eitaa logo
شهید مصطفی صدرزاده
2هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
2.6هزار ویدیو
184 فایل
خودسازی دغدغه اصلی تان باشد...🌱 شهید مصطفی صدرزاده (سیدابراهیم) شهید تاسوعا💌 کپی آزاد🍀 @Shahid_sadrzadeh
مشاهده در ایتا
دانلود
‍ 🌹✨🌹🍃✨🍃🌹✨🌹 ✨🍃 🌹 دوسال پیش مرخصی اومده بود. داشتیم درمورد باهم حرف می زدیم من ازنگرانی ها و دلواپسی هام براش می گفتم. بعداز مکثی گفت مامان تا چیزی مقدر خدا نباشد اتفاق نمی افتد؛ این رو من اونجا با تمام وجودم حس کردم. مامان فقط یک خواهش دارم این که اول برای دعا کن چون دست من امانت هستن. منم دعایی که مادر بزرگش توصیه کرده بود بهش دادم گفتم این دعا رو از خودت دور نکنی، دعای حفظ امام جواد، وقتی می خواست ازاین جا بره قبلش رفته بود از روی دعا کپی کرد برای تمام نیروهاش یک روز که باهاش تماس گرفتم احوالشو‌ پرسیدم. گفت: به خواست خدا و دعای که شما دادی تمام نیروها به سلامت برگشتند. 🌹 ✨🍃 🌹✨🌹✨🍃✨🍃🌹✨🌹 🌹 @shahid_mostafasadrzadeh
   اوایل نوجوانی با برادرها و دوستانش فوتبال بازی می کردند. به خاطر فعالیت زیاد لباس هایش غرق عرق بود. من هم از بوی پیراهنش اذیت می شدم و اعتراض می کردم. با مرور خاطراتش دلم به سمت همان روزها با لباس های عرق آلودش پر کشید. 😔 دوست داشتم پیراهنی را که بوی تنش را می داد در اختیارم بود. برایم آرزو شده بود تا دیشب که خوابش را دیدم: 🌹 از مأموریت بازگشته بود و دو تا از پیراهن هایش را آویزان کرده است. پیراهن ها را برداشتم و آنقدر بو کردم تا از خواب بیدار شدم. با این خواب جان دوباره ای گرفتم. 💕💕💕💕💕💕 @shahid_mostafasadrzadeh
   اوایل نوجوانی با برادرها و دوستانش فوتبال بازی می کردند. به خاطر فعالیت زیاد لباس هایش غرق عرق بود. من هم از بوی پیراهنش اذیت می شدم و اعتراض می کردم. با مرور خاطراتش دلم به سمت همان روزها با لباس های عرق آلودش پر کشید. 😔 دوست داشتم پیراهنی را که بوی تنش را می داد در اختیارم بود. برایم آرزو شده بود تا دیشب که خوابش را دیدم: 🌹 از مأموریت بازگشته بود و دو تا از پیراهن هایش را آویزان کرده است. پیراهن ها را برداشتم و آنقدر بو کردم تا از خواب بیدار شدم. با این خواب جان دوباره ای گرفتم. 💕💕💕💕💕💕 @shahid_mostafasadrzadeh
✨ 🌺آخرین مکالمه تلفنی با خاله مرداد 94 بود، از طریق تلفن با خواهر کوچکترم صحبت می کردم که صدای زنگ در خانه به صدا درآمد؛ بود. کمی منتظر ماند تا مکالمه من با خاله اش تمام شود اما طاقت نیاورد و گوشی را گرفت و بعد از شوخی و شیرین زبانی برای خاله به او گفت: "خاله لطفا مکالمه طولانی نشود ممکن است غیبت شود و برای مامان سلب توفیق شود برای مادر شهید شدن." خاله درجواب مصطفی گفت: "پس خوب شد گفتی یادم باشد غیبت کنم تا سلب توفیق شود" 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 @shahid_mostafasadrzadeh
   اوایل نوجوانی با برادرها و دوستانش فوتبال بازی می کردند. به خاطر فعالیت زیاد لباس هایش غرق عرق بود. من هم از بوی پیراهنش اذیت می شدم و اعتراض می کردم. با مرور خاطراتش دلم به سمت همان روزها با لباس های عرق آلودش پر کشید. 😔 دوست داشتم پیراهنی را که بوی تنش را می داد در اختیارم بود. برایم آرزو شده بود تا دیشب که خوابش را دیدم: 🌹 از مأموریت بازگشته بود و دو تا از پیراهن هایش را آویزان کرده است. پیراهن ها را برداشتم و آنقدر بو کردم تا از خواب بیدار شدم. با این خواب جان دوباره ای گرفتم. 💕💕💕💕💕💕 @shahid_mostafasadrzadeh
   اوایل نوجوانی با برادرها و دوستانش فوتبال بازی می کردند. به خاطر فعالیت زیاد لباس هایش غرق عرق بود. من هم از بوی پیراهنش اذیت می شدم و اعتراض می کردم. با مرور خاطراتش دلم به سمت همان روزها با لباس های عرق آلودش پر کشید. 😔 دوست داشتم پیراهنی را که بوی تنش را می داد در اختیارم بود. برایم آرزو شده بود تا دیشب که خوابش را دیدم: 🌹 از مأموریت بازگشته بود و دو تا از پیراهن هایش را آویزان کرده است. پیراهن ها را برداشتم و آنقدر بو کردم تا از خواب بیدار شدم. با این خواب جان دوباره ای گرفتم. 💕💕💕💕💕💕 @shahid_mostafasadrzadeh
✨ 🌺آخرین مکالمه تلفنی با خاله مرداد 94 بود، از طریق تلفن با خواهر کوچکترم صحبت می کردم که صدای زنگ در خانه به صدا درآمد؛ بود. کمی منتظر ماند تا مکالمه من با خاله اش تمام شود اما طاقت نیاورد و گوشی را گرفت و بعد از شوخی و شیرین زبانی برای خاله به او گفت: "خاله لطفا مکالمه طولانی نشود ممکن است غیبت شود و برای مامان سلب توفیق شود برای مادر شهید شدن." خاله درجواب مصطفی گفت: "پس خوب شد گفتی یادم باشد غیبت کنم تا سلب توفیق شود" 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 @shahid_mostafasadrzadeh
  هر وقت از  و  در  حرف می زدیم، می گفت: "دو نعمت هست؛ تا زمانی که از دستشان نداده ایم قدرشان را نمی دانیم یکی  و دیگری؛ آنجا (سوریه) به جرم شیعه بودن بچه ها را در برابر چشم پدر و مادر سلاخی می کنند، زنها و دخترهای شیعه را به بردگی می برند، پیرزن و پیرمردها را می کشند. وقتی برایشان غذا تهیه می کردیم می گفتند ما فقط امنیت می خواهیم ." و این چیزی بود که آرام و قرار را از  گرفته بود و نمی توانست نسبت به شیعیان و مردم  مظلوم_ حتی خارج از مرزهای ایران _ بی تفاوت باشد. در واقع همین وسعت دید  را به چنین جایگاهی رساند.  ان شاءالله که شفیع ما ‌ باشد. 😔 @shahid_mostafasadrzadeh
  🌹🌹یک روز که از مأموریت آمده بود، درمورد سوریه باهم صحبت می کردیم. من گفتم: "یک دفعه حقی ناحق نشود یا به زن ها و بچه ها ظلم نشود." گفت: "خیلی مواظب هستیم نگران نباش؛ پیش آمده چند روز فقط زیتون تلخ بخوریم اما دست درازی به مال مردم نشود.  یک بار برای پاکسازی رفتیم در یک خانه، وقتی رسیدیم  زن ها و بچه ها از ترس  فرار کردند. دنبالشان گشتیم تا پیدایشان کردیم. به آنها گفتیم کاری با شما نداریم و می توانند در منزل خودشان باشند. اول می‌ترسیدند اما بعد از چند وقت خواهش می کردند که آنجا بمانیم تا  امنیت داشته باشند. یکی از خانه هایی را که برای پاکسازی رفته بودیم، منزل یک عروس و داماد بود. خیلی ناراحت شدم چون تمام طلاها و لباس عروس آنجا بود؛ در اتاق را بستم و گفتم کسی اجازه ورود به این اتاق و دست زدن به وسایلشان را ندارد.   🍃✨🍃✨🍃✨🍃⚜🍃✨🍃  @shahid_mostafasadrzadeh
  🌺اولین صبحی که چشم باز کردم و  را کنارم دیدم آنقدر لذت بخش بود که مدام به خودم می گفتم نکند رؤیا باشد؟  تمام  را فراموش کردم و دست کوچکش را می بوسیدم. نگاهم به علامت روی دستش افتاد؛ اول فکر کردم شاید ضربه ای خورده با نگرانی از پرستار پرسیدم. گفت: "نگران نباش" این یک علامت است. خیالم راحت شد. در مقایسه با شبی که دوست نداشتم سپیده صبح را ببینم و مدام با خود می گفتم ای کاش تمام این چیزها خواب باشد.  صبحی که باورش برایم خیلی سخت و نفس گیر بود. من که طاقت کوچکترین ضربه را روی دستش نداشتم حالا باید تحمل کنم تیر در....😔 💢 ⚜ ⚜💢⚜ @shahid_mostafasadrzadeh
  💠بعد از  یکی از دوستانش اومد منزلمون و تعریف می کرد از عملیاتشون که اول محرم شروع شده بود.  روز دوم ظاهرا  نزدیک مصطفی خمپاره میزنن و خاک شدیدی بلند میشه؛  روای در اون حالت گفت: " شهید شد." با اون لحن شیرینش و سر و روی خاکی گفت: "الان وقتم نیست تاسوعا وقتمه." عزیزم این نقدی بود که همیشه می گفتی مامان این رو نقدی از خدا برام بگیر و من همیشه از خدا عاقبت بخیر شدنت رو می خواستم. دورت بگردم حالا نوبتی که باشه نوبت شماست. ✨🌟✨🌟✨🌟✨🌟✨🌟✨ @shahid_mostafasadrzadeh
🌺یک روز به  گفتم: " دوری از تو و نگرانی از یک طرف و بعضی زخم زبانها از طرف دیگر، خیلی عذابم می دهد. حتی به بابا میگویند فکرنکنم کمتر از ماهی هفت میلیون به آنها بدهند."  لبخند شیرینی زد و گفت: "مامان مهم نیست که چه کسی چه میگوید ، مهم این است که ما  بتوانیم از این موقعیتی که پیش آمده نهایت استفاده را کنیم و نگذاریم بدون بهره ،از روی این سفره که برای ساختن آخرتمان پهن شده بلند شویم. @shahid_mostafasadrzadeh