شهید حسین معز غلامے³¹⁵
هوالمحبوب 🕊رمان #هادےدلـــــہا قسمت #چهل_وهشتم داشتیم سوار ماشین آقای مقدم میشدیم که احمدی با صدا
هوالمحبوب
🕊رمان #هادے_دلہا
قسمت #چهل_ونہم
مراسمی که سپاه صابرین گرفت و خیلی از دوستان و همرزمان حسین اومده بودن
و حضورشون از داغ نبودن حسین کم میکرد
ولی #سختی اون روز این بود که بعد از مراسم سالگرد، به جای مزار حسین رفتیم مزار شهید میر دوستی😔💔
شب وقتی همه دوستات و اقوام رفتن و ما خودمون تنها شدیم.
۱۰۰ شاخه گل رز قرمز خریدیم و رفتیم بهشت زهرا🌹
مرتضی:آجی الان میریم پیش آقا سید؟
-آره عزیزم میریم اونجا به یاد داداش# حسین میریم مزار شهدای گمنام نفری یه دونه شاخه گل میذاریم روی مزارشون😊
مرتضی: آجی من با تو بیام؟
- آره عزیزم
قبل از شروع اینکه گل هامون رو هدیه کنیم ،از گلها یه عکس گرفتم
هر شهید گمنامی که دیدیم یه شاخه گل رز قرمز گذاشتیم سر مزارشون.🌷
شب که برگشتیم خونه
یه پست تو صفحه اینستای #حسین گذاشتم.
" برادر شهیدم امروز اولین سالگردشهادتت بود😞
تمام ۳۶۵ روز گذشته را در انتظار بازگشت پیکر نازت بودم
امروز تمام دوستان و همرزمانت آمدن اما جای تو شدیدا خالی بود😭
ولی با تمام #سختی_ها
با تمام #انتظارها😞
با تمام #بغض_ها😢
با تمام #اشڪ_ها😭
به قول همسر شهید صدر زاده ، ما شهیدمان را تقدیم بی بی زینب کردیم🕊
مادر در حال پرورش یه پسر دیگر است
برای آزادسازی قدس😊
امروز خانواده ات صد شاخه گل رز را به یاد تو تقدیم شهدای🌷 گمنام کردن.
هنوز منتظر بازگشت پیکر زیبایت هستیم❤️😔
*
خداروشکر فردای سالگرد حسین جمعه بود و مدرسه نداشتیم؛ اصلا حوصله درس و مدرسه رو نداشتم
روز شنبه عطیه اومد دنبالم که بریم مدرسه
عطیه :
_رفتید ناحیه ؟مدارکتون دادید برای سوریه؟
-آره
عطیه:
به بهار هم گفتی؟
-وای نه😱 یادم رفت
عطیه:
حالا فردا بگو به بابا تا برن بگن به احتمال زیادے اجازه میدن🙈
-جانم چرا خجالت میکشی؟.. چی شده ؟
عطیه :
به احتمال نود و نه درصد پنجم عید عروسیمون رو بگیریم🙈😁
-واقعا؟
عطیه:آره🙈.. اخه ان شاالله خدا بخواد سید ۲۵ فروردین میره #سوریه.. برای همین میخوایم عروسیمون رو زودتر بگیریم
-پس مدرسه؟
عطیه:
این چند ماه اجازه دارم بیام مدرسه ولی سال بعد ان شاالله میرم بزرگسالان☺️
-اوهوم
فردای اون روز رفتیم سپاه برای اینکه موضوع اومدن بهار رو هم مطرح کنیم
وقتی اسم و فامیل بهار رو گفتم
آقای کرمی گفتن به احتمال زیاد با اومدنشون موافقت میشه
روزها پشت هم میگذشت و ما خیلی بی تاب روزهای پایانی اسفند ماه بودیم
چون سفر ما تا ششم فروردین طول میکشید
عروسی سید محمد و عطیه موکول شد هشتم فروردین ماه سالروز ولادت حضرت علی علیه السلام😍❤️
اتفاق جالبِ سفرِ ما این بود که تعدادی از خود مدافعین حرم با ما همسفر شدن و جالبترش اینکه آقا #محسن هم جزو اون مدافعین حرم بودن🙈
ادامہ دارد...
قلم بانومینودرے
#کپی_باذکرنام_نویسنده_وآیدی_کانال_مجازوگرنه_حرام_است
╭━═🌼━⊰🍃💔🍃⊱━═━╮
@SHAHID_MOEZEGHOLAMI
╰━═🌸━⊰🍃💔🍃⊱━═━╯
هوالمحبوب
🕊رمان #هادے_دلہا
قسمت #پنجاهم
تو فرودگاه نشسته بودیم و با بهار و عطیه حرف میردیم
عطیه:
از این سفر بهره کافی ببر طوری که بر گشتی دیگه بی تابی هات برای #حسین کم شده باشه
بهار:
خوبیش اینکه محسنم میاد فرصت کافی داری برای شناخت محسن
عطیه :
خیلی دعام کنید تو حرم بی بی🙏😢
عه آقا محسن داره میاد این سمت..
من برم پیش محمد.. با هم میایم اینجا
بهار:
باشه برو آفرین دخترم😁
محسن:
_سلام خوب هستید؟خانم رضایی خیلی خوشحالم شما همسفر ما هستید
- سلام ممنون شما خوبین؟ زخم کتف شما بهتره ؟ ممنون من خیلی خوشحالم تو چنین جمع شهدایی قرار دارم
محسن : خانم عطایی فر حالتون خوبه؟
حس و حال شما رو تو این سفر خوب میفهمم
مخصوصا که از رفقام جا موندم
ان شاالله که منطقه ی شهادت حسین هم بریم
-ان شالله
وقتی محسن رفت رو به بهار گفتم دلم گرفت😢😔 یه متن برای #حسین،
بنویسم؟
بهار :
بنویس عزیزدلم
گوشی حسین رو در آوردم تو اینستا نوشتم
"برادر عزیزم راهی مقتل تو هستم
تمام با من باش
تا حضورت را حس کنم
آخ! نمیدانم آن زمان که محل شهادتت را میبینم چه حالی پیدا میکنم😔
در حرم حضرت رقیه و بی بی زینب منتظرم باش💔"
وقتی وارد هواپیما شدیم در کمال تعجب و خنده
شماره صندلی من اینطوری بود👇
من ،بهار،محسن😐
من از خجالت سرخ شده بودم.. مخصوصا وقتی بهار گفت
_بلکه این سفر زبان شما دو تا رو باز کنه
محسن زیر لب گفت :ان شاالله
بعد از چند ساعت که در هوا بودیم در خاک لبنان به زمین نشستیم
اول مزار شهدای لبنانی رو زیارت میکردیم
بعد به صورت زمینی اعزام به مقتل عزیزانمان میشدیم
آغاز سال ۹۶ در کنار مزار شهیدان #عماد و #جهادمغنیه خیلی وصف ناپذیری بهمون القا میکرد
اون شب در لبنان موندیم
و فردا راهی سوریه شدیم
زمانی که به خاک سوریه رسیدیم یک حس عجیبی تمام افراد را در برگرفته بود✨
افراد اتوبوس راهی سرزمینی بودن که متبرک به خون عزیزانشان بود
فرزند شهدایی همراهمون بودن که وقتی چشم به جهان گشوده بودن ، پدر کیلومتر ها آن طرف تر در سوریه بود و همزمان با کلمه " #بابا " نعش پدر آمده بود😔😭
حالا قرار بود محل عروج پدر را ببینند
شاید برای همین بود که دخترک داخل اتوبوس با استشمام اولین نفس از هوای جنگ آلود سوریه آرام گرفت.
یقین دارم بوی پدر را در این هوا استشمام کرده✨
وقتی پا داخل عید زینبیه گذاشتیم حال عجیبی داشتیم
هر کداممان عکسهای عزیزانمان را در این حرم زیبا دیده بودیم و جگر گوشه هایمان عباس وار جنگیدن تا یک کاشی از این حرم کم نشود
سراغ محلی رفتم که #حسین در آخرین زیارتش آنجا عکس گرفت
یکی از همسران شهدای همراهمان مداحی پخش کرد که واقعا حال خودش بود
غمناکترین بخشش آنجا بود که دختر کوچکی را دیدم که چادر مادرش رو میکشید و با گریه میگفت😭 تو گفتی بابا پیش عمه زینبه پس چرا بابام اینجا نیست؟؟
و مادر مانده بود چه جوابی بدهد
از حرم جدا شدم و پیش اون مادر دختر رفتم
؛اسمت چیه خانمی؟
**حنانه
-چه اسم قشنگی😍
با من دوست میشی حنانه خانم؟
حنانه یه ژست متفکرانه گرفت و گفت :آخه تو که خیلی بزرگی ولی باشه
اسمت چیه؟
-زینب
حنانه:اسم تو هم قشنگه
-حنانه جونم بذار مامان بره زیارت من یه چیزی برات تعریف کنم
حنانه :باشه
-گریه میکردی بابات رو میخواستی؟☺️
حنانه:اوهوم
اوهوم
آخه مامان گفته بود بابا اینجاست
ولی دروغ گفته انگار☹️😒
-مامانا که دروغ نمیگن
به منم گفتن داداشم اینجاست
میدونی بابای تو و داداش من ، آدمای خیلی خوبن الان تبدیل شدن به فرشته الانم دور همین حرم میچرخن
چون فرشتن فقط میشه تو خواب دیدشون🕊
دیگه گریه نکنیا😉
گریه که کنی هم بابایی هم مامانی ناراحت میشن
حنانه: یعنی بابایی الان منو میبینه؟😢
-آره ولی شب میاد پیشت
که آدم بدا خوابن، دیگه نمیتونن عمه جون رو اذیت کنن
حنانه :اوهوم
اوهوم
ادامه دارد....
قلم بانومینودرے
#کپی_باذکرآی_دی_ڪانال_ونام_نویسنده_وگرنه_حرام_است
╭━═🌼━⊰🍃💔🍃⊱━═━╮
@SHAHID_MOEZEGHOLAMI
╰━═🌸━⊰🍃💔🍃⊱━═━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صدایت که میکنیم حسیـ💔ــــین🕊
خیالمان راحت است
که هم تو میشنوی
هم اربابت...
#کلیپیازعکسهایشهیدحسینمعزغلامی💔
التماس دعای فراوان💔✋
╭━═🌼━⊰🍃💔🍃⊱━🌼═━╮
@SHAHID_MOEZEGHOLAMI🕊🕊
╰━═🌸━⊰🍃💔🍃⊱━🌸═━╯
•. ❃ ﷽ ❃.•
#حسیـن_جانم
مُحبتے از ٺو در دل ماسٺـ
ڪھ خامـوش شدنے نیسٺـ
ڳواهـش همیـن ڪھ هـر
لحظھ دلمـان ڪربلاسٺـ ...♥️✨
#اللھم_ارزقنـآ_ڪربلآ
#صبحتون_حسینے
╭━═🌼━⊰🍃💔🍃⊱━═━╮
@SHAHID_MOEZEGHOLAMI
╰━═🌸━⊰🍃💔🍃⊱━═━╯
صبح آن است
ڪه با یاد شما برخیزم
وَرنه هر صبـ☀️ــح
مثالِ شب تاری دگر است ...
#صبحتون_روشن_به_نگاه_شهدا✨
#شهیدحسین_معزغلامے🌹
╭━═🌼━⊰🍃💔🍃⊱━═━╮
@SHAHID_MOEZEGHOLAMI
╰━═🌸━⊰🍃💔🍃⊱━═━╯
من مطمئن هستم #چشمی که به نگاه حرام #عادت کند، خیلی چیزها رو از دست میدهد ؛
چشم #گنهکار لایق #شهادت نیست.
شهیداحمدمشلب
╭━═🌼━⊰🍃💔🍃⊱━═━╮
@SHAHID_MOEZEGHOLAMI
╰━═🌸━⊰🍃💔🍃⊱━═━╯
📌 #تلنگرانہ
از شهدا بہ زمینے ها🌱
↫جــادہ هاے مجـازے
بسیـار لغـزنـدہ استـ‼️
لطفــا
ڪمربند ایمـان را
محڪم ببندیـد...☝️
#فعالیت_ڪردن_در_فضاے_مجازے
#و_پاڪ_ماندن_در_آن
#تقوامیخواهد...
#شهدامیبینند💔
╭━═🌼━⊰🍃💔🍃⊱━═━╮
@SHAHID_MOEZEGHOLAMI
╰━═🌸━⊰🍃💔🍃⊱━═━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سوز همیشه ی جگرم باش یاحسین/من سینه میزنم سپرم باش یا حسین
در طول عمر جز تو پناهی نداشتم / مثل گذشته ها پدرم باش یا حسین (ع)
هر روز مادرم سر سجاده گفته است / خیلی مواظب پسرم باش یا حسین (ع)
باشد قرار بعدی ما اربعین حرم / مهر قبولی گذرم باش یا حسین (ع)
🔹مداحی کربلایی سید رضا نریمانی
╭━═🌼━⊰🍃💔🍃⊱━═━╮
@SHAHID_MOEZEGHOLAMI
╰━═🌸━⊰🍃💔🍃⊱━═━╯
بچهها!
اگر شیطون از آخرِ خاکریزِ نفسِ ما
بیاد تو، روضه ما رو نگه میداره،
هیئت ما رو نگه میداره.
#حاج_حسین_یکتا
╭━═🌼━⊰🍃💔🍃⊱━═━╮
@SHAHID_MOEZEGHOLAMI
╰━═🌸━⊰🍃💔🍃⊱━═━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♨️توسل به حضرت زینب (س)
👌 #سخنرانی بسیار شنیدنی
🎤 آیت الله #ناصری
#السلام_علیک_یا_بنت_ولی_الله_ع
@SHAHID_MOEZEGHOLAMI
شهید حسین معز غلامے³¹⁵
#پس_زمینه✨ #پسرونه ┄┅─✵💝✵─┅┄ @SHAHID_MOEZEGHOLAMI ┄┅─✵💝✵─┅┄
@shahed_sticker۳۸۸.attheme
145.2K
#تم📱
#پسرونه
هزینه استفاده از تم
یڪ صلوات به نیت سلامتے و فرج آقا🌸
┄┅─✵💝✵─┅┄
@SHAHID_MOEZEGHOLAMI
┄┅─✵💝✵─┅┄
{ مِصباح الهدے وَ سَفینة النجاة }
تنها تویے ڪه مےتوانے مرا
به راه راست هدایت ڪنے...🙂♥️
#ڪشتے_نجات
#حسین_جان...♥
┄┅─✵💝✵─┅┄
@SHAHID_MOEZEGHOLAMI
┄┅─✵💝✵─┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کاخ سفید را حسینیه میکنیم
....•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•....
@SHAHID_MOEZEGHOLAMI
....•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•....
در نجف تصمیم گرفت که سه روز آب و غذا کمتر بخوره یا اصلاً نخوره تا حال آقا اباعبدالله الحسین علیه السلام رو در روز عاشورا 😔درک کنه....
روز سوم وقتی خواست از خونه بیرون بیاد که چشماش سیاهی رفت....
🗣می گفت: "مثل ارباب همه جا رو مثل دود🌪 می دیدم اینقدر حال من بد شد که نمی تونستم روی پای خودم بایستم...."
از اون روز بیشتر از قبل مفهوم کربلا و تشنگی و امام حسین علیه السلام رو فهمید😔.
شهید_مدافع_حرم هادی ذوالفقاری
🌹
╭━═🌼━⊰🍃💔🍃⊱━═━╮
@SHAHID_MOEZEGHOLAMI
╰━═🌸━⊰🍃💔🍃⊱━═━╯