eitaa logo
شهید مصطفی صدرزاده
2هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
2.7هزار ویدیو
184 فایل
خودسازی دغدغه اصلی تان باشد...🌱 شهید مصطفی صدرزاده (سیدابراهیم) شهید تاسوعا💌 کپی آزاد🍀 @Shahid_sadrzadeh
مشاهده در ایتا
دانلود
📜 از بزرگی پرسیدند ❓ فلسفه حرام بودن نگاه به نامحرم چیست؟ گفت : 👀 میبینی،میخواهی،به وصالش نمیرسی،دچار افسردگی میشوی! 👀 میبینی،شیفته میشوی،عیب هارا نمیبینی،ازدواج میکنی،طلاق میدهی! 👀 میبینی ،دائم به او فکر میکنی،از یاد خــدا غافل میشوی،از عبادت لذت نمیبری! 👀 میبینی،باهمسرت مقایسه میکنی،ناراحت میشوی،بداخلاقی میکنی! 👀 میبینی،لذت میبری،به این لذت عادت میکنی، چشم چران میشوی،درنظر دیگران خوار میگردی! 👀 میبینی،لذت میبری،حب خدا دردلت کم میشود،ایمانت ضعیف میشود! 👀 میبینی،عاشق میشوی،از راه حلال نمیرسی،دچار گناه میشوی! 🚫ماه رمضان تمام شده مراقب تیرهای شیطان باشید وخدای نکرده تیر شیطان نشوید برای یاری امام زمان عج از همین الان شروع کن...تصمیم بگیر یه گناهتو ترک کنی هر هفته... @shahid_mostafasadrzadeh
8.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تهدید هواپیمای مسافربری ماهان در آسمان سوریه توسط جنگنده‌ی آمریکایی در حالیکه گفته شده این جنگنده رژیم صهیونیستی است، برخی منابع از آمریکایی بودن آن خبر دادند! در اثر این تعرض، هواپیمای ایرانی مجبور به کاهش ارتفاع سریع شد که در پی آن تعدادی از مسافران آسیب دیدند حال یکی از مصدومان مساعد نیست @modafe_mahdavi
#😡 غربگرایان بی شرف چه کردید که نه تنها دشمن جرئت کرده سردار ما را شهید کند بلکه منطقه نیز قلاده پاره کرده است! اف بر شما و ذلتتان!
شهید مصطفی صدرزاده
#قسمت چهلم داستان دنباله دار فرار از جهنم: ازش فاصله بگیر چشم هاش دو دو می زد … نگهبان اولی به ما ر
قسمت چهل و یک داستان دنباله دار فرار از جهنم: جوجه مواد فروش هنوز از مدرسه زیاد دور نشده بودیم که چشمم به چند تا جوون هجده، نوزده ساله خورد … با همون نگاه اول فهمیدم واسطه مواد دبیرستانی هستن … زدم بغل و بهش گفتم پیاده شو … رفتیم جلو … . - هی، شما جوجه مواد فروش ها … . با ژست خاصی اومدن جلو … جوجه مواد فروش؟ … با ما بودی خوشگله؟ … - از بچه های جیسون هستید یا وانر ؟ … . یه تکانی به خودش داد … با حالت خاصی سرش رو آورد جلو و گفت … به تو چه؟ … . جمله اش تمام نشده بود، لگدم رو بلند کردم و کوبیدم وسط سینه اش … نقش زمین شد … دومی چاقو کشید … منم اسلحه رو از سر کمرم کشیدم … . - هی مرد … هی … آروم باش … خودت رو کنترل کن … ما از بچه های وانر هستیم … . همین طور که از پشت، یقه احد محکم توی دستم بود … کشیدمش جلو … تازه متوجهش شدن … به وانر بگید استنلی بوگان سلام رسوند … گفت اگر ببینم یا بفهمم هر جای این شهر، هر کسی، حتی از یه گروه دیگه … به این احمق مواد فروخته باشه … من همون شب، اول از همه دخل تو رو میارم … @shahid_mostafasadrzadeh
چهل و دوم داستان دنباله دار فرار از جهنم: نمی کشمت . سوار ماشین که شدیم، زل زده بود به من … . - به چی زل زدی؟ … - جمله ای که چند لحظه قبل گفتی … یعنی قصد کشتن من رو نداری؟ … . محکم و با عصبانیت بهش چشم غره رفتم… من هرچی باشم و هر کار کرده باشم تا حالا کسی رو نکشتم … تا مجبور هم نشم نمی کشم … تو هم اگر می خوای صحیح و سالم برگردی و آدم دیگه ای هم آسیب نبینه بهتره هر چی میگم گوش کنی … و الا هیچی رو تضمین نمی کنم… حتی زنده برگشتن تو رو … . بردمش کافه … . - من لیموناد می خورم … تو چی می خوری؟ … یه نگاه بهش انداختم و گفتم … فکر الکل رو از سرت بیرون کن … هم زیر سن قانونی هستی؛ هم باید تا آخر، کل هوش و حواست پیش من باشه …  منتظر بودم و به ساعتم نگاه می کردم که سر و کله شون پیدا شد … ای ول استنلی، زمان بندیت عین همیشه عالیه… پاشون رو که گذاشتن داخل، نفسش برید … رنگش شد عین گچ … سرم رو بردم نزدکیش … به نفعته کنارم بمونی و جم نخوری بچه … یکی مردونه روی شونه اش زدم و بلند شدم … یکی یکی از در کافه میومدن تو … . - هی بچه ها ببینید کی اینجاست؟ … چطوری مرد؟ … . یکی از گنگ های موتور سواری بود که با هم ارتباط داشتیم … @shahid_mostafasadrzadeh
چهل و سوم داستان دنباله دار فرار از جهنم: قول شرف تمام مدتی که ما با هم حرف می زدیم عین جوجه ها که به مادرشون می چسبن … چسبیده بود به من … - هی استنلی، این بچه کیه دنبالت خودت راه انداختی؟ … پرستار کودک شدی؟ … . و همه زدن زیر خنده … یکی شون یه قدم رفت سمتش … خودش رو جمع کرد و کشید سمت من … . - اوه … چه سوسول و پاستوریزه است … اینو از کجای شهر آوردی ؟ … . - امانته بچه ها … سر به سرش نزارید … قول شرف دادم سالم برگردونمش … تمام تیکه هاش، سر هم … همه دوباره خندیدن … باشه، مرد … قول تو قول ماست … اونم از احد دور شد … . از کافه که اومدیم بیرون … خودش با عجله پرید توی ماشین… می شد صدای نفس نفس زدنش رو شنید … . - اینها یکی از گنگ های بزرگ موتورسوارن … اون قدر قوی هستن که پلیسم جرات نمی کنه بره سمت شون … البته زیاد دست به اسلحه نمیشن … یعنی کسی جرات نمی کنه باهاشون در بیوفته … این 60 تا رو هم که دیدی رده بالاهاشون بودن … - منظورت چی بود؟ … یه تیکه، سر هم … سوالش از سر ترس شدید بود … جوابش رو ندادم … جوابش اصلا چیزی نبود که اون بچه نازپرورده توان تحملش رو داشته باشه … @shahid_mostafasadrzadeh
چهل و چهارم داستان دنباله دار فرار از جهنم: مسیر آتش  مقصد دوم مون یکی از مراکز موادی بود که قبلا پیش شون بودم … . اونجا هم اوضاع و احوالش فرق چندانی با جای قبلی نداشت… چشم هاش می لرزید … اگر یه تلنگر بهش می زدی گریه اش در میومد … جایی بودیم که اگر کسی سرمون رو هم می برید یه نفرم نبود به دادمون برسه … تنها چیزی که توی محاسبتم درست از آب در نیومد … درگیری توی مسیر برگشت بود … . درگیری مسلحانه بود … با سرعت، دنده عقب گرفتم … توی همون حالت ویراژ می دادم و سر ماشین رو توی یه حرکت چرخوندم اما از بد بیاری … همزمان یکی از ماشین هاشون از تقاطع چرخید سمت ما و ماشین بین ماشین ها قفل شد … . اسلحه رو کشیدم و از ماشین پریدم پایین … شوکه شده بود و کپ کرده بود … سریع چرخیدم سمتش … در ماشین رو باز کردم و کشیدمش بیرون … پشت گردنش رو گرفتم … سرش رو کشیدم پایین و حائلش شدم تیر نخوره … سریع از بین ماشین ها ردش کردم و دور شدیم … از شوک که در اومد، تمام شب رو بالا میاورد … براش داروی ضد تهوع خریدم … روی تخت متل ولو شده بود … روی تخت دیگه نشسته بودم و نگاهش می کردم … مراقب بودم حالش بدتر نشه … حالش افتضاح بود … خیس عرق شده بود … دستم رو بردم سمت پیشونیش با عصبانیت زدش کنار … نیم خیز شد سمتم … توی چشم هام زل زد و بریده بریده گفت … چرا با من اینطوری می کنی؟ … . یهو کنترلش رو از دست داد و حمله کرد سمت من … @shahid_mostafasadrzadeh
روز دوم چله زیارت عاشورا ...😊
❣ همه باهم دعای فرج به نیت فرج مولامون 🤲 هرکس هر کانالی هر گروهی داره اصن هر رفیقی که دوسش داره اینو براش بفرسته... @shahid_mostafasadrzadeh
❣🌸 🔔از دَرهم شدن جواب‌ها بپرهیزید❗️ ✨إِذَاازْدَحَمَ آلْجَوَابُ خَفِیَ الصَّوَابُ. 💠هنگامى که جواب‌ها زیاد (و دَرهم) شود حق مخفى مى‌گردد. ✍بسیار دیده‌ایم که سؤالى در مجلسى مطرح مى‌شود و هرکس هرچیزى که به ذهنش آمد به عنوان جواب ذکر مى‌کند و حتى احتمالات ضعیف و پاسخ‌هاى بى‌ پایه نیز عنوان مى‌شود، در چنین مجلس و چنان شرایطى روشن است که حق براى بسیارى مخفى مى‌ماند، زیرا جدا کردن پاسخ حقیقى از آن همه احتمالات گوناگون کار آسانى نیست. 📚 ۲۴۳ @shahid_mostafasadrzadeh