🔹از خانواده برامون بگین، پدر و مادرتون و دلتنگی هایی که معمول هست؟
♦️ازوقتی برادرم به جبهه اعزام شدن مادرم هرروزبعدازنمازصبح گریه می کردندوخیلی دلتنگی میکردن
پدرم سعی می کردن باحضورماآرام ترباشن اما من متوجه می شدم که خیلی دلتنگ هستن.
بعدازشهادت هم که مادرم اصلاآروم نمی شدن ومدام گریه می کردن
یک روزصبح وقتی ازخواب بیدارشده بودن بسیارآرام شده بودن
وانگارشهادت برادرم رافراموش کرده بودن.
وقتی دلیل این صبرراازایشون جویاشدم
گفتن درخواب دیدم یک خانم که چهره خودرابایک روبندبسته بود
ودردستش یک سینی پرازحبه های قند داشت
به طرف من آمدویکی ازآن حبه هارابه من داد
وقتی قندراخوردم
دلم آرام گرفت.
مادرم معتقدبودن آن خانم
حضرت زهرابودچون که حال یک مادرروخوب درک می کردند.
🔹تا حالا خواب برادرشهیدتون رو دیدید؟
چیزی خواستین ازشون که بشما داده باشن؟
♦️دوهفته قبل ازاینکه مادرم فوت کندخواب دیدم که برادرم دریک حیاط بزرگ درحالی که دستانش پرازنایلون های میوه است(موزوخیاروسیب)به پیش من می آید.
درخواب عجیب دلتنگ اوشده بودم وتاسمتم آمدسرم راروی شانه اش گذاشتم وگریه کردم
احساس سبکی می کردم ودلم آرام شده بود..
بعدازاینکه کمی آرامترشدم واردخانه ای شدیم پدرومادرم هم دراین خانه حضورداشتندوخانه پرازمهمان بود.
مهمان های زیادی آمده بودندوبرادرم ازهمه آنهاپذیرایی می کرددرمیان مهمان هاخانم خیلی زیبایی توجه مرابه خودجلب کرد.
اورانمی شناختم یک بچه کنارش نشسته بودوکودکی دیگردرآغوشش بود
من که بسیارکنجکاوشده بودم ازبرادرم پرسیدم که این زن کیست؟
برادرم می گفت این زن همسرمن است وآن دوکودک هم فرزندانمان هستند.
من لبخندی زدم ومتوجه شدم که چندنفراعلامیه ای روی دیوارنصب کردند.
خوب که دقت کردم دیدم که عکس برادرم روی اعلامیه است امانامش متعلق به کس دیگری است
امانمیتوانستم ببینم که نام کیست.
پدرم می گفت که این اعلامیه برادرت است اماخودبرادرم می گفت که آن اعلامیه من نیست.
درهمین حین ازخواب بیدارشدم
تمام ذهنم پرشده بودازسوال بی جواب .
آن اعلامیه متعلق به چه کسی بود
آیامتعلق به برادرم بودامااوکه گفت ماله من نیست؟؟
مدتی گذشت مادرم مریض شده بودوحتی قدرت راه رفتن راهم نداشت.
وقتی مادرم فوت شدهمسرم آمدواعلامیه ای روی دیوارخانه چسپاند.
درست همان بودعکس برادرم ونام مادرم.
داشتم به خوابم فکرمی کردم که دیدم همسرم باسه تانایلون پرازمیوه که درون آنهاموزوخیاروسیب بودبه آشپزخانه آمد.
حالم خیلی بدشده بودمن تمام این صحنه هاراازقبل دیده بودم .
🔹زمانی که خبر شهادت برادرتون بهتون دادن.
از حس وحال اونروز برامون بگین؟
♦️ماعادت داشتیم هرهفته درنمازجمعه شرکت کنیم.
اون هفته هم به همراه پدرومادرم برای نمازجمعه به مسجدرفته بودیم
هرهفته تعدادشهدارودرنمازجمعه اعلام میکردن
امامن وخانواده اصلامتوجه نشدیم که اسم برادرم هم جزشهداست.
وقتی برگشتیم خونه ٬مادرم دلشوره عجیبی گرفتن.
اصلاآروم نمی گرفتن
اون شب تاصبح هیچ کدوم ازمانتونستیم بخوابیم..
فردای اون روزیکی ازهمکاران برادرم که ازاقوام بودن اومدن خونه مااماوقتی دلشوره مادرم رودیدن چیزی به ایشون نگفتن وتنهابه من این خبررودادن اصلاحال خوبی نداشتم امامجبوربودم که آروم باشم.
اون روزهرکاری کردیم مادرم آروم نشدبالاخره مجبورشدیم بریم بنیادشهداتااونابتونن برای مادرم توضیح بدن...
بعدازاینکه مادرم خبردارشدن
به معراج شهدارفتیم وپیکرشونودیدیم
خیلی سخت بودبرای هممون امامن که برادری مثل رمضان روازدست داده بودم حتی نفس کشیدنم برام دشوارشده بود
سرم روروی سینه اش میذاشتم ودلتنگیم فقط توی اشک خلاصه میشد...
اون روزخیلی سخت گذشت خیلی..
♦️برادرمهربانم!میدانم که ازآسمان به من می نگری ودلت برای تنهایی خواهرت می سوزد.
کاش می شدبه گذشته بازگشت وباردیگرلبخندت رادید..
صدایت راشنید
اماحیف که همه اینهاخیال است ورویا...
عزیزدلم خیالم پرمی کشدبه روزهایی که باتمام سختی ازمن ازپدرومادرمان وخانواده ات گذشتی تامردمت درآسایش زندگی کنند...
شرمنده اگرگریه هایم تورااذیت کرد...
نمی توانم فراموش کنم روزی که میخواستی بروی
میدانستم که دیگربرنمی گردی وهمان روزباچشمانت وداع کردم
منتظرمی مانم منتظرروزی که بتوانم دوباره ببینمت وچشم ازتوبرندارم
برایم حرف بزنی ازروزهای جبهه ازلحظه شهادت..
میدانم که هنگام شهادت روی سجده نمازبودی وبه شوق شهادت لبخندمیزدی
برایم دعاکن که عاقبت بخیرشوم
وفرزندان این کشوررایاری کن تادرمسیرشهداقدم بردارند.....
♦️برادران!
استغفارودعاراازیادنبریدکه بهترین درمان هابرای تسکین دردهاست.
همیشه به یادخداباشیدودرراه اوقدم بردارید.
هرگزدشمنان بین شماتفرقه نیندازندوشماراازروحانیت متعهدجدانکنندکه اگرچنین شودروزبدبختی مسلمانان وروزجشن ابرقدرتهاست.
حضورتان رادرجبهه های حق علیه باطل ثابت نگه دارید.
درامام بیشتر دقیق شویدوسعی کنید اورابیابیدوخودراتسلیم اوسازید وصداقت واخلاق خود راهمچنان حفظ کنید.
اگر فیض شهادت نصیبم گشت آنان که پیرو خط سرخ امام خمینی نیستندوبه ولایت اواعتقاد ندارندبرمن نگریندوبرجنازه من حاضرنشوند.
اماباشدکه دعاشهدا آنان رانیزمتحول سازد و
به رحمت الهی نزدیکشان کند.
سلام مرابه رهبر عزیزم برسانید و بگویید تا آخرین قطره خونم سنگر اسلام را ترک نخواهم کردباخداوند پیمان میبندم که درتمام عاشورا هاودرتمام کربلا هابا حسین (ع)همراه باشم و سنگر اورا خالی نکنم تا هنگامی که همه احکام اسلام درزیرپرچم اسلامی امام زمان (عج)به اجرا درآید.
+اعضا👇
🔹سلام خدمت شما لطفآ از خواهر خانم سعیدی بپرسید برادرشون چه جور شخصیتی داشتند چند سالشون بوده رفتن جنگ کجا وکدوم عملیات شهید شدن.ممنون میشم بپرسید.
♦️برادرم حدوداشانزده یاهفده ساله بودن که به جبهه رفتن
ایشون دربانه ی کردستان
درعملیات وحدت به شهادت رسیدن