مداحی آنلاین - شده غم روی دل کاری - نریمانی.mp3
7.77M
#مداحی_تایم
🔳 #شهادت_امام_جعفر_صادق(ع)
🎼 شده غم روی دل کاری
🌴کار من گریه و زاری
🎤 #سید_رضا_نریمانی
⏯ #تک
@shahid_mostafasadrzadeh
❤️کانال #مداحان_اهل_بیت_{ع} در پیام رسان ایتا🌺
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
🌹این کانال مخصوص مداحان زیر هست👇👇
🎤حاج حسین طاهری
🎤حاج مهدی رسولی
🎤حاج محمود کریمی
🎤حاج رضا نریمانی
🎤حاج حسین سیب سرخی
🎤حاج مجید بنی فاطمه
🎤حاج محمد رضا طاهری
🎤حاج محمد حسین پویانفر
🎤حاج میثم مطیعی
و.......
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📜 #اعلام_مراسم_ها
🎥 #ویدیو
📷 #تصویری
🏳 #ولادت_ها
🏴 #شهادت_ها
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
🆔 https://eitaa.com/joinchat/3724083247C21cec7ac9c👈
با سلام✋
با راه اندازی کانال کربلایی علیرضا طاهری در شبکه اجتماعی ایتا
با جمع شدن افراد محترم کانال در ایتا به زودی شروع کار در این برنامه صورت میگیرد
پسر حاج محمد رضا طاهری
🎤 #کربلایی_علیرضا_طاهری
#انتشار_بدید_لطفا
🎤 کانال کربلایی علیرضا طاهری 🎤
@alirezataheri213
#کلام_آسمانی💌
🌸 امام صادق (ع) فرمودند :
💠 فرشته مرگ ، شیطان را از ڪسے ڪه مراقب نماز است دور میڪند ، و شهادت بر وحدانیت خدا ، و رسالت پیامبر(ص) را در هنگام هولناڪ مرگ به او تلقین میڪند.
📚وسائل الشیعه ج۳ ص۱۹
@shahid_mostafasadrzadeh
#حکیمانه ❣
آن کسانی که امیدوار نیستند که تلاششان و حرکتشان به نتیجهای منتهی خواهد شد، مُسَلّم به سر منزل خوشبختی و رستگاری نمیرسند.
#کتاب_طرح_کلی_اندیشه_اسلامی_در_قرآن
@shahid_mostafasadrzadeh
#هل_من_ناصر؟ ❣
🌴 اصلیترین شرط #ظهور 🌴
🔖شیعه قبل از #ظهور باید حکومت تشکیل دهد و همچنین #امتحان پس دهد.
🛡باید نیروی #نظامی و #موشک داشته باشد و به بهترین سلاح ها برسد.
⚔️باید بتواند از جان #شیعیان دفاع کند، اگر توانست از جان #شیعیان دفاع کند از جان #امام_زمان (عج) هم می تواند دفاع کند.
نباید کسی جرات کند نسبت #امام_زمان (عج) قصد بدی داشته باشد، باید نشان دهیم اگر با #امام_زمانمان کار داشته باشید دنیایتان را به آتش می کشیم.
چطور #دنیا را به آتش می کشید؟
❌ بگویید: #تلاویو و #حیفا را با خاک یکسان می کنیم. ❌
دست درازی به #دین ما بکنید، دنیا ی شما را به آتش می کشیم.
کسانی که می گویند شیعه نباید قبل از #ظهور حکومت تشکیل دهد، بدانند خواسته و یا ناخواسته #ظهور را عقب می اندازند!
🌹درست است که ما از #امام_صادق (ع) روایت داریم که قبل از ظهور هیچ پرچمی نباید بیرون بیاید. اما پرچمی که مردم را فقط به سوی خود فرا بخواند.
منظور #حضرت اینجا پرچم محمد نفس زکیه است(که در آن زمان ادعای حکومت مهدوی کرد) که می آید و می گوید من #مهدی_موعود هستم و مردم را سمت خودش فرا خواند.
نه این که پرچمی را برداری و مردم را به سمت #امام_زمان (عج) دعوت کنی، کجای این کار ایراد دارد؟
🌹امام صادق (ع) همان قدر که قیام #محمد نفس زکیه را نقد می کند و حتی رد می کند، قیام زید را تایید می کند. در شهادت زید #حضرت فرمودند به خدا قسم که او حکومت را برای ما می خواست.
یعنی باید حکومت تشکیل بدهی به شرطی که برای رسیدن به #امام_زمان (عج) باشد.
انقلاب ما اگر روزی به این سمت رفت که فقط جمهوری اسلامی باشد و دیگر #امام_زمان (عج) مبنا نباشد قطعا نابود می شود.
اما اگر سر این شعار که " خدایا خدایا تا انقلاب #مهدی از نهضت #خمینی محافظت بفرما " بماند و همین طور استکبار ستیز باشد، و جلوی یزید زمان یعنی صهیونیست ها ایستاد، می جنگد و کوتاه نمی آید.
این موقع است که #انقلاب ما به #ظهور حضرت ختم می شود.
و گرنه هیچ اتفاقی نمی افتد، سه هزار سال هم که بگذرد #ظهوری شکل نمی گیرد.
اگر قرار بود خدا همین طوری #امام_زمان (عج) را بفرستد، هزار سال پیش می فرستاد.
انهم یرونه بعیدا ونراه قریبا
💚الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج💚
#منتظران_ظهور 💚
@shahid_mostafasadrzadeh
#خاطره_شهید❣🇮🇷
💠اتفاقی جالب در تفحص یک شهید...
خوندی و دلت شکست اشک ازچشمات سرازیر شد التماس دعا...😢💔
🔹شهیدی که قرض ها و بدهی تفحص کننده خود را ادا کرد ....
🔹شهید سید مرتضی دادگر🌷
🔹می گفت : اهل تهران بودم و عضو گروه تفحص و پدرم از تجار بازار تهران.....
🔹علیرغم مخالفت شدید خانواده و به خاطر عشقم به شهداء حجره ی پدر را ترک کردم و به همراه بچه های تفحص لشکر ۲۷ محمد رسول الله (ص) راهی مناطق عملیاتی جنوب شدم....
🔹یکبار رفتن همان و پای ثابت گروه تفحص شدن همان.... بعد از چند ماه ، خانه ای در اهواز اجاره کردم و همسرم را هم با خود همراه کردم....
🔹یکی دو سالی گذشته بود و من و همسرم این مدت را با حقوق مختصر گروه تفحص میگذراندیم.... سفره ی ساده ای پهن می شد اما دلمان ، از یاد خدا شاد بود و زندگیمان ، با عطر شهدا عطرآگین... تا اینکه....
🔹تلفن زنگ خورد و خبر دادند که دو پسرعمویم که از بازاری های تهران بودند برای کاری به اهواز آمده اند و مهمان ما خواهند شد... آشوبی در دلم پیدا شد... حقوق بچه ها چند ماهی می شد که از تهران نرسیده بود و من این مدت را با نسیه گرفتن از بازار گذرانده بودم ... نمی خواستم شرمنده ی اقوامم شوم....
🔹با همان حال به محل کارم رفتم و با بچه ها عازم شلمچه شدیم....
🔹 بعد از زیارت عاشورا و توسل به شهدا کار را شروع کردیم و بعد از ساعتی استخوان و پلاک شهیدی نمایان شد....
🔹شهیدسیدمرتضیدادگر...🌷
فرزند سید حسین... اعزامی از ساری... گروه غرق در شادی به ادامه ی کار پرداخت اما من....
🔹استخوان های مطهر شهید را به معراج انتقال دادیم و کارت شناسایی شهید به من سپرده شد تا برای استعلام از لشکر و خبر به خانواده ی شهید ، به بنیاد شهید تحویل دهم.....
🔹قبل از حرکت با منزل تماس گرفتم و جویای آمدن مهمان ها شدم و جواب شنیدم که مهمان ها هنوز نیامده اند اما همسرم وقتی برای خرید به بازار رفته بود مغازه هایی که از آنها نسیه خرید می کرد به علت بدهی زیاد ، دیگر حاضر به نسیه دادن نبودند و همسرم هم رویش نشده اصرار کند....
🔹با ناراحتی به معراج شهدا برگشتم و در حسینیه با استخوانهای شهیدی که امروز تفحص شده بود به راز و نیاز پرداختم....
🔹"این رسمش نیست با معرفت ها... ما به عشق شما از رفاهمان در تهران بریدیم.... راضی نشوید به خاطر مسائل مادی شرمنده ی خانواده مان شویم.... " گفتم و گریه کردم....
🔹دو ساعت در راه شلمچه تا اهواز مدام با خودم زمزمه کردم : «شهدا! ببخشید... بی ادبی و جسارتم را ببخشید... »
🔹وارد خانه که شدم همسرم با خوشحالی به استقبال آمد و خبر داد که بعد از تماس من کسی درب خانه را زده و خود را پسرعموی من معرفی کرده و عنوان کرده که مبلغی پول به همسرت بدهکارم و حالا آمدم که بدهی ام را بدهم.... هر چه فکرکردم ، یادم نیامد که به کدام پسرعمویم پول قرض داده ام.... با خودم گفتم هر که بوده به موقع پول را پس آورده...
🔹لباسم را عوض کردم و با پول ها راهی بازار شدم.... به قصابی رفتم... خواستم بدهی ام را بپردازدم که در جواب شنیدم :
🔹بدهی تان را امروز پسرعمویتان پرداخت کرده است... به میوه فروشی رفتم...به همه ی مغازه هایی که به صاحبانشان بدهکار بودم سر زدم... جواب همان بود....بدهی تان را امروز پسرعمویتان پرداخت کرده است...
گیج گیج بودم... مات مات... خرید کردم و به خانه بر گشتم و در راه مدام به این فکر می کردم که چه کسی خبر بدهی هایم را به پسرعمویم داده است؟ آیا همسرم ؟
🔹وارد خانه شدم و پیش از اینکه با دلخوری از همسرم بپرسم که چرا جریان بدهی ها را به کسی گفته .... با چشمان سرخ و گریان همسرم مواجه شدم که روی پله های حیاط نشسته بود و زار زار گریه می کرد....
🔹جلو رفتم و کارت شناسایی شهیدی را که امروز تفحص کرده بودیم را در دستان همسرم دیدم.... اعتراض کردم که: چند بار بگویم تو که طاقت دیدنش را نداری چرا سراغ مدارک و کارت شناسایی شهدا می روی؟
🔹همسرم هق هق کنان پاسخ داد : خودش بود.... بخدا خودش بود.... کسی که امروز خودش را پسرعمویت معرفی کرد صاحب این عکس بود.... به خدا خودش بود.... گیج گیج بودم.... مات مات....
کارت شناسایی را برداشتم و راهی بازار شدم... مثل دیوانه ها شده بودم.... عکس را به صاحبان مغازه ها نشان می دادم.... می پرسیدم : آیا این عکس ، عکس همان فردی است که امروز.....؟
🔹نمی دانستم در مقابل جواب های مثبتی که می شنیدم چه بگویم...مثل دیوانه هاشده بودم.. به کارت شناسایی نگاه می کردم....
🔹شهید سید مرتضی دادگر.... فرزند سید حسین... اعزامی از ساری...
وسط بازار ازحال رفتم...
🔹ولاتحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون🌹
@shahid_mostafasadrzadeh
شهيد مدافع حرم مصطفى صدرزاده به روايت مادر گرامى؛
🌷بسم رب الشهداء و الصديقين🌷
⚫️ «قسم به معنی لایمکن الفرار از عشق، که پُر شده است جهان از حسين سرتاسر؛ (بخش نهم)، علمدار بىبی»
ای لشکر حق را سر و سردار اباالفضل
وی دست علی در صف پیکار اباالفضل ...
🔻١٤ ساله بود که حاج آقای بهرامی و نصیری به دنبال ساخت #مسجد_امیرالمؤمنین (عليهالسلام) بودند. برای ساخت #مسجد باید #پول جمع میکردند. یک #صندوق داشتند که رویش نوشته شده بود: «برای #ساخت مسجد». حتی گاهی پول #کارگر برای #ساختوساز نداشتند؛ برای همین خود بچهها پای #کار میایستادند. از خالی کردن بار #سنگ و #آجر گرفته تا کار #بنایی و هر کاری که توان انجام آن را داشتند. به قول خودش دوست داشت با این کار، یک #خانه برای آخرتش بسازد.
🔸یک #هیئت راه انداخت و هر چقدر پول دستش میآمد #خرج آن میکرد. همان روزهای اول تأسیس آمد پیشم و گفت: «مامان یک هیئت به اسم #حضرت_ابوالفضل (علیهااسلام) زدم.» ذوق زده شدم. جریان تصادف کودکیاش را برایش تعریف کردم و گفتم: «من تو رو نذر حضرت #ابوالفضل (عليهالسلام) کردم.» پرسیدم: «چی شد که اسم هیئت رو ابوالفضل گذاشتی؟» دستی به ریشهای تازه درآمدهاش کشید و گفت:«هیچی، به #دلم افتاد.»
🔺از همان موقع دیگر هر چه میخواست، #نذر حضرت عباس (علیهالسلام) میکرد. چهارشنبهها، هر #هفته هیئت داشتند. این برای #مصطفی خیلی مهم بود و سعی میکرد هیچ چهارشنبهای را از دست ندهد.
📚 برگرفته از کتاب قرار بیقرار، انتشارات روایت فتح
🏴 «صلى الله عليك يا اباعبدالله»
📸 عكس نوشت:
شهيد مدافع حرم مصطفى صدرزاده (سيدابراهيم)
@shahid_mostafasadrzadeh