✨﷽✨
به جرج جرداق گفتند: شما یک مسیحی هستی و خیلی هم مذهبی نیستی، چه شد که در مورد حضرت علی علیه السلام کتاب نوشتی؟
به گریه افتاد و گفت مرحوم علامه امینی هنگامی که کتاب الغدیر را نوشت چند جلد از کتاب را برای من فرستاد.
یک نامه هم نوشت و گفت آقای جرد جرداق شما یک حقوقدان و وکیل دادگستری هستی، نه شیعه هستی و نه سنی که بگوییم طرفداری را میکنی، کار تو دفاع از مظلوم است.
ما با اهل سنت بر سر علی (علیه السلام) دعوا داریم ما می گوییم حق با علی است آنها می گویند نه.
حالا این چند جلد کتاب الغدیر را به عنوان پرونده مطالعه کنید.
تمام مدارک هم از اهل سنت است. من از شیعه چیزی در آن ننوشته ام. شما هم در حد یک وکیل دادگستری قضاوت خود را برای من بنویسید.
می گوید: من دیدم وقتی انسانی مرا به عنوان یک وکیل دادگستری مخاطب قرار داده و از من کمک خواسته بی انصافی است اگر کمک نکنم بنابراین پذیرفتم.
وقتی کتاب ها را دقیق خواندم دیدم در تاریخ از علی (ع) مظلوم تر
نمی شناسم و لذا تصمیم گرفتم به اقتضای شغلم که وکیل دادگستری می باشم از این مظلوم دفاع کنم و کتاب «الامام علی صوة العدالة الانسانیة» را نوشتم.
@maghar98
هدایت شده از بانوان مهدوی
سوار اتوبوس شدم و دیدم یک دختر خوشگل نشسته و شالش روی شونه هاش، آروم کنارش نشستم، گفتم دختر خوشگلم شالت افتاده پایین ها!
دختر خیلی سرد گفت میدونم
گفتم درستش نمی کنی؟ فورا گفت: نه
گفتم خب موهات و گردنتو داره نامحرم میبینه، فدات شم!
هنوز نزدیک حرم امام رضاییم ها!
دختر برگشت به من نگاه کرد، یهو زد زیر گریه و گفت آخه شماچی میدونید از زندگی من؟!
صبح تاشب کار میکنم نمیتونم زندگی کنم پدرو مادرم هر دوتا مریضن و خرج خونه و درمان اونا افتاده گردن منه بدبخت! دیگه نمیتونم بریدم.
به دختر گفتم عزیزم به خدا توکل کن برو پیش امام رضا ع بگو به خاطر تو حجابمو درست میکنم، تو هم این خواسته ی منو برآورده کن.
دختر گفت به خدا روم نمیشه چند ساله حرم نرفتم.
همون لحظه یک خانم مانتویی متشخص سوار اتوبوس شد و روبروی ما نشست.
گفتم دخترم با امام رضا معامله کن. با چشمای پر از اشک گفت: همینجا به امام رضا ع قول میدم، حجابمو درست کنم ایشونم به زندگی سامان بده، الانم میشه شما شالمو برام ببندین؟
منم مشغول بستن شال شدم و ازش عکس گرفتم که ببیند زیبایی خودش را.
یک خانم گفت: دختر گلم من پزشکم و دنبال یک منشی خوبی میگردم بامن کار میکنی؟
دخترچشماش پر از خوشحالی شد. خانمدکتر گفت: حقوقتم از ۸ تومان شروع میشه کار که یاد گرفتی تا ۱۰ تومان هم زیاد میشه قبول؟
دختر همونطور که بی اختیار میخندید گفت قبول
دختر گفت: خدایا شکرت امام رضا ع دمت گرم.
من یک کیسه دستم بود، گفتم این غذای امام رضاست. من خادمم و این ناهار امروزمبود که روزی شما شد.
دوباره زد زیر گریه ولی این باراز خوشحالی.
خاطره زیبای یکخادم حرم در آذر۱۴۰۱
هدایت شده از SHR SAHY
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️فتوای مفتیای وهابی در مورد فوتبال😂😂یعنی خاک عالم فقط
#طنزسیاسی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سوم دی ماه سالروزشهدای غواص
شادی روحشون شاد🥀🥀🥀🥀
اللهم صلی علی محمدوال محمدوعجل فرجهم
عاشق شهدای غواص هستم 💔💔💔🥀🥀🥀😭😭
ای شهداشرمنده ایم
سلام ای ماهی خسته
کی دستاتوبسته
قلبتوشکسته💔💔💔💔😭😭😭
@maghar98
[ فقط غلام حسین باش ]
@معرفی_کتاب👇
کتاب "فقط غلامِ حسین باش"شرح تحول روحی و خاطرات جانباز حسین رفیعی است ، حسین رفیعی معروف به حسین غلام جوان شر و نااهل روستای حصارخان استان همدان بود کسی که شب و روزش با دعوا و کفتربازی میگذشت، اما حضور او در جبهه و آشناییش با شهید علی چیتسازیان «حسینِ غلام» را تبدیل به «غلامِ حسین» کرد. رزمنده شجاعی که پای ثابت نیروهای اطلاعات عملیات سپاه انصارالحسین(ع) همدان شد.
این کتاب در دو بخش «حسینِ غلام» و «غلامِ حسین» نوشته شده است که بخش اول آن به معرفی دوران کودکی و نوجوانی و جوانی حسین رفیعی میپردازد اما فصل دوم این کتاب سرآغاز تحول روحی حسین از پیروزی انقلاب تا حضورش در جبههها و آشناییاش با شهید علی هاها و شهید علی چیتسازیان و در نهایت جانبازی اوست .صراحت و صداقت رفیعی در بیان خاطراتش از برجستهترین ویژگیهای این کتاب است .
@بریده_کتاب
در بخشی از کتاب میخوانیم :" قبول کنی یا نکنی برای تو خاطره گفتم. نه برای دلم و نه برای تاریخ. برای تو که فردا هزاران یک لا قبا مثل من آویزان تو اند.برای تو که از گذر "حسین غلام" عبورم دادی و غلام حسینم کردی.
تقدیم به تو با مرام علی(ع) مسلک. پهلوان یگانه اطلاعات عملیات لشگر 32 انصار الحسین(ع) علی آقا چیت سازیان..."
#جان_فدا ی #امام_زمان #لبیک_یا_خامنه_ای
📚 @maghar98
♨️کرونا، پا در رکاب موجهشتم!
📍من ماندهام این #ویروس_منحوس چقدر هوشمند است که میتواند در موعد مقرر شعلهور شود تا تجمعات مذهبی و آموزشی را کاملا تعطیل کند، فرزندان ما را به قتلگاه فضای مجازی بکشاند و با کاشتن بذرهای نفرت، موجب اغتشاش ذهنی آنها شود!
📍چقدر هوشمند است که در هنگام ناآرامیها و اغتشاشات خیابانی، خودش آرام و نظارهگر میشود تا میدان برای جولان هرچه بهتر اثرات فضای مجازی مهیا باشد؛ اما به محض برگشت آرامش نسبی در جامعه، دوباره قصد شعلهوری میکند!
📍این چه ویروس هوشمندی است که دادگاه عالی آمریکائی، سکاندارش را متقلب معرفی و برکنار میکند؛ فائوچی در حین جلسه استشهاد و ارائهی اسناد دفاع از تجویزات غیرعلمیاش، ۱۷۴بار از جملهی "بهخاطر نمیآورم" استفاده کرده، اما هنوز همان توصیهها در کشور ما با جدیت دنبال میشود!
✍ محمد جوانی
#لبیک_یا_خامنه_ای #تخریب_چی
@maghar98
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥💠اگه می خوای با پوست و گوشت و استخونت لمس کنی که چه جوری با تکنیکای عملیات روانی و تصویر سازی، میشه جای پادشاه و گدا و دزد و پلیسو توی ذهن مخاطب عوض کرد، فقط تا آخرش ببین! ...
🔹حق می دم که بگی: نه، نه.... غیر ممکنه!... چون اینجور ذهنیتی تابحال نداشتی!
🔹 تا حالا دیدی که رسانه ای همچین چهره ای از این کشور به کسی نشون داده
پ ن؛
واقعا باور کنیم که دروغ معجزه میکند
#تخریب_چی #لببک_یا_خامنه_ای
@maghar98
مادر! وقتی از تو مینویسم، احساس میکنم کاغذِ زیر دستم خیس میشود.
واژهها وقتی به نام و یاد تو میرسند، اشک میریزند و هرچه قلم در آغوششان میگیرد، آرام نمیگیرند.
واژهها ابرِ بهارند و نالههای تو رعد و مصیبت تو، برقِ این ابرهاست که واژهها چنین به یاد اشکهای تو، پاییزی میبارند. برای همین است که مصیبت تو را نمیتوان نوشت.
وقتی از تو مینویسم، باید دلم را سنگ کنم که تاب بیاورد توصیف مصیبت تو را.
📚مجموعه ریحانه خدا، واژه های خیس، صفحه ۱۳
#فاطمیه #ایام_فاطمیه # جان_فدا ی حضرت علی (ع)
@ریحانه_خدا
@واژه_های_خیس
@محسن_عباسی_ولدی
@maghar98
هدایت شده از 🖤شهیدانه🖤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹دیر آمدم، دیر آمدم... در داشت می سوخت
🔹شعرخوانی بغض آلود شاعر طلبه آقای حسن بیاتانی در محضر مقام معظم رهبری
#فاطمیه #ایام_فاطمیه #جان_فدا ی علی(ع)
@shahid_seyed_mahdi
28.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
.شاه👑 بودن
و کمتر داشتن از شعور یک اسب🐴
#کتابخوانی
@maghar98
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اینم یه کار تمیز از آقای میثم مطیعی🌷😍
ما در حوزه های فرهنگی ، هنری وحماسی به این کارها نیاز داریم 👏👏👏
تا روحیه های انقلابی ما تقویت شده 👌
وتمام وجود ایرانیان در کنار تمام سختیها پراز شادی وشعف و امید شود 👌
#لبیک_یا_خامنه_ای
#جان_فدا ی #امام_زمان(عج)
@maghar98
هدایت شده از شهیدانه
خیلی هوای بچه های شهرستان را داشت. هم خرج بیشتری داشتند و هم آن موقع خبری از عابربانک نبود. وقتی پس اندازشان تمام می شد، به خانواده دسترسی نداشتند که دوباره پول بگیرند. می آمدند سراغ محمود و او هم به آنها قرض می داد. بعد از مدتی برای اینکه کسی خجالت نکشد، کتش را سرِ جا لباسی گذاشته
و به هم اتاقی هایش سپرده بود: « این کتِ من و این شما. هرکی پول خواست، اگه نبودم یا خواب بودم، بگید از جیبم برداره؛ ولی هر موقع داشت، اگه تونست حتما برگردونه. اگه هم نداشت که اشکالی نداره.)
هر هفته که می آمد، میدیدم پول توجیبی اش تمام شده. اهل ولخرجی نبود. در هفته خرج خاصی هم نداشت. مانده بودم پول ها را چه کار می کند. وقتی پیگیر ماجرا شدم، داستان قرض الحسنه کت و جالباسی را برایم تعریف کرد.
با وجود اینکه خودم هم تا جایی که می شد، دستی به خیر می رساندم و هرکس نیاز مالی داشت دریغ نمی کردم، این رفتار محمود خیلی برایم عجیب بود. اخم هایم توی هم رفت. گفتم: «یعنی چی؟! این دیگه چه مدل قرض دادنه؟ نه میدونی چقدر، نه میدونی به کی قرض دادی. نمیگم نده؛ ولی حتما لازم نیست دیگران دست کنن تو جیبت. » گفت: « مادر من، مگه قرار نیست تو دولت امام زمان جیب من و شما نداشته باشیم؟ که مؤمن هرچه داشت برای همه باشه؟ دیگه کسی مال منه و مال تو نیست نکنه؟ من نیازم رو از جیب شما بردارم و یه نفر دیگه هم از جیب من؟ خب، دارم از حالا تمرین میکنم که اگه اون روز کسی دست تو جیبم کرد، سختم نباشه. »
خیلی معنی حرفش را نفهمیدم. دیدن قله ای که او داشت تلاش میکرد به آن برسد، برای من راحت نبود.
#کتاب_مرضیه
#بریده_کتاب
هدایت شده از شهیدانه
چند روزی به اربعین مانده بود که رسیدم کربلا و برای زیارت راهی حرم شدم. زیر قبه که ایستادم برای همه دعا کردم. تکتک بچههایم را اسم بردم و برای هرکدام هرچه صلاحشان بود از امامحسین(ع) خواستم. تا به اسم محمود رسیدم، ناخودآگاه یاد آخرین حرفهایش افتادم. خودم به زبان خودم، آن هم زیر قبۀ امامحسین(ع)، برای شهادتش دعا کردم. آن لحظهای که داشتم به امام میگفتم «شهادت رو براش امضا کن»، از رفتنش به سوریه چیزی نمیدانستم. او در سوریه بود و من در کربلا داشتم برای شهادتش دعا میکردم....
با آن رعشهای که صبح اربعین به جانم افتاده بود، خدا داشت به من میگفت حاجتت روا شد. پسرت را به سربازی امام زمانش قبول کردیم...
همرزمش تعریف میکرد: شب اربعین، فارغ از هیاهوی عملیات، کنجی دنج پیدا کرده و مشغول نوشتن و پرکردن دفتر خاطراتش شده بود. به او گفتم: «من الان زنگ زدم خونه و حلالیت گرفتم. تو هم برو گوشی من رو بردار به خونوادهت زنگ بزن.»
سری تکان داد و به کارش ادامه داد... بار سوم که در همان حال دیدمش، دلخور شدم و گفتم: «خب پا شو زنگ بزن دیگه. معلوم نیست فردا برامون چه اتفاقی بیفته. پا شو تا دیر نشده. شاید واقعاً فرصت آخر باشه.»
دفترش را بست. با آرامش به چشمهایم نگاهی انداخت و گفت: «من دیگه دل کندم حاجی. میترسم دوباره صداشون رو بشنوم، دستودلم بلرزه. لطفاً اصرار نکن. من دل بریدم.»
وقتی این دفتر بعد از شهادت به دستمان رسید، دیدیم دقیقاً در تاریخ همان شب، گوشهای از دفترش نوشته: «این آخرین دستنوشتههای من است. من فردا، در روز اربعین حسینی شهید میشوم.»
#کتاب_مرضیه
#شهید_محمود_تقی_پور
#بریده_کتاب
هدایت شده از شهیدانه
زن تراز انقلاب اسلامی می تواند زنی باشد که با چند بچه ی قد و نیمقد، کنار تنور، برای جبهه ها نان می پزد
.می تواند زنی باشد که به خواست خدا فرزندی ندارد؛ اما عرصه تکلیف را رها نمی کند و با راه اندازی مکتب یا مدرسه ای، کمر به تربیت فرزندان جامعه پیرامونش می بندد.
می تواند دختر مجردی باشد که دست روزگار سرنوشتش را به گونه ای رقم زده است که در کنار پدر و مادر با خواهرها با عمه اش زندگی می کند؛ اما بلاتکلیف و پله، روزگار نمی گذراند و بر حسب توانش کارهای بر زمینمانده را بر دوش می کشد.
می تواند زنی باشد که در کنار همسر داری و تربیت فرزندان ، خودش و جامعه اش را هم به خاطر دارد و ..... تاریخ انقلاب ما پر است از این زنان، چراغی باید تا آنها را در اطراف مان ببینیم.
خلَا خسارت بار این روایت را خ سازانقلاب اسلامی، به ترویج الگوهای غیربومی، بیگانهجریان های غرب زده و فمنیستی، به خوبی پر می کنند و در فقدان روایت زنانِ به معنای واقعی کلمه، تاری با سنت و آیین و فرهنگ و نیز مستحیل در یوتوپیای غربی مشغول اند.
#کتاب_مرضیه
#بریده_کتاب
هدایت شده از شهیدانه
این کتاب در پنج فصل، زندگی "مادر شهید روحانی محمود تقی پور" را از کودکی، خانواده، فعالیتهای انقلابی، اجتماعی و... ایشان روایت میکند. داستانی جذاب که نشان میدهد چه زنی میتواند اینچنین مرد قهرمانی تربیت کند. دختری که پدرش پیش از انقلاب اجازه نمیداده او کار کند اما بعد از انقلاب کار کردن دخترش را تکلیف میداند.
این کتاب بسیار روان و زیبا بود. تا فصل آخر کتاب متوجه نمیشوی که این داستان زندگی یک مادر شهید هست.
در این کتاب بسیار زیبا به این میرسی که چگونه مرضیه، مرضیه شد...
مرضیه از کودکی روحیه جهاد داشت و آخر همشهادت پسرش را از امام حسین خواست.
در واقع کتاب مرضیه بیان داستان یکی از زنان قهرمان و پرافتخار ایرانی و مسلمان هست. این داستان همه مرضیه های ایرانی هست که به مقام (ارجع الی ریک الراضیه المرضیه) رسیده اند.
تاریخنگاری انقلاب اسلامی عمیقا به «روایت زنان» این انقلاب و طبعا به خود انقلاب بدهکار است. زنان شهید انقلاب و دفاع مقدس، زنان مبارز پیش از انقلاب، همسران مبارزان انقلاب، همسران رزمندگان و شهدا و آزادگان و جانبازان، مربیان پرورشی، معلمان و مبلغان فرهنگی، جهادگران، دانشمندان، پژوهشگران، کارآفرینان و... هنوز به راستی روایت نشدهاند؛ زنانی که محور خانواده بودهاند و حضور آنها در عرصههای گوناگون، مساوی با همراهی و حضور اعضای خانواده در انقلاب بوده است. آنها در سکوت، تمام بار تربیت نیروهای انقلاب را به دوش کشیدهاند و باز هم در سکوت، روایت تلاش و مجاهدت زنانه و مادرانۀ خود را در حاشیۀ موفقیت مردان انقلابیشان دیدهاند.
جایگاه زنان در میانه و گوشه گوشۀ رویدادهای سازنده و مقوم انقلاب اسلامی و همچنین در خلق مفاهیم و ساختارها و نهادها و نیز تثبیت ارزشها و تداوم کنشهای انقلابی انکارناپذیر است؛ اما در جریان تاریخنگاری رویداد محور و شهرتزده و کلیشهای، غالبا به سفیدی بین سطور و گاهی هم به تک روزنههایی سپرده شده است که مردان انقلاب در روایتهای خود، به دنیای زنان انقلاب و پشتیبانی انقلاب باز کردهاند.
حضور کم تعداد زنان در جمع شخصیتهای سیاسی که بیشتر آثار تولیدشده در حوزۀ تاریخنگاری انقلاب اسلامی را به خود اختصاص دادهاند نیز مزید بر علت شده است تا حافظۀ تاریخی ایرانیان از روایت حماسههای مداوم و پرتکرار و البته بیصدای زنان جامعه، در مقایسه با سهم مردان، تقریبا خالی بماند و نهایتا در کلیشهها خلاصه شود این کتاب سعی دارد با رویکردی تازه نگاه کلیشهای را تغییر دهد.
#کتاب_مرضیه
#معرفی_کتاب
ممنونم_خدا 🙏
▪️وقتی بغضم میگیره؛
- تو بلافاصله سیستم عصبیم رو فعال میکنی و میفرستیشون سراغ غدههای اشکیِ چشمام!
- اینجوری اون غدهها رو راه میندازی تا اشک بیشتری تولید کنن،
- وقتی بغض از حد تحملم فراتر میره، تو دریچۀ غدهها رو باز میکنی تا اشکهام جاری بشن.
- همزمان، تو با آزادکردنِ هورمون شادیآور و آرامشبخش، دلتنگیهام رو کم میکنی،
- و از طرفی با گریه کردن، به خارج شدن سموم بدنم هم کمک میکنی و جسمم رو به تعادل میرسونی.
- همزمان با همهی این اتفاقها، با افزایش سرعت تنفسم، اکسیژن بیشتری وارد بدنم میکنی تا مغزم رو خنک کنی.
- حالا یواشیواش حالم بهتر میشه و احساس سبکی بهم دست میده...
※ شاید من گریهکردن رو دوست نداشته باشم، اما تو این سیستم عظیم رو برای تخلیۀ احساسات من و رسیدنم به تعادل و آرامش قرار دادی... 💞
ممنونم ازت خدا
#جان_فدا ی #امام_زمان
🌺
@maghar98
╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯
لطفا دوستانتون رو دعوت کنید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خیلی این کلیپ برای من انگیزشی بود.☺️
و در این روزهای زمستون جون گرفتم.
گفتم بذارم تو کانال شماهم ببینید:
داستان سیدحسن نصرالله که میگه گاهی خسته می شدم و کم میآوردم اومدم پیش رهبری توصیه ای بهم کرد که هر وقت عمل می کنم جون میگیرم و پر قدرت ادامه میدم ...
اما اون توصیه رهبری چی بود؟👆
رفیق دل بده گوش کن حالت بهتر میشه😌
#لبیک_یا_خامنه_ای
#جان_فدا ی #امام_زمان(عج)
@maghar98
هدایت شده از بردگی مدرن
🔹آیت الله حائری شیرازی🔹
🔸علوم انسانی، رسالۀ عملیه است🔸
علوم انسانی، درواقع «رساله» است. این رساله عملیه است که از غرب میآید و در داخل شما اسمش را میگذارید کتاب جامعهشناسی و فکر و خیالتان راحت میشود! خیر، اینها رساله عملیه هستند. بانکداریتان علم بانکداری است یا رساله عملیه بانکداری؟ شما رسالهها را آرمِ علم زدهاید و نفس این عمل اشتباه است. رساله که علم نیست. رساله فتوی است و علوم انسانی هم فتوی است.
اینکه در روایات داریم که مسلمانها در آخرالزمان احکامشان را از علمای یهود و نصارا میگیرند، معنایش همین است. آیا شما منتظرید که یک رساله از طرف آنها بیاید که اسمش توضیح المسائل باشد؟! اینطور نیست! رساله آمده است! سالهاست که آمده و دارد اجرا میشود. همین علوم انسانی که در دانشگاهها تدریس میشود، رساله عملیه آنهاست. اینکه وزارت اقتصاد ما، وزارت کشور ما، وزارت ارشاد ما، مسائل را بر مبنای علوم انسانی آنها حل میکنند، این همان رساله عملیه آنهاست. رساله عملیۀ هرکسی متناسب با خودش است. مفتی آنها هم دانشمندان علوم انسانی هستند.
@haerishirazi
هدایت شده از شهیدانه
🌟یک خانه ساده، یک خانواده ساده.
پدر نان حلال برایش مهم تر بود تا در آمد فراوان.
مادر هم زندگی پر آرامشی که با دستان خودش نان بپزد، جارو کند و خانه را برای مَردش پر از محبت کند، برایش شیرین تر بود تا هزار وسیله و غصه قرض و وام!
بچه اول و دوم و سوم به دنیا آمدند اما برای چشمان خوش حال پدر و مادر نماندند.
🌟یک سایه غم افتاده بود روی صورت هر دو، نه! نا امید نبودند.
درسایه همین امید هم بود که خدا پسری روزیشان کرد. اسمش را گذاشتند عبدالمهدی!
شش ماهه بود که مریض شد، مریضی سختی عبدالمهدی را از پا انداخت. دکترها گفتند فایده ندارد، زنده نمی ماند؛ حیرت و غصه کنار هم آمده بود، سراغ پدر و مادری که داغ کودکان قبلیِ شان را هم تجربه کرده بودند.
🌟خدایا! باید با این غصه چه می کردند؟
این سؤال شاید برای شاید برای خیلی ها جواب نداشته باشد؛ اما برای کسی که بی کسی و کار نیست و خودش را بی صاحب نمی داند، نقطه امید است.
خدایا چه کنیم؟ حتی اگر بی جواب باشد، اما بدون نشانه راه نیست.
مادر به دلش افتاد که او را نذر کند، و نذر اربابش کرد.
🌟 تاریکی رفت و روشنایی آمد..... امید که در خانه قدم بگذارد، شور و نشاط هم می آید؛ نذر آقا اباالفضل کردند و گوسفندی که برای او قربانی شد و به فقرا رسید.
همان ساعت های دلگیر بود که؛ مادر می گوید: متوجه نشدم بیدار بودم یا کمی خوابم برد...اما شنیدم کسی کنارم زمزمه کرد: "عبدالمهدی برایتان می ماند."
#عبدالمهدی
#بریده_کتاب
✅پاتوق کتاب شهید زینب کمایی maghar98@
هدایت شده از شهیدانه
🌟خسته از سرکار می آمد، دیر هم می آمد، صبح زود هم باید می رفت؛ اما بازهم می نشست کنار بچه های کوچیکش بازی می کرد.
می خنداندشان و تا آن ها رضایت نمی دادند و نمی خوابیدند عبدالمهدی بیدار می ماند.
🌟حتی اگر تا اذان صبح طول می کشید.
می گفت:
-بچه ها که من را خیلی نمی بینید بگذار باب دلشان باشد این لحظات کوتاه!
وقتی شهید شد سه نازدانه قد و نیم قد داشت که دیگر بابا عبدالمهدی نداشتند!
🌟برای این بچه ها زیاد مایه گذاشت.
بعد از به دنیا آمدنشان اولین صدایی که شنیدند صوت قرآن پدرشان بود.
لالایی آن ها نوای قرآن و دعای پدر و مادر بود.
آغوش گرم عبدالمهدی که پر از نور مجاهدت بود، میدان بازیشان بود......
#عبدالمهدی
#بریده_کتاب
✅پاتوق کتاب شهید زینب کمایی maghar98@
هدایت شده از شهیدانه
🌟عبدالمهدی خوب قرآن می خواند، خوب قصه های پر مفهوم تعریف می کرد، خوب سرود تمرین می کرد......
خلاصه اینکه خوب می توانست هم بچه ها را دور خودش جمع نگه دارد، هم جمع را مفید اداره کند.
🌟کم کم مُحرّم می شد می شد، نوحه هم می خواند و بچه ها با نوای او دست بر سینه می کوبیدند و همراهی می کردند.
در مدرسه هم درسش را چنان یاد می گرفت که بتواند یاد دیگران هم بدهد. گاهی خانه بچه ها می رفت و ریاضی یادشان می داد، اما این ها خیلی مهم نبود چون کار عادی عبدالمهدی بود.
🌟خارق العاده تر از آن این بود که خانه یکی از همین بچه ها رفت و ریاضی یادش می داد، مادر بچه برایش نوشابه کوکاکولا آورد تا لبی تر کند اما؛
عبدالمهدی نخورد!
#عبدالمهدی
#معرفی_کتاب
✅پاتوق کتاب شهید زینب کمایی maghar98@
هدایت شده از شهیدانه
🌟روز خرید، در بازار عبدالمهدی گفته بود هرچه عروس دوست دارد بگیرد. هرچه می خواهد.
بانو خودش زیر بار خرید گران و کلان نرفته بود. به ذائقۀ خانواده ها نگاه نکرده بود. به اندازۀ نیاز اندک و ارزان خریده بود.
🌟 نیازش نگاه خدا بود دنبال زندگی شان، نه طلا و پارچه و چرم گران وسط خرت و پرت های خانه شان!
به همین راحتی هم عقد کردند و هم عروسی. آخر شب عبدالمهدی رفت تا عروسش را بیاورد. دست عروس سفید پوشش را که گرفت، چادر عروسش را که روی صورتش کشید، آرام آرام کنار گوشش زمزمه کرد:
🌟_ آخر شب آمدهام دنبالت که چشم نامحرمی به خانمم نیفتد… آدم باید یک جایی دلش را تحویل عشق بدهد و پله پله برود بالا تا خدا!
خانه اجاره ای، وسایل مورد نیاز، شروع زندگی شیرین و ....
بعد هم سکونت در ۲ اتاق خانۀ عموی عبدالمهدی. عروس و داماد زندگی را زیر سایهی خدا و نگاه خدا شروع کرده بودند.
پس نه اصرافی بود، نه تلخی ای، نه توقعی، نه حسادتی، نخ حسرتی.... راحت بودند و خوشحال، کمکِ هم بودند و می ساختند با تمام کم و زیادها!!
#عبدالمهدی
#بریده_کتاب
✅پاتوق کتاب شهید زینب کمایی maghar98@
هدایت شده از شهیدانه
🌟دل وقتی که زیاد بیمحبتی ببیند، میگیرد.
این را همه قبول دارند. دل، فرماندۀ عاطفی جسم و روح است، تنها که بشود، اذیت میشود.
همین هم میشود که انسانها دنبال کسی میگردند که بشود محرم دلشان و پناه
عاطفیشان!
🌟همین آدم را در به در میکند، میکشاند تا ناکجا آباد!
سر مزار عبدالمهدی اما آبادی دلهاست؛ کفایت میکند دقایقی در گلزار شهدای کرمان توقف کنی، از جمعیت متفاوتی که سر مزار او مینشینند و با او گرم گفتوگو میشوند، مبهوت میشوی.
کوچک و بزرگ، پیر و جوان… جوان جوان جوان…
🌟عبدالمهدی کتاب پنجم مجموعه از او ،نوشته نرجس شکوریان فرد است که در انتشارات عهد مانا به چاپ رسیده است.
🌟این کتاب که در حوزه ادبیات پایدرای و دفاع مقدس جای دارد به قصهٔ شهید عبدالمهدی مغفوری میپردازد.
🌟 مجموعه از او پنج جلد دارد که هر جلد حاوی خاطرات شیرینی از شهدا است.
و این کتاب راوی زندگی شهیدی از تبار حاج قاسم است که.....
#عبدالمهدی
#معرفی_کتاب
✅پاتوق کتاب شهید زینب کمایی maghar98@