eitaa logo
شهید حسین معز غلامے⁦³¹⁵
2.4هزار دنبال‌کننده
15.1هزار عکس
3.4هزار ویدیو
194 فایل
شهید حسین معز غلامے: هرڪجا گره به ڪارت افتاد بگو الهے به رقیه (س)💚 ولادت🎂:1373/1/6 شهادت🕊️:1396/1/4 محل‌شهادت:حماه سوریه ذاکراهل‌بیت‌🎤 🌱مزار:بهشت زهراقطعه 50ردیف 116 کانال دوم: @deeldadeh_shohada 📱ادمین تبادل: @z_mht213 #باحضورجمعی‌ازخانواده‌شهدا
مشاهده در ایتا
دانلود
در حال بسته بندی مواد ضدعفونی... ممنون که بیاد شهید حسین بودین✋ نگاه شهید بدرقه زندگیتون... ••✬🌟❃✨✬✨❃🌟✬•• @SHAHID_MOEZEGHOLAMI ••✬🌟❃✨✬✨❃🌟✬••
دراین ایام که باید در خانه بمانیم . . لیست پزشکانے ڪہ در صورت نیاز میتوانید به واتس اپ آنها پیام بدهید ✅•°
شهید حسین معز غلامے⁦³¹⁵
بسم رب الشهدا:شهادت تنها یگانه واژه ای است که هیچ تعلقی به هیچ کس وهیچ چیز ندارد مگر به شهید ،پس شهی
سلام علیکم. 🌷. تعطیلات عید تموم شد واز شهرمون برگشته بودیم همدان،که اعلامیه ی مراسم شهید رو تو یکی از کوچه ها دیدیم.دوستام گفتن ایشون شهید دهه هفتادی هستند و.... با ناراحتی گفتم پس چرا این همدانیا میذارن وقتی ما همدان نیستیم شهید میشن؟؟آخه برای شهادت حاج رضا الوانی هم قبلش ما رفته بودیم شهرمون. 🌷.بعدش متوجه شدم که شهید تو تهران تشییع شده و همدان هم براش مراسم گرفتن. 🌷.چندهفته بود باغ بهشت نرفته بودیم،یه روز مسئول خوابگاهمون گفت؛بچه ها این هفته باغ بهشت بودم.یه شهید جدید هم آوردن پیش شهید بشیری و شهید الوانی دفن کردن؟ گفتیم مدافع حرم بوده؟ گفت آره؟ گفتیم پس چرا هیچ خبری نبود؟ تشییع کی بوده؟ اولش یه کم طفره رفت. بعد گفت تهران خاکش کردن،بعدش اینجام خاکش کردن؟😮😮😮 همینجوری از تعجب مونده بودیم چی بگیم؟ گفتیم فامیلیش چی بود؟؟؟ دست و پا شکسته یه چیزایی گفت،حدس زدیم شهید معز غلامی منظورشه... گفتیم شهید تهران دفن شده،مگه میشه دوجا یه نفرو دفن کنن؟؟؟؟ خلاصه از ایشون اصرار و از ما انکار....‌ 🌷.تو اولین فرصت رفتیم باغ بهشت،حدسمون درست بود،شهید معزغلامی!اما دوجا دفنش نکرده بودن!!!باغ بهشت همدان هم براش یادبود درست کرده بودن... واینجوری بود که شهید معز غلامی شد یکی از دوستان شهیدما.... 🌷.چندوقت بعد یه عکس ازشهید معزغلامی دیدیم که سر مزار عموی شهیدش تو همدان بود.یه روز رفتیم دونه دونه همه ی سنگ قبرها ی شهدارو خوندیم تا اون بزرگوار رو هم پیدا کردیم وایشون هم شدن یکی دیگه از دوستای شهید ما.... 🌷شهدایی که همدم ما و دلتنگیهامون شدن وما دلتنگ اونها🌷 ممنون از شما بزرگواران و اجرتون با شهید⁦✌️ ••✬🌟❃✨✬✨❃🌟✬•• @SHAHID_MOEZEGHOLAMI ••✬🌟❃✨✬✨❃🌟✬••
📖 پویش بزرگ کتابخوانی 📚 ۱۵ مسابقه کتابخوانی کوتاه (هر ۴۸ ساعت، ۱۰ صفحه) ✅ شروع اولین مسابقه: ۳ فروردین ۹۹ ⭐️ جوایز مسابقه (هدیه خیّرین): 📦 ۵ جایزه ۴۰۰ هزار تومانی در هر مسابقه 📦 جوایز ارزنده در پایان همه مسابقات به کسانی که حداقل در ۷ مسابقه از پانزده مسابقه، آزمون مربوطه را با موفقیت بگذرانند (به قید قرعه) 📦 جوایز ارزنده در پایان همه مسابقات به ۵ نفر از کسانی که در زمان برگزاری این مسابقات بیشترین «امتیاز معرفی» اپلیکیشن را کسب کنند. 🎲 قرعه‌کشی: از ۶ فروردین‌ماه (روزهای زوج فروردین‌ماه ساعت ۱۷ در لایو اینستاگرام بنیاد شهید مطهری به آدرس instagram.com/motahari.ir) ❗️شرکت در مسابقه تنها از طریق «اپلیکیشن جامع استاد مطهری» (در این مسابقات امکان شرکت از طریق بات تلگرام وجود ندارد.) ‼️نصب اپلیکیشن و شرکت در مسابقه رایگان است. ⬇️ دانلود و نصب اپلیکیشن👇 portal.motahari.ir/app 💢 کانال رسمی «بنیاد علمی و فرهنگی شهید مطهری» t.me/motahari_ir
شهید حسین معز غلامے⁦³¹⁵
سلام رفقاے جاݧ ♥ خوبین ڪہ الحمدالله ؟ یه چلہ ے #صلوات , #حدیث‌‌شریف‌کساء اذکار #یاجوادالائمه‌ادرک
↑🌟••• ان شاءالله هفتگی تعداد رو اعلام میکنیم✌️🌱 حاجت داراا و کسایی که دوسدارین سهمےدر ازبین رفتن داشته باشید از چله ے ما جانمونیدا ♥•°
شهید حسین معز غلامے⁦³¹⁵
سلام علیکم. 🌷. تعطیلات عید تموم شد واز شهرمون برگشته بودیم همدان،که اعلامیه ی مراسم شهید رو تو یکی
نشانی عشق را میجویی؟؟ نشان عشق را در ورطه دلتنگی هم جوار مزاری میابی که نشان از آسمان دارد.. کسی که مردانگی در قاموسش رخت سربازی مهدی فاطمه است.. در آستانه ی ۲۳ امین بهار زندگی اش،بهار را جور دیگری معنا میکند.. سرتاسر بهار پراست از شمیم عاشقی او... سومین بهار شهادتتون مبارررک حاج حسین معز غلامی میدانیم که مرحم دلتنگی هایمان دعای شماست.. برای دلهای ما در این ورطه ی سخت دعا کنین. پ.ن:صدای کلیپ مداحی خود شهید است.. من این دلنوشته رو دیروز برای شهادت شهید نوشتم...💔🙏 آشنایی هم با شهید از این طریق بود که من تو اینستاگرام صفحه مادرشون رو داشتم ولی شناختی از شهید نداشتم تا این که سر مزار شهید خلیلی که بودم دختر خانمی آدرس مزار ایشون رو ازم پرسید منم چون دیدم اسمشون آشناست گشتم از تو صفحه مادرشون مزارشون رو پیدا کردم و به اون خانوم دادم... بعد دلم خواست خودم هم پیداشون کنم و رفتم سره مزارشون...دیدم یه خانومی اونجان که از شهید حاجت گرفتن و شهید به خوابشون اومده انگار که خود آقا حسین منو دعوت کرده باشه که اونجل بشنوم این حرفارو.. از اون موقع به بعد هر دفعه گلزار شهدا میرم اول به مزار آقا حسین سر میزنم.. چون خودش باعث شد پیداش کنم خیلی حس خوبی داشت۰ بعدشم مداحی هاشونو گوش کردم و الان تو گوشیم دارمشون ممنون از شما بزرگواران و اجرتون با شهید⁦✌️ ••✬🌟❃✨✬✨❃🌟✬•• @SHAHID_MOEZEGHOLAMI ••✬🌟❃✨✬✨❃🌟✬••
شهید حسین معز غلامے⁦³¹⁵
#کرونا_فرصتی_برای_مطالعه 📖 پویش بزرگ کتابخوانی 📚 ۱۵ مسابقه کتابخوانی کوتاه (هر ۴۸ ساعت، ۱۰ صفحه)
آقایون خانوماا مسابقه رو دریابید👌..جایزه هم داره😍 این روزا فرصت خوبیه هاا از من گفتن بـــود😄
چله ی زیارت عاشورا
Ziyarat-Ashura-Halawaji.mp3
15.21M
با صدای دلنشین اباذر حوائجی روز 6⃣3⃣ چله
🎊🎉پیشاپیش تولدت مبارک 🎉🎊 بهترین رفیق دنیا...🎈🎈 تبریک خدمت اعضای محترم کانال 🎈🎈🎈🎈🎈🎈 ••✬🌟❃✨✬✨❃🌟✬•• @SHAHID_MOEZEGHOLAMI ••✬🌟❃✨✬✨❃🌟✬••
ڪتاب (بیا مشهد) 🔟 🍁 شهیدے ڪه امام زمان بهش گفت بیا مشهد شفا بگیر ✨✨✨✨✨✨✨✨ یک قسمت خمپاره ترکش هایش پخش شد و یک مقدار از ترکش ها به پاهایم خورد و اعصاب بدنم را خشک کرد. من پرت شدم. چشم باز کردم دیدم در بیمارستان طالقانی آبادان بستری هستم. بعد از چند روز (روز آخر) دکتری آمد و گفت که باید پای تو را قطع کنیم. برایم خوشحالی دست داد. با خود گفتم برای ما هم سعادتی دست داد که از پایم بگذرم. به فکرم رسید که اگر به شیراز بروم خوب است.در شیراز مادر و...نزدم می آیند. اینجا دور است و نزدیک جبهه،اینجا نمی توانند بیایند. از دکتر درخواست رفتن به شیراز کردم،قبول کردند. بعد نشسته بودیم که به دلم این مطلب آمد و گفتم: خدایا اگر قرار بود پای من قطع شود خمپاره که جلويم افتاد باید تکه تکه می شدم❗️ یک دفعه به دهانم آمد و گفتم: یا امام زمان، مرا شفا بده تا بلکه دوباره به جبهه برگردم این را تکرار می کردم و خوابم برد. در خواب دیدم که در چهار راه(مصلّی در مراغه)همراه استاد(شهیدم) احمد سعادتی هستیم و....... 💙💚💙💚💙💚💙💚💙 دیدم ظاهراً ما در زیر درختی مثل آلبالو قرار داریم ولی انواع و اقسام میوه ها مشاهده می شد.🍏🍐🍊🍌🍇🍓 از کنار این درخت چشمه ای خارج می شد که جاری شده و می رفت. با هم کنار این چشمه نشستیم. یکدفعه صدای اذان آمد. ایشان به من گفت من پا می شوم که نماز بخوانم و تو هم پشت من بایست و نماز بخوان. من قبول کرده بلند شده و انگشتر درآورده،کنار سنگ گذاشتم. وضو گرفته و چند قدم آن طرف تر رفتم. من متوجه شدم که انگشتری دستم نیست. از او خواستم که برگردد و انگشتری مرا بیاورد. او برگشت ولی ناپدید شد.من هم برگشتم و یکباره در خواب فریاد زدم. یک لحظه دیدم اين آب به تلاطم درآمد. یک نفر سیّد جوان خوش تیپ از آب بیرون آمد. من هرچقدر می خواهم او را به کسی تشبیه کنم آیا به تصویر می آید یا نه،اصلا غیر ممکن است. به من فرمود چرا ناراحتی❓ ايشان درحالی که خم شده انگشتری را به دست من کرده،فرمودند: ناراحت نشو، بیا مشهد. در یک از پنجشنبه ها به مشهد می آیی پایت خوب می شود و احمد را هم می بینی. بعد ناپدید شدند. من چشم باز کردم دیدم در ماهشهر هستم. در بیمارستان ماهشهر🏨، همان روز ما را به اهواز اعزام کردند. همه جای بدن من بی حس بود، به غیر از این دستم و یک قسمت صورتم. یک امدادگر جوان👤 بعد ها گفت: من مجروحین را تخلیه می کردم، دیدم شما مانده ای در یک گوشه،و موج انفجار شما را گرفته. به جلو رفتم که شما را ببرم.دیدم یا مهدی یا مهدی می گویید.اسم و آدرس پرسیدم که هیچ جوابی ندادید. 💜💙💜💙💜💙💜💙 گویا من درحال عادی نبودم. ایشان می گفت: وقتی نماز جماعت را خواندیم، باز دیدیم شما از حال رفتید. بلند حرف از امام عصر(عج)می زديد. ما کاملاً باورمان شد که امام زمان(عج) آمده با شما صحبت می کند. شما پیام هایی به خواهران و پرستاران از طرف آقا داده بودید و....البته من آن زمان را به یاد نمی آورم. امدادگر می گفت: آقای سیفی داد می زد که یا مهدی،مرا شفا بده تا به جبهه برگردم.بعد از این سخن،پتو را به یک طرف انداخته و بلند شده راه می رفتم. امدادگر می گفت: تمام بدن من خوب شده بود و فقط پای چپم مانده بود. از آنجا مرا به شیراز آوردند.در شیراز بعد از چند روز، روز پنجشنبه دکتری آمد و گفت سیفی تو هستی❓گفتم بلی، گفت روز شنبه برای عمل آماده باش.گفتم ترکش ها را در خواهید آورد❓ گفت نه، مگر نمی دانی❓ پای تو را قطع خواهیم کرد.خودت درخواست کرده ای که در شیراز عمل شوی. من به او جوابی نداده او هم پی کارش رفت. من بر سر دوراهی قرار گرفتم. با خود گفتم خدایا من چیکار کنم⁉️ در خودم آن لیاقت را نمی دیدم که اگر به مشهد بروم اتفاقی روی خواهد داد، در اين فکر بودم که یک ارتشی وارد شد و گفت:شما فلانی هستی❓ من در خانه ناراحتی دارم و پای مرا قطع خواهند کرد، نوبت عمل خودت را به من می دهی❓ من قبول کردم و گفتم مسئله ای نیست. دیگر حالا از فکر عمل خلاص شدم. وضو گرفته خوابیدم. با نیت خوابیدم و با خدايم عهد بستم که ای خدا، اگر پای من خوب شود بلافاصله به جبهه خواهم رفت. ساعت دو نیمه شب بود که بیدار شدم. از اینکه خوابی ندیدم ناراحت شده و دوباره خوابیدم. در خواب دیدم که در جای تاریکی قرار دارم که یک لحظه نورانی شد. دیدم از بالای سر من پرنده های سفیدی🕊 پرواز می کنند و هر یک به سر من برگ هایی از گل می اندازند. 💛💚💛💚💛💚💛💚