، ضرورت ایجاب میکرد تا هرچه زودتر به منطقه برگردم .البته در همان مدت حضورم درهمدان، به فکر تقویت نیروهای محورمان بودم .چه اینکه برای جذب نیروهای رزمی داوطلب فراخوانی داشتیم، که بحمدالله ازاین فراخوان سپاه استقبال خوبی هم به عمل امد. ظرف آن مدت، با منطقه هم ارتباط داشتید؟ بله. دایم با بچّه های جبهه درتماس تلفنی بودیم.علاوه برآن ، خودم درجهت تشویق نیروهای مردمی برای شرکت درجبهه ونبرد با دشمن فعالیت میکردم . یکیٰ _ دو نوبت به محل اعزام نیروهای سپاه همدان رفتم و برای آن نیروهای داوطلب سخنرانی کردم. تنوع آن نیروهای داوطلب از حیث اقلیمی و تیپ های اجتماعی به چه صورت بود؟ عمده نیروها، جوانهای داوطلب اعزامی از روستاهای استان همدان بودند. مشخصاًنیروهایی از کبودر اهنگ و بهار. از آنجا که فصل درو داشت محصول دراستان به پایان رسیده بود، این نیروهای زحمت کش روستایی بااستفاده از فراغت پایان فصل درو ، کمر همت بستند آمدند ثبت نام کردند تا به جبهه اعزام بـشوند. دست های برکت افرین مردانه ای که چندروز قبل، داس ودستغاله رابه زمین گذاشته بودند، حالا داشتند قبضه های تفنگ را درمشت می فشردند . تعداد این نیروهای مردمی چند نفربودند؟ ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ۱چند سال بعد این مکان توسط جت های جنگنده بمب افکن نیروی هوایی ارتش متجاوز عراق مورد حمله قرارگرفت وبشدت انجارا بمباران کردند. خاطرات سراسر عشق , شهیدحاج حسین همدانی :مهتاب خین کتابخانه (مجمع جهانی خادمین شهدا) http://eitaa.com/joinchat/1518075916C941fff5a2b صفحه 215
بسم الله الرحمن الرحیم خاطرات سراسر عشق،سردارشهید کتاب؛مهتاب خین قسمت(139) -حدود 500 نفر. -پاسداران ذخیره سپاه استان بودند یا نیروی بسیجی؟ -نه دیگر،چنان که گفتم،نیروهای بسیجی روستایی و شهرستانی استان همدان بودند.البته تا چند سال بعد،ما از نعمت حضور پاسداران ذخیره در سازمان تشکیلات سپاه استان برخوردار بودیم،حتی در زمانی که قرار شد تیپ انصار الحسین تشکیل شود باز هم پاسداران ذخیره را داشتیم که تعدادی از آنها ارتقاء پیدا کردند و به عضویت دائمی سپاه در آمدند و شدند پاسدار کادر و رسمی. -تمام آن 500 نیروی بسیجی سرپل ذهاب اعزام شدند؟ -خیر 300 نفر به مناطق عملیاتی کردستان اعزام شدند و 200 نفر باقیمانده را فرستادیم به جبهه ی سرپل ذهاب،آخر آن روزها ما در کردستان هم محورهای فعالی را توسط نیروهای همدان اداره میکردیم،به عنوان مثال درمنطقه ی دیواندره،محوری را به سپاه همدان داده بودندکه مسئول آن محور،برادر خسرو صادقی بود.در قروه هم ما پایگاه داشتیم،فرمانده آن جا شهید یار محمدی بود.یار محمدی رزمنده بسیار شجاع،مؤمن و متعهدی بود از اهالی مریانج.حتی از مدت ها قبل از شروع تجاوز ارتش عراق،ما برای تقویت جبهه ی پاوه،به آن جا نیرو اعزام می کردیم و در مقطع شهریور 1360 این اعزام نیرو به پاوه کماکان ادامه داشت،عمده این نیروها،متشکل از عناصر فرهنگی استان همدان بودند که برای کار تبلیغی و فرهنگی رهسپار پاوه شدند. -خب در شهریور 1360 ناصر کاظمی فرماندهی سپاه شهرستان پاوه را به محمد ابراهیم همت واگذار کرد و خودش به حکم آقای بروجردی به سنندج رفت و فرماندهی سپاه استان کردستان را عهده دار شد،پس لابد با همت هم ارتباط داشتید،بله؟ -درست است،اصلا ما چندین بار با همت در جلسات سپاه منطقه هفت کشوری در کرمانشاه ملاقات کردیم،ضمن آنکه با ایشان ارتباط های متعددی هم داشتیم در آن جلسات سپاه منطقه هفت یادم هست،معمولا همت به همراه ناصر کاظمی شرکت میکرد،تا قبل از شهریور 1360 ناصر کاظمی علاوه بر تصدی فرمانداری شهرستان پاوه،مسئولیت فرماندهی سپاه این شهر را هم به عهده داشت.همت هم که از بهار 1359 به پاوه آمده بود،ابتدا مسئولیت واحد روابط عمومی سپاه آن جا را عهده دار خاطرات سراسر عشق , شهیدحاج حسین همدانی :مهتاب خین کتابخانه (مجمع جهانی خادمین شهدا) http://eitaa.com/joinchat/1518075916C941fff5a2b صفحه216
بسم الله الرحمن الرحیم خاطرات سراسر عشق،سردار شهید کتاب؛مهتاب خین قسمت(140) شد و چند ماه بعد،ناصر کاظمی مسئولیت معاونت عملیات سپاه پاوه را به او واگذار کرد. سایر فرماندهان شاخص مناطق سپاه در جبهه غرب که در آن جلسات ادواری سپاه کرمانشاه شرکت میکردند،عبارت بودند از آقایان:محمد کوثری،فرمانده سپاه شهرستان سومار،طهماسبی مسئول محور دالاهو و ریجاب و آقای حسین الله کرم فرمانده سپاه گیلان غرب. احمد متوسلیان را دیگر کمتر در آن جلسات میدیدیم.چون سپاه مریوان در حوزه سازمانی سپاه کردستان قرار داشت.احمد با ناصر کاظمی از زمستان 1358 در پاوه دوست و رفیق بود،لذا طبیعی بود که بیشتر به سنندج آمد و رفت داشته باشد،ما با آقای کرم الله ارتباط بیشتری داشتیم. -کل مدت حضورتان در همدان دو هفته شد؟ -نه،کمتر از دو هفته بود. -بعد از آن که مجددا مسئولیت فرماندهی محور میانی جبهه ی سرپل ذهاب را شما به عهده گرفتید چه کسی به جانشینی شما تعیین شد. -معاونت بنده را علی رضا حاجی بابایی عهده دار شد،مسئولیت معاونت عملیاتی محور میانی جبهه ی سر پل ذهاب را به برادرمان حبیب الله مظاهری محول کردیم.در ضمن برای عملیاتی که قصد داشتیم مجددا در منطقه اجرا کنیم،فرماندهی محور را هم به حبیب واگذار کردیم. -یعنی بعد از فائق آمدن بر لطمات روحی و عاطفی ناشی از ناکامی حمله ی یازدهم شهریور،به جبهه برگشتید و آستین ها را بالا زدید برای نبردی دیگر؟ -بله به محض مراجعت ما از همدان به منطقه،جلسه ای با حضورفرماندهان محورهای عملیاتی جبهه غرب در محل پادگان ابوذر برگزار شد،حضار آن جلسه عبارت بودند از: غلامعلی پیچک مسئول عملیات سپاه غرب کشور،جانشین ایشان،محسن حاجی بابا،بنده،سرهنگ محمود بدری،فرمانده تیپ 3 سرپل ذهاب لشکر81 زرهی ارتش و عده ای دیگر. -این اولین جلسه فرماندهان منطقه در پادگان ابوذر،بعد از ناکامی عملیات یازده شهریور بود؟ -خیر،تا آن زمان پیچک و سایر فرماندهان در غیاب ما،چند جلسه در پادگان ابوذر برگزار کرده بودند،منتها چون ما برای حل و فصل مسائل حاشیه ای مربوط به عملیات یازده شهریور به همدان رفته بودیم،در آن نشست ها حضور نداشتیم. خاطرات سراسر عشق , شهیدحاج حسین همدانی :مهتاب خین کتابخانه (مجمع جهانی خادمین شهدا) http://eitaa.com/joinchat/1518075916C941fff5a2b صفحه217
بسم الله الرحمن الرحیم خاطرات سراسر عشق ،سردارشهید کتاب؛مهتاب خین قسمت(141) -این که مجموعه ای 200 نفری از نیروهای مردمی با عنوان مشخص بسیجی برای اولین بار به سر پل ذهاب اعزام میشد برای شما لابد خیلی قابل توجه بوده،بله؟ -صد در صد البته بازهم باید متذکر این معنا بشوم که ما از محبت حضور نیروهای داوطلب مردمی در جبهه ی سرپل ذهاب،پیش تر هم برخوردار بودیم،درست است که ما به آنها میگفتیم پاسداران ذخیره،اما در واقع امر اینها همان بسیجی های استان همدان بودند.این اصطلاح پاسداران ذخیره را ما برای بسیجی های سپاه همدان باب کرده بودیم چه اینکه عمده نیروهای شرکت کننده در همان عملیات یازدهم شهریور،از بسیجی های استان بودند.به عنوان مثال شهید سید علی خوانساری که در همین عملیات حضور داشت و تصاویر جالبی هم با دوربین خودش از منطقه گرفت و در همین حمله هم به شهادت رسید.یکی از نیروهای بسیجی ما در سپاه همدان بود. -خوانساری فیلمبردار بود؟ -بله فیلم بردار بود و با دوربین سوپر8 فیلمبرداری میکرد.ما برای بسیجی هایمان که کارت شناسایی و عضویت صادر میکردیم،در آن کارت ها به جای بسیجی مینوشتیم پاسدار ذخیره. این لقب را ما رایج کرده بودیم.ولی این بچه ها از لحاظ ماهوی،واقعا بسیجی بودند.منتها چون در عملیات یازده شهریور حدود 500 نفر از نیروهای پاسدار ذخیره ما شهید شده بودند و الباقی نیروهای موجود در خط ما به علت استقرار چند ماهه در جبهه و شرکت در عملیات خسته و فرسوده شده بودند،لازم بود آنها را به عقب بکشیم و به مرخصی بفرستیم. طبعا همین جا بحث جایگزینی نیروهای فرسوده با نیروهای تازه نفس مطرح میشد. -پس میشود گفت آن 200بسیجی روستایی تازه نفس،نخستین نیروهای اعزامی به خط سرپل ذهاب بعد از عملیات یازدهم شهریور بودند؟ -نه!قبل از آن،در عملیات یازده شهریور درست در گرماگرم پیشروی ما در جاده قصر شیرین اتفاقی رخ داد که باعث شد جمعی از نیروهای مردمی،به صورت خودجوش خودشان را برسانند به منطقه،روز یازدهم شهریور،آقای فخرالدین حجازی برای سخنرانی به مسجدجامع همدان آمد.در اثناء سخنرانی یادداشتی به دست ایشان داده شد به این مضمون: خاطرات سراسر عشق , شهیدحاج حسین همدانی :مهتاب خین کتابخانه (مجمع جهانی خادمین شهدا) http://eitaa.com/joinchat/1518075916C941fff5a2b صفحه218
بسم الله الرحمن الرحیم خاطرات سراسر عشق،سردارشهید کتاب ؛مهتاب خین قسمت(142) آقای حجازی بچه ها در جبهه ی غرب عملیات خودشان را آغاز کرده اند و دارند به سمت قصرشیرین اشغالی پیشروی میکنند. ایشان به محض قرائت این یادداشت،با همان جوش و خروش خاص خودش،حضار را مخاطب قرار میدهد و میگوید:ای مردم همدان!بچه های شما رفته اند که قصر شیرین را از نیروهای ارتش بعث کافر پس بگیرند.چه نشسته اید؟حالا که جای نشستن نیست!سریع خودتان را به غرب برسانید که بچه های شما نیرو لازم دارند! آقا،مردم را میگویی؟غوغا کردند!...[میخندد].... با هر وسیله ای که گیرشان آمد همان روز خودشان را به جبهه سرپل ذهاب رساندند.هیچ وقت فراموش نمیکنم،قاطی آنها،آقایی را دیدم که یک نان سنگک دستش گرفته دارد از اتوبوس پیاده میشود،رفتم جلو و از او پرسیدم این نان دیگر چیست شما با خودت آوردی؟ جواب داد رفته بودم مغازه نانوایی،تا برای نهار خانواده نان بگیرم که از مردم شنیدم عملیات شده و نیرو کم است،این بود که هول شدم و با همین نان پریدم توی اتوبوس در حال حرکت.آمدم این جا! بله آقا جان،ما به اتکای چنین مردمی بود که میجنگیدیم.همین نیروهای مردمی،با آمدنشان در آن شرایط دشوارجبهه،خیلی به ما کمک کردند....اما آن 200 نفر نیروی بسیجی که آمدند،ما توانستیم نیروهای خسته و فرسوده مان را آزاد کنیم و برای تجدید قوا به مرخصی بفرستیم. -پس معضل کمبود نیروی شما،نسبتا برطرف شده بود.می ماند بحث تجهیز و تسلیح این نیروها.در جلسات قبل،شما ضمن اشاره به شرایط وخیم لجستیکی جبهه غرب،اشاره داشتید به این که به هر سه نفر رزمنده،یک قبضه تفنگ میرسید،در آستانه رسیدن یکمین سالروز آغاز تهاجم دشمن،از حیث لجستیک و تسلیحات سبک در چه سطحی قرار داشتید؟ -وضعمان مقداری بهتر شده بود،ما در سپاه از بدو پیروزی انقلاب تا ماه های اول جنگ،از تفنگ ژ-3استفاده میکردیم. این اسلحه با ماهیت مأموریت های رزمی سپاه که عمدتا مبتنی بر شیوه های جنگ چریکی تعریف شده بود،سازگارخ نبود.بماند که اصولا تفنگ آلمانی ژ-3 ‌اسلحه خوش دستی نیست.علاوه بر سنگینی و ظرفیت کمتر خشاب آن نسبت به کلاشینکف،مدام نیاز به مراقبت و تنظیم دارد و الا بعد از شلیک سه چهار گلوله گیر میکند.باز و بست کردن آن هم خیلی وقت میگیرد. خاطرات سراسر عشق , شهیدحاج حسین همدانی :مهتاب خین کتابخانه (مجمع جهانی خادمین شهدا) http://eitaa.com/joinchat/1518075916C941fff5a2b صفحه219
بسم الله الرحمن الرحیم خاطرات سراسر عشق،سردارشهید کتاب؛مهتاب خین قسمت(143) در عوض تفنگ هجومی آ.کا.47 معروف به کلاشینکف اسلحه مطلوب و مناسبی برای ما محسوب میشد.سلاحی که در قیاس با ژ-3 به مراتب سبک تر و خوش دست تر است و با ظرفیت متغیر خشاب -از 30 و 40 تا 72 گلوله- در هر شرایط آب و هوایی به سهولت اجرای آتش میکند.اصولا گیر نمیکند و باز و بست کردن و تنظیف آن خیلی آسان است.در اواخر تابستان سال 1360 دیگر این تفنگ وارد سازمان رزم سپاه شده بود.البته نه نوع روسی و مرغوب آن،بلکه مدل تولید شده در کره شمالی ،که در قیاس با مدل روسی از کیفیت به مراتب نازل تری برخوردار بود. به عنوان مثال در مدل دارای قنداق ثابت روسی،قنداق،قبضه و روکش های فوقانی و تحتانی اسلحه از جنس چوب است.اما از نوع کره ای که خریداری شده بود،تمام این اجزا از جنس "باکالیت" و بسیار شکننده بود.طوری که بچه های ما به آن میگفتند اسلحه پلاستیکی....[میخندد].... در هر صورت دیگر کلاشینکف جای خودش را در سازمان رزم سپاه باز کرد.در قیاس با ژ-3 های بد قلق و مستعمل ما این تفنگ های آکبند که نایلون پیچ شده و در جعبه های چوبی،در خط مقدم تحویل میگرفتیم،موهبتی بودند.از لحاظ تیربار هم وضعمان بهتر شد.تیربارهای خوش دست گرینوف خریداری شده از کره شمالی،تیربارچی های بسیجی ما را نونوار کردند.در جبهه ی میانی سرپل،واحد خمپاره انداز معروفمان دیگر سازمان یافته بود.مسئولیت این سازمان را برادر شهیدمان پرویز اسماعیلی عزت به عهده داشت که به اتفاق سایر دوستان،ادوات جبهه ما را اداره میکردند. -واحد ادوات شما کلاً چند نفر نیرو داشت؟ -در حدود سی نفر نیروی ثابت داشت. -این بچه ها را خودتان آموزش داده بودید؟ -تعدادی را خودم آموزش داده بودم،و سایرین را فرستاده بودیم پیش بچه های ارتش در پادگان ابوذر،دوره ی کار با انواع قبضه های خمپاره اند از،طرز کار با پلاتین برد و زاویه یاب ودیده بانی خمپاره انداز را دیده بودند. طوری شد،که در مناطق شاه نشین قراویز و جلوی تپه شهرک المهدی (عج) خاطرات سراسر عشق , شهیدحاج حسین همدانی :مهتاب خین کتابخانه (مجمع جهانی خادمین شهدا) http://eitaa.com/joinchat/1518075916C941fff5a2b صفحه 220
بسم الله الرحمن الرحیم خاطرات سراسر عشق،سردار شهید کتاب؛مهتاب خین قسمت(144) در کنار هر دیدبان ارتشی، یک دیدبان سپاهی داشتیم . چهره های شاخص این دیدبان ها عبارت بودند از :شهید علی رضا ترکمان و شهیدمحمد منوچهری با منوچهری که در بحث و گفت و گو خیلی آدم کنجکاوی بود خودمانی بودیم. خیلی بچه شجاع و زحمتکش و خوبی بود معروف ترین دیدبان جبهه غرب هم که قبلا از او یاد کردم ،حجت الاسلام محمد علی غفاری بود که طی عملیات یازدهم شهریور۱۳۶۰ در جبهه ی چپ سر پل ذهاب به شهادت رسید.بعد از ماجرای آن دیدبان نفوذی منافقین در دیدگاه بچه های ارتش،عملا دیدبانی منطقه را بچه های ما به عهده گرفتند. ⚪️یعنی عناصر دیدبانی ارتش دیگر به کارگیری نمی شدند؟ ◽️چرا!ولی دیگر از سرباز معمولی استفاده نمی کردند این بار دیدبان ها را از فیلترهای حفاظتی می گذراندند معمولا عناصر دیدبان ارتش از بین افسران وظیفه انتخاب و به کارگیری می شدند.این ها می آمدند در کنار دیدبان های ما .اسم کار به نام آن ها بود،دوربین از آن ها بود ولی بچه های ما دیدبانی می کردند. ⚪️از حیث تأمين مهمات هم چنین گشایشی در کارتان بوجود آمد؟ ◽️بله .دیگر مهمات مورد نیاز مان را بدون دردسر دریافت می کردیم . از لحاظ تأمين مهمات _برخلاف دوران تلخ حاکمیت بین صدر _ دیگر محدودیت نداشتیم. ⚪️از بابت اقلام مخابراتی چطور؟ خصوصاً بی سیم های سبک پی. آر_ ۷۷ و بی سیم فرماندهی محور وی .آر. سی _ ۴۶ و تلفن های قورباغه ای تأمين بودید؟ ◽️عرض می کنم: از حیث بی سیم مادر متکی بودیم به واحد مخابرات گردان. ۲۱۱ تیپ ۳ لشکر ۸۱ زرهی کرمانشاه به فرماندهی جناب سرگرد قبادی. یعنی خدمات بی سیم برد بلند و برقراری تماس با پادگان ابوذر را بچه های مخابرات گردان تحت فرماندهی آقای قبادی برای مان تأمين می کردند. عمده ی ارتباط های بی سیمی گروه های رزمی ما در منطقه متکی به بی سیم های پی. آر. سی _۷۷ بود که تعداد مکفی از این بی سیم ها در اختیار داشتیم. تلفن قورباغه ای هم به قدر کافی موجود بود. مسؤول این واحد ،مصطفی جوادی شعار بود. در حاشیه این _______________________________________________________________ خاطرات سراسر عشق , شهیدحاج حسین همدانی :مهتاب خین کتابخانه (مجمع جهانی خادمین شهدا) http://eitaa.com/joinchat/1518075916C941fff5a2b صفحه221
بسم الله الرحمن الرحیم خاطرات سراسر عشق،سردارشهید کتاب ؛مهتاب خین قسمت(145) نکته را هم باید عرض کنم که آن روزها براساس تدابیر محمود شهبازی روال رایج در سپاه استان همدان این بود که در بحث تدارکات و لجستیک اولویت با جبهه ی سر پل ذهاب بود برادرمان آقای امیر چلویی که عهده دار مسؤوليت واحد تدارکات سپاه همدان شد ملزومات لجستیکی ما را در ارتباط مستقیم با مسؤول واحد تدارکات کل سپاه آقای رفیق دوست تأمين می کرد و به جبهه می فرستاد. ⚪️نیروهای اعزامی سپاه همدان به جبهه را در کجا آموزش می دادید؟ ◻️در پادگان آموزشی ابوذر شهر همدان نیرو ها را در آن جا آموزش می دادند. البته با توجه به روابط خوبی که با کادرهای انقلابی تیپ ۳ لشکر ۱۶ زرهی ارتش در همدان از قبل از انقلاب داشتیم شماری از نیروهای ما در پادگان ارتش هم آموزش می دیدند طوری شد که وقتی در سال ۱۳۶۱ آمدیم و تیپ ۳۲ انصار الحسین را برای سپاه همدان راه اندازی کردیم بچه های زرهی این تیپ از قبل در پادگان ارتش دوره کار با تانک آمریکایی ام -۶۰ و نفر بر روسی بی . ام . پی را کاملاً فرا گرفته بودند . ⚪️واحد موتوری شما هم شکل گرفته بود دیگر ، بله؟ ◻️بله. آقای اکبر غمخوار.... ⚪️همین مدیر عامل سابق باشگاه ورزشی پرسپولیس را می گویید؟ ◻️بله. ایشان در آن روزها مسؤول واحد تدارکات سپاه منطقه هفت بود. خیلی به ما کمک کرد انواع جیپ ، تویوتا استیشن را دراختیارمان گذاشت. تا قبل از آن در بحث موتوری ، ما متکی بودیم به آن وانت سیمرغ که روز اول جنگ با آن به جبهه آمدیم و وانت مزدایی که آن بچه های آملی به سرپل ذهاب آوردند به علاوه ی یک دستگاه وانت سیمرغ که از طرف اداره ی کل کشاورزی استان همدان برایمان ماست اهدایی آورده بود. آن روزها به قدری از لحاظ خودرویی در مضیقه بودیم که وانت اداره کشاورزی را در منطقه نگه داشتیم و رسیدی هم به راننده اش دادیم ببرد برای مسؤولين اداره کشاورزی استان زا این مضمون: به علت نیاز شدید به خودرو در منطقه با کمال شرمندگی وانت شما را برای استفاده در جبهه های نبرد حق علیه باطل موقتاً ضبط کردیم. ان شا ءلله در اسرع وقت ، به ____________________________________ خاطرات سراسر عشق , شهیدحاج حسین همدانی :مهتاب خین کتابخانه (مجمع جهانی خادمین شهدا) http://eitaa.com/joinchat/1518075916C941fff5a2b صفحه222
بسم الله الرحمن الرحیم خاطرات سراسر عشق،سردار شهید کتاب؛مهتاب خین قسمت(146) محض برطرف شدن این نیاز، آن را عودت خواهیم داد! یک دستگاه وانت نیسان جونیور ۲۰۰۰ هم داشتیم. البته در اواخر تابستان سال ۱۳۶۰ با کمک آقای غمخوار به تدریج خودروهای مورد نیاز تأمين شد. مسؤول واحد موتوری ما هم شهید علی درویشی مروت بود. ⚪️جیپ هم تحویل گرفتید؟ ◽️بله، دو دستگاه جیپ برای حمل تفنگ ۱۰۶ تحویل گرفتیم. ⚪️از نوع جیپ آمریکایی میول بودند یا جیپ های مونتاژ ایران معروف به شهباز؟ ◽️جیپ شهباز. مسؤول قبضه های ۱۰۶ ماهم برادر غلام علی درویشی داراب بود. در آن روزها، در ادوات جبهه ی ما خمپاره اند از مسؤول جداگانه داشت، ۱۰۶ هم همین طور. برکنار از واحد موتوری، یک واحد قاطرچی!هم ایجاد شد. آمدند مسؤوليت پدافند در تپه ی ابوذر را هم به محور ما محول کردند. لذا به علت ناهمواری منطقه و عدم وجود جاده، برای انتقال آب ،غذا و مهمات و تردد نیروها در تپه ی ابوذر، ناچار شدیم از قاطر استفاده کنیم. ⚪️به قول معروف یک واحد قاطریزه بر وزن مکانیزه هم تشکیل دادید! ◽️[می خندد].... بله، مسؤوليت این واحد قاطریزه! را هم سپردیم به برادرمان جعفر.....- نام فامیلی اش را به خاطر ندارم. از آن جا که در منطقه کسی حاضر نبود مسؤوليت نگهداری از آن قاطرهای چموش را بپذیرد ، مانده بودیم با این قاطرها چکار کنیم. یادم هست این برادرمان پا پیش گذاشت و گفت: آقا جان ، ما برای خدمت به جبهه آمدیم، چه فرقی دارد آدم در جبهه ی اسلام تیر بارچی باشد یا قاطرچی؟ مهم خدمت است. بنده این مسؤوليت را قبول می کنم. از سربند همین ماجرا بود که بچه های بازیگوش و شوخ طبع خط، به او لقب دادند برادر قاطرچی! البته گفته باشم که جعفر، از آن بچه های مخلص جنگ بود. نفس خدمت و ادای تکلیف برابش مهم بود. زیاد توجهی به مطبوع بودن یا نبودن کاری که به او محول می شد نداشت. در واقع با این کار خودش، درس بزرگی به بچه ها داد: خودشکنی کردن، در حرف، زیاد مدعی داشت، اما در عمل، آدم هایی از این طراز کن بودند. ‌‌‌‌‌‌این رسم همیشه تاریخ بشریت است. جعفر بچه باسوادی بود. روحیه لطیف و عارفانه ای هم داشت. با این حال قلندرانه پا پیش گذاشت و این وظیفه _______________________________ خاطرات سراسر عشق , شهیدحاج حسین همدانی :مهتاب خین کتابخانه (مجمع جهانی خادمین شهدا) http://eitaa.com/joinchat/1518075916C941fff5a2b صفحه223
بسم الله الرحمن الرحیم خاطرات سراسر عشق،سردار شهید کتاب؛مهتاب خین قسمت(147) پردردسر و فاقد وجاهت را در جبهه به عهده گرفت. خیلی دلسوزانه کارش را انجام می داد. خودش بدن قاطرها را قشو می کشید، آن ها را نوازش می کرد، مدام نعل هایشان را وارسی می کرد گه اگر لق شده باشند ، آن ها را تعویض کند. حتی گاهی می دیدیم دارد با دست با آن ها علوفه می دهد. او هم با قاطرهایش درخط پدافندی سر پل ذهاب عالمی داشت. ⚪️خب بهتر است بپردازیم به یک سوال شکمی![خنده حضار].... وضعیت تعذیه بچه های شما به چه صورت بود؟ متکی به کمپوت و کنسروهای اهدایی بودید یا از غذای گرم هم استفاده می شد؟ اگر جواب مثبت است،آشپزخانه ثابت داشتید یا صحرایی؟! ◽️خدا خیرتان بدهد که این سؤال زیر بنایی! را پرسیدید....[می خندد]. اوایل که خورد و خوراک بچه ها عبارت بود از کنسرو و صیفی جات: مثل هندوانه و خربزه و گرمک و نان خشک. بعد که برادرمان غلام علی پیچک مسؤوليت واحد عملیات سپاه غرب کشور را به عهده گرفت، با مساعدت ایشان، وضعیت تغذیه نیروهای رزمنده بهبود چشمگیری پیدا کرد. ⚪️چطور؟ ◽️بعد از آن که پیچک یک بلوک ساختمانی کامل از پادگان ابوذر را به ما تحویل داد تا از آن به عنوان عقبه خودمان استفاده کنیم، با پیگیری پیچک چند باب آشپزخانه و حمام هم تحویل گرفتیم. مسؤوليت اداره ی حمام ما در پادگان ابوذر را، رزمنده ی مخلص ، برادرمان محمود تیماچی عهده دار بود. محمود بسیجی زحمتکشی بود که از روز اول جنگ به جبهه آمد و تا پایان دفاع ۸ ساله ، در جبهه ها ماند . از محروم ترین اقشار جامعه همدان برخاسته و به جبهه آمده بود. خیلی صبور ماند و زحمت کشید و کمترین منتی هم بر سر کسی نگذاشت. ⚪️آشپزخانه تان هم فعال شده بود دیگر؟ ◽️بله. بچه های این آشپزخانه معمولاً روزی یک وعده غذای گرم و یک وعده هم غذای حاضری تهیه می کردند که آن ها را با استفاده از وانت نیسان به شهرک المهدی( عج) می رساندند و بین بچه ها ی ما توزیع می شد. در هر وعده به طور میانگین برای حدود ۳۰۰ رزمنده، حاضر در جبهه ی میانی سر پل ذهاب، تدارک طبخ غذا را می دیدند. این تعداد را جمع بزنید به حدود شصت ، هفتاد نفری که معمولاً در خود پادگان ابوذر داشتیم. نیروهایی که برای استراحت ، استحمام و تجدید قوا به _______________________________ خاطرات سراسر عشق , شهیدحاج حسین همدانی :مهتاب خین کتابخانه (مجمع جهانی خادمین شهدا) http://eitaa.com/joinchat/1518075916C941fff5a2b صفحه224
✳️به مناسبت نهم دي ماه_ روزبصيرت 🔴خاطرات کف خیابان ستادبزن وبرقص توی ستاد موسوی (شهرما)شبها شلوغ می کردند،من هم می خواستم ببینم اوضاع چه خبره می رفتم انجا سرمی زدم، به انها می گفتم من هوادار موسوی هستم، یکی دوشب انجا ساکت وارام بود،فقط بزن وبرقص بود، اوضاع اخلاقی خیلی بی ریخت بود، ادم خجالت می کشید هفته اخر که درگیری ها شروع شد یک شب اونجا ایستاده بودم، دیدم یک پژو امد جلوستاد ایستاد خانم باحجابی بود بادخترش، شیشه ها بالا بود،یک دفعه بچه های ستاد موسوی ریختن بیرون، وشروع به فحش دادن به این خانم پژویی، خانم راننده شیشه را داد پایین، گفت، چرافحش می دیدید؟ رشته، کراهت داره،شما جوانید،بچه مسلمانید! انها باز ناسزا گفتن، درخترش هم شیشه را اورد پایین، که چیزی بگوبید، با مشت زدن توچشمش، من دیگه حقیقا ناراحت شدم،ازکروه دررفتم، وضارب را گرفتم ومحکم زدم، اعضا ستاد امدن چرا می زنی؟ نکنه از انقلابی ها هستید؟ گفتم نه بابا من خودم طرف دار موسوی ام! یک شال سبز هم بسته بودم کمرم، مال "کربلا "بود،نشانشان دادم وگفتم ببینید،ودوباره چند تا چک زدم توی گوش ضارب انها گفتن این خانمها حقشان است،کتک بخورند! گفتم یعنی چی حقشان هست! مردم همه جزماهستن فرقی نمی کند شبها اکثرا چون درگیری بود من می رفتم میدان راه اهن ومانع درگیری، می شدم، ولی انها نمی دانستند هدف من چیست! راوی:ن.ا.ث کتاب خرابکار اجاره ای، ص ۱۲ 📕كتابخانه ديجيتال جبهه فرهنگي انقلاب اسلامي(حيدريون) _مجمع جهاني خادمين شهدا https://eitaa.com/shahid_ketab110 ____________________ eitaa.com/joinchat/shahid_110