eitaa logo
شهید مصطفی صدرزاده
1.9هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
2.2هزار ویدیو
155 فایل
خودسازی دغدغه اصلی تان باشد...🌱 شهید مصطفی صدرزاده (سیدابراهیم) شهید تاسوعا💌 کپی آزاد🍀 @Shahid_sadrzadeh
مشاهده در ایتا
دانلود
💌 یک آمادگی متفاوت برای دعای عرفه @shahid_mostafasadrzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥داستان شفا گرفتن شیخ حسین انصاریان توسط تربت اباعبدالله 👤شیخ حسین انصاریان در مراسم دعای عرفه: 🔹درزمانی که بنده کرونا گرفته بودم، یک شب وضعیت ریه هایم وخیم شد و پزشک ها بنده را جواب کردند و گفتند که تا 12 شب بیشتر زنده نخواهم ماند. بچه هایم با مرحوم گلپایگانی تماس گرفتند و ایشان برای بنده تربت فرستادند. 🔹بنده فردای آن روز ساعت ۱۰ صبح چشمهایم راباز کردم. @shahid_mostafasadrzadeh
🌱 ❤️ وَآتَاكُم مِّن كُلِّ مَا سَأَلْتُمُوهُ وَإِن تَعُدُّوا نِعْمَتَ اللَّهِ لَا تُحْصُوهَا 🔸میان تقاضای ما و عرضه تو رابطه‌ای از جنس فضل است نه عدل. همیشه بیشتر از آنچه خواستیم دادی. گاهی هم نخواسته به دامنمان ریختی. ابراهیم آیه ۳۴ https://eitaa.com/shahid_mostafasadrzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❄️وجوب ادای حقّ کعبه ▫️«بَیْتِهِ الْحَرَامِ ... فَرَضَ حَقَّهُ» 🕋خداوند ادای حق خانه محترمش (کعبه) را واجب گردانید.» ✍ادای حق کعبه این است که خالی نماند، مسلمانان به زیارتش بروند و حج آن را هرچه باشکوه‌تر برگزار کنند و در انجام حج به اسرار و رموز و آثار آن توجه نمایند و به‌وسیله آن هرچه بیشتر به خداوند سبحان نزدیک شوند و حق اولیای الهی را بشناسند. 📘 https://eitaa.com/shahid_mostafasadrzadeh
❣📝 🔸 بالاتر از ایثار جان اگر به حکمت مندرج در عید قربان توجه شود، خیلی از راه‌ها برای ما باز می‌شود. بالاتر از ایثار جان، در مواردی ایثار عزیزان است. حضرت ابراهیم(علیه‌السلام) در راه پروردگار، به دست خود عزیزی را قربان می‌کرد؛ آن هم فرزند جوانی که خدای متعال بعد از عمری انتظار به او داده بود. ۱۳۸۹/۰۸/۲۶ https://eitaa.com/shahid_mostafasadrzadeh
شهید مصطفی صدرزاده
﷽ 📍ادامه ی دعوا با یکی از دوستان (۲) 🔴 #فرار_از_آشپزخانه 🔹....آن زمان ماشین نداشتیم. با آژانس به
﷽ 📍ادامه ی فرار از آشپزخانه (۳) 🔴 🔹بعد از 45 روز که آمد برایم تعریف کرد از آشپزخانه رفته و ده روزی را با رزمندگان عراقی بوده است. و با آن هابه عملیات میرفته. 🔹رزمندگان عراقی 24ساعت عملیات می‌کردند و بعد بر میگشتند و 48 ساعت استراحت می‌کردند. مصطفی می‌گفت در این 48 ساعتی که عقب از میدان جنگ هست اذیت می‌شود. می‌گفت که چرا باید 48 ساعت بیکار باشد؟ 🔹بار دوم رفت عراق و با عراقی ها به سوریه اعزام شد.دومین ماموریتش 75روز طول کشید. بار دومی هم که با عراقی‌ها رفت بخاطر آن 48 ساعتی که استراحت داشتند از آنها جدا می‌شود و در حرم حضرت زینب (س) با رزمندگان فاطمیون آشنا می‌شود. 🔹مصطفی برای سومین اعزام می‌خواست همراه فاطمیون باشد.هر چند که حالا با رزمندگان عراقی آشنا شده بود و تقریبا دیگر مشکلی در اعزام نداشت.به همین خاطر قصد کرد به مشهد برود،منم همراه او به مشهد رفتم. اما فاطمیون رزمنده ایرانی راه نمی‌دادند. 🔹فقط اینم به عنوان یه نکته عرض کنم با اینکه سری دوم اعزامش با ابوحامد آشنا شده بود و رضایت او را هم به دست آورده بود ولی خب آنها قوانین خاص خودشان را داشتند. مصطفی مهارت خاصی در یادگیری زبان و لهجه داشت. عربی را دوست داشت و کمتر از یکی دوماه یاد گرفت. خیلی سریع لهجه افغانستانی را هم یاد گرفت. فقط باید می‌خواست و اراده می‌کرد. 🔹اما در مورد سفر مشهد... زمانی که در هتل بودیم به بهانه سر زدن به دوستان مجروحش از هتل خارج شد. رفت عکسی سه در چهاری گرفت و دیدم که این عکس با چهره او خیلی فرق می‌کند. مصطفی آدمی نبود که بخواهد محاسنش را کوتاه کند، من هم خیلی به ظاهرش حساس بودم. وقتی آمد دیدم که محاسنش را کاملا کوتاه کرده است. علتش را پرسیدم، گفت که می‌خواست عکسی بگیرد تا کسی او را نشناسد. با خنده و شوخی ماجرا را تمام کرد و من هم دیگر اصراری برای فهمیدن داستان نکردم. 🔹برای اینکه آماده‌ام کند و کم کم بطور غیر مستقیم بگوید که قصدش چیست، من را به حرم برد.آنجا با دو نفر از رزمندگان فاطمیون که با همسرانشان آمده بودند نشستیم و صحبت کردیم.در صورتی که من تصور میکردم فقط برای زیارت رفته بودیم. 🔹بعد که برگشتیم و سریع بعد با فاطمیون اعزام شد، فهمیدم که آن زمان می‌خواست غیر مستقیم من را با فضا آشنا کند. 🔹همه کارهایش را در همان سفر مشهد انجام داد... 🔴ادامه دارد.... ➖➖➖➖ ➖➖➖ https://eitaa.com/shahid_mostafasadrzadeh
﷽ 🔷 🔹پاش هنوز توی گچ بود و معلوم بود که نمی تونه درست راه بره 🔻گفتم؛ آخه مرد مومن!! کی با این حالش پا میشه میاد منطقه؟؟؟ 🔹گفت؛ ههههه تازه می خوام تو عملیات هم شرکت کنم 🔻نگاهی کردم بهش.... 🔻 گفتم ؛ با این وضعیت که نمیشه، با عصا و پای گچ گرفته!! هم برا خودت مشکل درست می کنی و هم برای بقیه.... بیخیال شو.... 🔹گفت؛ فلانی تو خیالت راحت بزاریدم توی نفربر و بفرستیدم جلو!! 🔹دستام که سالمه می تونم تیر اندازی کنم 🔻گفتم؛ سید اگه خدایی ناکرده بخوایم عقب نشینی کنیم چند نفر باید گرفتار تو بشن؟ 🔹خندید؛ گفت، بابا بچه ها عقب بکشن من می مونم تامین میکنم.... 🔻حرفهاش رو جدی نگرفتم.... 🔹فردای اون روز تا بوی عملیات به دماقش خورد، رفته بود بیمارستان گچ پاش رو باز کرده بود 🔻وقتی دیدمش تعجب کردم، حتی زخم گلوله هنوز خوب نشده بود جلوم یه کم رژه رفت 😊😊😊 🔹 گفت؛دیدی چیزی نیست!!! 🔹.....با همون پا تو عملیات دیرالعدس شرکت کرد 🔻گردان سید احتیاط بود ولی وقتی عملیات شروع شد اولین گردان خودش رو به شهر رسوند و مثل همیشه خودش جلوی همه....... 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹شادی ارواح مطهر شهدای لشکر فاطمیون @shahid_mostafasadrzadeh
🌱 ❤️ فَلَنَقُصَّنَّ عَلَيْهِمْ بِعِلْمٍ وَمَا كُنَّا غَائِبِينَ 🔸 هیچ صحنه‌ای از زندگی ما از تیرس مأموران خدا غایب نیست. برای روزی آماده شویم که گزارش یک‌عمر زندگی‌مان را به ما برمی‌گردانند اعراف آیه ۷ https://eitaa.com/shahid_mostafasadrzadeh
شهید مصطفی صدرزاده
﷽ 📍ادامه ی فرار از آشپزخانه (۳) 🔴 #سفر_مشهد 🔹بعد از 45 روز که آمد برایم تعریف کرد از آشپزخانه رفت
﷽ 📍ادامه ی فرار از آشپزخانه (۴) ✅ 🔹 بعد از چند مدت بعضی از فرماندهان متوجه شده بودند که آقا مصطفی ایرانی هستند ولی این زمانی صورت گرفته بود که مصطفی حالا شناخته تر شده بود و توانمندی های خودش را نشان داده بود. 🔹 از ابوحامد و فاتح، خیلی مختصر برایم گفته بود؛ مثلا لباسی که ابوحامد هدیه داده بود را آورده بود. از او پرسیدم که این لباس جدید را از کجا آورده؟ او هم گفت: «هدیه فرمانده ابوحامد است». 🔹 با دیدن عکس‌های مصطفی در جنگ بشدت استرس می‌گرفتم؛ اصلا نمی‌گذاشتم چیزی از عملیات بگوید.چیزهای مختصری از رزمنده‌ها به من می‌گفت چون خودم ظرفیت این را نداشتم که خیلی عملیاتی برایم تعریف کند. می‌دانست که وقتی می‌رود با رفتنش استرس می‌گیرم. هر وقت می‌خواست از عملیات‌های نظامی و رزمی‌اش چیزی بگوید، خودم موضوع را عوض می‌کردم یا اصلا از کنارش بلند می‌شدم. با دیدن عکس‌هایش به شدت استرس می‌گرفتم، چه برسد به اینکه بخواهد چیزی را برایم تعریف کند. 🔹 ماجرای آشنایی حاج قاسم با سید ابراهیم مصطفی چه آن زمانی که در بسیج مسجد بود و چه زمانی که به سوریه رفت، وقتی می‌خواست با بچه‌های گروه خودش کاری انجام دهد، از لفظ‌هایی استفاده می‌کرد که بچه‌ها بخندند و انرژی بگیرند. هیچ وقت لفظ‌های کتابی و فرماندهی به کار نمی‌برد. لفظی را که در جریان عملیات گفته همچین چیزهایی بوده که "جومونگ حمله...."یا"بچه های لیانگ شامپو حمله کنید...." آن زمانی که پشت بی سیم صحبت می‌کرده نمی‌دانسته که پشت بی سیم حاج قاسم هم نشسته است. 🔹مصطفی برایم تعریف کرد: «وقتی از عملیات برگشتیم من خسته بودم. بچه‌ها صدایم کردند که حاجی با شما کار دارد. با همان سرو وضع نامرتب وارد اتاق شدم و دیدم که حاج قاسم نشسته است. بچه ها معرفی‌ام کردند و گفتند که سید ابراهیم آمده است. وقتی حاجی متوجه شد که من سید ابراهیم هستم، از جایش بلند شد و همدیگر را بغل کردیم. بعد گفتند اصلا فکر نمی‌کردند که جثه و قیافه‌ام اینطور باشد. حاج قاسم گفت وقتی صدایم را پشت بی سیم شنیده فکر کرده که از آن هیکلی‌ها هستم». 🔴ادامه دارد.... ✅ ➖➖➖➖➖➖ https://eitaa.com/shahid_mostafasadrzadeh