eitaa logo
شهید مسعود عسگری
952 دنبال‌کننده
4.7هزار عکس
3.9هزار ویدیو
39 فایل
مدافع حرم حضرت زینب س فدایی سید علی تولد:69/6/8 شهادت: 94/8/21 بهشت زهرا س قطعه 26 ردیف 79 شماره 19 خواهر زاده شهيد مدافع حرم مصطفی نبی لو ارتباط با ادمین👇 @masoud1394
مشاهده در ایتا
دانلود
خیلیا دوست دارن تصویر یا صدایی از شهیدی که تا حالا ندیدنش ببینن و بدونن رفتار و حرکاتش چجوری بوده برای کسانی که تا حالا ندیدن خیلی جذاب و تاتیر گذاره ولی برای خانواده و مخصوصا دوستان و همرزمان کوله باری از دلتنگی و بغض همراش داره لحظات باهم بودن مثل فیلم میاد جلو چشمای آدم حرفایی که زده شده خاطراتی که بود سختیها کنار هم بودنا توعالم رفاقت قهر و آشتیا تو میدون جنگ و جهاد برای هم جون دادنا و نگران بودنا شاید کسی باورش نشه که تو منطقه عملیات یه روز شد که حجم آتیش و خمپاره به حدی رسید که بیشتر بچه ها بخاطر موج انفجار سردرد گرفتن و با تشخیص فرمانده دم غروب بود که به عقبه برگشتن مسعود و چند نفر دیگه بازم مثل همیشه گوی سبقت و ربودن و از خود گذشتگی کردن و شب تو منطقه موندن که خط و حفظ کنن و تا عصر فردا طول کشید ما برگشته بودیم عقب تو این یه روز بقدری دلتنگ و نگران بودیم که داشتیم دق میکردیم وقتی فردای اون روز دوباره برگشتیم منطقه عملیات باورتون نمیشه انقدر از دیدن هم ذوق کردیم همدیگرو بغل میکردیم بعضی وقتا بغض هم میکردیم همینجوری خونه به خونه دنبال بچه ها و دیدنشون: مسعود کجاست؟ سید مصطفی؟ یه نفر میگفت خونه بالایی هستن حسن و علی کجان؟ میگفت خونه دومی احمد و محمد رضا و صباح کجان میگفت دارن میان پایین و جای خالی حاج عبدلله بعد گفتن منطقه تثبیت شده و همه برگردید عقب و تحویل فاطمیون بدید دوباره جمع شدیم دورهم خیلی خوشحال بودیم و خدارو شکر میکردیم. ما که طاقت یه روز که هیچ یه مدت کوتاهی دوری هم و نداشتیم حالا نمیدونم چطور شده تو این دو سال و نیم طاقت آوردیم دوری شونو تحمل کنیم نمیدونم چی بگم ولی قطعا بخاطر فلسفه شهادت و زنده بودن شهیده و اینکه حتما کنار ما هستن... @shahid_masoud_asgari
چند ساعت از شهادت شهدای اربعه حلب گذشته بود، هنوز ما از شهادت مسعود خبر نداشتیم آخر شب جایی نشسته بودیم با دوستان ،من داشتم با گوشی موبایلم این عکس رو مثل عکس شهدا با اسم (شهید)حاج مسعود عسگری درست میکردم ک مسعود اومد بهش نشون بدم و بگم اگر شهید میشدی عکساتو اینجوری میزدیم. تو همین حال و هوا بودیم که حاج مهدی از راه رسید و بعد سلام و احوالپرسی گفت که چهار تا از بچه‌ها تو حلب به شهادت رسیدن من همونجا دلم هری ریخت ب عکسی ک تو دستم بود نگاه کردم به رفیقم که کنارم نشسته بود گفتم باور کن یکی از شهدا خود مسعوده. اره یکی از اون چهارتا شهیدحاج مسعود بود، ولی حاج مهدی چون می دونست من با مسعود رفیقم اونجا بهم نگفتن که مسعود هم شهید شده. «ما مدعیان صف اول بودیم» «از آخر مجلس شهدا را چیدند» 🌷بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ  الرَّحيمِ🌷 وَ الَّذينَ جاهَدُوا فينا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنا وَ إِنَّ اللَّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنينَ و کسانى که در آنچه مربوط به ماست، با تمام وجود تلاش کرده و هیچ گاه از ایمان و اطاعت باز نمانده اند، قطعاً آنان را به راه هایى که به ما منتهى مى شود، راهنمایى مى کنیم، و به راستى که خداوند با نیکوکاران است و رحمت و عنایت خود را بر آنان مى گستراند. «عنکبوت ۶۹» لینک کانال در پیام رسان های ایتا و سروش 👇 @shahid_masoud_asgari
دیروز یادگاری های مسعود جانم بعد از گذشت بیشتر از پنج سال دوری به خونه برگشتن. . روزای اول بعد از شهادت مسعود ، دوستای مسعود از ما یادگاری می خواستن ، می گفتن یه لنگه جوراب یا حتی تکه ای از لباسش رو بهشون بدم. اون موقع وقتی بود که خودم در به در دنبال عکس ، فیلم و یادو خاطره ای از مسعود بودم با تمام وجود حال دوستاشو درک می کردم دلم نیومد جواب رد بهشون بدم . تعدادی از لباس های شهیدو دادم به یکی از دوستاش و گفتم بدن به کسایی که یادگاری خواسته بودن . این دوست لباس هارو بدون اینکه بهشون دست بزنن نگه میدارن به امید اینکه جایی درست کنن تا همه بتون لوازم شهیدو ببینن ... . بیشتر از پنج سال دلم پیش لباسای مسعود بود مخصوصاً لباس هایی که توی سوریه و روزهای آخر زمینی بودنش تنش بوده بالاخره طاقتم تموم شد و از این دوست خواستم لوازم رو برگردونن و ایشون امانت هارو به سرعت برگردوندن.. با تشکر فراوان از امانتداری ایشون . . @shahid_masoud_asgari
صبح آخرین روز ماه محرم سال نودو چهار، چهل و دو روز بود مسعودو ندیده بودیم عجیب اون روز دلتنگ مسعود بودیم دلهامون بی قرار بی قرار بود . محسن برادر بزرگتر آلبوم عکس هارو آورده بود با هم نگاه می کردیم دل هامون بقدری بی قرار بود که دیدن عکس هم نمی تونست آرومش کنه... . (مسعود هفته ای یکی دو بار زنگ میزد با هم صحبت می کردیم . طاقت دوری شو نداشتم چند روز یکبار نگاه تلفن خونه می کردم مسعودو صدا میزدم می گفتم مسعود جان زنگ بزن زنگ بزدن دلم تنگ برات زنگ بزن صداتو بشنوم تا آروم بشم انقدر صداش میزدم تا زنگ میزد... بعضی وقتا تا زنگ میزد می گفت مادر توقع نداشته باشی هر روز زنگ بزنم، شرایطش نیست...) . روز آخر بعد از دیدن آلبوم دلم خیلی بی قرار بود مدام مسعودو صدا میزدم نه صدا زدنی که کسی بشنوه همه چیز در درونم بود تا کسی متوجه نشه می گفتم مسعود جان دیگه شنیدن صدات آرومم نمی کنه مادر بیا ببینمت خیلی دلتنگتم هیچ چیز آرومم نمی کنه حتماً باید ببینمت تا آروم بگیرم حتی اگر شده یکبار بیا ببینمت... . مسعودِ حرف گوش کن همون شب شهید شد و برگشت دو روز بعد ش رفتیم معراج شهدا برای دیدنش بهش گفتم مسعود جان چقدر حرف گوش کن بودی گفتم فقط یکبار ببینمت، اومدی همون یکبارو ببینمو بری! مسعود با جراحت های زیاد و یک چشم تخلیه شده، یه چشم نیمه باز برای دل تنگ مادرش آورده بود! با اون چشم نیمه باز کلی صحبت کردم : گفته بودم یکبار ببینمت تا آروم بگیرم... کنار پیکر پاکش دلم آروم گرفت مسعود وقتی از سوریه زنگ میزد می گفت مادر خیلی دعات کردم دعای میوه دلم در حقم مستجاب شده انقدری که بغیر از مسعود برای داغ مادر، پدر و برادرم هم دارم صبر می کنم... . توی زندگی چقدر به نگاه مسعودم محتاجم . شش ساله صداش می کنم و میگم مسعود جانم محتاج نگاه مهربونتم مسعودم دعاگومون باش دستمونو بگیر تا رسیدن به خودت توی خط ولایت بمونیم بمونیم تا کنار امام زمان عج همراه هم باشیم . خودم گناهکارم و رو سیاه، برای هدایت، عاقبت بخیری، انقلاب، امنیت و تمام حاجت ها پسر رو سفیدمو وسیله قرار میدم به امید گوشه چشمی از عزیز دلم... .
29.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
به مناسبت ششمین سالگرد شهید مسعود عسگری 🌹🌹🌹🌹 شهید مصطفی نبی لو دایی شهید مسعود عسگری اولین کسی است که داخل پارکینگ به استقبال پیکر شهید می آید و در معراج شهدا سر روی لبه ی تابوت میذارن و گریه می کنن دو سال قمری بعد از شهادت شهید مسعود عسگری، دایی هم به شهادت میرسن خواهرزاده ی 🌹شهدا رو با صلواتی یاد کنیم🌹