eitaa logo
شهید ابوالحسن پوردست
68 دنبال‌کننده
823 عکس
276 ویدیو
4 فایل
بعضیــا‌ازشهــدا ملائکی‌دست‌نیافتنی‌ساختن، ولی‌اوناهم‌کسایی‌بودن‌‌شبیه‌من‌وتو... فقط‌اونا‌ازگناه‌که‌گذشتن‌ از‌جونشـــون‌هم‌راحت‌گذشتـن اینجــاحال‌دلٺـون‌بهترمیشہ❤ 🌱| @shahid_pourdast #درخدمتیم
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹 ۹ بهمن؛ سال‌روز شهادت سردار شهید غلام‌حسین افشردی (حسن باقری) @shahid_pourdast
هر کی بود تو راهت نماز خون و مسجدی کردی @shahid_pourdast
🚛 شما که رفتید بُردید ما که ماندیم باختیم..! راه مستقیم فراموش شد. یکی به چپ رفت یکی به راست ..‌ @shahid_pourdast
مامانش بهش گفته بود: حسن! دست این دختر مردم رو بگیر یه تُک پا ببرش مشهد؛ گناه داره. گفته بود: مامان! دلم برای امام رضا"ع" یه ذره شده، ولی نمیتونم برم. باید برم جبهه... رفت جبهه، شهید شد؛ رفتن جنازه رو بیارن قم، دفن کنن. بهشون گفتن: ببخشید، جنازه گم شده، هفت روزه رفته مشهد!
را تحمل کنید، ان‌شاءالله با نهایت و به  انقلاب جهانی الزمان عجل‌ الله پیدا می‌کند؛ تحقق این آرزو دور نیست. ‌🥀 ‌ @shahid_pourdast
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید حجت الاسلام صالحی خوانسـاری رو میشنــاسید؟! 🌹 @shahid_pourdast
شهید ابوالحسن پوردست
@shahid_pourdast
🔰ماجرای کرامت شهید سید مجتبی صالحی خوانساری بعد از شهادت سرکار خانم زهرا صالحی، دختر شهید بزرگوار سید مجتبی صالحی می گوید: آخرین روزهای سال ۶۲ بود که خبر شهادت پدرم به ما رسید؛ بعد از یک هفته عزاداری، مادرم با بستگانش برای برگزاری مراسم یاد بود به زادگاه پدرم خوانسار رفتند و من هم بعد از هفت روز برای اولین بار به مدرسه رفتم. همان روز برنامه امتحانی ثلث دوم را به ما دادند و گفتند: پدرتان باید امضا کنند؛ آن شب با خاطری غمگین و چشمانی اشک آلود و با این فکر که چه کسی باید کارنامه مرا امضا کند بدون این که با کسی صحبت کنم از مدرسه به اتاقم رفتم به خواب رفتم؛ پدرم را در خواب دیدم که مثل همیشه خندان و پر نشاط بود. بعد از کمی صحبت به من گفت زهرا آن کارنامه را بیاور تا امضا کنم؛ گفتم کدام کارنامه؟ گفت: همان کارنامه ای که امروز در مدرسه به تو دادند، کارنامه را آوردم اما هر خودکاری که بر می داشتم تا به پدرم بدهم قرمز بود، چون می دانستم پدرم با خودکار قرمز امضا نمی کند. بالاخره یک خودکار آبی پیدا کردم و دادم پدرم و او شروع کرد به نوشتن؛ فردا صبح که برای رفتن به مدرسه آماده می شدم از خواب دیشب چیزی یادم نبود، اما وقتی داشتم وسایلم را مرتب می کردم ناگهان چشمم به آن کارنامه افتاد باورم نمی شد، اما حقیقت داشت. در ستون ملاحظات کارنامه دست خط پدرم بود که با رنگ قرمز نوشته بود «این جانب نظارت دارم سید مجتبی صالحی» و امضا کرده بود که ناگهان خواب شب گذشته به یادم آمد آیت الله خزعلی از دوستان شهید بودند. ایشان از ما خواستند تا مدتی، موضوع را پیش کسی مطرح نکنیم. علمای آن زمان صحت ماجرا را تایید کردند و نامه به رویت حضرت امام(ره) هم رسید. اداره آگاهی تهران هم پس از بررسی، اعلام کرد امضا مربوط به خود شهید مجتبی صالحی است اما جوهری که با آن امضا شده، شبیه هیچ خودکار یا خودنویسی نمی باشد. @shahid_pourdast
بنام الله، پاسدار حرمت خون شهیدان.... بنام الله که در طریقت عاشقی شهادت را مقدر گردانید... بنام او که در زمانه‌ای سخت، سخت‌ترین انسان‌ها را برای پیروزی جبهه خود خلق کرد، بنام او که به ما یا یاد داد که ایستادگی در راه حق و حقیقت، مهربانی را بر همه ارزانی خواهد کرد...‌ بنام شهید، بنام آنانی که راه و رسم‌شان عاشقی بود، رفتند و جنگیدند و صبوری کردند و رفتند تا مسافر شهر عشق شوند... اینجا ما مانده‌ایم و‌ راهی طولانی که تو گویی آخرش ناپیداست... ما همچنان در انتظار امدنیم تا در پیوستن به نکویی برسیم و خداوند چقدر برخی‌ها را دوست داشت....‌ @shahid_pourdast
به جبهه آمده اید خوب است ، اما اینطور نباشد وقتی از اندیمشک رد شده اید ، جنگ را فراموش کنید. ( ) @shahid_pourdast