🕊🌷🕊🌷🕊🌷
🌷🕊
🕊
🌟 #کاش_با_تو_بودم
هر دو سختیهای خود را دارند چه مواقعی که #ماموریت بود و چه این روزها، ولی آن روزهای نگرانی و چشم به راه بودن به مراتب سختتر بود.
😔هر لحظه چشم به راه بودم. الآن با اینکه چشمم ایشان را نمیبیند، ولی همیشه حضورشان را حس میکنم. با اینکه همیشه به دعا و نماز متوسل میشوم تا خود را رشد دهم و تحمل کنم، ولی حقیقتا #دلتنگی را هیچ درمانی نیست...
🍃فقط خودش میتواند آرامت کند؛ بسیار سخت است، مخصوصا در خلوت و تنهاییهایت...
🔴اما باز هم میگویم؛ حتی ذرهای پشیمان نیستم. قول داده بودم تحمل سختیها را داشته باشم. تا قبل از رفتن آقا وحید به نوعی و بعد از رفتنشان هم به نوعی دیگر در معرض #امتحان_الهی بوده و هستیم. همیشه از خدا میخواهم کمکم کند این سختیها را تحمل کرده و از امتحان سربلند بیرون بیایم.
Navideshahed
@shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein
🔸 قسمت بیست و هشتم
#شهید_وحید_فرهنگی_والا به نقل از همسر شهید
#مدافع_حرم
🕊
🌷🕊
🕊🌷🕊🌷🕊🌷
🍃💐🌷💐🍃¤•¤•¤•••
#شهیدم_من
🔰اوایل #جنگ بود و مهدی یک بچه چند ماهه و پدرش دایم در #ماموریت بود.
😔می ترسیدم که نکند شاید نتوانم از #مهدی نگهداری کنم. ولی مثل اینکه مهدی شرایط را خیلی خوب درک کرده بود. در آغوشم که بود بهم آرامش می داد. آنقدر ساکت و #مظلوم بود که پدرش او را #مظلوم_مهدی صدا می زد....
آن روزها تلویزیون رزمنده ها و جنگ را خیلی نشان می داد. مهدی که تازه راه افتاده بود جلوی تلویزیون می ایستاد و می گفت :
#سعیدم_من ، سعیدم من ....
😊دقت کردم ، دیدم منظورش #شهیدم_من است. آن روزها تلویزیون این سرود را پخش می کرد :
شهیدم من... شهیدم من.... به کام خود رسیدم من ...
🍃❤️حالا که فکر می کنم چقدر به هم نزدیک اند کلمات سعید و شهید...
#مدافع_حرم
#شهید_مهدی_عزیزی به نقل از مادر شهید معزز
🔻قسمت دوم🔺
@shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein
•••¤•¤•¤🍃💐🌷💐🍃
🍃💐🌷💐🍃¤•¤•¤•••
#شهیدم_من
😔وسایلش را جمع کردم. دیگه نایی نداشتم. زنگ زدم خواهرم بیاد کمک. حوله را از ساک در آورد و گفت چفیه کفایت می کند. تخمه را هم که همیشه می برد کنار گذاشت و گفت نمی خواهم. ولی من یواشکی گذاشتم تو ساکش چون می دونستم خیلی تخمه دوست داشت.
هر وقت می خواست برود #ماموریت در باره برنامه اش و کارهایی که می خواست انجام بدهد حرف می زد، ولی این دفعه هیچی نگفت.
🚨یک دفعه یک حرفی زد که بعدها فهمیدم چرا آن را گفت. برگشت و گفت : #شرمنده که این دفعه چیزی نمی توانم بیاورم.
از زیر #قرآن ردش کردم، بعدبرگشت و انگشترش را به من داد و رفت. به خواهرش گفتم برو پشت سرش و خوب نگاهش کن. نگاهمان را نمی توانستیم ازش برداریم.😭💔
#مدافع_حرم
#شهید_مهدی_عزیزی
🔻قسمت شانزدهم🔺
@shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein
•••¤•¤•¤🍃💐🌷💐🍃
❤️🍃
میگویند اگر میخواهی خلق و خوی کسی را بدانی به #دوستانش نگاه کن...
یکی از چیزهایی که #شهید اگر در اطرافیان می دید سعی میکرد از آنها فاصله بگیرد وخیلی از این #اخلاق دوری می کرد.
روحیه #تکبر، خود برتر بینی و به نوعی من، من، کردن و ازخود #تعریف کردن بود؛ اسمش را گذاشته بود #ادابازی ... و خودش هم خیلی ملاحظه می کرد این طور نباشه
یادم نمیره
اولین روزهای #آشنایی؛
هر فرد در روز #خواستگاری سعی می کنه هرچه خوبی داره را رو کنه، اما اون اصلا هیچ از خودش تعریف نکرد و تنها از سختی های #شغل اش گفت
تازه بعدها خود من هم به طور اتفاقی می فهمیدم که چه #آموزش هایی را دیده یا چه #تخصص هایی را بلده.
اینقدر #فراری از مطرح شدن و توچشم اومدن بود که با وجود 3 سال حضور مداوم و به طور مرتب در جبهه های #سوریه؛ هیچ وقت به کسی نگفت؛
حتی پدر ومادر من تا قبل از آخرین #ماموریت که ختم به #شهادت شد مطلع نبودند.
از من هم خواسته بود به خاطر #حساسیت شغلی، به کسی نگویم اما من می دانستم که بیشتر از آن به خاطر همین منش و اخلاقش است که بدش می آمد از خودش تعریف کند.
#روایت_همسر_شهید
#سبک_زندگی_شهدایی
#شهید_حمیدرضا_بابُ_الخانی
✍برداشت از پیج رسمی شهید
@shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein 🌹🍃