eitaa logo
روایتگری شهدا
23.1هزار دنبال‌کننده
11.3هزار عکس
5.1هزار ویدیو
72 فایل
🔰 #مقام_معظم_رهبری: 🌷 #شهدا را برجسته کنید،سیمای #منوّر اینها را درست در مقابل چشم جوانها نگه دارید. 🛑لطفا برای نشر مطالب با #مدیر_کانال هماهنگ باشید.🛑 📥مدیر کانال(شاکری کرمانی،راوی موسسه روایت شهدا،قم) 📤 @majnon313
مشاهده در ایتا
دانلود
📚کتاب 💢خاطرات 🍂قسمت نوزدهم 📝مبارز کوچک♡ 🌷سال ۱۳۵۷ در حالی که جگر گوشه ام هنوز دوازده سالش تمام نشده بود با شوق وارد حوزه محمودیه شهر فاروج شد محمدم با وجود سن کمی که داشت ضد شاه دست به کارهای بزرگی میزد که برخی توان چنین جسارتی را به حکومت وقت نداشتند ولی او در کنار تحصیل مبارز کوچکی بود که میخواست این گونه با عمل خود به عنوان یک طلبه از مرحوم امام خمینی حمایت کند. 🔸️چند هفته پس از ورود به حوزه برای دیدار خانواده به روستا برگشت و پالتوی طلبگی را پوشیده بود و من از شوق دیدارش اسفند به دست دورش میچرخیدم پس از دو روز محمدم را دیدم که کنار تشت تنور نشسته و زغالهای قطور سرد شده را در قوطی شیر خشکی می ریزد. او می گفت میخواهم آتشی به پا کنم که دودش چشم دشمنان امام و انقلاب را کور کند 🌷ولی من فکر می کردم زغالها را میبرد تا با دوستانش چای آتشی درست کند. دفعه دیگر که به روستا برگشت علاوه بر زغال تیر و کمان چوبی دوران کودکی اش را هم برداشت و با مشتی سنگ ریزه در ساک دستی اش جاساز کرد پرسیدم تیر و کمان برای چه میبری؟ پاسخ داد: با دوستان قصد تفرج داریم گمان میکردم این وسایل را آماده میکند تا با دوستانش آب و هوایی عوض کنند. 🔸️پس از یک ماه انقلاب اسلامی به پیروزی رسید و محمد تمام واقعیت را برایم تعریف کرد و گفت: ننه جان دوست ندارم حقیقت را از شما پنهان کنم بنده زغالها را از روستا می بردم و روی دیوارها شعار مینوشتم و تیر و کمان را هم برای شکستن شیشه اتومبیل مأموران شاه استفاده میکردم، مأموران خودروهای خود را در بیرون از محوطه شهربانی منتهی به خیابان پارک میکردندو ساعت مشخصی به تعقیب انقلابیها می پرداختند و بنده برای معطل کردنشان لاستیک خودرو آنهارا پنچر میکردم. 🌷اوهمچنین تعریف میکرد که شبی از حوزه علمية فاروج به قصد خرید مایحتاج به داخل شهر رفتم، در خیابان اصلی دکانی بود که صاحب دگان از طرفداران شاه بود و مشروب هم می فروخت، موقع برگشت از خرید ناگاه چشمم به چند نفر از مأموران شاه در همان دکان افتاد که مشغول مشروب خوری بودند 🔸️با دیدن این صحنه صورت خود را با شال و کلاهم پوشاندم و بی محابا یکی از شیشه های نوشابه دستم را به سمت مأموران شاه پرتاب کردم و گریختم، این پرتاب باعث شکستن شیشه دگان شد و پاشیدن خرده شیشه ها روی مأموران منجر به تحریک آنها شد، 🌷مأمورها که حسابی عصبانی شده بودند دنبالم میکنند بنده به مسجد دور میدان پناه بردم و تا چند ساعت در توالت مسجد مخفی شدم و پس از اطمینان از رفتن مأموران از راه میانبر به حجره بازگشتم... ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷🕊🍃 کسانی‌به امام‌زمانشان خواهند رسید که اهل‌ِسرعت‌ باشند؛ و اِلّا تاریخ‌ِ‌کربلا نشان‌ داده ،که قافلهٔ حسین‌ معطل‌ِ کسی نمی‌ماند ..! شهیدآوینی ✍🏻 🥀 🕊 ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💌 ‌شهـــید محمدحسین بشیری❣️🍃 شهادت اگر بخواهیم خیلی خوب است، اما مهمتر از شهادت انجام وظیفه است و کسب رضایت خدا ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈ @talangoremazhabi ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
✍شهید حاج قاسم سلیمانی این یک قاعده الهی است. هرکس به امیرالمومنین نزدیک‌تر شد به این مدار مغناطیسی علی بن ابی‌طالب، این مدار به او اثر می‌گذارد. او کمیل بن زیاد می‌شود. او ابوذر غفاری می‌شود. او سلمان پاک می‌شود. فلسفه‌ی شهید فلسفه‌ی این اتصال است. این قطره اتصال یافته به دریا قطره دیگر دیده نمی‌شود. او همگی دریاست. دریای الهی. او وصل به مدار مغناطیسی الهی و ائمه شده. دیگر او دیده نمی‌شود چون آن مدار اتصال را دارد. او جزئی از ائمه شده و جزئی از معصوم شده.... ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
🌹 تصویر و جمله منتشر نشده از کتابخوانی سردار سلیمانی به‌مناسبت آغاز هفته کتاب و کتاب‌خوانی ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💬واکنش یک کاربر عرب به سخنان رئیس جمهور 🔹تنها مسلمان در بین بت‌پرستان ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📚کتاب 💢خاطرات 🍂قسمت بیستم 📝قضا بی غذا♡ 🌷محمد پس از به پایان رساندن مقطع ابتدایی وارد حوزه علمية محمودیه شد. هنوز به سن تکلیف نرسیده بود ولی نمازش را مرتب میخواند به خصوص از وقتی که پا به عرصه طلبگی گذاشت علاوه بر واجباتش به مستحبات نیز اهمیت میداد. 🍃شبی به اتفاق دوستانش تصمیم گرفتند نماز شب را تجربه کنند. خلاصه آن شب نماز شب را خواندند و برای ساعاتی خواب بر آنها غلبه کرد و نماز صبحشان قضا شد. 🌷وقتی از خواب بر می خیزند که آفتاب نیمی از حیاط حوزه را در بر گرفته است با شرمندگی در کلاس درس حاضر می شوند و استادشان قدری آنها را مؤاخذه میکند و میگوید بین نماز مغرب و عشا حتماً قضایش را به جا آورید. 🍃خلاصه پس از خواندن نماز ظهر طلبه ها برای دریافت غذا جلو پنجره آشپزخانه صف می بندند و نوبت به محمد میرسد آشپز به او توجه نمیکند و نفرات بعدی را غذا میدهد و محمد کنار می ایستد و پس از اینکه جماعت پراکنده میشوند از پنجره به آشپز می گوید: می بخشید بنده غذایم را نگرفته ام آشپز با بداخلاقی پرخاش میکند و با لحنی نامناسب به او میگوید: تو همراه نماز صبحت قضای خودت را گرفتی چه نیازی به غذای ما داری؟ 🌷محمد با ناراحتی می پرسد: امروز تمام افراد حجره ما نمازشان قضا شده پس چرا به آنها غذا دادی؟! این بی عدالتی است. آشپز می گوید: دلم خواسته به تو هیچ ارتباطی ندارد بعد هم پنجره را محکم می بندد. محمد کمی قدم میزند و با خود میگوید آشپز راست ،گفت من لایق خوردن نان سفرۀ امام زمان نیستم. 🍃بعد هم ساک بسته و حوزه را ترک میکند از شدت گرسنگی به کافه ای می رود ودیزی اش را می خورد، سپس به منزل خواهرش که در همان شهر زندگی میکند رفته و یک شب راآنجا می ماند. صبح فردا به روستا می آید. 🌷از حقیقت ماجرا حرفی به زبان نمی آورد وقتی آمد فکر کردیم مرخصی دارد. یک هفته از ترک تحصیلش می گذشت که ناگاه شنیدم کسی بر در منزلمان مشت میکوبد وقتی در را باز کردم آشپز حوزه علمیه را مقابلم دیدم 🍃بنده خداجریان را برایم تعریف کرد و گفت: برادرت تحمل زورگویی را ندارد حتی اگر مخاطبش استاد یا بزرگتر از او باشد نمی تواند در مقابل کج خلقی ها ساکت بماند، مدام از نحوه برخوردم با دیگران خرده میگیرد خطاهایم را گوشزد میکند و این رفتارش برایم گران تمام می شود، 🌷همه محمّد را فردی شجاع و حق طلب می شناسند، نماز قضا را فرصتی دانستم تا او را نزد دوستانش خجل کنم عقده از دلم باز کنم ولی نشد زیرا تبعیض راهش نبود میدانم خطای بزرگی را مرتکب شدم ولی آمده ام تا از محمد عذر بخواهم و او را به حوزه برگردانم. محمد را با وساطت اشکهای مادرم به حوزه بر گرداندم... ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷🕊🍃 وشھادت‌پایان‌ڪسانیست‌ڪہ‌.. دࢪاین‌ࢪوزگاࢪگوششان‌غباࢪدنیا‌نگࢪفتہ‌باشد! وصدا؎آسمان‌ࢪابشنوند! وشھادت‌حیاتِ‌عِندَࢪَبِّ‌است..! 💔🥀 🕊 ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💌 شهـــید حسین ‌معز غلامی❣️🍃 هر کاری کنی یکی ناراضیه، پس برای کسی کار نکن جز خدا... ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻شهید حاج قاسم سلیمانی: هیچ شبی نیست ما نخوابیم و به شما فکر نکنیم... 🇵🇸 ‌‌ ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
☝️ این شیرزن «الناز دارابیان» ★رکورد آسیا رو شکست؛ ★طلا گرفت؛ ★پرچم ایران رو بالا آورده؛ ★برای اهدای مدال با چادر اومد؛ ★با خواندن سرود ملی اشک ریخت؛ ★بعد هم گفته مدالم رو به کودکان غزه اهدا می‌کنم. ✖️ولی رسانه‌هامون چقدر بهش ضریب دادند!؟ تقریباً هیچ... همه هم استاد و فرمانده جنگ نرم😏 ❌حالا اگه یه خانمی کشف کرده بود! تو تمام رسانه‌ها پوشش داده می‌شد! ❌ خودتون قضاوت کنید که کدام کار مولد امید و بصیرت و نشاط در جامعه است؟ کار این بانوی ورزشکار یا کار فلان سلبریتی کشف‌حجاب کرده؟ پس چرا کار اولی عامدانه پوشش داده نمی‌شود و کار دومی با قدرت و حمایت زیاد پوشش داده می‌شود؟ 🔹️ 🔸️ ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔰 لوح | «برکت موضع رهبری» ✍سید حسن نصرالله، دبیر کل حزب‌الله لبنان، در مراسم بزرگداشت روز شهید: 💢اگر نیروی مقاومتی در لبنان وجود دارد، اگر نیروی مقاومتی در فلسطین وجود دارد، اگر نیروی مقاومتی در عراق وجود دارد، این به برکت موضع شجاعانه و قاطع رهبری جمهوری اسلامی ایران است. ۱۴۰۲/۰۸/۲۰ ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹🌹۲۵ آبان ماه ۱۳۶۱ روز حماسه اصفهان ، اصفهانی ها ۳۷۰ شهید عملیات محرم را بر دوش خود تا گلستان شهدا بدرقه کردند. ♦️ سخنان تاریخی امام خمینی (ره) به مناسبت تشییع ۳۷۰ شهید دراصفهان: در کجای دنیا جایی را مثل اصفهان پیدا می کنید که چند روز پیش ۳۷۰ شهیدش را تشییع کردند. همین ملت شهید داده همچنان بر خدمت خود به اسلام ادامه می دهند. 📚صحیفه نور، جلد 17، سخنرانى3/9/61 ♦️ بخشی از سخنان امام خامنه ای در سالروز ۲۵ آبان در جمع مردم اصفهان: من لازم میدانم در همین زمینه (مناقب اصفهان ،مردم اصفهان) چند جمله ای عرض کنم، اینها شناسنامه این مردم مومن وغیرتمند و ایستاده پای کار به حساب می آید. مردم اصفهان در یک روز سی صد وهفتاد شهید را تشیع کردند، خم به ابرو نیاوردند، بماند که همان روز اعزام به جبهه داشتند پشتیبانی داشتند و حرکت کردند. ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📚کتاب 💢خاطرات 🍂قسمت بیست و یکم 📝ورود ممنوع♡ 🌷برادرم؛ محمد در همان شهری که بنده ساکن بودم درس میخواند و البته خیلی هم به من سر میزد. یک هفته ای میشد که از محمد خبری ،نداشتم هر چه کردم نتوانستم خودم را قانع به ماندن کنم چادرم را پوشیدم و دوان دوان خودم را به حوزه محمودیه رساندم. 🔸️در حوزه علمیه نیمه باز بود با احتیاط نگاهی به داخلش انداختم، طلبه های جوانی در صحن حیاط مشغول گفت و گو با یکدیگر بودند وارد شدم و به طرف یکی از جوانان قدم برداشتم و با صدای بلند پرسیدم پسر جان برادرم اینجا درس میخواند او را میشناسی؟ 🌷جوان نگاهش را زمین انداخت و گفت: خواهرم شما را به دفتر مدیریت می برم هر سؤالی دارید بپرسید تا شما را راهنمایی کنند به اتاق مدیریت رفتیم. پرسیدند: خواهرم اینجا چه میخواهی؟ با التماس گفتم برادرم اینجا درس میخواند مدتی است که او را ندیده ام دلتنگش هستم ا لطفاً صدایش کنید او را ببینم. مدیر لبخندی زد و گفت خواهرم نام برادرتان چیست؟ گفتم: محمد علی برزگر 🔸️مدیر همان جوان را به دنبال محمّد فرستاد تا بیاید تا آمدن محمد در دفتر نشسته بودم و چایی میخوردم که صدای محمد در گوشم پیچید سلام علیکم حاج آقا! با بنده فرمایشی داشتید؟ در خدمتم با خوشحالی استکان را روی میز رها کردم و چادرم را مثل دو بال به رویش گشودم و او را در آغوش کشیدم و گفتم کجا بودی داداش جان؟ نمیگویی چشم انتظارت میمانم. 🌷محمد با تعجب نگاهی به من انداخت و پرسید: آبجی شما اینجا چه میکنی؟ گفتم: از بس دل تنگت شدم که دیگر نتوانستم دوریت را تحمل کنم به این دلیل سراغت آمدم تا تو را ببینم. مدیر ما را تنها گذاشت. محمد :گفت بندگان خدا خیلی محبت داشتند که شما را اجازه ورود داده اند. پرسیدم: چرا نگذارند؟ حجابم که کامل است. 🔸️محمد خندید و گفت: آبجی اینجا هم قوانین مخصوص به خود دارد، نباید زنان به محوطه ما وارد شوند پرسیدم: من که با تو ،محرمم اشکالی ندارد محمد گفت: البته ولی برای جوانان این مدرسه که نامحرم .هستی آنجا بود که فهمیدم چه کار نادرستی را انجام داده ام، خدا خیرشان بدهد، با این وجود کسی بر من خُرده نگرفت تا اینکه محمد مرا آگاه کرد. 🌷بلافاصله پس از گفته های محمّد خودم را جمع و جور کردم و از مدیر عذرخواهی کردم وفوراً به منزلم بازگشتم چه کنم؟! دیدار محمد روحم را تازه و حرف زدن با او آرامم میکرد... ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا