eitaa logo
روایتگری شهدا
23.1هزار دنبال‌کننده
11.3هزار عکس
5.1هزار ویدیو
72 فایل
🔰 #مقام_معظم_رهبری: 🌷 #شهدا را برجسته کنید،سیمای #منوّر اینها را درست در مقابل چشم جوانها نگه دارید. 🛑لطفا برای نشر مطالب با #مدیر_کانال هماهنگ باشید.🛑 📥مدیر کانال(شاکری کرمانی،راوی موسسه روایت شهدا،قم) 📤 @majnon313
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
☀️ ‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🔸️ 👈در مکتب حاج قاسم باش 🌷 ‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🌷 🌷 🔹️(ره) 🔹️ 🔹️ 🔹️ 🔹️ ┏━━━🍃🌷🕊━━━┓ 🌷 @shahidabad313 🌷 ┗━━━🕊🌷🍃━━━┛
🔹یہ‌شَہیداِمام‌ڔِضایۍ😍 رۅزشَہادَتِ‌امام‌رِضاشَہیدشُد. 🍃هَرخانمےڪِہ‌چادُربِہ‌سَرڪُنَد ۅَعِفَّٺ‌ۅَرزَد🧕 🍃ۅهَرجَۅانے‌ڪِہ‌نَمازِاَۅݪ‌ۅَقٺ ‌رادَرحَدِتَۅان‌شرۅع‌ڪُنَد✌️ 🍃اَگَردَسٺَم‌بِرِسَدسِفارِشَش‌رابِہ ‌مُۅݪایَم‌اِمام‌حُسِین🏴 خۅاهَم‌ڪَردۅَاۅرادُعامےڪُنَم. ❤️''شهید حسین محرابی''❤️ 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 ☜【 روایتگری_شهدا】 ✅ @shahidabad313 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🎨 |شهدای کربلای خان طومان سردار شهید حاج قاسم سلیمانی: اگر مقاومت بچه های مازندران نبود، حلب را از دست می دادیم. 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 ☜【 روایتگری_شهدا】 ✅ @shahidabad313 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
Rafei-namaz_0.mp3
1.91M
🔖منبر کوتاه🔖 📌سه رابطه امام حسن مجتبی علیه السلام 💠رابطه امام حسن مجتبی با خدا 💠رابطه امام حسن مجتبی با مردم 💠رابطه امام حسن مجتبی با دشمن علیه السلام 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 ☜【 روایتگری_شهدا】 ✅ @shahidabad313 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✏اسير ص ۱۰۵ ✔مهدي فريدوند، مرتضي پارسائيان 💚رفتار احترام آمیز ابراهیم با اسرا❤️ ✏از ويژگيهاي ابراهيم، به ديگران، حتي به بود. هميشه اين حرف را از ابراهيم مي شنيديم كه: اكثر اين دشمنان ما انسانهاي جاهل و ناآگاه هستند. بايد را از ما ببيند. 🍁@shahidabad313 ✏آن وقت خواهيد ديد كه آنها هم مخالف حزب بعث خواهند شد. لذا در بسياري از عملياتها قبل از شليك به سمت دشمن در فكر به اسارت درآوردن نيروهاي آنها بود. با اسير هم رفتار بسيار صحيحي داشت. ✏سه اسير عراقي را داخل شهر آوردند. هنوز محلي براي نگهداري آنها نبود. مسئوليت حفاظت آنها را به ابراهيم سپرديم. 🍁@pmsh313 ✏هر چيزي كه از طرف تداركات براي مــا مي آمد و يا هر چيزي كه ما مي خورديم. ابراهيم همان را بين اســرا توزيع مي كرد. ✏همين باعث مي شد كه همه، حتي اسرا مجذوب رفتار او شوند. كمي هم عربي بلد بود. در اوقات بيكاري مي نشست و با اسرا صحبت مي كرد. 🍁@shahidabad313 ✏دو روز ابراهيم با آنها بود، تا اينكه خودرو حمل اسرا آمد. آنها از ابراهيم سؤال كردند: شما هم با ما مي آيي؟ وقتي جواب منفي شنيدند خيلي ناراحت شــدند. ✏آنها با گريه التماس مي كردند و مي گفتند: مــا را اينجا نگه دار، هر كاري بخواهي انجام مي دهيم. حتي حاضريم با بعثيها بجنگيم!... ┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━┓ ❖ @shahidabad313 ❖ ┗━━─━━━⊰✾✿✾⊱┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🍃🌸🌱🌸🍃🌸🌱🌸 صبـحانه‌ی عشــق هم صفایی دارد... چایی ز محبت و کمی نان و پنیر... 🤚 🍃 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 ☜【 روایتگری_شهدا】 ✅ @shahidabad313 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
☀️ ‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🔻مجموعه روایتهای «» 🍂روایت سردار شهید حاج قاسم سلیمانی از سردار شهید حاج مهدی زندی نیا فرمانده ی تیپ ادوات لشکر ۴۱ ثارالله ✍به عنوان پاسدار نمونه لشکر انتخاب شده بود. وقتی می آمد هدیه اش را بگیرد،به سختی قدم بر می داشت،با چشم های خیس و گریان نگاهم کرد و گفت:《من پاسدار نمونه نیستم؛حاجی به من ظلم کردی.》 احساس کردم با تمام وجود به زمین فرو رفت؛هیچ وقت شرمندگی آن لحظه را در عمرم فراموش نمی کنم. 🌷 ‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🌷 🌷 🔹️(ره) 🔹️ 🔹️ 🔹️ 🔹️ ┏━━━🍃🌷🕊━━━┓ 🌷 @shahidabad313 🌷 ┗━━━🕊🌷🍃━━━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍀ناگفته ای از شهید مصطفی کاظم زاده 🔹️حمید داودآبادی 🔸️بخش سوم 🍂در ادامه صحبت های من و مصطفی در خوابم... ⚡...(شب پرستاره ای بود. همان جا ایستاده بودم. در انتهای آسمان ابرها کم کم از هم باز شدند و ناگهان صبح زیبایی همراه با نسیمی بسیار خوش و عالی تر از قبل وزیدن گرفت. سینه ام را از آن هوای خوش انباشته کردم. اصلاً هوا را می خوردم. نگاهی به پایین پایمان که شهر بود و ما در جایی بالاتر قرار داشتیم، انداختم. زندگی روزمره مردم در جریان بود. 💢با این تفاوت که همه چیز به صورت نقاشی مضحکی بود و مثل نمایش کارتون کودکان مزخرف.) در جایی دیگر من و مصطفی در میان اعضای خانواده ما نشسته بودیم بر سر سفره. جلوی من ظرفی از گوجه فرنگی بود که می خوردم ولی مصطفی کاسه ای داشت که غذایش گرم بود. نفهمیدم چه بود. با شوق خطاب به خانواده ام مدام می گفتم: "این مصطفی است ها." ⚡پدرم گفت: "بسه دیگه خودمون می دونیم. زشته هی میگی مصطفی است." من گفتم: "آخه اون بعد از دوازده سال برگشته اومده پهلوی ما گفتم شاید یادتون رفته باشه." عجله داشتم مصطفی زودتر برود تا برای همه بگویم او چه کرد. 📍در جایی دیگر، مصطفی بر روی جایی بلندتر از من نشسته بود و من در برابرش زانو زده بودم. بنده وار جلویش نشسته بودم. چیزی مثل لقمه غذا در دست او بود که من آن را فقط می بوسیدم و نمی خوردم. شخص سوم هم در کنارمان بود. احساس شعف و شور عجیبی داشتم. نگاه من به او بود ولی او چشمانش به جایی دیگر خیره بود و در کل اصلاً به چشمان من نگاه نکرد.
روایتگری شهدا
🍀ناگفته ای از شهید مصطفی کاظم زاده 🔹️حمید داودآبادی 🔸️بخش سوم 🍂در ادامه صحبت های من و مصطفی در خواب
⚡به او گفتم: ح- تو شهدا رو می بینی، مثلاً سعید (طوقانی) اینارو؟ م- آره، همه اونجا هستن. ح- سلام منو بهشون برسون و بگو بِهِم سر بزنن. م- باشه، بهشون میگم. ح- اونجا هم مادیه؟ م- یعنی چی؟ ح- یعنی اینکه اونجا هم مثل اینجا غدا می خورین و خوشین؟ م- آره اونجا هم خورد و خواب داریم. ح- چه جوریه، با حاله؟ م- خیلی با حاله، اون قدر قشنگه. ح- دوست دارم بیام اونجا ... مکثی کرد و فقط لبخندی زد شاید لبخندش علامت رضا بود. ح- مصطفی وقتی ترکش خورد توی سرت، حالیت شد؟ م- نه چیزی نبود. 💢اینجا را که آخرین لحظات دیدار بود، با حسرت به او نگریستم و گفتم: ح- مصطفی، منو دوست داری؟ م- خب آره چطور مگه؟ ح- منم دوست دارم بیام اونجا ولی، می ترسم. نمی دونم اونجا چه جوریه. دراین لحظه مصطفی تبسمی زیبا کرد. تبسمی به دلنشینی آخرین لبخند در آخرین لحظات قبل از شهادت و حتی در زمان جان به جان آفرین تسلیم کردن. پایان 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 ☜【 روایتگری_شهدا】 ✅ @shahidabad313 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 خاطِرخواه داری؟! 🎙 به روایت: حاج حسین یکتا 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 ☜【 روایتگری_شهدا】 ✅ @shahidabad313 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☀️ ‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🍂دقت کنید: ما همین قاسم سلیمانی که هستیم اگر خدا بهمون رحم نکنه معلوم نیست تا آخر باشیم 🌷 ‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🌷 🌷 🔹️(ره) 🔹️ 🔹️ 🔹️ 🔹️ ┏━━━🍃🌷🕊━━━┓ 🌷 @shahidabad313 🌷 ┗━━━🕊🌷🍃━━━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 🔹قسمت سوم 🎙 به روایت: حاج حسین یکتا 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 ☜【 روایتگری_شهدا】 ✅ @shahidabad313 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💎اسير ص ۱۰۵ ✔مهدي فريدوند، مرتضي پارسائيان 💚برخورد ابراهیم با افسر بعثی❤️ 💎...عمليات بر روي ارتفاعات بازي دراز آغاز شد. ما دو نفر كمي به سمت بالای ارتفاعات رفتيم. از بچه هاي خودي دور شديم. به سنگري رسيديم که تعدادي عراقي در آن بودند. 🍁@shahidabad313 💎با اسلحه اشاره كردم که به سمت بيرون حركت كنيد. فكر نمي كردم اينقدر زياد باشــند! ما دو نفر و آنها پانزده نفر بودند. گفتم: حركت كنيد. اما آنها هيچ حركتي نمي كردند! 🍁@pmsh313 💎طوري بين ما قرار گرفتند كه هر لحظه ممكن بود به هر دوي ما حمله كنند. شايد هم فكر نمي كردند ما فقط دو نفر باشيم! 💎دوباره داد زدم: حركت كنيد و با دســت اشاره كردم ولي همه عراقيها به افسر درجه داري كه پشت سرشان بود نگاه مي كردند! 💎 ابروهايش را بالا مي انداخت. يعني نرويد! خيلي ترسيدم، تا حالا در چنين موقعيتي قرار نگرفته بودم. دهانم از ترس تلخ شد. 🍁@shahidabad313 💎يك لحظه با خودم گفتم: همه را ببندم به رگبار، اما كار درستي نبود.هر لحظه ممكن بود اتفاق بدي رخ دهد. از ترس اسلحه را محكم گرفتم. از خدا خواستم كمكم كند. 💎يك دفعه از پشت سنگر ابراهيم را ديديم. به سمت ما مي آمد. آرامش عجيبي پيدا كردم. تا رسيد، در حالي كه به اسرا نگاه مي كردم گفتم: آقا ابرام، كمك! پرسيد: چي شده؟! 💎گفتم: مشكل اون افسر عراقيه. نمي خواد اينها حركت كنند! بعد با دست، افسر را نشان دادم. لباس و درجه اش با بقيه فرق داشت و كاملا مشخص بود. 🍁@shahidabad313 💎ابراهيم اســلحه اش را روي دوشش انداخت و جلو رفت. با يك دست يقه افسر بعثي و با دست ديگر كمربند او را گرفت و در يك لحظه او را از جا بلند كرد! چند متر جلوتر او را جلوي پرتگاه آورد. 💎تمامي عراقيها از ترس روي زمين نشســتند و دستشان را بالا گرفتند. افسر بعثي مرتب به ابراهيم التماس مي كرد و مي گفت: الدخيل الدخيل، ارحم ارحم و همين طور ناله مي كرد. 🍁@pmsh313 💎ذوق زده شــده بودم، در پوست خودم نمي گنجيدم، تمام ترس لحظات پيش من برطرف شــده بود. ابراهيم افسر عراقي را به ميان اسرا برگرداند. 💎آن روز خدا ابراهيم را به كمك ما فرستاد.بعد با هم، اسرا و افسر بعثي را به پايين ارتفاع انتقال داديم ┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━┓ ❖ @shahidabad313 ❖ ┗━━─━━━⊰✾✿✾⊱┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💌 🌹 ‌شهـــید سید حمید تقوی فر: وحدت خودتان را فراموش نکنید، دنبال اجرای دستورات خداوند متعال و انبیاء و ائمه طاهرین باشید بهانه برای تفرقه زیاد است و راحت می شود پیدا کرد که از یکدیگر فاصله بگیرید و رضایت شیطان و غضب الهی را فراهم نمایید. هنر این است که دنبال بهانه برای وصل و ارتباط باشید. 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 ☜【 روایتگری_شهدا】 ✅ @shahidabad313 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊