✨﷽✨
✨
💠 عاقبت خواندن زیارت عاشورا بعد از مرگ!!
✍🏻 فرزند آیت الله علامه امینی(ره) صاحب کتاب “الغدیر” می گوید:
♦️پس از گذشت چهار سال از فوت پدرم، شب جمعه ای او را در خواب شاد و خوشحال دیدم.
🍃⚘پس از سلام و دست بوسی گفتم:
در آنجا چه عملی باعث نجات و سعادت شما شده است؟ کتاب الغدیر یا سایر کتاب ها یا تاسیس بنیاد و کتابخانه امیرالمومنین(علیه السلام)؟
🥀مرحوم علامه تاملی کردند و فرمودند: فقط زیارت عاشورا!!
♦️ گفتم: اکنون روابط بین ایران و عراق تیره است و راه کربلا بسته است. چه کنم؟
👈🏻 فرمود: در مجالس و محافلی که جهت عزاداری امام حسین(علیه السلام) برپا می شود شرکت کن، ثواب زیارت امام حسین را به تو می دهند.
🌺سپس فرمود:
‼️پسر جان! در گذشته بارها گفته ام و اکنون توصیه می کنم که زیارت عاشورا را هیچ وقت ترک و فراموش مکن. مرتب زیارت عاشورا را بخوان و برخودت وظیفه بدان...
@shahid_mostafasadrzadeh
🇸🇾 یک عراقی در وصف حاج قاسم نوشته: نمیدانم در کدام یک از این شبها باید تو را یاد کنم؟
🔸 روز مسلم چون تو فرستاده و میهمان ما بودی
🔹 یا روز حبیب، چون تو بهترین دوست بودی
🔸 یا روز قاسم چون اسمت قاسم بود
🔹 یا روز علیاکبر چون بدنت قطعه قطعه شد
🔸 یا روز عباس چون تو حامل پرچم بودی و دو دستت قطع شد...
#سردار_دلها
#ما_ملت_امام_حسینیم
@shahid_mostafasadrzadeh
#پویش_مهدوی❣
همه باهم دعای فرج به نیت فرج مولامون 🤲
#نشر_واجب
هرکس هر کانالی هر گروهی داره اصن هر رفیقی که دوسش داره اینو براش بفرسته...
@shahid_mostafasadrzadeh
شهید مصطفی صدرزاده
📚 #سه_دقیقه_در_قیامت 5⃣ #قسمت_پنجم 🔰کنار هر نوشته چیزی شبیه یک تصویر کوچک وجود داشت. وقتی به آن خی
📚 #سه_دقیقه_در_قیامت
6⃣ #قسمت_ششم
💠خیلی ناراحت بودم، ای کاش کسی بود که میتوانستم گناهانم را گردن او بیاندازم و اعمال خوبش را بگیرم. اما هرچی میگذشت بدتر میشد. جوان پشت میز ادامه داد: وقتی اعمال شما بوی ریا بدهد پیش خدا هیچ ارزشی ندارد. اعمال خالصت را نشان بده تا کارت سریع حل شود.
✅ همانطور که با ناراحتی کتاب اعمال را ورق می زدم ناگهان دیدم بالای صفحه با خط درشت نوشته شده:🔅نجات یک انسان🔅خوب به یاد داشتم که ماجرا چیست. به خودم افتخار کردم وگفتم: خدا راشکر این کار را واقعاً خالصانه برای خدا انجام دادم.
🔮 ماجرا از این قرار بود که یک روز در دوران جوانی با دوستانم برای شنا کردن اطراف سد زاینده رود رفته بودیم. رودخانه پر از آب بود. ناگهان صدای جیغ و داد یک زن و مرد همه را میخکوب کرد. یک پسر بچه داخل آب افتاده بود و دست و پا میزد.
🔵 من شنا و غریق نجات بلد بودم.
آماده شدم که به داخل آب بروم اما رفقایم مانع شدن آنها گفتند اینجا نزدیک سد است و خطرناک. اما یک لحظه با خودم گفتم: فقط برای خدا و پریدم توی آب. خدا را شکر که توانستم این بچه را نجات بدهم .او را به ساحل آوردم و با کمک رفقا بیرون آمدیم.
♦️پدر و مادرش از من تشکر کردند و شماره تماس و آدرس من را گرفتند. این عمل خالصانه خیلی خوب در پیشگاه خدا ثبت شده بود.خوشحال بودم که لااقل یه کار خوب با نیت الهی پیدا کردم. اما یکباره مشاهده کردم که این عمل خالصانه هم در حال پاک شده است!!
🔰با ناراحتی گفتم: مگر نگفتی فقط کارهایی که خالصانه برای خدا باشد حفظ میشود؟؟ من این کار را فقط برای خدا انجام دادم،پس چرا دارد پاک میشود؟؟ جوان لبخندی زد و گفت: درست میگویی اما شما در مسیر برگشت به سمت خانه با خودت چه گفتی؟
⚡️یکباره فیلم آن لحظات را دیدم.. نیت درونی من مشغول صحبت بود! من با خودم می گفتم: خیلی کار مهمی کردم.. اگر جای پدر و مادر این بچه بودم به همه خبر می دادم که یک جوان به خاطر فرزند ما خودش را به خطر انداخت. اگر من جای مسئولین استان بودم یک هدیه حسابی تهیه میکردم و مراسم ویژه می گرفتم اصلا باید خبرنگاری ها و روزنامه ها با من مصاحبه کنند..
❄️خلاصه فردای آن روز تمام این اتفاقات افتاد، روزنامهها با من مصاحبه کردند. استاندار همراه با خانواده آن بچه به دیدنم آمد و یک هدیه حسابی برای من آوردند. جوان پشت میز گفت: اول برای رضای خدا کار کردی اما بعد خرابش کردی! آرزوی اجر دنیایی کردی و مزدت را هم گرفتی درسته؟ گفتم راست می گویی.. همه اینها درست است. بعد با حسرت عظیمی گفتم: چه کار کنم دستم خیلی خالیه.
☘جوان پشت میز گفت: خیلی ها کارهایشان را برای خدا انجام میدهند اما باید تلاش کنند تا آخر این اخلاص را حفظ کنند. بعضی ها کارهای خالصانه را در همان دنیا نابود میکنند! حسابی به مشکل خورده بودم. اعمال خوبم به خاطر شوخی ها و صحبت های پشت سر مردم و غیبتها نابود میشد و اعمال زشت من باقی می ماند.
🍄البته وقتایی که یک کار #خالصانه انجام داده بودم همان عمل باعث پاک شدن کارهای زشت میشد، چرا که در قرآن آمده بود: ان الحسنات یذهبن السیئات. کارهای نیک گناهان را پاک میکند.
🌿زیارت های اهل بیت در نامه عمل من بسیار تاثیر مثبت داشت. البته زیارت های با معرفتی که با گناه آلوده نشده بود. اما خیلی سخت بود! هر روزِ ما #دقیق بررسی و حسابرسی میشد کوچکترین اعمال مورد بررسی قرار می گرفت.
💢به یکی از روزهای دوران جوانی رسیدیم اواسط دهه هشتاد! یکدفعه جوان پشت میز گفت: به دستور آقا #اباعبدالله الحسین ۵ سال از اعمال شما را بخشیدیم و این ۵ سال بدون حساب طی می شود.
💥با تعجب پرسیدم یعنی چی؟ گفت: یعنی پنج سال گناهان شما بخشیده شده و اعمال خوبتان باقی می ماند. نمیدانید چقدر خوشحال شدم.۵ سال بدون حساب و کتاب!! گفتم: علت این دستور آقا برای چه بود؟ همان لحظه به من ماجرا را نشان دادند.
#ادامه_دارد ...
@shahid_mostafasadrzadeh
#کلام_آسمانی ❣🌸
🔅الْغِيبَةُ جُهْدُ الْعَاجِزِ🔅
🔹غيبت كردن، آخرين تلاش شخص ناتوان است
📚 #حکمت ۴۶۱
@shahid_mostafasadrzadeh
#حکیمانه ❣📝
من به شما جوانان #توصیه میکنم که بروید «صحیفه سجادیه» را بخوانید و در آن تدبّر کنید. خواندنِ بیتوجّه و بیتدبّر کافی نیست. با تدبّر خواهید دید که هر یک از دعاهای این «صحیفه سجادیه» و همین دعای «مکارمالاخلاق»، یک کتاب درس زندگی و درس اخلاق است.
رهبر انقلاب اسلامی
۷۲/۴/۲۳
به مناسبت شهادت امام سجاد "علیهالسلام"
@shahid_mostafasadrzadeh
4_5924882942173120401.mp3
6.99M
#هل_من_ناصر؟❣🌴
كُدهای نجات
برای رسیدن به ظهور
👈فوق العاده مهم برا افرادی که دنبال فرج هستن❗️
@shahid_mostafasadrzadeh
4_5936226586457014639.mp3
3.33M
📢 مصاحبه با همسرشهید #مصطفی_صدرزاده
شما نباید بگی شرمنده من باید بگم
تمیزکردن خونه و غذا درست کردن وظیفه منه
وظیفه شما چیز دیگه هست
@shahid_mostafasadrzadeh
طرح زیبای رفقای فاطمیون بعد از شهادت سید ابراهیم...
😍
@shahid_mostafasadrzadeh
﷽
🔴 #دعوا_با_یکی_از_دوستان
🔹دهم رمضان سال 92 حرفهایش برای رفتن به سوریه شروع شد و دیگر تا 15 رمضان به اوج رسید.
🔹حتی یکبار تا فرودگاه رفت و برگشت. گذرنامهاش مشکل داشت و نتوانست به سوریه برود.
🔹گفت که میخواهد برود در آشپزخانه کار کند و هیچ خطری نیست. گفت فقط در حد پخت و پز برای رزمندهها است و خطری نیست. تا همین حد را رضایت دادم.
🔹تا فرودگاه رفت و همانطور که گفتم نتوانست برود و برگشت. خودمان به دنبالش رفتیم و مصطفی را از فرودگاه آوردیم. در مسیر فرودگاه تا خانه فقط با صدای بلند گریه میکرد.
🔹روزه بود، سریع در خانه سفره افطار را پهن کردم. بعد از افطار مشغول جمع کردن وسایل بودم که گفت میخواهد برود و با یکی از دوستانش دعوا کند.
🔹 مصطفی همیشه قربان صدقه دوستانش میرفت و لفظش در مقابل دوستانش «فدات شم» بود. تعجب کردم. مصطفی ای که همیشه آرام بود و اهل دعوا نبود میخواهد با کدام دوستش دعوا کند؟
🔻 او کم عصبانی میشد اما خیلی بد عصبانی میشد. به او گفتم که من هم همراهت میآیم، طبق روال همیشه زندگی....
🔴 ادامه دارد...
#نقل_قول_از_همسر_شهید_صدرزاده
@shahid_mostafasadrzadeh
﷽
📍ادامه ی دعوا با یکی از دوستان
(۲)
🔴 #فرار_از_آشپزخانه
🔹....آن زمان ماشین نداشتیم.
با آژانس به میدان شهدای گمنام در فاز 3 اندیشه رفتیم. آنجا اصلا محل زندگی نبود که مصطفی دوستی داشته باشد و بخواهد با او دعوا کند.
🔹یادمان شهدا، چندتا پله میخورد و آن بالا 5 شهید گمنام دفن بودند. من از پله ها بالا رفتم و دیدم که مصطفی حتی از پله ها هم بالا نیامد.
🔹پایین ایستاده بود و با لحن تندی گفت: «اگر شما کار اعزام مرا جور نکنید، هرجا بروم میگویم که شما کاری نمیکنید. هرجا بروم میگویم دروغ است که شهدا عند ربهم یرزقون هستند، میگویم روزی نمیخورید و هیچ مشکلی از کسی برطرف نمیکنید. خودتان باید کارهای من را جور کنید».
🔹دقیقا خاطرم نیست که 21 یا 23 رمضان بود. من فقط او را نگاه میکردم.گفتم من بالا میروم تا فاتحه بخوانم. او حتی بالا نیامد که فاتحهای بخواند؛ فقط ایستاده بود و زیر لب با شهدا دعوا میکرد.
🔹کمتر از ده روز بعد از این ماجرا حاجتش را گرفت. سه روز بعد از عید فطر بود که برای اولین بار اعزام شد.
🔹اولین بار،مصطفی به همراه تعدادی از دوستانش به آشپزخانه ای در دمشق که پخت و پز غذای رزمنده ها را انجام می دادند رفت.
🔹بعد از چند هفته ای،آشپزخانه دیگر نتوانست خواستههای مصطفی را برآورده کند. مصطفی اصلا برای آشپزخانه نبود.
غذا پختن کار مصطفی نبود. او اصلا آشپزی بلد نبود. ممکن است اگر آقایان در خانه تنها باشند برای خودشان یک نیمرو درست کنند، مصطفی حتی نیمرو هم درست نمیکرد. آشپزخانه بهانهای برای رسیدن به چیز دیگری بود.
🔹زمانی که آمریکا، سوریه را تهدید به حمله هوایی کرد،دستور رسیده بود که باید آشپزخانه تحویل داده شود و نیرو ها هم به تهران برگردند.
🔹ولی مصطفی اهل برگشت نبود.
به خاطر این که به ایران برنگردد، به همراه یکی از افرادی که در آشپزخانه با او آشنا شده بود از آشپزخانه فرار کرده بودند.
🔹همه افرادی که برای ماموریت آشپزخانه رفته بودند 20 یا 25 روزه برگشتند. از آنها پیگیر بودم که مصطفی کی بر میگردد؟ آنها به من نمیگفتند که هیچ خبری از مصطفی ندارند اما میگفتند که رفته و با کاروان بعد میآید.
🔹بعد از چند روز تازه فهمیدیم مصطفی از آشپزخانه فرار کرده.
🔹نگرانیم حالا چند برابر شده بود
ذهنم پر شده بود از سوال های نگران کننده:
🔻در کشور غریب و جنگ زده مصطفی کجا میتونه بره؟؟؟
🔻اونکه اصلا کسی رو سوریه نمی شناخت؟؟؟
🔹این سوال ها از یکطرف و از طرفی دیگه اصلا تو این مدت که از آشپزخانه رفته بود با هم تماس تلفنی نداشتیم، بد جوری آشوبم کرده بود.
🔹45 روز از مصطفی بی خبر بودیم
تا خودش برگشت....
🔴 ادامه دارد....
#نقل_قول_از_همسر_شهید_صدرزاده
@shahid_mostafasadrzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
درد دل بانوی جهادگر خرمشهری با رئیس مجلس:
اگر تو اینجا را آسفالت نمیکردی، کسی برای ما کاری نمیکرد!
اگر بودجه دادی خودت بایست و نظارت کن؛ به ما یک قالب یخ بدهند تا اینجا برسد آب میشود اینقدر که فساد زیاد است 😞
قابل توجه حسامالدین آشنا که میگه چرا نمایندگان مجلس رفتن خوزستان برای بازدید!
@shahid_mostafasadrzadeh
این رسم علمدارهای ماست❗️
اماننامه را باز نمیکنند.
#ما_ملت_امام_حسینیم
@shahid_mostafasadrzadeh
#خاطره_شهید_مصطفی_صدرزاده
از زبان یکی از رفقاشون که از اعضای کانال هستن👇👇👇
آن زمان ایشان فرمانده بسیج بودن و رفقا به عشق ایشان از باب (سلم لمن سالمکم) بسیج می آمدن.
روزی سوار پاترول ایشان بودیم و میرفتیم به سمت پایگاه و قرار بود ایشان برای مدتی فرماندهی بسیج را به یکی از آقایان خارج از بسیج بسپرن و به گوش رفقای هم پایگاهی رسیده بود و ناراحت شده بودن و بعضا دیگر بسیج نمی آمدن
البته افرادی هم بودن که خدمت در بسیج را افتخار میدانستن.
خلاصه بگم که ایشان در پاترول سفیدشان رو به ما کردن و گفتن👇
بچه ها ،روزی همسرم سر سفره فلفل دلمه ای گذاشته بود و منم اصلا علاقه ای به فلفل دلمه ای نداشتم و شیطان هِی درونم میگفت :نخور نخور نخور
از جهتی هم همسرم زحمت کشیده بود و من بین وسوسه های شیطان و رضایت همسرم ،رضایت همسر را انتخاب کردم و فلفل را مثل سیب خوردم. و رضایت خدا حاصل شد و نفسم ذلیل شد.
مخلص کلام اینکه ایشان این نتیجه رو به ما فهماندن که گاهی ما به چیزی میل نداریم ولی خیرمان در آن است(مثل همین فلفل دلمه ای). خیر ما در این بوده که فرمانده جدید را بپذیریم.
@shahid_mostafasadrzadeh
⭕️توی مختارنامه پیـک اومد برای ابنزیاد، از پیـک پرسید چند وقته نیستی، گفت یزید در غـم از دست دادن عزیزے عزادار بود حال نامهنگـاری نداشت. ابنزیاد پرسید کی مرده؟
گفت: ابوقیـس میمون یزید!
❌یاد بعضی آدمها اُفتادم. سگ و گربهشون میمیره پست میذارن مامان فدات بابا فدات، کلی غمگین میشن، تسلیـت برای هم میفرستن و...
@shahid_mostafasadrzadeh
شهید مصطفی صدرزاده
📚 #سه_دقیقه_در_قیامت 6⃣ #قسمت_ششم 💠خیلی ناراحت بودم، ای کاش کسی بود که میتوانستم گناهانم را گردن ا
📚 #سه_دقیقه_در_قیامت
7⃣ #قسمت_هفتم
💢بعد از سقوط صدام در دهه هشتاد چندبار به کربلا رفته بودم. دریکی از این سفرها پیرمرد کرولالی با ما بود که مسئول کاروان به من گفت: میتوانی مراقب این پیرمرد باشی؟ خیلی دوست داشتم تنها باشم و با مولای خود خلوت کنم اما با اکراه قبول کردم.
♦️پیرمرد هوش و حواس درست حسابی هم نداشت و دائم باید مواظبش میشدم تا گم نشود.تمام سفر من تحت شعاع حضور پیرمرد سپری شد. حضور قلب من کم رنگ شده بود، هر روز پیرمرد با من به حرم می آمد و برمیگشت چون باید مراقب این پیرمرد میبودم.
🔰روز آخر قصد خرید یک لباس داشت فروشنده وقتی فهمید متوجه نمی شود قیمت راچند برابر گفت. جلو رفتم و گفتم:چه میگویی آقا؟ این آقا زائر مولاست، این لباس قیمتش خیلی کمتر است. خلاصه اینکه من لباس را خیلی ارزانتر برای پیرمرد خریدم و او خوشحال و من عصبانی بودم.
♦️با خودم گفتم:عجب دردسری برای خودم درست کردم! این دفعه کربلا اصلاً حال نداد. یکدفعه دیدم پیرمرد ایستاد روبه حرم کرد و با انگشت دستش من را به آقا نشان داد و با همان زبان بی زبانی برای من دعا کرد.
🌷جوان پشت میز گفت: به دعای این پیرمرد آقا امام حسین علیه السلام شفاعت کردند و گناهان ۵ ساله را بخشیدند. باید در آن شرایط قرار میگرفتید تا بفهمید که بعد از این اتفاق چقدر خوشحال شده بودم.
🍃 صدها برگ در کتاب اعمال من جلو می رفت،اعمال خوب این سال ها همگی ثبت شد و گناهانش محو شده بود. در دوران جوانی در پایگاه بسیج شهرستان فعالیت داشتم شب های جمعه همه دور هم جمع بودیم و بعد از جلسه قرآن فعالیت نظامی و.. داشتیم.
❎ در پشت محل پایگاه، قبرستان شهرستان ما قرار داشت. ما هم بعضی وقت ها دوستان خودمان را اذیت می کردیم. البته تاوان تمام این اذیت ها را در آن جا دادم. یک شب زمستانی برف سنگینی آمده بود. یکی از رفقا گفت: کی میتواند الان به ته قبرستان و برگردد؟
💠 گفتم: اینکه کاری ندارد. من الان می روم. او به من گفت باید یک لباس سفید بپوشی. من از سر تا پا سفید پوش شدم و حرکت کردم. صدای خس خسِ پای من بر روی برف از دور شنیده میشد. اواخر قبرستان که رسیدم صوت قران شخصی را شنیدم. یک پیرمرد روحانی از سادات بود شب های جمعه تا سحر داخل یک قبر مشغول قرائت قرآن می شد.
🔮فهمیدم که رفقا میخواستند با این کار با سید شوخی کنند! می خواستم برگردم اما با خودم گفتم اگر الان برگردم رفقا من را به ترسیدن متهم می کنند. برای همین تا انتهای قبرستان رفتم هرچی صدای پای من نزدیکتر میشد صدای قرائت قرآن سید هم بلندتر می شد. از لحنش فهمیدم که ترسیده ولی به مسیر ادامه دادم.
📘 تا این که بالای قبر رسیدم که او در داخل آن مشغول عبادت بود. تا مرا دید فریاد زد و حسابی ترسید. من هم که ترسیده بودم پا به فرار گذاشتم. پیرمرد رد پایم را در داخل برف گرفت و دنبال من آمد. وقتی وارد پایگاه شد حسابی عصبانی بود .ابتدا کتمان کردم اما بعد معذرت خواهی کردم و با ناراحتی بیرون رفت.
🍀حالا چندین سال بعد از این ماجرا در نامه عمل حکایت آن شب را دیدم! نمی دانید چه حالی بود وقتی گناه یااشتباهی را در نامه عمل می دیدم مخصوصاً وقتی کسی را اذیت کرده بودم از درون عذاب می کشیدم.
⚡️از طرفی در این مواقع باد سوزان از سمت چپ وزیدن میگرفت.طوری که نیمی از بدنم از حرارت آن داغ می شد.
وقتی چنین عملی را مشاهده کردم و گونه آتش در نزدیکی خودم دیدم دیگر چشمانم تحمل نداشت. همان موقع دیدم که این پیرمرد سید که چند سال قبل مرحوم شده بود از راه آمد و کنار جوان پشت میز قرار گرفت.
💥سپس به آن جوان گفت: من از این مرد نمیگذرم او مرا اذیت کرد و ترساند. من هم گفتم به خدا من نمی دانستم که سید در داخل قبر دارد عبادت می کند. جوان به من گفت: اما وقتی نزدیک شد فهمیدی که دارد قرآن میخواند چرا برنگشتی؟ دیگر حرفی برای گفتن نداشتم...
♻️ خلاصه پس از التماسهای من، ثواب دو سال از عبادت هایم را برداشتند و در نامه عمل سید قرار دادند تا از من راضی شود. دوسال نمازی که بیشتر به جماعت بود...دو سال عبادت را دادم فقط به خاطر اذیت و آزار یک مومن...!
#ادامه_دارد ...
@shahid_mostafasadrzadeh
🔻اگر با همه مثل خانوادهات مهربان باشی زندگیات آسودهتر میشود!
🔸در میان راههایی که برای رسیدن به آسودگی هست؛ یکی از شاهراهها و راههای باعظمت «محبت» است. با محبت نهتنها راحتیها افزایش مییابد، بلکه سختیها هم بهتر تحمل میشود.
🔸امام سجاد(ع) به زُهْری فرمود: چرا مردم را مثل خانوادهات تلقی نمیکنی؟ یعنی بزرگترها را مانند پدر و مادرِ خود بدانی، کوچکترها را جای فرزند خودت بگذاری و همسالان را برادر خود بشماری. وقتی آنها را خانواده خودت بدانی به کدامیک از آنها دوست داری ظلم کنی؟! کدامشان را دوست داری نفرین کنی؟! آبروی کدامیک را حاضری ببری؟!
🔸بعد میفرماید: «وَ إِنْ عَرَضَ لَكَ إِبْلِيسُ...» وقتی ابلیس به تو القاء کرد که «بهتر از مسلمان دیگری هستی!» اگر او سنش بیشتر است، بگو ایمان و عمل صالح او بیشتر است، اگر سنش کمتر است، بگو گناه من بیشتر است و اگر همسن توست، بگو من به گناه خود یقین و به گناه او شک دارم؛ پس او بهتر از من است! اگر مردم به تو احترام گذاشتند، بگو «از خوبی آنهاست» اگر با تو نامهربانی کردند، بگو «بهخاطر بدیِ من است»
🔸اگر با همه مثل خانوادهات مهربان باشی، زندگیات آسودهتر میشود، دشمنانت کم و دوستانت زیاد میشوند؛ از خوبیشان خوشحال میشوی و از بدیشان ناراحت نمیشوی.
👤علیرضا پناهیان ۹۶.۷.۹
@shahid_mostafasadrzadeh
#پویش_مهدوی❣
همه باهم دعای فرج به نیت فرج مولامون 🤲
#نشر_واجب
هرکس هر کانالی هر گروهی داره اصن هر رفیقی که دوسش داره اینو براش بفرسته...
@shahid_mostafasadrzadeh
🏴هفت مصیبتِ شام از زبان امام سجادعلیه السلام
◾️از امام سجاد علیه السلام پرسیدند:
سخت ترین مصائب شما در سفر کربلا کجا بود؟
▪️در پاسخ سه بار فرمودند: الشّام، الشّام، الشّام...
امان از شام !
◾️در شام هفت مصیبت بر ما وارد آوردند که از آغاز اسیری تا آخر ، چنین مصیبتی بر ما وارد نشده بود:
▪️1.ستمگران در شام اطراف ما را باشمشیرها احاطه کردند و بر ما حمله مینمودند و در میان جمعیت بسیار نگه داشتند و ساز و طبل میزدند.
▪️2.سرهای شهداء را در میان هودجهای زنهای ما قرار دادند. سر پدرم و سر عمویم عباس(علیه السلام) را در برابر چشم عمههایم زینب و ام کلثوم(علیها سلام) نگهداشتند و سر برادرم علی اکبر و پسر عمویم قاسم(علیه السلام) را در برابر چشمان خواهرانم سکینه و فاطمه میآوردند و با سرها بازی میکردند، و گاهی سرها به زمین میافتاد و زیر سم سُتوران قرار میگرفت.
▪️3.زنهای شامی از بالای بامها، آب و آتش بر سر ما می ریختند، آتش به عمامهام افتاد و چون دستهایم را به گردنم بسته بودند نتوانستم آن را خاموش کنم. عمامهام سوخت و آتش به سرم رسید و سرم را نیز سوزاند.
▪️4.از طلوع خورشید تا نزدیک غروب در کوچه و بازار با ساز و آواز ما را در برابر تماشای مردم در کوچه و بازار گردش دادند و میگفتند: «ای مردم! بکُشید اینها را که در اسلام هیچ گونه احترامی ندارند؟!»
▪️5.ما را به یک ریسمان بستند و با این حال ما را در خانه یهود و نصاری عبور دادند و به آن ها میگفتند: اینها همان افرادی هستند که پدرانشان، پدران شما را (در خیبر و خندق و ...) کشتند و خانههای آنها را ویران کردند . امروز شما انتقام آنها را از اینها بگیرید.
▪️6.ما را به بازار برده فروشان بردند و خواستند ما را به جای غلام و کنیز بفروشند ولی خداوند این موضوع را برای آن ها مقدور نساخت.
▪️7.ما را در مکانی جای دادند که سقف نداشت و روزها از گرما و شبها از سرما، آرامش نداشتیم و از تشنگی و گرسنگی و خوف کشته شدن، همواره در وحشت و اضطراب به سر میبردیم...
▪️صلی الله علیک یا سیدالساجدین ، الامام العارفین،زین العابدین..
📚برگرفته از: تذکرة الشهداء ملاحبیب کاشانی
@shahid_mostafasadrzadeh
#کلام_آسمانی ❣🌸
🔴اسباب جدايى دوستان
🔅إِذَا احْتَشَمَ الْمُؤْمِنُ أَخَاهُ فَقَدْ فَارَقَهُ
🔹هنگامى كه مؤمن، برادر باايمانش را به خشم آورد و شرمگين سازد مقدّمه جدايى از او را فراهم كرده است»
📚 #حکمت_480
@shahid_mostafasadrzadeh
#حکیمانه ❣📝
▪️هر مسلمانی، در هر نقطهای از عالم، در هر سطحی یک خدمتی به افراد، به انسانها، به بشریّت بکند، این یقیناً ثواب دارد، ارزش دارد و انشاءالله خدای متعال اجر میدهد، لکن در جمهوری اسلامی فقط این نیست؛ خدمت کردن در جمهوری اسلامی علاوهی بر این، یک نکتهی بسیار مهمّ دیگری دارد و آن، این است که خدمت شما، حرکت شما و کار شما کمک میکند به رونمایی از الگویی که اسلام برای جامعهسازی و برای مدیریّت جامعه دارد نشان میدهد؛ این خیلی مهم است.
۱۳۹۹/۶/۲
@shahid_mostafasadrzadeh
او هم يك مادر بود
مثل مادر تو
مادر من
ولى وقتی پسرش پرپر شد تو از قاتلش دفاع کردی خانم افشار پس اداى دلسوزا رو درنيار...
@shahid_mostafasadrzadeh
4_5933810727482556663.mp3
3.15M
مصاحبه با همسر شهید #مصطفی_صدرزاده
گفت میخوام برات یه خونه بخرم که هرروز به وسعت خونت اضافه بشه
تنها سرمایه زندگی ما شد حسینیه
@shahid_mostafasadrzadeh
﷽
در راستای عمل به
#وصیت #سیدابراهیم
💠تقوی بدون محاسبه نفس حاصل نخواهد شد
رسول اکرم❣ صلی اللّه علیه و آله به ابوذر فرمودند:
"ای اباذر!
کسی نمی تواند از پرهیزکاران باشد تا اینکه خود را محاسبه کند،
به نوعی که شدید تر از محاسبه شریک از شریکش باشد،
تا بداند خوردنی و پوشیدنی و آشامیدنی او از کجاست،
از حلال است یا حرام؟
🌾ای اباذر!
هر که اهمیّت ندهد که مال را از چه راهی بدست می آورد،
خداوند نیز اهمیّت ندهد او را از چه راهی وارد آتش کند."
🌺رسول خدا صلی اللّه علیه و آله فرمودند:
"نفس هایتان را حسابرسی کنید،
قبل از آن که حسابرسی شوید.
و نفس هایتان را سبک سنگین کنید
قبل از آن که سبک و سنگین شوید،
و برای عرضه گاه بزرگتر آماده شوید."
📿خیلی از ماها دنبال ادامه دادن راه شهدا هستیم،
دنبال عمل به آنچه آن ها عمل کردند،
همه میگیم شهدا قبل از پیروزی در جهاد اصغر،
در جهاد اکبر پیروز شدند...
شهدا چراغ راه ما شدند...
☝️حالا وقتشه...
می خواهیم به راه شهدا بریم؟
پس رفیق مجازی یا علی...
اول غلبه بر نفس...
محاسبه نفس و به خدمت گرفتن این نفس سرکش...
التماس دعا ✋
@shahid_mostafasadrzadeh