💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦
#برشی_از_یک_کتاب
#شهید_محسن_حججی
#شماره_۴۰
💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦
#رزمایش #پست_شب #بیابان #نماز_شب #اشک #زیارت_عاشورا #اذان_صبح #نماز_جماعت
✍یک بار هم در #رزمایشی با هم بودیم.از همان روز اول،موقع پر کردن لوح اصرار می کرد که پستش بیفتد #نصفه_شب.بالاخره دلم را یک دله کردم و رفتم ازش پرسیدم:سِرّش چیه که پستت رو می ندازی این موقع؟کی؟ساعت یک شب به بعد؛درست زمانی که همه می خواستند به هر قیمتی شده از زیر پست در بروند. کجا؟وسط بیابان های رامشه.آب #وضویش را چکاند داخل آتش جلوی رویم:
💠اگه می خوای بدونی باید بمونی پیشم.پیه اش را به تن مالیدم.دکمه آستینش را بست و گفت:می خوام #نماز_شب بخونم. از #اشکی که بین نماز می ریخت،بغضم گرفت.دو رکعت می خواند،بعد می آمد کنارم جلوی آتش می نشست.
💠کمی اختلاط می کردیم، بعد می رفت سراغ دو رکعت بعدی.باز آمد کنارم و #زیارت_عاشورا زمزمه کرد.زمان پست تمام شد. گفتم بروم نفربعدی را بیدار کنم.
💠 گفت: بذار بخوابن،ما که بیداریم!موقع #اذان_صبح تا رفت تجدید #وضو کند،چند نفر از چادرها جستند بیرون.فرستادیمش جلو.هی حاجی حاجی کرد که من از همه کوچک ترم.همه قبولش داشتند که بهش اقتدا کنند.
🍀راوی:غلامرضا عرب،همکارشهید
📚#کتاب_سربلند فصل ۴ ص ۲۱۳
هدیه نثار روح این #شهید بزرگوار #صلوات
🌺الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌺
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
✅ @shahidabad313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
🌷😭شهیدی که گوشتش به دست ضد انقلاب خورده شد.
🔺شهیداحمد وکیلی که با پیروزی انقلاب نام مستعار سعید را برای خود انتخاب کرده بود ، بچه شهر قم بود .
حضور در کردستان ، ایمانی قوی و دلی چون شیر را می طلبید ، . در اردیبهشت سال 59 و در جریان عملیات آزاد سازی شهر سنندج بعد از نبردی دلاورانه ، مجروح شد و توسط کومله به اسارت گرفته شد . همان لباس با آرم سپاهی که پوشیده بود ، کفایت می کرد تا خونخواران کومله تا لحظه شهادت بلاهائی بر سر او بیاورند که باور این رفتارها از یک انسان بسیار سخت است
بعد از مجروحیت و اسارت سعید دیگر هیچ خبری از او نبود و نیست و برای همیشه مفقود الاثر شد و تنها سند و حکایت بعد از اسارت ایشان خاطرات یک برادر ارتشی است که از آن دوران دارد :
حدود یك سال و چندی كه در دست کومله اسیر بودم همان اول اسارت كه به پایگاه منتقل شدم، گفتند هیچ اطمینانی در حفظ اینها نیست، به همین خاطر پاشنههای هر دو پایم را با مته و دلر سوراخ كردند و برادران دیگر را هم نعل كوبیدند و با اراجیف و فحاشی بر این عملشان شادمانی میكردند. بعد از 18 روز قرار شد ما را به سبك دموكراتیك و آزادانه!! محاكمه و دادگاهی كنند.
🔺روز دادگاه رسید، رئیس دادگاه، سرهنگ حقیقی را كه همان اوایل انقلاب فرار كرده بود شناختم و محاكمه بسیار سریع به انجام رسید. چون جرم محكومین مشخص بود - دفاع از حقانیت اسلام و جمهوری آن و ندادن اطلاعات- و بالطبع حكم هم مشخص، عدهای به اعدام فوری و بقیه هم به اعدام قسطی (یعنی به تدریج) محكوم شدیم. حكم ما كه اعداممان قسطی بود به صورت كشیدن ناخنها، بریدن گوشتهای بازو و پاها، زدن توسط كابل، نوشتن شمارهای انقلابی! توسط هویه برقی و آتش سیگار به سینه و پشت و تمامی اینها بی چون و چرا اجراء میشد. كه آثارش بخوبی به بدنم مشخص است.
🔺مرسوم است به میمنت ازدواج نوجوانی، جلو پایش قربانی ذبح شود. این رسم را كومله نیز اجرا میكرد با این تفاوت كه قربانیها در اینجا جوانان اسیر ایرانی بود. عروسی دختر یكی از سركردگان بودپس از مراسم، آن عفریته گفت: باید برایم قربانی كنید تا به خانه شوهر بروم، دستور داده شد قربانیها را بیاورند. ۱۶ نفر از مقاوم ترین بچههای بسیج وارتش ودو روحانی را كه همه جوان بودند، آوردند و تك تك از پشت سر بریده شدند، این برادران عزیز مانند مرغ سربریده پر پر میزدند و آنها شادی و هلهله میكردند.
🔺بله، بزرگترین جرم همگی ما این بود كه میخواستیم دست اینان را از سر مردم مظلوم و مسلمان كُرد آن منطقه كوتاه کنیم. سعید 75 روز زیر شكنجه بود، ابتدا به هر دو پایش نعل كوبیده و به همین ترتیب برای آوردن چوب و سنگ به بیگاری میبردند. پس از
دادگاهی شدن محكوم به شكنجه مرگ شد بلكه اعتراف كند. اولین كاری كه كردند هر دو دستش را از بازو بریدند و چون وضع جسمانی خوبی نداشت برای معالجه و درمان به بهداری برده شد و
این بهداری بردن و معالجه كردن هایشان به خاطر این بود كه مدت بیشتری بتوانند شكنجه كنند والا حیوانات وحشی را با ترحم هیچ سنخیتی نیست. پس از آن معالجه سطحی، با دستگاه های برقی تمام صورتش را سوزاندند، سوزاندن پوست تنها مقدمه شكنجه بود به این معنی كه مدتی میگذرد تا پوستهای نو جانشین سوخته شده و آن وقت همان پوستهای تازه را میكندند كه درد و سوزندگیاش بسیار بیش از قبل است و خونریزی شروع میشود و تازه آن وقت نوبت آب نمك است كه با همان جراحات داخل دیگ آب نمك میاندازند كه وصفش گذشت. تمام این مراحل را سعید وكیلی با استقامتی وصفناپذیر تحمل كرد و لب به سخن نگشود.
🔺او از ایمانی بسیار بالا برخوردار بود و مرتب قرآن را زمزمه میكرد. استقامت این جوان آن بیرحمها را بیشتر جری میكرد.
🔺او كه دیگر نه دستی، نه پائی، نه چشمی و نه جوارحی سالم داشت با قلبی سوخته به درگاه خدا نالید كه خدایا مپسند اینچنین در حضور شیاطین افتاده و نالان باشم دوست دارم افتادگیام تنها برای تو باشد و بس
خداوند دعایش را اجابت نمود. سعید را به دادگاه دیگری بردند و محكوم به اعدام گردید. زخمهایش را باز كردند و پس از آنكه با نمك مرهم گذاشتند داخل دیگ آب جوش كه زیرش آتش بود انداختند و همان جا مشهدش شد و با لبی ذاكر به دیدار معشوق شتافت. اما این گرگان كه حتی از جسد بیجانش نیز وحشت داشتند دیگر اعضایش را مثله نمودند و جگرش را به خورد ما كه هم سلولیش بودیم دادند و مقداری را هم خودشان خوردند.
🔺درود بر روح پاک این شهید وتمامی شهیدان
🔴راوی :آقا رمضانی
🔊بفرستید برای اونهایی که میگن مدافعان حرم حضرت زینب برای چه رفتند تا داعشیهای همچون کومله به ایران نیایند وسر جوانهایمان را...
همه ما در دفاع از خون پاک این شهدای گران قدر مسئولیم
✊هستیم بر آن عهدی که بستیم
#شهید
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
✅ @shahidabad313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 کلیپ زیبا
#شهید مدافع_حرم محمودرضا بیضایی 🌺🌿
شادی روح شهدا#صلوات
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
✅ @shahidabad313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
May 11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 آخرین صحبت های نوجوان مدافع حرم قبل از شهادت🌹
برشی کوتاه از #مستند_هفده
مستند هفده، روایت زندگی شهید حسن کریدی؛ نوجوان ۱۷ ساله عراقی که در لاذقیه سوریه به شهادت رسید.
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
✅ @shahidabad313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
✅ امام صادق عليه السلام
✍سه چيز پشيمانى در پى دارد ،
به خود باليدن ،
فخر فروشى ،
و چيره جويى بر ديگران ...
ثَلاثَةٌ تُعقِبُ النَّدامَةَ : المُباهاةُ ، و المُفاخَرَةُ ، و المُعازَّةُ
📚تحف العقول ، ص 320
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
✅ @shahidabad313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
#وصیت_شهید
✍ما میرویم تا #انقلاب مان ، شرف و ناموس مان ، سرافراز بماند ، تا صفحه ای دیگر از #تاریخ ، شرح #شیعه را ، با خونمان بنگارد....
#شهیدحسین_سوری
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
✅ @shahidabad313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
#زندگینامه_شهدا
✍روز سه شنبه 1348/1/12 ، خانه ی حاج اکبر طوقانی ، حال و هوای دیگری داشت .
سعید ، بعد از علی ، محمد ، حمید و خواهرانش به دنیا آمده بود .
💠پدرش از پهلوانان ورزش باستانی بود ، که اخلاق و مرام او ، تاثیر بسزایی در خانواده مخصوصا سعید گذاشت ، تا جایی که او نیز همچون پدر ، به ورزش باستانی رو آورد ، و در سن 7 سالگی بازوبند پهلوانی به بازوی بست .
🍀از شاهکارهای سعید ، 300 چرخ در سه دقیقه ، در سن 6 سالگی بود .
در سن 10 سالگی ، طی حکمی از اولین رئیس فدراسیون ورزشهای باستانی ، بعد از انقلاب ، به سمت سرپرست نوجوانان باستانی کار منصوب شد .
🍁با شروع جنگ و شهادت #شهید_فهمیده ، شوق و بی تابی برای رفتن به جبهه ها در دل سعید ، پیدا شد ، که مخالفت و نصیحت پدر ، او را قانع نکرد .
🍃بعد از مجروحیت علی و شهادت محمد ( برادرانش ) ، در سن 14 سالگی به همراه پدر ، جهت ورزش و آماده سازی رزمندگان ، راهی مناطق جنگی جنوب شد .
🌼عملیات بدر ، ساعت 23 ، تاریخ 20 اسفند 63 با رمز یا زهرا (س) آغاز شد ، تیربارها و گلوله های دشمن به سمت نیروهای ایران دشت را سرخ کرده بود ، شدت آتش خمپاره هم بسیار زیاد بود .
همین طور که نیروها در حال دویدن بودن ، ناگهان سعید ، در حالی که دستهایش را جلوی شکمش گرفته بود ، تغییر مسیر می دهد ، ناگهان دو زانو نشسته و با صورت به خاک افتاد .