eitaa logo
شھید‌محمد‌ابراهیم‌کاظمـ؁‌🕊
300 دنبال‌کننده
2.4هزار عکس
1.4هزار ویدیو
23 فایل
بسم‌اللھ...‌" يـادتان خـاطرھ‌ای‌نيسٺ‌ڪھ‌از دل بـرود ! نـقش‌شـن‌نيسٺ ؛ڪھ‌‌از‌بـاور‌ساحـل برود ‌ ارتباط‌با‌ما↶ @ebnol_heydar_110 بیسیم‌چی↶ اینستگرام↶ http://Instagram.com/shahid.me.kazemi تحت نظارت خانواده شهید :)!"❥
مشاهده در ایتا
دانلود
🖤 بـوده در لالایی اُم البنین، این زمزمه جان عباسـم بـه قربانِ حسینِ فاطمه . . .🥀 ↝•°@shahid_me_kazemi
دین و زندگی☘️ کسی که تعریف صحیحی از زندگی ندارد، نمیتواند به تعریف صحیحی از دین برسد. کسی که بهبود زندگی را نخواهد ضرورت دینداری را هم درک نخواهد کرد. اگر کسی تعریفش از زندگی، انفعال در مقابل دوست داشتنیها نباشد و زندگی را کسب مهارت برای تغییر ذائقه و تکامل دوست داشتنیها بداند، دیندار میشود. ↝•°@shahid_me_kazemi
حے‌علے‌الصلاة📿 سعي کن الان ڪه نماز میخونی فکر کنی آخرین نمازتــہ...💔 پس باحال و قشنگ بخون ببین با خــدا داری صحبت میکنیا . . .😉 ↝•°@shahid_me_kazemi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دِلِ تو سِرِشته عباسه.......🖤 ارسالے یکی از اعضاے محترم کانال...😊متشکریم... ↝•°@shahid_me_kazemi
[ السلام‌مادرسقّا ] ↝•°@shahid_me_kazemi
بعدازآن‌مشک‌پاره‌ی‌پسرش
شرم‌دارد‌ازین‌چرا‌زنده‌است
هرکجا‌شیرخواره‌میبیند
ازنگاه‌رباب‌شرمندست
↝•°@shahid_me_kazemi
گر خادم سادات علی(ع) هستیم ما از امّ بنین این روش آموخته‌ایم ... ↝•°@shahid_me_kazemi
امشب دو قسمت میزارم امیدوارم که با دقت خوانده باشید و بهره برده باشید از داستان زندگی حضرت مادر🙃
شھید‌محمد‌ابراهیم‌کاظمـ؁‌🕊
ســـیـده گــمـنـام💚: گزیده ای از کتاب احضاریه📓 بخشے از زندگی حضرت زهرا(س) روزهاے آخر................
گزیده اے از کتاب احضاریه....📓 بخشے از زندگے حضرت زهرا(س) روز هاے آخر..................💔 نکته هاراهم اداره کرد،حتی مقدار عطری که باید بعد از مرگ به تنش می زدیم ،تعیین کرد.می دانم وصیت هایش را 🍀 به هرکدام از شما ها کرده چنانچه به من . حالا دیگر شما بی مادر شدید و من بی همسر . او بهترین مادر برای شما 🍀 بود وبهترین همسر برای من .جای اورا نه کسی برای شما پر خواهد کرد ،نه زنی جای اورا برای من ،پس با او وداع 🍀 کنید !».🍀 اشک زینب نمی امد ، تازه اگر هم می امد ، برای مادرش نبود .برای خودش بود .چرا که میدانست و مطمئن بود او 🍀 یه جایی بهتر از اینجا رفته ،مگر نمی گفت و تاکید نمی کرد که انجا که خدا مرا میبرد ،بهتر از اینجاست؟مگر روز اخر 🍀 به او نگفت که خواب پدرش را دیده که به او گفته فاطمه جان بیا که من به دیدنت مشتاقم و مادرت هم گفته من به 🍀 امدن مشتاق ترم. پس چرا گریه کند ؟ هرچند اسماء به او بگوید گریه کن .ام سلمه هم ،فضه ،ام یمن ،گریه کن 🍀 سبک بشوی.🍀 گفت :«نمی خواهم گریه کنم ».🍀 وگریه هم نکرد. حتی وقتی که بالای سر فاطمه نماز خواندند .مادرش را احساس میکرد.میدانست هست 🍀 .میدانست رها شده و سبکبال است .🍀 علی گفت:«برای خاکسپاری صبر میکنیم شب به نیمه برسد».🍀 پدر را اینطور بی قرار ندیده بود . دور خودش میچرخید .سر خودش را گرم میکرد به پذیرایی ابوذر بود ،مقداد ،سلمان 🍀 ،زبیر و عمار . عباس عموی پدر . عباس سخت گریه میکرد که فاطمه باید اجازه میداد دم اخر من یک لحظه 🍀 میدیدمش .این حق من بود.چرا اجازه نداد؟🍀 علی گفت :«حالش مساعد نبود عمو جان »🍀 عباس گفت:«حالا چرا میخواهی نیمه شب خاکش کنی ؟ این خواست همه است که عزای دردانه رسول خدا 🍀 شرکت کنند !»🍀 علی گفت :«من به وصیت او عمل میکنم ،عمو جان ».🍀 عباس بلند گریه کردو گفت :«دلم میسوزد علی،ولم بدجور میسوزد ».🍀
شھید‌محمد‌ابراهیم‌کاظمـ؁‌🕊
گزیده اے از کتاب احضاریه....📓 بخشے از زندگے حضرت زهرا(س) روز هاے آخر..................💔 نکته هاراهم
گزیده اے از کتاب احضاریه...📓 بخشے از زندگی حضرت زهرا(س) روزهاے آخر...................💔 دل زینب برای ان طور گریه کردن عباس سوخت،اما اشکش در نیامد .نیمه شب فکر میکردند او خواب است ،تا پدر 🍃 حسن و حسین را صدا زد،تا زینب بیدار نشود،زینب سریعتر از حسن و حسین برخاست.🍃 علی گفت :«بیداری عزیزم ؟».🍃 زینب گله کرد :«میخواستی مرا نبری؟».🍃 این جمله را با بغض گفت وعلی این بغض را دریافت ،وبه گریه افتاد.چه سوزی در نگاه علی است .دستش را دراز کرد 🍃 سمت زینب .زینب دست علی را گرفت 🍃 گفت:«عزیزدلم!»🍃 وپرسید:«خوبی؟»🍃 زینب پرسید :«شما خوبید ؟»🍃 علی گفت:«راضی ام به رضای خدا»🍃 وهر دو گونه ی زینب را بوسید .زینب دست هاش را دور گردن پدر حلقه کردو گفت:«توی بغل من گریه کن !»🍃 علی یکه خورد .این جمله و این این حالت زینب پر از فاطمه است.انگار فاطمه سیزده را زا هجده کم کرده باشد و 🍃 رسیده باشد به پنج سالگی ،علی سر بر شانه نحیف فاطمه ی پنج ساله گذاشت و زار زد ،چنانکه حسن و حسین 🍃 هم امدند و به زاری پدر پیوستند . و عباس عموی پیامبر .فضه،ام سلمه،امامه،ام ایمن ،اسماء،سلمان،مقدا و زیبر 🍃 و هرکه بود .عبدالله این جعفر هم بود .هرجا حسنین بودند ،او هم بود...🍃 فاطمه را گذاشتند توی تابوتی که اسماءدرست کرده بود.تابوت را که بر دوش گرفتند ،علی گفت:«توی راه کسی 🍃 بلند صحبت نکند،اصلا کسی صحبت نکند ،مگر به ضرورت !وکسی در راه نه در قبرستان گریه نکند .تا وصیت دختر 🍃 رسول خدا چنانچه میخواست انجام شود .🍃 در راه دست زینب در دست حسین بود .دست حسین در دست ...🍃