🍃مرزهامـال زمیننـــد و تـــــو اهــل آســــــــمان... آســــــمان شـــــام یا ایــــــــران چه فرقی میکنـــــد؟! #به_رنگ_شهدا🌱 #شهید_سعید_کریمی #شهدالقدس @shahid_saeedkarimi

حالا با کم شدنِ ، زائران ، هرروز زیارت‌نامه بانوان دمشق [ خانم حضرت زینب و حضرت رقیه ] [سلام‌الله‌علیا] را بخوانیم ✨ #دمشق #سوریه #زیارت_نامه کانال‌رسمی|شهیدسعیدکریمی🤍🕊 @shahid_saeedkarimi

بدونِ‌کپشن .. #شهدا #شهید‌سلیمانی #شهید‌آوینی کانال‌رسمی|شهیدسعیدکریمی🤍🕊 @shahid_saeedkarimi

• وصیت حاج قاسم: ولایت، ولایت علی بن ابی طالب است و خیمه او خیمه حسین فاطمه است، دور آن بگردید . با همه شما هستم .. 🧡 #حاج‌قاسم کانال‌رسمی|شهیدسعیدکریمی🤍🕊 @shahid_saeedkarimi

سردار‌ِ‌دل‌ها 💚 #‌به‌یادِ‌تو #حاج‌قاسم #پوستر کانال‌رسمی|شهیدسعیدکریمی🤍🕊 @shahid_saeedkarimi

#خاطرات_سعید خیلی اهل هدیه خریدن بود؛ مناسبت‌ها که جای خودش را داشت. بارها پیش آمده بود هدیه‌های کوچک بدون مناسبت برایم می‌گرفت. اوایل ازدواج هر هفته با یک شاخه گل رز به دیدنم می آمد. مدتی که گذشت به جای گل، هدیه‌های ماندگار می‌گرفت. معتقد بود گل پژمرده می‌شود؛ ماندگار نیست. اما همیشه سرما که از راه می‌رسید، منتظر گل نرگس بودم؛ می‌دانست چقدر گل نرگس دوست دارم...🌼 راوی: همسر شهید #گل_نرگس #شهیدسعیدکریمی کانال‌رسمی|شهید‌سعیدکریمی🕊🤍 @shahid_saeedkarimi ‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌

کجایید ای شهیدان خدایی...💔 #حاج_قاسم #شهیدسیدرضی #شهیدسعیدکریمی کانال‌رسمی|شهید‌سعیدکریمی🕊🤍 @shahid_saeedkarimi ‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌

#خاطرات_سعید #حاج_قاسم برای سرکشی به مناطق آمده بود. فرمانده گزارش کاملی از فعالیت‌های چند وقت اخیر برای حاجی ارائه داد و بعد از آن دست بر شانه سعید گذاشت و گفت: «ایشون حسن باقری ماست». حاج قاسم سعید را در آغوش گرفت و خطاب به فرمانده گفت: «هوای حسن باقری ما را داشته باش» و زیر گلوی سعید را بوسه زد... راوی: همرزم شهید کانال‌رسمی|شهید‌سعیدکریمی🕊🤍 @shahid_saeedkarimi ‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌

✨#جانان✨ #قسمت_دوم هم‌زمان که او صحبت می‌کرد و من شگفت‌زده از این خواب عجیب بودم، برایم جالب بود که عزیز هنوز حتی در این زمان که من عروس این خانواده شده‌ام هم تشخیصش درست است، از این بابت لبخندی روی صورتم نقش بست اما نباید می‌گذاشتم این فکرها حواس من را از گوش سپردن به مابقی ماجرا پرت کنند، هوش و حواسم را جمع کردم تا از ماجرا جا نمانم؛ مادر سعید همانطور با ذوق ادامه داد: وقتی پسر اولم به دنیا آمد به احترام نظر بزرگترها، نام او را محمد گذاشتیم. حالا محمدم سه سال داشت. همیشه دوست داشتم اسم پسرم را سعید بگذارم خیلی این اسم را دوست داشتم؛ وقتی فهمیدم این میوهٔ دلم هم پسر است و حالا خدا به من یک پسر دیگر داده تا نامی که عاشقش هستم رویش بگذارم، با خودم عهد کردم اسم این یکی را سعید بگذارم؛ سعیدِ من... ادامه دارد... #جانان #قسمت‌دوم #سیره‌² کانال‌رسمی|شهید‌سعیدکریمی🕊🤍 @shahid_saeedkarimi ‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌