#وفات_ام_البنین
💢شب وفات مادر حضرت علمدار
✅ آیت الله العظمي حاج سيد محمد حسيني ميفرمود:
شخصي در #عالم مکاشفه، حضرت ابالفضل العباس را ديد و عرض کرد: آقا جان! حاجتي دارم و نميدانم براي روا شدن آن به چه کسي متوسل شوم؟
قمر بنيهاشم فرموده بود: به مادرم ام البنين #متوسل شوید.
📚ستاره درخشان مدینه حضرت ام البنین(س) ، ص ۱۴۲
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
┏━━━🍃🌷🍃━━━┓
🌷 @shahidabad313
┗━━━🌷🍃🌷━━━┛
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
امر به نماز 🌺
گفت: من باید یهجوری بهش بگم که نماز بخونه. گفتم: ممکنه ناراحت بشه. رفت و آرام دست روی شانههايش گذاشت و گفت: اگه میخواهی با ما باشی، عصری بیا مسجد. خیلی بااحتیاط از جلوي مأمورها گذشتیم و وارد مسجد شدیم. منتظر نشسته بود؛ صف اول!
شهید ناصر قاسمی
«گمنام مثل من»، ص6
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
┏━━━🍃🌷🍃━━━┓
🌷 @shahidabad313
┗━━━🌷🍃🌷━━━┛
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥🚨 فیلمی ویژه از #امید_اکبری و #علیرضا_بروجی از شهدای حادثه تروریستی جاده خاش-زاهدان
🔹اگر ما شهید شدیم این فیلم را از ما به یادگار داشته باشید. سلام ما را هم به آقای خامنهای برسونید.
@Afsaran_ir
🌹دلتنگیهای دختر شهید «داوود شجاعی علیآبادی» برای پدر جانباز شیماییاش که چند سالی است از داغ فراقش میگرید:
✍️ آيا ميتوان چون تو زيست؟ چه شبها كه به همراه مادرم ديده بر هم ننهادي تا مرا در خواب ناز نگهداري، چه اشكها به رخسار پرمهرت فرو ريخت تا من ناراحت نباشم.
ماههاي محرم در ايام كودكي را دوست داشتم به همراه پدرم به هيئت رفته و زنجير بزنم؛ پدر مرا با خود ميبرد. من وقتي كه زنجير ميزدم براي جانبازان شيميايي دعا ميكردم و خواستار شفايشان ميشدم؛ چون ذرّه ذرّه آب شدن پدرم را ميديدم و در كنارش فداكاري مادر در مراقبت از او. وقتي در كنكور قبول شدم، پدرم گفت: «دخترم لطف خدا و سعي و تلاش خودت بود كه توانستي قبول بشوي».
اگر روزي غيرت او خرمشهر را آزاد كرد و سلامتي خويش را در راه اسلام و ميهن نثار كرد، حال، من هم به اميد خدا ميخواهم رشته مورد علاقهام را تا دكترا ادامه دهم تا روح پدرم با موفقيتهاي من شاد گردد.
@Afsaran_ir
محمودرضا در خدمت مستضعفان
💠میدان انقلاب سر خیابان کارگر جنوبی باهم قرار داشتیم.
یک پراید سفید رنگ داشت که آن روز با همان آمد . سوار شدم و راه افتادیم سمت اسلامشهر.
همیشه می نشستم توی ماشین و بعد روبوسی می کردیم، آن روز موقع روبوسی دیدم #چشم هایش سرخ است و سر و ریشش پُر از #خاک.
از زورِ خواب به سختی حرف می زد. حتی کلمات را اشتباه ادا می کرد.
مرتب دستش را می کشید روی سرش، به زور چشم هایش را باز نگه داشته بود.
گفتم : چرا اینطوری هستی؟
گفت : سه چهار روز است درست نخوابیده ام و خانه هم نرفته ام .
گفتم : بیابان بودی؟
گفت: آره.
می دانستم دروه آموزشی برگزار کرده است.
گفتم : خب اینطوری درست نیست، زن و بچه هم حق و حقوقی دارند ،چرا خانه نرفته ای؟
🌷گفت : بعضی از اینهایی که مهمان ماهستند ، (منظورش نیروهای مقاومت بود) خیلی مستضعفند ، طرف کاپشنش را فروخته آمده .
چطور این ها را وِل کنم بروم خانه بخوابم ؟!!
📚کتاب تو شهید نمی شوی ،حیات جاودانه شهید محمودرضا بیضائی به روایت برادر /صفحه ۶۴
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
┏━━━🍃🌷🍃━━━┓
🌷 @shahidabad313
┗━━━🌷🍃🌷━━━┛
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊