eitaa logo
شهید رضا رحیمی
424 دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
399 ویدیو
3 فایل
{کانال مدافع وطن شهید رضا رحیمی🕊} 🌻تـاریــخ تـــولـد:«۱۳۷۶/۹/۱۹» 🌻تـاریــخ شـهـادت«۱۳۹۷/۱۱/۲۴» ❌توجه: تنها کانال رسمی شهید این کانال است و مابقی زیر نظر خانواده شهید نیست. ارتباط با خانواده شهید و تبادل از طریق ایدی زیر: @Setare_soheil1994
مشاهده در ایتا
دانلود
تا کی دل من چشم به در داشته باشد؟ ای کاش کسی از تو خبر داشته باشد آن باد که آغشته به بوی نفس توست از کوچه ما کاش گذر داشته باشد . . . ارواح طیبه شهدا صلوات و فاتحه ای قرائت بفرمایید @shahid_reza_rahimi1397
هدیه میکنم به شهید رضا رحیمی...👇 https://EitaaBot.ir/poll/vhy6am
۳۰📝 قسمت اول تقریبا یک سالی از شهادت رضا میگذشت. تا چند وقت اول بعد از شهادتش هیچ خوابی از رضا نمیدیدم اما بعد از مدتی شروع شد... بعد از این مدت، دوباره چند روزی بود کمتر خواب رضا رو میدیدم آخه تا اون موقع هر شب رضا رو تو خوابم داشتم حتی اگر شده بود برای یک لحظه. تو همین روزها بود یه خانواده از من التماس دعا داشتن وخواستن ر‌ضا که تو خوابم میاد ازش بخوام مشکلشون حل بشه؛ منم صادقانه بهشون گفتم انشاالله که کمک میکنه، چند روزی هست خوابشو ندیدم ولی انشاالله که منو لایق بدونه وصدامو بشنوه مشکل شما هم حل بشه. با یه لحنی که یعنی دعای تو کارساز نیست یا اینکه دلتو خوش نکن که دعا کردنت مشکلی رو حل میکنه، گفتن: آخه میگن که دعای مادر شهید مستحاب میشه. پس دعا کن بخوابت بیاد. دلم خیلی شکست، چیزی نگفتم، از عصر همش تو فکر بودم نکنه بقیه افراد هم برای دل خوشی من یا دلداری دادنم بهم میگن دعامون کن؟! نکنه، میخوان منو با این صحبتها امیدوار کنن؟! به قدری ناراحت شدم که رضا رو قسم دادم هر جور هست بهم نشون بده من تو حاجت دادنش به بقیه یه نقشی دارم. با ناراحتی و بی حوصلگی خوابیدم. خدا رو شکر همون شب خوابی دیدم... خواب دیدم که از ناراحتی چادرم روسر کردم وبه قول معروف سر به بیابون گذاشتم. همون طور که سرم پایین بود میرفتم جلو و متوجه اطرافم نبودم. یه لحظه صدای مادرم رو شنیدم. صدام زد کجا میری؟ بیا اینجا. ایستادم وبه سمت صدا نگاه کردم. چند قدمی من یه خیمه بود. مادرم جلو درب خیمه مونده بود. با دستش بهم اشاره کردکه به طرفش برم. همین طوری که تو فکر بودم رفتم جلو خیمه. صدای ناله از تو خیمه شنیده میشد. مادرم با ی حالت درخواست بهم گفت بیا تو به داد اینا برس. داخل که نگاه کردم چشمم به دوتا خانم که خوابیده بودن و با چادر سفید پوشیده شده بودن ومشخص نبود کی هستن افتاد. پرسیدم چکار کنم؟ گفت: بیا کمکشون کن. فقط تو میتونی درد اینا رو مداوا کنی. اون خانمی که به من نزدیکتر بود، از زیر چادر دستشو بیرون آورد وبه طرفم دراز کرد و گفت: ننه کمکم کن. چادر که عقب رفت چهره اش مشخص نبود. مادرم گفت عزیز مریمه ( مادر مادرم). تعجب کردم که آخه من چطوری میتونم کمکش کنم؟! وچه کاری از دست من بر میاد؟ ولی نتونستم دستش رو رد کنم. دستش رو گرفتم وبلندش کردم. انگار نیمه جون بود و بعد که بلندش کردم حالش خوب شد و نشست. @shahid_reza_rahimi1397
قسمت دوم همین که خواستم بر گردم خانمی که کنارش خوابیده بود صدام زد ،خانم تو را خدا منم بلند کن. دوباره دستم رو به طرف اونم دراز کردم واونم بلند شد و نشست. من هنوز همون طوری ناراحت وبدون اینکه حرفی بزنم از خیمه اومدم بیرون. دیگه دلم نمیخواست جلوتر برم؛ با خودم گفتم بر میگردم. رفتن من تو این بیابون چه فایده ای داره؟ ناخواسته روبه روی خیمه رو نگاه کردم. دو سه متری تا خیمه فاصله بود. دوتا خانم نشسته بودن روی میز تحریر (مثل میز تحریر که تو کلاسهای درس بود) و روی اونم یه دفتر بزرگ حضور وغیاب بود. یکی از خانمها قد بلندی داشت وپوشیه زده بود و دیگری با قد متوسط ولی با چهره نامشخص. روی صندلی پشت میز نشسته بودن. یه جوری که متوجه من نباشن چادرم رو طوری گرفتم که یعنی من شما رو ندیدم. آرام از خیمه اومدم بیرون وبرگشتم بیام طرف خونه.... تا سه چهار قدم رفتم یکی از خانمها صدام زد. خانم ....خانم.... من نشنیده گرفتم وبه راهم ادامه دادم. دوباره صدا زد، مادر شهید رضارحیمی..... دیگه نشد مجبور شدم بر گشتم وایستادم. صدام زد بیا اینجا کارت دارم. آرام آرام با همون بی حوصلگی وناراحتی رفتم رو به روی خانم کنار میز موندم. دفتر حضور وغیاب رو به طرف من بر گردوند. داخل دفتر اسم شهدا بود ولی برام مشخص نبود، تنها اسمی که میدیدم اسم رضا بود، واضح نوشته بود شهید رضا رحیمی. با انگشت جلو اسم رضا رو نشون داد و با دادن خودکار دستم، از من خواست جلوی اسمش را امضا بزنم. منم امضا زدم. گفت: اونجا رو ببین. اشاره کرد به بیابون. یه بیابون که مثل دریا انتها نداشت. تمام بیابون خیمه زده شده بود وصدای ناله از توی خیمه ها شنیده میشد. گفتم: خب؟ گفت: اینا ماموریتهای رضا هستن. رضا اینجا خیلی کار داره وباید کارهاشو انجام بده. وقتی رضا داره کارشو انجام میده وتا هر خیمه ای رفته وقتی تو ازش میخوای بیاد بهت سر بزنه، به احترام تو بر میگرده وکارش نیمه تمام میمونه و باید دوباره از نو شروع کنه. پس بذار هر موقع مرخصی داشت خودش خواست بیاد. گفتم: پس امضای من چی بود؟ یه لحظه فکر کردم نکنه امضا داده باشم که دیگه رضا نباید بیاد (رضایت داده باشم که راضی ام دیگه نیاد)؟؟!! توی دلم خالی شد، بدنم میلرزید. اون خانم گفتن وقتی رضا ‌کاری انجام میده باید شما امضا کنی... رضا نصف کار رو انجام میده و با امضای شما کار به پایان میرسه. به خاطر همین شما باید دعا کنی که حاجتمند، حاجت بگیره. خوشحال شدم به جوابم رسیده بودم که واقعا دعای من یه جای کار هست. دوباره نگاهم رو به طرف بیابون انداختم وخواستم ببینم رضا رو میبینم؟ بر گشتم دیدم از خانم قد بلند خبری نیست از خانمی که کنارش نشسته بود پرسیدم این خانم کی بود ؟ کجا رفت؟؟؟ اصلا شما کی هستی؟ گفت: اون خانم حضرت زهرا(س) بود، منم زینبم... تا اینو گفت، من دیگه ندیدمش و از خواب بیدار شدم ،از اون روز به بعد همیشه میگم خدا کنه به رضا مرخصی بدن ومتوجه شدم که خدا را شکر واقعا ی جاهایی هست که خدا صدامو بشنوه ... روح زندگان ابدی صلوات @shahid_reza_rahimi1397
دوستان میتوانید به صورت ناشناس،با ما در ارتباط باشید👇 ✅لطفا با نظراتتان ما را در بهبود کانال یاری فرمایید. https://harfeto.timefriend.net/16768227326972
🏴 قرارِ عاشقی فردا... عمود ۱۴۵۲ اصفهان (گلستان شهدا) دعاگوی همه دوستان خواهیم بود... 〰➿〰➿〰➿〰➿〰➿〰➿〰➿〰➿〰 ضمن تسلیت فرارسیدن اربعین حسینی، تک تک قدمهایمان را برمیداریم به نیت... ◼️سلامتی و تعجیل در فرج امام زمان (عج) ◼️سلامتی نائب بر حقش امام خامنه ای (مدظله العالی) و به نیت همه آنانی که حسینی گونه رفتند تا ما بمانیم و فردا در محضر امام حسین (ع) عرض ارادت میکنند. @shahid_reza_rahimi1397
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ارسالی از اعضای کانال👇👇👇👇 قبول باشه از همگی
نائب الزیاره🌷شهید رضا رحیمی🌷 التماس دعا @shahid_reza_rahimi1397