eitaa logo
به یاد شهید محسن حججی
858 دنبال‌کننده
8.3هزار عکس
1.4هزار ویدیو
39 فایل
آرزویم، آرزوی زینب است جان ناچیزم، فدای زینب است... شهادت، شهادت، شهادت آرزومه... به یاد شهیدان سردار حاج قاسم سلیمانی، دانشمند هسته ای محسن فخری زاده، محسن حججی، نوید صفری، صادق عدالت اکبری، حامد سلطانی تاریخ تاسیس: ۱۳۹۷.۰۱.۲۹
مشاهده در ایتا
دانلود
🕊🌷🕊🌷🕊🌷 🌷🕊 🕊 🌟 هر دو سختی‌های خود را دارند چه مواقعی که بود و چه این روزها، ولی آن روزهای نگرانی و چشم به راه بودن به مراتب سخت‌تر بود. 😔هر لحظه چشم به راه بودم. الآن با اینکه چشمم ایشان را نمی‌بیند، ولی همیشه حضورشان را حس می‌کنم. با اینکه همیشه به دعا و نماز متوسل می‌شوم تا خود را رشد دهم و تحمل کنم، ولی حقیقتا را هیچ درمانی نیست... 🍃فقط خودش می‌تواند آرامت کند؛ بسیار سخت است، مخصوصا در خلوت و تنهایی‌هایت... 🔴اما باز هم می‌گویم؛ حتی ذره‌ای پشیمان نیستم. قول داده بودم تحمل سختی‌ها را داشته باشم. تا قبل از رفتن آقا وحید به نوعی و بعد از رفتنشان هم به نوعی دیگر در معرض بوده و هستیم. همیشه از خدا می‌خواهم کمکم کند این سختی‌ها را تحمل کرده و از امتحان سربلند بیرون بیایم. Navideshahed @shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein 🔸 قسمت بیست و هشتم به نقل از همسر شهید 🕊 🌷🕊 🕊🌷🕊🌷🕊🌷
🍃💐🌷💐🍃¤•¤•¤••• 🔰اوایل بود و مهدی یک بچه چند ماهه و پدرش دایم در بود. 😔می ترسیدم که نکند شاید نتوانم از نگهداری کنم. ولی مثل اینکه مهدی شرایط را خیلی خوب درک کرده بود. در آغوشم که بود بهم آرامش می داد. آنقدر ساکت و بود که پدرش او را صدا می زد.... آن روزها تلویزیون رزمنده ها و جنگ را خیلی نشان می داد. مهدی که تازه راه افتاده بود جلوی تلویزیون می ایستاد و می گفت : ، سعیدم من .... 😊دقت کردم ، دیدم منظورش است. آن روزها تلویزیون این سرود را پخش می کرد : شهیدم من... شهیدم من.... به کام خود رسیدم من ... 🍃❤️حالا که فکر می کنم چقدر به هم نزدیک اند کلمات سعید و شهید... به نقل از مادر شهید معزز 🔻قسمت دوم🔺 @shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein •••¤•¤•¤🍃💐🌷💐🍃
🍃💐🌷💐🍃¤•¤•¤••• 😔وسایلش را جمع کردم. دیگه نایی نداشتم. زنگ زدم خواهرم بیاد کمک. حوله را از ساک در آورد و گفت چفیه کفایت می کند. تخمه را هم که همیشه می برد کنار گذاشت و گفت نمی خواهم. ولی من یواشکی گذاشتم تو ساکش چون می دونستم خیلی تخمه دوست داشت. هر وقت می خواست برود در باره برنامه اش و کارهایی که می خواست انجام بدهد حرف می زد، ولی این دفعه هیچی نگفت. 🚨یک دفعه یک حرفی زد که بعدها فهمیدم چرا آن را گفت. برگشت و گفت : که این دفعه چیزی نمی توانم بیاورم. از زیر ردش کردم، بعدبرگشت و انگشترش را به من داد و رفت. به خواهرش گفتم برو پشت سرش و خوب نگاهش کن. نگاهمان را نمی توانستیم ازش برداریم.😭💔 🔻قسمت شانزدهم🔺 @shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein •••¤•¤•¤🍃💐🌷💐🍃
❤️🍃 میگویند اگر میخواهی خلق و خوی کسی را بدانی به  نگاه کن... یکی از چیزهایی که  اگر در اطرافیان می دید سعی میکرد از آنها فاصله بگیرد وخیلی از این  دوری می کرد. روحیه ، خود برتر بینی و به نوعی من، من، کردن و ازخود کردن بود؛ اسمش را گذاشته بود  ... و خودش هم خیلی ملاحظه می کرد این طور نباشه یادم نمیره اولین روزهای ؛ هر فرد در روز  سعی می کنه هرچه خوبی داره را رو کنه، اما اون اصلا هیچ از خودش تعریف نکرد و تنها از سختی های  اش گفت تازه بعدها خود من هم به طور اتفاقی می فهمیدم که چه  هایی را دیده یا چه  هایی را بلده. اینقدر  از مطرح شدن و توچشم اومدن بود که با وجود 3 سال حضور مداوم و به طور مرتب در جبهه های ؛ هیچ وقت به کسی نگفت؛ حتی پدر ومادر من تا قبل از آخرین  که ختم به شد مطلع نبودند. از من هم خواسته بود به خاطر شغلی، به کسی نگویم اما من می دانستم که بیشتر از آن به خاطر همین منش و اخلاقش است که بدش می آمد از خودش تعریف کند. ✍برداشت از پیج رسمی شهید @shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein 🌹🍃