eitaa logo
روایتگری شهدا
23.6هزار دنبال‌کننده
11.5هزار عکس
5.2هزار ویدیو
72 فایل
🔰 #مقام_معظم_رهبری: 🌷 #شهدا را برجسته کنید،سیمای #منوّر اینها را درست در مقابل چشم جوانها نگه دارید. 🛑لطفا برای نشر مطالب با #مدیر_کانال هماهنگ باشید.🛑 📥مدیر کانال(شاکری کرمانی،راوی موسسه روایت شهدا،قم) 📤 @majnon313
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷 _چشمان همیشه منتظر مادران ✍من مادرت اینجا هستیم درست است با سکوت حرف می زد اما از نگاهش به روی قبر می شه فهمید که داره در دل می کنه می گه نیگا نکن با عصا راه می روم مادربزرگ به پدربزرگ نگاه می کنه می گه علی اکبر یادته وقتی مجتبی می خواست بره جبهه نگذاشت صورتش را ببوسم حتی وقتی رفت می رفت گفت دیگه نمی اید دلیل ان را هیچ وقت نفهمیدم مرد حرفهای زن را گوش داد فقط یک مرثیه دل انها را شاد می کرد یاد امام وشهدا دل می بره کربلا ارام دست هایش را به اسمان برد به پسرش گفت این مثل تو در جبهه بودند اشک در چشمان پدر بزرگ ومادربزرگ جاری می شد چقدر پدر بزرگ ومادربزرگ دعا می کردند دایی مجتبی پیدا شود 🔖بعد از ۳۵ سال با آزمایش dna شناسایی شد مزارش در استان شهدای گمنام شهرک ولایت است 🌾 ارسالی از خواهر زاده شادی روح پاک همه شهدا صلوات🌾 ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞❓🎞❓🎞 ⭕️ پرسش: با فرزندان دختر که در دوران نوجوانی- علیرغم دقت والدین در تربیت صحیح- حجاب خود را کنار گذاشته‌اند و رفتارهای ناصحیح دارند، چگونه باید برخورد کرد؟ 🔹️ 🔸️ ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📚کتاب 💢خاطرات 🍂قسمت نهم 📝 احترام به مـــــــادر♡ 🌷پسرم هنوز وارد حوزه علمیه نشده بود. کودکی یازده ساله بود و در دبستان ابتدایی روستا درس می خواند پدرش به رحمت خدا رفت و سرپرستی او و برادر کوچکش را بر عهده من گذاشت. شکر خدا، دیگر بچه ها متأهل و مستقل بودند. 🔹️شبی من با محمد و رسول مشغول خوردن شام بودیم که رادیو خبر ناگواری از تبعید امام خمینی به پاریس را که موجب اعتراض و شهادت بسیاری از هموطنان در کشور شده بود اعلام کرد. محمد با شنیدن خبر شروع به سرفه کرد پارچ آب را بر خلاف همیشه فراموش کرده بودم. 🌷سرفه ها امانش نمی داد نیم خیز از جایم برخاستم تا از پارچ روی تاقچه لیوانی آب به او بدهم که شانه ام را با دو دست کوچکش گرفت و مرا سر جایم نشاند و خودش از جا برخاست، مقداری آب در لیوان ریخت و به طرفم آمد و با سرفه گفت :بسم الله ... گفتم نوش جانت باشد. پس از خوردن آب سلامی به حضرت امام حسین داد و از غذا دست کشید و بابت تهیه شام تشکر کرد. 🔹️ گفتم: پسرم چرا نگذاشتی تا برایت آب بیاورم یعنی مادر آن قدر پیر شده که نمی تواند یک لیوان آب بیاورد. سرش را پایین انداخت و گفت: مادر جان من شرم دارم از اینکه بنشینم و شما برایم آب بیاوری بعد هم با حالتی گرفته از این خبر ناگوار به اتاقش رفت. 🌷خبر آن شب رادیو هر چه بود دلشوره ای عجیب در دل محمدم ایجاد کرد و این اتفاقات سیاسی تصمیم بزرگی را در سرنوشت فرزندم مقدر کرد و او را به حوزه علمیه وارد کرد... ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷🕊🍃 ای دیدنت بهانه ترین خواهش دلم فڪری بڪن برای من و آتش دلم دست ادب به سینه ی بی‌تاب میزنم صبحت بخیر حضرت آرامش دلم ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯