eitaa logo
روایتگری شهدا
25.7هزار دنبال‌کننده
11.7هزار عکس
5.3هزار ویدیو
72 فایل
🔰 #مقام_معظم_رهبری: 🌷 #شهدا را برجسته کنید،سیمای #منوّر اینها را درست در مقابل چشم جوانها نگه دارید. 🛑لطفا برای نشر مطالب با #مدیر_کانال هماهنگ باشید.🛑 📥مدیر کانال(شاکری کرمانی،راوی موسسه روایت شهدا،قم) 📤 @majnon313
مشاهده در ایتا
دانلود
11.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
.. 🎥حاج قاسم برایمان از محبت مادری حضرت زهرا به رزمندگان می‌گوید: 🍁ما هر وقت در سختی های جنگ فشارها بر ما حادث میشد، اون وقتی که مضطر میشدیم، پناهگاهی جز زهرا نداشتیم، پناهگاهمان زهرا بود... 🏴 🍁 ️🍂 ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷🕊🍃 حضرت مادر💔 دستم را به پرچمت میگیرم شبیه رزمنده ها... که دلشان گرم بود به سربند یا زهرا (س) گرمای دست مادر گرم میکند یخ دنیا را... 🕊 ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💌 گاهی برای پرواز و اوج گرفتن باید برای انجام کار خیر یا گرفتنِ دستی خیلی پایین بیایید...! شهید آقا رسول خلیلی🕊❣️ ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
🏷شهادت داستانِ زندگے آنانے است که فهمیدند دنیا جاے ماندن نیست... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
📌 مادر شهید یوسف داورپناه : من مظلوم ترین مادر شهید ایرانی هستم 🔹 مادر شهید: پسرم یوسف بعد از عملیات آزادسازی خرمشهر برگشت ◇ کوموله ها ریختند و یوسف رو دستگیر کردند ، گفتند به خمینی توهین کن یوسف این کار رو نکرد. ◇ به من گفتند توهین کن، گفتم چنین کاری نمیکنم. گفتند: بچه ات را میکشیم بازهم قبول نکردم. ◇ پسرم رو بستند به گاری و جلو چشمم سر از تنش جدا کردند و با ساطور دست ها و پاهاش را قطع کردند، شکمش را پاره کردند و جگرش را درآوردند ◇ گفتند: به خمینی توهین کن، بازم توهین نکردم ، من رو با جنازه تکه پاره شده پسرم در یک اتاق گذاشتند و در رو قفل کردند ◇ بعداز ۲۴ ساعت در را باز کردند گفتند: باید خودت پسرت را دفن کنی.گفتم : من طاقت ندارم خاک روی سر پسرم بریزم ◇ گفتند: جنازه اش را میبندیم پشت ماشین و تو روستاها میگردانیم ◇ شروع کردم با دستان خودم قبر درست کردن، با گریه می گفتم: یا فاطمةالزهرا، یا زینب کبری؛ انگار همه عالم کمکم میکردند برای حفر قبر پسرم. ◇ دلم گرفت، آخه پسرم کفن نداشت که جنازه اش را کفن کنم گوشه ای از چادرم را جدا کردم و بدن تکه تکه پسرم را گذاشتم داخل چادر. ◇ فقط خدا خودش شاهد هست که یک خانم چادری بالای قبر ایستاده بود و به من دلداری میداد و میگفت: صبر داشته باش و لا اله الا الله بگو. ◇ کنار قبرش نشستم و با دستان خودم یواش یواش رو صورت یوسفم خاک ریختم؛ به همین خاطر من مظلوم ترین مادر شهید ایرانی هستم. 🔻 مادران شهدا مثل کوه پای نظام جمهوری اسلامی و ولایت ایستادند 🔹️ به راستی ما کجای کار هستیم ؟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
5.97M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 پدرم گفت یک ماشین فراری به تو میدهم اگر حجابت را برداری ♦️سرگذشت دختر آمریکایی که برای به انحراف کشاندن زنان مسلمان مأمور به مطالعه قرآن شد ولی ... 💢سخنان خانم شریفه کارلو اندلسی که در یک سازمان ضداسلامی به منظور دوری مسلمانان از دین به اسلام معرفی شد و بعدها مسلمان شد. 🔹️ 🔸️ ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📚کتاب 💢خاطرات 🍂قسمت سی و چهارم 📝طلبه ناشناس♡ 🍁محمد در حوزه علمیه امام خمینی(ره) کاشان تحصیل میکرد گمانم این بود در آن زمان آنجاست. وقتی به جبهه اعزام شدم گردان ما با گردان دیگری ادغام شد تا به کمک یکدیگر حمله کرده و به هدف همه منتظر و آماده فرمان بودیم. برسیم. 🌷ناگهان در یکی از چادرها برادرم محمد را دیدم و با تعجب صدایش زدم: محمد سرش را برگرداند. حدسم درست بود خودش بود که دست تکان میداد و با لبخند همیشگی اش آغوش می گشود 🍁 به به ....عزیز برادرم..... در آسمانها دنبالت می گشتم می بینم در زمین سیر میکنی؟ از او پرسیدم: اینجا چه میکنی؟ چرا درس را رها کرده ای و به جبهه آمده ای؟ خندید و گفت داداش جان چه اشکالی دارد؟ چند وقتی تعطیل بودم به این خاطر جبهه آمدم تا خدمتی کرده باشم. دوباره پرسیدم پس چرا با لباس روحانیت نیامدی؟ محمد سرش را پایین انداخت و :گفت آن طوری مرا به خط مقدم نمی برند 🌷 از صدای گفت و گوهای بردارانه ما دوستان و همسنگران او نیز به ما ملحق شدند و با حسرت از من پرسیدند جان ما بگو درست شنیده ایم، محمد شما طلبه است یا نه؟ گفتم بله چطور؟ 🍁متأسف شدند که چرا خودشان متوجه نشده اند و اصلاً چرا تا کنون خودش را معرفی نکرده و چیزی از این مسأله به ما نگفته است. رزمنده ای دیگر گفت: هر مسأله شرعی برای گروه ما پیش میآمد، همین برادر شما به راحتی جواب میداد ما فکر میکردیم او یک رزمنده باسواد است 🌷پیرمردی ادامه داد و گفت: محمد را مثل فرزند خود دوست میدارم به جای رزمندگان سال خورده نگهبانی میدهد، موی سر و صورتمان را اصلاح میکند ظرف و لباسمان را میشوید و به امورمان رسیدگی میکند 🍁دیگری می گفت آقا محمد با ما قرآن کار میکند غذاهای خوشمزه می پزد نوجوانی میگفت اولش از سربازی در جبهه می ترسیدم تا اینکه با برادر محمد آشنا شدم او خیلی مهربان و شوخ طبع است و در پشت خط باما والیبال و فوتبال بازی میکند میخواهم بعد سربازی خدمتم در جبهه را ادامه دهم 🌷 رزمنده میان سالی گفت: عجب مولودی میخواند چه عارفانه به نماز و مناجات می ایستد، نیمه شبها از صدای هق هق گریه هایش بیدارمان میکند و روزها مسابقات کشتی و .... راه می اندازد، کشتی گیر قابلی است، کسی حریف فوت و فنش نمیشود نوجوان دیگری می گفت :چقدر مهارت جنگی دارد؟! چه خوب کار با سلاح را به تازه کارها می آموزد رزمنده دیگری فریاد زد: ای والله اصلا کاکا محمد جبهه است، میدان رزم را تبدیل به میدان بزم کرده است. بیچاره دشمن. همه خندیدند..... 🍁 ولی محمد با پیشانی خیس از عرق سرش را پایین انداخته بود و زیر لب استغفار میکرد و مُدام بحث را عوض میکرد ولی گویا تمام گردان از داشتن رفیق و هم رزمی چون محمد خوشحال بودند و نمی خواستند او را از دست بدهند. 🌷 با اینکه توقع نداشتم برادرم را زیر خمپاره ها ببینم ولی خدا را از داشتن چنین برادر صالحی شاکر بودم که بی منت گره از کار خلق می گشاید و ترس را در دلها خاموش میکند... ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯