3.22M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ڪݪّݩا ڣڋآڪ یا ݫیݩݕ🌱:
•✉️🖇•
- أَيَنزل بالبُعد بَلاء اشّد
مِن البُعد عن الحُسَين
+ آیا...
مصیبتے شدیدتر از دور بودن از حسین وجود دارد ؟💔
•
✉️🖇¦➺ #امامحسین🌱
@shahid_tourajizadeh
درتمامعمردارمحسرتششگوشهرا..؛
طولهفتهیکطرفشبهایجمعهیکطرف💔
-یاحسین-
@shahid_tourajizadeh
مرخصی را امضا کرد
من خدمت سربازی را درگردان یازهراگذراندم. هنگامیکه خدمتم به پایان رسید، برای تسویه حساب و امور ترخیص نزد آقای تورجی رفتم و این درست هنگامی بودکه گردان آماده عملیات میشد و قاعدتا در این شرایط به کسی ترخیصی نمیدادند؛ بخصوص که من هم مسؤول دسته بودم؛ ولی ایشان خیلی راحت برگه را امضاکرد و با لحنی خاص گفت:« نکنه جبهه و لشکر را رها کنی.» لحن و نحوه گفتارش طوری بودکه هرکس دیگری هم جای من بود، نمیتوانست به شهر برگردد و در جبهه میماند.»
@shahid_tourajizadeh
شیر داغ
محل عملیات کربلای 10، ارتفاعات سر بهفلک کشیده کردستان بود. من مسؤول تدارکات گردان بودم. برای گرفتن صبحانه، شب قبل بهقسمت تدارکات لشکر رفتم. مقدارکمی شیر درکیسهای پلاستیکی بهمن دادند تا با نان بین بچهها تقسیمکنم. آنقدرکم بود که می شدگفت یک جیره غذایی است. من صبحانه راگرفتم و به خط مقدم روی ارتفاعات برگشتم. صبح زود بلند شدم. هوا خیلی سرد بود. با خودم گفتم: باید هرطوری شده شیر راگرم کنم تا قابلخوردن شود. باکمبود امکانات و با زحمت زیاد شیر را کمی گرم کردم. همین موقع شهید تورجی، فرمانده گردان را دیدم که با شهید مرادیان از موقعیت شناسایی برمیگشتند. دیدم شهید تورجی از سرما سیاه شده. من هم بهخاطرعلاقهایکه به او داشتم، یک لیوان شیر بردم تا بخورد وکمی گرم شود. اول فکر کرد دوغ است.گفت:« سر به سرم نگذار.» من اصرارکردم و چون گرمی آن را دید، فهمیدکه شیر داغ است. بااینکه شیر خیلی مناسب حال او بود؛ ولی چون میدانست مقداریکمی در اختیار دارم ، نصف لیوان را خورد وگفت بقیه را بهدیگران بده. فردای آنروز بودکه بهشهادت رسید.
@shahid_tourajizadeh
خواندن آیه «و جعلنا...»
میگفت:« در یکی از عملیاتها در حال عقب نشینی بودیم و عراقیها بسیار نزدیک ما بودند. من شروع کردم آیه وَ جَعَلْنا مِنْ بَيْنِ أَيْديهِمْ سَدًّا وَ مِنْ خَلْفِهِمْ سَدًّا فَأَغْشَيْناهُمْ فَهُمْ لا يُبْصِرُونَ را خواندم. عراقیها پنج شش متری من بودند؛ ولی مرا نمیدیدند!»
@shahid_tourajizadeh
عراقیها را که نکشتی!
شهیدتورجی واقعا خوی جوانمردی داشت؛ برای نمونه، در مرحله سوم عملیات کربلای 5 ، ماموریت مهمی به گردان محول شده بود و نبرد سرنوشتساز و سختی داشتیم. حدود 13ساعت میجنگیدیم. سنگرها را یکی پس از دیگری تسخیرکردیم؛ ولی یک سنگر بود که مقاومت میکرد. هرچه تلاش میکردیم، فایدهای نداشت. چون بتنی بود، با آرپیجی منهدم نمیشد. عراقیها سوراخی را درآن درست کردهبودند و ازآن بچههای ما را یکی یکی میزدند. تورجی آمد و بهیکی از بچهها که عربی بلد بود،گفت: به عراقیهای توی سنگر بگویید، اگر بیایید بیرون وتسلیم شوید، امانتان میدهیم. آنها باشنیدن این حرف تسلیمشدند. یکی ازآنها دارای درجه افسری بود. شهید تورجی درآنموقع زخمی شده بود. اسلحه خود راکه پر از خون بود، به من داد وگفت:« اینها را ببر عقب.» چون درحال درگیری بودیم، من خواستم آنها را بکشم؛ ولی آقای تورجی اسلحه مرا گرفت وگفت:« ما آنها را امان دادهایم.» و بعدهم چندبار بهمن تاکیدکردکه مبادا آنها را بکشی. بعد از عملیات نیزتا مرا دید، اولین حرفش این بودکه:« عراقیهارا که نکشتی؟» گفتم:« نه.» هفته بعدکه آن افسرعراقی را درتلویزیون نشان داد و مشخص هم شد که متخصص جنگ افزارهای شیمیایی است، به اوگفتم:« دیدی نکشتم؛ این هم شاهدش.»
@shahid_tourajizadeh
احترام به سادات
سن من زیاد نبود. اولین بار بود که به جبهه میآمدم. تعریف گردان یا زهرا (س) را زیاد شنیده بودم. رفتیم برای تقسیم. چند نفر دیگر هم مثل من دوست داشتند به همین گردان بروند؛ اما مسؤول تقسیم نیرو گفت:« ظرفیت این گردان تکمیل است.» از ساختمان آمدم بیرون. جوانی را دیدم که به طرف ساختمان آمد. خوش سیما بود. او را تورجی صدا میکردند. فهمیدم خودش است. آنها سوار تویوتا شدند وآماده حرکت بودند. جلو رفتم و سلام کردم. بیمقدمه گفتم:« آقای تورجی، من دوست دارم بهگردان یازهرا (س) بیایم.» گفت:« شرمنده، جا نداریم. ما هفت هشت نفری را انتخاب کردهایم.» گفتم:« ملاک انتخاب چیه؟ »گفت: «قبلا توی گردان یازهرا بوده باشد.» گفتم:« به هر حال، من میخواهم بیایم.» گفت:« گردانها فرقی نمیکنند، بروگردانهای دیگه.»
همینطورکه سوار ماشین میشد، دستش را زد سرشانه من وگفت: «خوب؟» گفتم:« اگر من نتوانم؟و بعدادامه دادم: من میخواهم بهگردان مادرم بیام، برای چه جا ندارید؟» نگاهی به من کرد و پرسید:« اسمت چیه؟» گفتم: «سید احمد. » بلافاصله گفت:« سید هستی؟» سرم را تکان دادم. آمد پایین و برگه مراگرفت. رفت داخل پرسنلی و در لیست گردان ثبتکرد. بعد هم بااصرار، مرا به جلو فرستاد و خودش در قسمت بار ماشین نشست. خیلی خوشحال بودم که بهگردان یا زهرا آمدهام. تازه فهمیدم که نه تنها من؛ بلکه بیشتر بچههای گردان از سادات هستند. آقای تورجی باآنها هم بسیار با محبت برخورد میکرد.
*
داخل چادر فرماندهی گروهان شدم. شهیدتورجی تنها نشسته بود. جلورفتم و سلامکردم. طبق معمول، بهاحترام سادات بلندشد. گفتم:« شرمنده محمدآقا، من بایکی از دوستان قرار دارم. باید بروم مرخصی و تا عصر برمیگردم.» گفت:« نه نمیشه.»گفتم:« قرار دارم. اون آقا منتظرمه.» دوباره با جدیت گفت:« همینکه شنیدی.» کمی نگاهش کردم. با تمام احترامی که برای سادات داشت؛ اما در فرماندهی خیلی جدی بود.»
عصبانی شدم. از چادر بیرون آمدم و با ناراحتیگفتم:« شکایت شما را بهمادرم میکنم.» هنوز چند قدمی از چادر دور نشده بودم که با پای برهنه دوید دنبال من. دستم راگرفت وگفت:« چی گفتی؟» بهصورتش نگاه کردم. ناراحتی در چهرهاش نمایان و چشمانش اشکآلود بود. بعدگفت:« این برگه مرخصی، سفید امضا کردم. هر چقدر دوست داری بنویس؛ اما حرفت رو پس بگیر.» گفتم: «بهخدا شوخی کردم. اصلاً منظوری نداشتم.» خودم هم بغض کرده بودم و فکر نمیکردم اینطوری بشود. یکسال ازآن ماجرا گذشت. چندساعت قبل از شهادتش، مرا دید. باز یادآن خاطرهتلخ را برای من زنده کرد و پرسید:« راستی، اون حرفت را پسگرفتی؟» گفتم: بهخدا غلط کردسم، اشتباهکردم. من بهکسی شکایت نکردم؛ اصلاً غلط میکنم چنین کاری را انجام بدم.»
*
محمد در عملیاتها میگفت: بچههایی که سید هستند، پیشانیبند سبز ببندند. صحنه واقعا زیبایی بود. نیمی از گردانما پیشانی بندسبز داشتند. خود محمد بهشوخی میگفت: یک اشتباه صورت گرفته! من باید سید میشدم؛ برای همین شال سبز میبندم. بعد از عملیات کربلای 5 که گردان بهعقب برگشت (آن زمان هم محمد تورجی فرمانده گردان شده بود)، داخل چادر نشسته بود. دیدم بهبرگهای که در مقابلش بود خیره شده و اشک میریخت. جلو رفتم و سلام کردم. بهبرگه دقت کردم؛ اسامی شهدایگردان در شلمچه بود. تعداد شهدای ما 135 نفر بود. محمدگفت:« خوب نگاهکن! نود نفر اینها از سادات هستند. فرزندان حضرت زهرا (س)؛ آنهم در عملیاتی که با رمز یا فاطمه الزهرا (س) بود. توی همین عملیات علی روزگاری، از فرماندهان گردان و از دوستان صمیمی محمدرضا نیز شهید شد. محمدرضا خیلی ناراحت بود و تا چند روز در مصیبت و فراقش اشک میریخت.
بگذار تا بگریم چون ابر در بهاران
کز سنگ ناله خیزد روز وداع یاران
@shahid_tourajizadeh
ولایت فقیه
برگرفته از نوار مصاحبه و خاطراتدوستان
یکی از شاخصههای محمدرضا اطاعت بود. اطاعت عجیبی از فرماندهی داشت. همیشه تکهای از وصیتنامه شهیدچمران را به بچهها گوشزد میکرد و میگفت:
تندتر از امام (و ولایت فقیه) نروید که پایتان خرد میشود. از امام هم عقب نمانید که منحرف میشوید.
میگفت: «حول یک محور بروید.» یک مثال نظامی هم میزد. میگفت:« ببینید، شبها که میرویم رزم شبانه؛ یک بلدچی جلوی ستون است. فقط او راه را میشناسد، بقیه افراد حتی فرمانده پشت سر اوست. این بلدچی راه را رفته و برگشته است. اگر تندتر از او حرکتکنیم، روی مین میرویم. اگر همه عقب بمانیم، یا اسیر میشویم یا کشته. ما الان در کشورمان یک بلدچی داریم که همه باید پشت سر او باشند؛ او کسی نیست جز رهبر عزیز ما.
خود محمدرضا برایمان تعریف میکرد که در عملیات، حاج حسین پشت بیسیم تقاضای تعدادی تانک میکرد؛ ولی آن مسؤول اطاعت نميکرد و میگفت:« تانک نداریم.» محمدرضا جریان را تعریف میکرد و میگفت:« وای به حالش! چطور از فرمانده خود اطاعت نکرده؟ چطور جرات کرده از سردارحسین خرازی اطاعت نکند؟ اگر در آن لحظه شهید میشد [در حال نافرمانی] چهجوابی بهخدا میداد؟»
محمد در وصیتنامههايش هم به این نکته اشارهکرده بود:« عزیزان، امام را همچون خورشیدی در بربگیرید و به دورش بگردید. از مدار او خارج نشوید که نابودیتان حتمی است.»
در نوار مصاحبه به عنوان آخرین سؤال از محمد پرسیدند:« اگر پیامی برای مردم دارید، بفرمایید.»
محمد هم گفت:«آخرین پیام من این است که قدر امام و ولایت فقیه را داشته باشید. خداوند میگوید: اگر شکر نعمت کردید، نعمت را افزون میکنم. اگر هم کفران نعمت کردید، از شما آن را میگیرم. شکرگزاری از خدا فقط دعا به امام نیست؛ بلکه اطاعت از فرمانهای اوست. قدر امام را بدانید. مواظبباشید دل امام بهدرد نیاید و خدای ناکرده از ما به امام زمان - عجّل الله تعالی فرجه الشّریف- شکایت نکند. ما براساس نیازی که بهاسلام داریم، باید تلاشکنیم. اسلام به ما هیچ نیازی ندارد. خداوند خودش در قرآن میفرماید: اگر شما امت، اسلام را یاری نکردید، شما را برمیدارم و امت دیگری را قرار میدهم که اسلام را یاریکند. مسأله دیگر، حمایت از شخصیتهای مملکتی است که پشت سر ولایت قرار دارند؛ مثلآیتاللهخامنهای و مشکینی. ما ضربه خوردیم؛ شهید بهشتی را ناجوانمردانه از ما گرفتند. فقدان او درد بزرگی برای جامعه ما بود.
@shahid_tourajizadeh
4.39M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥حد رفاقت با امام زمان(عج)
🎙استاد مسعود عالی
داستان دلنشین منبر
@shahid_tourajizadeh
تندتر از ولایت فقیه و امام نروید که پایتان خورد می شود
از امام هم عقب نمانید که منحرف می شوید
قدر امام و ولایت فقیه را داشته باشید که شکر نعمت نعمتت افزون کند، کفر نعمت از کفت بیرون کند!
#شهید_محمدرضا_تورجیزاده🕊🌹
هدیه نثار ارواح مطهرشان صلوات
#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍ وَعَجِّلْفَرَجَهُمْ
🇮🇷#لحظه ای با شهدا
⌈🌻↝ @shahid_tourajizadeh•°⌋
🔴 ما اهل کوفه نیستیم علی تنها بماند
🔹 همه بذارید پروفایل تا ست کنیم 👌🏻
#لبیک_یا_خامنه_ای