eitaa logo
شهیدانه
1.5هزار دنبال‌کننده
4.3هزار عکس
4.8هزار ویدیو
11 فایل
🌸🍃 بسم الله الرحمن الرحیم 🍃🌸 *وَلَا تَحسَبَنَّ ٱلَّذِینَ قُتِلُوا۟ فِی سَبِیلِ ٱللَّهِ أَموَ ٰ⁠تا بَلۡ أَحیاءٌ عِندَ رَبِّهم یُرزقون به یاد شهدای عزیز هستیم تا شهدا شفیع مان باشند مطالب شهدایی و مذهبی و سیاسی روز خادم‌کانال: @Salam_bar_mahdi_fatemehh
مشاهده در ایتا
دانلود
بریده کتاب(۱): فکر کردم شبیه همان کارهای قبل است. با خنده گفتم:« ما که تا حالا پا بودیم، امروزش هم پا هستیم». لبخندی زد و گفت: «مشکل بتونی امروز بند بشی». مطمئن گفتم: « امتحانش مجانیه» دست گذاشت روی بدنه ترازو. نیم تنه اش را کمی جلو کشید. گفت:« پس یکدست لباس کهنه بردار که راه بیفتیم». پرسیدم:« لباس کهنه برای چی»؟ خندید. گفت:« اگر پا هستی، دیگه چون و چرا نباید بکنی». ✅پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی @maghar98
به نقل از همسر شهید: « یکبار خاطره ای برایم تعریف میکرد. می گفت: کنار یکی از زاغه مهمات سخت مشغول بودیم....گرم کار، یک دفعه چشمم افتاد به یک خانم محجبه با چادری مشکی! داشت پا به پای ما، مهمّات می گذاشت داخل جعبه ها... اصلاً حواسم به این نبود که هیچ زنی را نمی گذارند وارد آن منطقه بشود. به بچّه ها نگاه کردم؛ مشغول کارشان بودند. بی تفاوت می رفتند و می آمدند. انگار آن خانم را نمی دیدند... موضوع عادی به نظر نمی رسید... تا رعایت ادب شده باشد، سینه ای صاف کردم و خیلی با احتیاط گفتم: خانم! جایی که ما مردها هستیم، شما نباید زحمت بکشین. رویش به طرف من نبود. به تمام قد ایستاد و فرمود: مگر شما در راه برادر من زحمت نمی کشید؟ یک آن، یاد امام حسین(ع) افتادم و اشک توی چشم هام حلقه زد... بی اختیار شده بودم نمی دانستم چه بگویم. خانم همان طور که روشان آن طرف بود، فرمودند: هر کس که یاور ما باشد، البتّه ما هم یاری اش می کنیم.»(همان: 166) این گونه خاطره ها را نمی شود آنقدر خلاصه کرد تا هم ناقص شود و هم اصل مطلب ادا شود و از سوی دیگر، جایی برای قضاوت نیز باقی نمی ماند؛ پس با اشاره به موضوع خاطرات در این زمینه و ذکر نشانی مطالب، به این فصل خاتمه داده می شود. در خاطره ای با عنوان «شاخک های کج شده»(صفحات 184 تا 187)، صحبت از میدان مینی پیش روی است که نه راه پیش گذاشته و نه روی پس. شهید برونسی با سجده بر خاک و توسّل به حضرت رقیّه (سلام الله علیها)، بعد از مدّتی بی خویشی، دستور به گذر از میدان مین می دهد و درعین ناباوری، حتّی یک مین هم عمل نمی کند و این حیرت زمانی دو چندان می شود که فردای عملیّات و در جریان پاکسازی، بر روی بعضی مین ها ردّ پوتین رزمندگان آشکار بود و حتّی شاخک های برخی مین ها کج شده بود؛ مین هایی که با کوچکترین اشاره ای منفجر می شدند. ✅پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی @maghar98
کتاب خاک های نرم کوشک جزو پر تیراژ ترین کتابهای دفاع مقدس معرفی شده است. کتاب خاکهای نرم کوشک کتابی است در حوزه ادبیات دفاع مقدس که مضمون اصلی آن درباره ی خاطرات شهید عبدالحسن برونسی و سرگذشت زندگی تا شهادت وی می باشد. در این کتاب نویسنده از طریق مصاحبه با اطرافیان آن شهید و تحقیقات بسیار از وی خاطره زندگی او را به شیوه ی خاطره نویسی و خاطره نویسی در آورده و خاطره های خود را به زبانی ساده و گیرا بیان کرده است. کتاب خاکهای نرم کوشک با داشتن ۷۰ خاطره و خاطره از آن شهید و به تصویر کشیدن زندگی پر رمز و راز یک سردار دفاع مقدّس توانسته مطالب خود را بسیار خواندنی و جذاب جلوه دهد و تا الان بسیاری از کسانی که آنرا مطالعه کرده اند تحولی شگرف در زندگی خود احسان نموده و راههای جدیدی را پیش روی خود باز دیده اند که همه را از برکت این کتاب می دانند و زندگی بهبود یافته خود را مدیون شهید برونسی دانسته و راه آن شهید را می روند. در آخر این کتاب نامه هایی از کسانی که کتاب را مطالعه کرده اند و زندگی آنها متحول شده است به این حرف سندیت می بخشد. در این کتاب از زندگی نامه شهید برونسی,خواهید خواند که وی در سال ۱۳۲۱ در روستای گلبوی کدکن از توابع تربت حیدریه بدنیا آمده است. او با آرزوی قلبی و حتمی خود که در یکی از مصاحبه هایش می گوید در این عملیات «عملیات بدر» ان شا الله دیدار,دیدار یار است. امیدوارم که گمنام شهید بشوم و جنازه ام به یاد سالار شهیدان کنار آب فرات و کنار او بماندبه شهادت می رسد. شهید عبد الحسین برونسی روز ۱۳۶۳/۱۲/۲۳ به شهادت می رسد و جنازه اش در کنار رود فرات مفقود می شود و به امام شهیدش می پیوندد. تمامی خاطره های این کتاب یک شروع خوب دارند و در بالای آنها نویسنده تیتر یک را به نام موضوع اصلی خاطره که دقیقا با متن یکی می باشد و تیتر دوم را به نام شخصی که خود , خاطره را نقل می کند اختصاص داده است.و خاطره را از زبان آنها می نویسد و خواننده در مطالعه آن کتاب غرق در موضوع می شود و خود را در مقابل فردی که خاطره را می گوید فرض می کند. آن چه که جذابیت کتاب را افزوده نیفتادن نویسنده در دام خاطره های یک نواخت و با یک ریتم خاص و خسته کننده است به نحوه که روایت هر خاطره به شکلی خاص می باشد و از شخصیت های مختلفی در هر خاطره برای نقل آن استفاده شده است. دقت مولف در مشخص نمودن سالها هم از سردرگمی خواننده جلوگیری نموده و هم سبب راویت ضمنی تاریخ دفاع مقدس شده است. در خاتمه مطالعه این کتاب را به همه خوانندگان این مطلب پیشنهاد می نمایم و مطمئنم این کتاب افقهای جدیدی را در زندگی شما ایجاد خواهد نمود. ✅پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی @maghar98
سعید عاکف "نویسنده و مسئول انتشارات ملک اعظم با نوشتن کتاب "جای خالی خاکریز" جای خود را در عرصه ی نویسنده گی باز کرد و وارد جامعه ی نویسنده گان شد. کتاب بعدی وی با عنوان حکایت زمستان زندگی رزمنده ای است که با توسل به حضرت ابولفضل العباس(ع) از مرگ حتمی نجات می یابد و ادامه خاطره ... عاکف با نوشتن کتاب حکایت زمستان معروفیت چندی می یابد و کتابش جزو کتاب های خوب تلقی شده و از آن تجلیل می شود. در ادامه وی با دیدن عکسی از سردار شهید عبدالحسین برونسی جرقه ای در ذهنش میزند که کتابی درباره این شهید بزرگوار و فداکار بنویسد تا مردم هم او را بشناسند و از زندگی او درس بگیرند . تیراژ این کتاب به دویست و هشتصد هزار رسیده است. سعید عاکف که با «خاکهای نرم کوشک» به پرفروشترین نویسنده دفاع مقدس تبدیل شده است معتقد است ادبیات جبهه مقاومت امتداد ادبیات دفاع مقدس و خاطرهنویسی بنیادیترین نوع ادبی در ادبیات جبهه مقاومت است. عاکف گفت: ابزارهای نوین و پیشرفته نمی توانند جای کتاب را بگیرند. اینکه آخرین معجزه پیامبران الهی در قالب کتاب ارائه شده، گواهی بر این مدعا است. وی افزود: با تاکیدات مقام معظم رهبری درباره ضرورت قدم برداشتن برای زنده‌نگاه داشتن یاد شهدا، بر آن شدم که در این راه جدی‌تر وارد شوم. کتاب خاک‌های نرم کوشک به نوعی خط شکن بود و توانست موانع زیادی را از پیش روی تالیف و تولید کتاب‌هایی از این دست بردارد. تفاوت اساسی جنگ ما با سایر جنگ‌ها در اعتقاد و معنویت است. دفاع مقدس، یک جنگ اعتقادی بود. ✅پاتوق کتاب شهیده زینب کمای
یافتن کتاب خوب این روزها شاید کاری راحت به نظر برسد اما با انتشار حجم وسیعی از آثار آنهم در حوزه دفاع مقدسی کتابی که بتواند پس از سال‌ها انتشار همچنان پرمخاطب باشد و در ذهن مخاطب مانده باشد زیاد نیست.  «خاک‌های نرم کوشک» از آن دست آثاری است که خواندن یک‌بار آن ذهن را برای همیشه از یک اثر خوب پر می‌کند. «خاک‌های نرم کوشک» این اثر نه تنها در سطح ملی بلکه با ترجمه به چندین زبان توانسته در عرصه بین‌المللی هم خوش بدرخشد. به گفته ناشر تاکنون به زبان‌های عربی، اردو، فرانسه و انگلیسی نیز ترجمه و در خارج از کشور منتشر شده است. و به خوبی از آن استقبال گردیده. ✅پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی @MAGHAR98
بریده کتاب(۲): روزی که آمد بعد از سلام و احوالپرسی گفت: ۲۰ روز مرخصی گرفته ام تا دیوار را درست کنم. خیلی زود شروع کرد. گفت می خواهم دور تا دور دیوار حیاط را خراب کنم. می خواست بقیه کار را شروع کند که یکی از بچه های سپاه آمد دنبالش !… گفتم کجا. گفت می خوام برم جبهه. یک آن داغی صورتم را حس کردم. حسابی ناراحت شدم. توی کوچه که می آمدی خانه ی ما با آن وضعش انگشت نما بود. به قول معروف شده بود نقل مجلس ! گفتم شما می خوای منو با بچه قدو نیم قد توی این خونه ی بی در و پیکر بذاری و بری. اقلاً همون دیوار درب و داغون خودش رو خراب نمی کردی. گفت خودت رو ناراحت نکن، به ات قول می دم که حتی یک گربه روی پشت بام این خونه نیاد. صورتم گرفته تر شد و ناراحتی ام بیشتر. گفت حالا دیوار حیاط خرابه که خراب باشه، این که عیبی نداره. دلم می خواست گریه کنم باز هم سعی کرد آرامم کند، فایده نداشت. دلخوری ام هر لحظه بیشتر می شد. خنده از لبانش رفت. قیافه اش جدی شد روی صداش مهربانی موج می زد، گفت: نگاه کن من از همون اول بچگی، وا زهمون اول جوونی که تو روستا بودم، هیچ وقت نه روی پشت بام کسی رفتم، نه از دیوار کسی بالا رفتم، نه هم به زن و ناموس کسی نگاه کردم. الان هم می گم که تو اگر با سر و روی باز هم بخوای بری بیرون، اصلاً کسی طرفت نگاه نمی کنه، خیالت هم راحت باشه که هیچ جنبنده ای توی این خونه مزاحم شما نمی شه، چون من مزاحم کسی نشدم، هیچ ناراحت نباش. وقتی ساکش را بست و راه افتاد انگار اندازه سرسوزنی هم نگرانی نداشتم. چند وقت بعد آمد نگاهش مهربانی همیشه را داشت. بچه ها را یکی یکی بغل می کرد و می بوسید. هنوز نشسته بود که رو کرد به من. یک خوب کشیده و معنی داری گفت، بعد پرسید: این چند وقته دزدی چیزی اومد یا نه ؟ گفتم:نه … اثر اون حرفتون اونقدر زیاد بود که با خیال راحت زندگی کردیم. اگر بگی یه ذره هم دلمون تکون خورده دروغ گفتی! ✅پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی @maghar98
کشور را اینها سرپا نگهداشته. ✅پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی @maghar98
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ارتباط خارق العاده ی شهید برونسی عزیز با حضرت زهرا (س) ✅پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی @maghar98
شهید برونسی با ساده زیستی توأم با خلوص نیت، رضا، توکّل، در همه حال خدا را ناظر اعمال خود دیدن، مجاهده فی سبیل الله و صبر در برابر آنچه پیش می آمد، این مهم را برای خویش مقدور می ساخت. «آدمی چون نور گیرد از خدا هست مسجود از ملایک ز اجتبا» چند روز قبل از عملیّات بدر، بارها شهید برونسی به مناسبت های مختلف از شهادتش در عملیّات قریب الوقوع بدر خبر می دهد. گاهی آن قدر مطمئن حرف می زند که می گوید: اگر من در این عملیات شهید نشوم، در مسلمانی ام شک کنید! و از آن بالاتر این که به بعضی ها از تاریخ و از محل شهادتش نیز خبر می دهد که چند روز بعد، همان طور هم می شود.»(عاکف، 1387: 6) عنوان اثر مورد کندو کاو، یعنی خاک های نرم کوشک، در واقع عنوان یکی از خاطره های کتاب است که به طور مفصّل در صفحات 101 تا 116 کتاب و به نقل از همرزم شهید، سیّد کاظم حسینی، روایت شده است. به صورت خلاصه اینکه در یکی از عملیات ها که شهید به همراه تعداد زیادی نیروهای خط شکن به سمت دشمن در حرکت بود، باید از دشتی هموار و وسیع عبور می کردند. با منوّر دشمن موقعیت آن ها لو می رود و از مقابل و چپ و راست، زیر آتش بار دشمن بعثی قرار می گیرند. با گذشت مدّت زمانی، از هجمه آتش کم می شود. با به شهادت رسیدن تعدادی از نیروها، سید کاظم از حاجی برونسی می خواهد که برگردند اما حاجی در حالتی میان شک و تردید، سجده بر خاک می کند و به عالم بی خویشی فرو می رود. پس از مدّتی، سر از خاک برمی دارد و مصمّم، نیروها را با دادن گراهایی دقیق (25 قدم به سمت راست و سپس، 40 قدم به طرف جلو) به سمت دشمن روانه می سازد. همه متحیّر از این دستورات، مجاب به انجام وظیفه می شوند و با قرار گرفتن در محل منظور و افروختن آتش به سمت مقابل، ابتدا سنگرهای فرماندهی دشمن را از بین می برند و به تبع آن، دشمن نابود می شود. فردای آن روز در جریان پاکسازی منطقه، پس از وارسی دقیق منطقه از سوی سیّد کاظم، وی پی به این مسئله می برد که این 25 قدم به راست، درست ابتدای معبری بوده که عراقی ها برای خود ساخته بودند و 40 قدم به جلو، دقیقاً در تیررس سنگرهای فرماندهی دشمن. با اصرار زیاد و پافشاری های بسیار سیّد کاظم، شهید برونسی پرده از راز آن اعداد و آن سجده برمی دارد و قسم یاد می کند که تمام آن دستورات را حضرت فاطمه (س) به ایشان داده بودند. شاهد دیگر، نقل قول از خود شهید است برای همسرشان که مربوط می شود به مجروح شدن قبل از یکی از عملیات ها و اعزامشان برای درمان به یزد. گویا تیری بین استخوان و گوشت و بازوی ایشان گیر کرده بود و دکتر اصرار به عمل داشت و در مقابل، شهید اصرار به رفتن... «قبل از اینکه فکر هر چیزی بیفتم، فکر اهل بیت (علیهم السلام) افتادم و فکر توسّل. حالِ یک پرنده را داشتم که توی قفس انداخته باشندش... توی حال گریه و زاری خوابم برد؛ دقیقاً نمی دانم شاید هم یک حالتی بین خواب و بیداری. به هر حال، توی همان حالت، جمال ملکوتی حضرت ابوالفضل(ع) را زیارت کردم. آمده بودند عیادت من. خیلی قشنگ و واضح دیدم که دست بردند طرف بازویم. حس کردم که انگار چیزی را بیرون آوردند. بعد فرمودند: بلند شو، دستت خوب شده.»(همان: 165 و 164) شهید دیگر احساس درد در بازو نمی کرد و با اصرار و پس از بازگو کردن حقیقت ماجرا به دکتر، دوباره از دست شهید عکس گرفته شد و اثری از تیر نبود. ✅پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی @maghar98
هدایت شده از شهیدانه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کلیپ شهید برونسی. ✅پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی @maghar98
رهبر معظم انقلاب در تاریخ ۲۶ خرداد ۱۳۸۵ در جمع فیلم‌سازان و کارگردانان سینما و تلویزیون درباره این کتاب فرمودند: «الان چند سالی است که کتاب‌هایی درباره‌ سرداران و فرماندهان جنگ باب شده و می‌نویسند و بنده هم مشتری این کتاب‌هایم و می‌خوانم. با این‌که بعضی از این‌ها را من خودم از نزدیک می‌شناختم و آنچه را هم که نوشته، روایت‌های صادقانه است- این هم حالا آدم می‌تواند کم و بیش تشخیص دهد که کدام مبالغه‌آمیز است و کدام صادقانه است- بسیار تکان‌دهنده است. آدم می‌بیند این شخصیت‌های برجسته، حتی در لباس یک کارگر به میدان جنگ آمده‌اند؛ این اوستا عبدالحسین بُرُنسی، یک جوان مشهدی بنّا که قبل از انقلاب یک بنا بود و با بنده هم مرتبط بود، شرح حالش را نوشته‌اند و من توصیه می‌کنم و واقعاً دوست می‌دارم شماها بخوانید. من می‌ترسم این کتاب‌ها اصلاً دست شماها نرسد. اسم این کتاب «خاک‌های نرم کوشک» است؛ قشنگ هم نوشته شده. ایشان اول جنگ وارد میدان نبرد شده بود و بنده هم هیچ خبری نداشتم. بعد از شهادتش، بعضی از دوستان ما که به مجموعه‌های دانشگاهی و بسیج رفته بودند و با این جوان بی‌سواد- بی‌سواد به معنای مصطلح؛ البته سه، چهار سالی درس طلبگی خوانده بوده، مختصری هم مقدمات و ابتدایی و این‌ها را هم خوانده بوده- صحبت کرده بودند، می‌گفتند آن‌چنان برای این‌ها صحبت می‌کرده و حرف می‌زده که دل‌های همه‌ این‌ها را در مشت می‌گرفته. به‌‌خاطر همین که گفتم؛ یک معرفت درونی را، یک ادراک را، یک احساس صادقانه را و یک فهم از عالم وجود را منعکس می‌کرده؛ بعد هم بعد از شجاعت‌های بسیار و حضور در میدان‌های دشوار، به شهادت می‌رسد؛ که حالا کاری به جزئیات آن ندارم. این زیبایی‌هایی که آدم در زندگی یک چنین آدمی یا شاید همت و شهید خرازی می‌تواند پیدا کند و یا این‌هایی که حالا هستند، نظیرش را شما کجا می‌توانید پیدا کنید؟ کجا می‌شود پیدا کرد؟» ✅پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی @maghar98
شهید برونسی بعد از عزیمت به مشهد و شاگرد سبزی فروشی شدن و مواجهه با کم فروشی های صاحب مغازه، در یک مغازه لبنیاتی شاگرد می شود که آنجا نیز با مشکلاتی شبیه غِش در کار از سوی صاحب مغازه روبه رو می شود و از آن جا هم بیرون می آید و درد دل شبانه با همسر خود... «گفت: کم فروشی می کنه، کارش غِش داره؛ جنس بد رو غاطی جنس خوب می کنه و به قیمت بالا می فروشه، تازه همینم سبک تر می کشه؛ از همه بدترش اینه که می خواد منم لگنه خودش باشم!» (عاکف، 1387: 26 و 27) این طرز تفکّر و شیوه زیستن، چیزی جز اعتقاد قلبی به مبحث مراقبه نیست. در بیان خاطره ای دیگر از قول همسر شهید، بر اثر بارش شدید باران، دیوار حیاط خانه شان فرو می ریزد و دیگر حایلی میان حیاط و بیرون منزل باقی نمی ماند. از طرفی دیگر، شهید به دلیل نیاز مبرم به ایشان در جبهه، مُصرّ به رفتن سریع به خطّ مقدم است که با مخالفت همسرش مواجه می شود. همسر شهید با ناراحتی... «گفتم: همین درسته که من توی این خونه بی در و پیکر باشم، اونم با چند تا بچّه کوچیک؟ باز هم سعی کرد آرامم کند؛ فایده ای نداشت... گفت: نگاه کن، من از همون اوّل بچّگی و از همون اوّل جوونی که تو روستا بودم، هیچ وقت نه روی پشت بام کسی رفتم، نه از دیوار کسی بالا رفتم، نه هم به زن و ناموس کسی نگاه کردم.»(همان: 65) شاهد دیگر در این زمینه، باز می گردد به جریان برگشتن شهید برونسی از مکّه مکرّمه، بدون در اطّلاع قراردادن خانواده تا مراسمی تدارک دیده نشود و همین مسئله، ناراحتی همسرش را به همراه دارد؛ اعتقادات درونی شهید در این باره قابل تدبّر است که با همسر خود در میان می گذارد... «گفت: خوب گوش بده، ببین چی می خوام بگم؛ من یک بسیجی ام، فرض کن که توی جبهه، چند نفری هم زیر دست من بودند [به نقل از همسر شهید: تا بعد از شهادتشان، نمی دانستم که چه مسئولیتی در جبهه دارند]، مثل همین شهید صداقت (از شهدای همسایه در محلّه طلّاب) و شهدای دیگه؛ خودت رو بگذار جای همسر اونا که یک کسی با شرایطی که گفتم، رفته مکّه و برگشته، حالا هم طاق بسته؛ شما از اون جا رد بشی، با خودت چی می گی؟ نمی گی شوهر ما رو کشتن، خودشون اومدن رفتن مکّه؟ همین رو نمی گی؟... گفت: اگه یک قطره اشک از چشم یک یتیم بریزه، می دونی فردای قیامت خدا با من چه کار می کنه زن؟!...»(همان: 127 و ✅پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی @maghar98
...... پیرامون شخصیّت شهید عبدالحسین برونسی در سال 1321 هجری شمسی و در روستای گلبوی کدکن از توابع شهرستان تربت حیدریه، دیده به جهان گشود. از همان اوان کودکی، خون ستیزه با ستم و طاغوت در رگ هایش جریان داشت. در پی مشاهده رفتاری شنیع از معلّم طاغوتی اش با یکی از همکلاسی های دختر، در کمال ادب و احترام از والدین اجازه ترک تحصیل می گیرد و با موافقت آنها، روانه مکتب خانه می شود. این پایبندی به اصول و اعتقادات دینی، موجب آزار و اذیّت وی از سوی افسران رژیم طاغوت در دوران سربازی نیز می گردد. در سال 1347 در مسیر ازدواج با دختر یک خانواده روحانی، قدم در راه اثبات عقایدش برمی دارد و با اجرای طرح اصلاحات ارضی از سوی محمّدرضا شاه، روستا را مناسب ادامه زندگی نمی بیند و با خانواده، جهت سکونت راهی مشهد مقدّس می شود. جهتِ یافتن کار مناسب، چند شغل عوض می کند و در نهایت با دیدن بی عدالتی های فراوان از سوی صاحبان مشاغل، همچون کم فروشی و غِش در معامله، سرانجام به کار سخت و جانفرسای بنّایی، جهت کسب روزی حلال روی می آورد. به عنوان یک مبارز پرشور انقلابی، بارها مورد شکنجه های وحشیانه ساواک قرار می گیرد و سرانجام، با پیروزی انقلاب اسلامی به عضویت گروه ضربت سپاه در می آید. با شروع جنگ تحمیلی، وارد عرصه پیکار حق علیه باطل می گردد و این آغاز جدید برای زندگی شهید است. ارائه لیاقت ها و ایثارهای فراوان، از وی در میدان نبرد یک اسطوره می سازد. او در ظاهر، بنّایی ساده بود اما در باطن، قابل تامّل و تدبّر! این دلاورمردی ها موجب می گردد تا عراقی ها برای سرش جایزه بگذارند و حتّی تیپ عبدالله را که تیپ خط شکن به فرماندهی شهید برونسی بود، تیپ عبدالله به فرماندهی بروسلی می خوانند. (عاکف، 1387: 233) آخرین مسئولیت این شهید دلاور، فرماندهی تیپ جوادالائمه(ع) بود که با همین عنوان در عملیات بدر و در روز 1363/12/23 به درجه رفیع شهادت نائل می آید. ..... تحلیل اصول عرفان در شخصیّت شهید عبدالحسین برونسی ....... اخلاص و پاکیِ نیّت امام الموحّدین و امیرالمؤمنین علی(ع): «سَیّئهٌ تَسوُکَ خیرٌ عِنداللهی مِن حَسَنَهٌ تُعجِبُکَ: سیّئه و بدی که تو را اندوهگین سازد، نزد خدا بهتر است از حسنه و خوبی که تو را به خودبینی و سرفرازی وادارد». (نهج البلاغه، حکمت 43) در کتاب «کشف المحجوب» و درتعریف اخلاص از قول مالک بن دینار آمده است: «... چنانکه جسد بی روح جمادی بود، عمل بی اخلاص هبایی بود.»(هجویری، 1383: 138) شهید عبدالحسین برونسی، نمونه ای والا از اخلاص در عمل بود. وی همواره خدا را حاضر و ناظر بر اعمال خود می دید و هیچ گاه انگیزه خود را از کردارش به زبان نمی آورد بلکه جامه عمل پوشاندن به گفتار، نیّت پاک درون خویش را عینی و ملموس می ساخت. ✅پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی @maghar98
شهید با رفتن به آبادی زادگاه، سه تا از نوجوان های،روستا را جهت آموزش درس های طلبگی با خود به مشهد می آورد و خود، هزینه ی تحصیل و معاش شان را تامین می کند و....« خودش هم شروع کرد به خواندن درس های حوزه، روزها کار و شب ها درس. همان وقت ها هم حسابی درگیر مبارزه با رژیم شده بود.» (عاکف، 1387: 28) حتّی برای کسب روزی حلال، گویی در راه خدا مجاهده می کند که در این باره حجّت الاسلام رضایی می گوید: «بهتر و محکم تر از همه، او کار می کرد. خستگی انگار سرش نمی شد. به طرز کارش آشنا بودم. می دانستم برای معاش زن و بچّه اش، مثل مجاهد در راه خدا عرق می ریزد و زحمت می کشد. توی گرم ترین روزهای تابستان هم بنّایی اش تعطیل نمی شد.»(همان: 40) این تلاش و مجاهدت بی دریغ شهید در صحنه های نبرد و در میدان جنگ نیز به طور ناخودآگاه، در روحیّه هم رزمان تأثیر مستقیم می گذاشت و آنها را نیز همپای شهید، به جهاد در راه خدا فرا می خواند. حمید خلخالی، (همرزم شهید)، در این باره می گوید: «در تمام این مدّت، چیزیکه روحیه بچه ها را بالا می برد و باعث می شد خم به ابرویشان نیاید، حضور خود عبدالحسین بود. جدیّتی که داشت، کم نظیر بود. در آخرین قسمت کار، خود او تمام مسیرها را دقیقاً چک کرد. فرمانده گردان ها و گروهان ها و دسته ها را از مسیر عبور داد... همه را نسبت به مسیر و عوارضش توجیه کرد...» و در ادامه می افزاید: «بعد از عملیات، پاکسازی سریع شروع شد. عبدالحسین در جزئی ترین کارها، همپای بچّه ها بود. به سنگرها سرکشی می کرد، اسیرها را می فرستاد عقب، حتّی در جمع کردن اجساد دشمن کمک می کرد...»(همان: 196 و 195) این روحیّه فداکارانه و این ایثار و از خودگذشتگی ها، ثمره وجودی سرتا پا عشق به میهن و اهل بیت پاک عصمت و طهارت است. سید کاظم حسینی در جای دیگر از این روحیّه، این گونه سخن می راند: در «جبهه همیشه مشکل ترین کارها، شکستن خطوط دشمن بود. او هم بین تمام کارها، همیشه سخت ترینش را انتخاب می کرد و به عشق دین و مکتب، با همه وجودش برای به انجام رساندن آن، مایه می گذاشت.»(همان: 201) ✅پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی @maghar98
از دیگر کارهای او رساندن_آب‌و‌تغذیه به نیروهای در گیر در خط مقدم بود. اما مهمترین کار فرهنگی هادی ذوالفقاری برگزاری نمایش دستاوردهای حشدالشعبی در ایام اربعین بود.🏴 هادی اصرار داشت کارهای فرهنگی رزمندگان عراقی به اطلاع مردم و شیعیان رسانده شود. لذا راهپیمایی اربعین را بهترین زمان و مکان برای این کار تشخیص داد .👌 واقعا هم تفکر فرهنگی او جالب بود.👏 هادی یک چادر در نیمه ی راه نجف به کربلا راه اندازی کرد و نمایشگاه تصاویر نبرد با داعش را با چینش مناسب در مقابل دید زائران_کربلا قرار داد.👀 برادر ناجی میگفت: هادی برای این نمایشگاه خیلی زحمت کشید. کار عقب بود و کاروان ها از راه می رسیدند . هادی گفت که شب ها کمتر بخوابیم و کار را به نتیجه برسانیم. طی چند_شبانه_روز هادی بیش از سه ساعت نخوابید. کار به خوبی انجام شد و مخاطب بسیاری داشت. اما همین که نمایشگاه آغاز شد به نجف برگشت❗️ او عاشق گمنامی بود و نمیخواست کسی بفهمد این نمایشگاه مهم کار او بوده است.✋ ✅پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی @maghar98
#شهید_اربعین 📌شهید مدافع حرمی که مزارش در مسیر زوار اربعین است. پیکر او طبق وصیت خودش در دادی السلام نجف،واقع در #عمود_۳۹۴ نزدیک مزار هود و صالح به خاک سپرده شده. زیارت مزار #هادی_ذوالفقاری یادتان نرود❗️ 🔺 #نشر_دهید‼️ 🌱🌷🌱🌷🌱 ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @Shahidmohammadhadizolfaghari