فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔دل مـا ...
تنگِ همین یڪ لبخنـد
و تو در خنده مستانه خود میگذری
نوش جـانـت، امّــا ...☹
گاهگاهی به دل خسته ما هم نظری ...🍃😞
#شهید_بابک_نوری
#مهــربـونبــرادرم
-----🕶🍒-----
@Shahid_Lakcheri
از شهدا به شما
الو............📞
صدامونو میشنوید!؟؟؟....
قرارمون این نبود.........🤔
قرارمون بی حجابی نبود...
بی غیرتی نبود...💔🥀
قرارشد بعداز ماها
《راهمون》روادامه بدید...👊
امادارید《راحت》ادامه میدید....😳😔
چفیه هامون خونی شد
تاچادرتون خاکی نشه....😉
عکس ماهارو میبینید...
ولی❌عکس ما عمل میکنید...
ماشهید نشدیم که مرغ ومیوه ارزون بشه...
ماشهید شدیم که بی حیایی اروزن نشه....😌
حرف اخر:
این رسمش نبود🥀
حرف دل...
#تلنگر
*#معرفی چند خاطره از*👇
*#شهید_بابک_نوری_هِریس*
*#خاطره :*
*یکی از نزدیکان #شهید_نوری:*
*بابک خیلی سخت کوش و پرتلاش بود. همیشه در حال #یادگیری* *مطالب و #تجربه های جدید.یک روز خسته بود و خواب موند.ساعت ده از خواب بیدار شد و می گفت: من نباید انقدر میخوابیدم نباید عمرم رو از دست بدم.*
*#همرزم شهید :*
*بابک همیشه #نمازهاش اول وقت بود.*
*توی مناطق موقع #عملیات چفیه هامون روی زمین پهن میکردیم و روش #نماز میخوندیم.*
*#دوست_شهید :*
*روی ارتباطش با #نامحرم خیلی حساس بود و سعی میکرد خودش رو از #گناه دور نگه داره.
از گناه فراری بود.*
*#دوست_شهید :*
*جزء اعضای اتاق فکر ستاد* *#انتخاباتی برادرش بودم. همیشه به جلسات دیر میرسیدم. یه روز که قرار بود همه توی #جلسه حظور* *داشته باشن و کسی #غیبت نکنه طبق معمول دیر رسیدم. دیدم خیلی گرسنه ام قبل از اینکه برم داخل اتاق دیدم روی میز سالن یک جعبه* *شیرینی و شربت هست، نشستم با خیال راحت خوردم.*
*بابک بالای پله ها بود و من رو نمیدید. بهم زنگ زد. من با دهن پر گفتم:*
*داداش دارم میام دو دقیقه دیگه اونجام. همونطور که داشتم* *میخوردم در اوج گشنگی یکی از پشت دستش رو گذاشت رو شونم و #شوخی وارانه گفت:*
*علی کارد بخوره به شکمت بلند شو بچه ها منتظرن*
*گفتم : بههههه آقا بابک خوبید چه خبرا.*
*دید نه گرسنهام گفت:*
*علی بردار جعبه شیرینی رو با خودت بیار بالا تو از گرسنگی میمیری.*
*گفتم: تو که میدونی من اگه گرسنه باشم راه خونمونو یادم میره.*
*گفت : آره مطمئنم لازم به دونستن نیست...*
✅ داستان واقعی پدربزرگ آیتالله سیستانی رحمه الله علیه
👈 حکایت شنیدنی خانمی که امام زمان عج در تشییع جنازه ش حاضر شدند
💠 اسمش سید علی بود، سید علی سیستانی، پدر بزرگ همین آیتالله سیستانی خودمان، ساکن مشهدالرّضا،با تقوا و پرهیزکار، نیت کرده بود چهل بار در چهل مسجد بصورت سیار زیارت عاشورا بخواند تا مولایش را ببیند،ختم زیارت را شروع کرد، گذشت و گذشت، هفته ی سی و نهم رسید، او اما به مرادِ دلش نه...
🔰آخرهای زیارتِ هفته ی سی و نهم یا چهلم بود، حین زیارت متوجه نوری شد در یکی از خانه های اطراف مسجد، نوری نه از جنسِ این نورهایی که ما می شناسیم،بلند شد و از مسجد بیرون آمد، ردِّ نور را گرفت، رسید به خانه ای که درب آن باز بود،يا الله یا الله گفت و داخل شد، جنازه ای وسط اطاق روبه قبله خوابانده بودند،همین که وارد اطاق شد امام زمانش را دید، در بین آنهایی که اطراف میت ایستاده بودند، چشم در چشم شدند با حضرت، آقا با اشاره ی دست حالی اش کردند که صدایش را در نیاورد،که امام زمانش را دیده است...
💚 رفت سمت مولا، ایستاد کنارشان ،شانه به شانه، سلام و احوال پرسی کردند، آقا آرام در گوشش گفتند: «لازم نیست برای دیدن ما خودتان را به زحمت بیاندازید، مثل این خانم باشید، ما خودمان به دیدارتان می آییم، این خانم (اشاره کردند به جنازه ای که وسط اطاق بود) هفت سال در دوران کشف حجاب رضا خان از خانه بیرون نیامد تا یادگار مادرم فاطمه ی زهرا سلام الله علیها روی سَرش بماند...»
نگاهم کرد و لرزیدم خجالت می کشم از او بگوئید عاشقت گفته: نگاهِ محشری داری...
📚روایتی داستان گونه از تشرف آیت الله سید علی سیستانی