🔊 صدای اذان که در دانشگاه میپیچید، عباس خود را برای رفتن به مسجد مهیا میکرد. از جلوی در هر اتاقی که رد میشد و میدید که سرباز ها در آن هنوز مشغول کارند، با خوشرویی و محترمانه میگفت: " کار تعطیل! " اگر همکارانش را هم میدید، غیر مستقیم آن ها را به نماز دعوت میکرد و میگفت: " ما رفتیم نماز! " جزو اولین کسانی بود که وارد مسجد میشد. بعضی از شب ها که عباس در اتاق من استراحت میکرد، هنگام اذان صبح که از خواب بیدار میشدم، میدیدم که عباس رفته است. برای خواندن نماز شب به اتاق خودش میرفت تا با خدایش خلوت کند. او دوست داشت که در سکوت و خلوت، نجوایی عاشقانه با خداوند داشته باشد.
#خاکـریزخاطـرات #پاسدار_مدافع_حرم
#نماز_را_سبک_نشماریم #مکتبشهیدعباسدانشگر..
#کانونشهیدعباسدانشگر
⌈.🌱. @Kanoon_shahiddaneshgar ⌋
۳۷ ✅ ادامه ی کتابِ
" رفیق شهیدم مرا متحول کرد "
✍ بخش اول
محبت شهید به همکاران
...بعد از احوالپرسی گفتم آشنایی با شهید عباس من را کشانده به تلاش برای ورود به دانشگاه امامحسین(علیهالسلام). لطفاً سر مزار شهید برای من دعا کنید تا به هدفم برسم. در کمال ناباوری گفتند که «اتفاقاً الان دارم میرسم سر مزار عباس.»
گفتم: «۲۷ تیر تولدمه و امروز ۲۰ تیره. من هدیۀ تولدم رو از عباس میخوام.»
گفت: «انشاءالله.» بعد کلی التماس دعا گفتم و خداحافظی کردم.
شش روز گذشت. روز ۲۶تیر۱۳۹۷ حوالی ساعت ۵ عصر گوشیام زنگ خورد. شماره خصوصی بود. با تعجب جواب دادم. گفتند: «فردا به گزینش سپاه بیا.» باورم نمیشد. دقیقاً روز تولدم شهید عباس هدیهام را فرستاد. فردایش وقتی رفتم گزینش، فردی که مشخصات شناسنامهایام را بررسی میکرد، گفت: «چقدر خوششانسی که روز تولدت اومدی!» توی دلم گفتم: خوششانسی من رفاقت با شهید عباس بود که لطف خداوند و ائمه اطهار(علیهمالسلام) شامل حالم شد.
وارد دانشگاه امامحسین(علیهالسلام) شدم. در محوطۀ دانشگاه در چندین نقطه عکس شهید عباس نصب است. در مدت دورۀ آموزشی که در دانشگاه بودم، هرجا عکس شهید را میدیدم برای شادی روحش صلوات میفرستادم.
علاقه به شهید عباس باعث شد به فکر برگزاری یک مراسم در شهرستان دزفول بیفتم. پیگیریها نتیجه داد و توانستیم با حضور فرماندهان سپاه و مسئولان شهر مراسم باشکوهی برای شهید بگیریم. در آن برنامه، جوانان زیادی با شهید عباس آشنا شدند. امیدوارم بتوانم رهرو راستین راه شهدا باشم و در این مسیر ثابتقدم بمانم...
...
#رفیق_شهیدم_مرا_متحول_کرد
#ادامه_دارد #داداشعـباس
#مکتبشهیدعباسدانشگر
۳۸✅ ادامه ی کتابِ
" رفیق شهیدم مرا متحول کرد "
✍ بخش اول
محبت شهید به همکاران
🔹آقای عبداللهی :
شهادت دو شهید دلم را به درد آورد: یکی شهادتِ مدافع حرم، شهید اللهدادی که در آتش دشمنان سوخت و دومی شهادت مدافع حرم، شهید عباس دانشگر.
یادم هست تا اسم حضرت زهرا(سلامالله علیها) به میان میآمد، عباس بغض میکرد و حالت مصیبتزدگان را میگرفت و میگفت احساس میکنم که این مادر، همین چند سال پیش به شهادت رسیده است. داغ شهادت اهلبیت(ع) همواره تازه است.
وقتی مثل حضرت زهرا(س) به شهادت رسید، فهمیدم خانم حضرت زهرا(س) از گریههای عباس برایش شهادت نوشت. او مثل خود حضرت زهرا (س)، بین در و دیوار سوخت. هروقت به حرم حضرت معصومه(سلامالله علیها) میروم، به آن بانوی گرامی میگویم دست ما را هم مثل عباس بگیر و نگذار زمینگیر بمانیم.
در حین زیارت احساس میکنم عباس به من میگوید یادت باشد که مسئولیت بزرگی را بر عهده گرفتهای! راست میگوید. میدانم امنیت کشور خیلی دشوار به دست میآید.
یک بار که برای مأموریتی به مرز رفته بودم، لمس کردم که میان امنیت و ناامنی یک تار مو فاصله است. هرشب موقع خواب میگویم: خدایا، حافظ حافظان مرزها باش.
در مأموریتهای جهادی، مسئولیت معرفی شهید عباس را به دوش گرفتم. در این راه مشکلاتی داشتم اما متوقف نشدم و به راهم ادامه دادم. حالا جوانان بسیاری شیفتۀ عباس هستند.
حرف آخر با عباس! تو مرا بیدار کردی. مرا از جهل نجات دادی. زندگیام را مدیونت هستم. الحق که جوانِ مؤمنِ انقلابی بودی و خواهی بود.
...
#رفیق_شهیدم_مرا_متحول_کرد
#ادامه_دارد #داداشعـباس
#مکتبشهیدعباسدانشگر
۴۶ ✅ ادامه ی کتابِ
" رفیق شهیدم مرا متحول کرد "
✍ بخش اول
محبت شهید به همکاران
🔹مجید قنوانی، استان خوزستان:
در طول دورۀ آموزشیام در دانشگاه امامحسین(علیهالسلام)، گاهی به دفتر فرماندهی میرفتم. آنجا با عباس آشنا شدم. بعد از پایان دوره، به شهرم برگشتم. وقتی دوستان خبر شهادت عباس را به من دادند برایم خیلی سنگین بود. تا چند روز توی حال خودم نبودم. مدام به یاد مهر و محبت و چهرۀ خندان عباس در دانشگاه میافتادم. عکسی را از عباس روی دیوار اتاقم نصب کردم و دلتنگیهای خودم را با سلام دادن به او برطرف میکردم.
...
#رفیق_شهیدم_مرا_متحول_کرد
#ادامه_دارد #برادر_شهیدم
#مکتبشهیدعباسدانشگر
#کانونشهیدعباسدانشگر
⌈.🌱. @Kanoon_shahiddaneshgar ⌋
۷۵ ✅ ادامه ی کتابِ
" رفیق شهیدم مرا متحول کرد "
✍ بخش اول
محبت شهید به همکاران
... بسیار خوشحال بودم که در این سفر معنوی یک رفیق شهید آسمانی پیدا کردهام.
شب و روزم به یاد عباس میگذشت. بعد از دهۀ اول عاشورا به شهرستان بم رفتم. در اولین فرصت کتاب را به یکی از دوستان دادم و گفتم: «میبینید که صفحۀ اول کتاب مهر هدیه در گردش زده شده. شما بعد از مطالعه به دوستان دیگه بدید تا مطالعه کنن.» متوجه شدم که کتاب دستبهدست میچرخد. بعدازظهری بود. از دوستانی که کتاب را مطالعه کرده بودند، نظرشان در رابطه با این شهید را سؤال کردم. همه میگفتند شهید در ۲۳سالگی با نوشتن این وصیتنامه و دستورالعمل عبادی جای تعجب دارد. خاطرات او جذاب و درسآموز است. درعینحال چهرهاش بسیار دلربا است.
مطمئن شدم آن احساسی که به شهید داشتم، در دوستانم هم ایجاد شده. همان شب با عشق و محبتی که به شهید داشتم، در عالم رؤیا دیدم در شهرستان بم یادوارۀ شهدا برگزار شده است. مسئولیت این یادواره بر عهدۀ من است. لباس زیبا و شیکی پوشیدهام. من که زیاد به پوشیدن کت علاقه ندارم، آن شب دیدم کت پوشیدهام و از مسئولان شهر بچههای سپاه و بسیج همه در برگزاری یادواره همکاری و کمک میکنند. مهمانان وارد مجلس میشوند. بعضی از دوستان فعالیتی که برای یادواره انجام دادهاند، به من گزارش میدهند. قدری غرورم گرفته بود از اینکه این کار باعظمت یادواره برای همۀ شهدا به من سپرده شده است و بسیار خوشحال بودم بعضیها از من کسب تکلیف میکردند. میگفتند کجای کار زمین مانده ما انجام بدهیم. از خوشحالی از خواب بیدار شدم. ساعت را نگاه کردم. ۱:۳۷ بامداد بود. آن لحظه احساس و حال معنوی خوبی داشتم...
...
#رفیق_شهیدم_مرا_متحول_کرد
#ادامه_دارد #عزیز_برادرم
#مکتبشهیدعباسدانشگر
#کانونشهیدعباسدانشگر
⌈.🌱. @Kanoon_shahiddaneshgar ⌋
۷۶ ✅ ادامه ی کتابِ
" رفیق شهیدم مرا متحول کرد "
✍ بخش اول
محبت شهید به همکاران
... در دلم انقلابی برپا شده بود و عشق و علاقه به شهید عباس دانشگر وصفناپذیر بود. از دلم گذشت آشنایی من با این شهید یک رزق لایحتسب بود. اگر من جاهای دیگر برای عزاداری میرفتم، شاید این خبرها نبود. این هدیۀ مسجد جمکران که صاحب آن مکان مقدس حضرت ولی عصر عجلیالله هستند، به من عطا شده است.
همان لحظه تصمیم گرفتم هرجور شده به مزار شهید به شهر سمنان بروم. با خود گفتم: ایندفعه تنهایی بدون سروصدا میرم و سری بعد، با خانواده و دوستان. تکوتنها با پراید مدل ۸۲ حرکت کردم. بعضی از دوستان متوجه شدند با پراید میخواهم به مسافرت بروم. گفتند با این ماشین به کرمان هم نخواهی رسید و آدم عاقل این کار را نمیکند. به عکس شهید اشاره کردم و گفتم: «ایشون من رو میبره. من هیچکارهام.»
بهسمت شهر کهنوج حرکت کردم. بهطور اتفاقی یکی از دوستان همکارم را در شهر دیدم. مدت چهار سال بود نه او را دیده بودم و نه تماس تلفنی گرفته بودم. دوستم وقتی فهمید به مسافرت میخواهم بروم، گفت: «بگو کجا میخوای بری.»
گفتم: «یه دوستی پیدا کردم که نگو و نپرس! انقدر به عشقش بیتاب شدهم که به دیدارش میرم.»...
...
#رفیق_شهیدم_مرا_متحول_کرد
#ادامه_دارد #برادر_شهیدم
#مکتبشهیدعباسدانشگر
بذر عشقی که "تـو"
در سینه ی ما کاشتـه ای
ثمرش فتـح حریمیست
که نامَش "قدس" است🕊..
#جهاد #حاج_قاسم #طوفان_الاقصی
#مکتبشهیدعباسدانشگر 💫
#کانونشهیدعباسدانشگر
⌈.🌱. @Kanoon_shahiddaneshgar ⌋
۸۵ ✅ ادامه ی کتابِ
" رفیق شهیدم مرا متحول کرد "
✍ بخش دوم
محبت شهید به برادران
...گاهی روی تخت با عکس عباس حرف میزنم. گاهی شهید برای دلگرمی من به خوابم میآید.
یک شب خواب دیدم در امامزاده علیاشرف(ع) هستم. عکس کوچکی سر مزارش است و من دارم به عکس او نگاه میکنم. دور مزارش نوری است که بهصورت دایرهوار میچرخد. از خوشحالی بیدار شدم. یک شب دیگر با عباس خیلی درددل کردم. گفتم: رفیق، دستم را بگیر! غموغصههای خودم را گفتم. از مریضیام که چند سال است بر تخت بستری هستم و نمیتوانم پاهایم را تکان دهم. کتاب آخرین نماز در حلب توی دستم بود و مطالعه میکردم و اشک میریختم و به حال عباس غبطه میخوردم. همان شب در عالم رؤیا دیدم دو نفر خبرنگار به منزل ما آمدند. گفتند میخواهیم از رفیق شهیدت عباس دانشگر مصاحبه کنیم.
من مطالبی را که در کتاب آخرین نماز در حلب و تأثیر نگاه شهید خوانده بودم، به آنان میگفتم و آنان مینوشتند. سؤالشان اینطوری بود که میگفتند از رفیق شهیدت بگو. صبح که از خواب بیدار شدم قوت قلبی گرفتم که عباس من را فراموش نمیکند. اگر توفیق رفاقت شهید را داشته باشم، همین رابطۀ دوستی و محبت در این دنیا برایم کافی است. همین دوستی با شهید باعث شد سردار حمید اباذری، جانشین محترم سابق فرماندهی دانشگاه امامحسین(علیهالسلام)، برای سخنرانی یادوارۀ شهدای شهرستان ارومیه و شهید عباس دانشگر در تاریخ 23/4/1401به شهرستان ارومیه آمدند و در نخستین برنامۀ دیداری به منزل ما آمدند و از من احوالپرسی و دلجویی کردند. از حضور ایشان تقدیر و تشکر کردم.
...
#رفیق_شهیدم_مرا_متحول_کرد
#ادامه_دارد #برادر_شهیدم
#مکتبشهیدعباسدانشگر
#کانونشهیدعباسدانشگر
⌈.🌱. @Kanoon_shahiddaneshgar ⌋
۸۸ ✅ ادامه ی کتابِ
" رفیق شهیدم مرا متحول کرد "
✍ بخش دوم
محبت شهید به برادران
🔹سیدامیرمحمد گنجیپور :
خواب دیدم اذان صبح دارد گفته میشود. بعد عباس بدوبدو دارد میرود بهسمت مسجد، بدون اینکه حرفی بزند. دیگران هم بهش سلام میکردند. سرش را بهنشانۀ پاسخ سلام تکان میداد و میرفت. همان لحظه بود که اذان صبح گوشیام من را از خواب بیدار کرد.
...
#رفیق_شهیدم_مرا_متحول_کرد
#ادامه_دارد #داداشعـباس
#مکتبشهیدعباسدانشگر
#کانونشهیدعباسدانشگر
⌈.🌱. @Kanoon_shahiddaneshgar ⌋
۹۶ ✅ ادامه ی کتابِ
" رفیق شهیدم مرا متحول کرد "
✍ بخش دوم
محبت شهید به برادران
🔹آقای محمدیپور :
در سال ۱۳۹۶ عکس شهید عباس را در کانال فضای مجازی دیدم. اسمش را جستوجو کردم و زندگینامه و وصیتنامهاش را خواندم. در روحیۀ من خیلی تأثیر گذاشت. تصمیم گرفتم او را رفیق شهیدم انتخاب کنم. عکسش را قاب گرفتم و توی اتاقم نصب کردم. هر روز نگاهش میکردم و از دیدنش احساس خوبی به من دست میداد.
یک روز در فضای مجازی در کانال رفیق شهیدم خودم را معرفی کردم و عشق و علاقهام را به شهید ابراز کردم. گفته شد نشانی منزل را برایشان بفرستم. بعد از یک هفته یک بسته هدیه برایم فرستاده شد. روی هدیه نوشته شده بود «از طرف عباس». خیلی خوشحال شدم و به دلم نشست. بازش کردم. دیدم کتاب آخرین نماز در حلب و جانماز و تسبیح است. به خودم گفتم: این جانماز و تسبیح بیدلیل نیست. میخواد یه چیزی رو به من بفهمونه. کتاب را باز کردم. دیدم در صحفههای اول به نماز اولوقت تأکید شده است.
نماز را جدی گرفتم. با خواندن نماز آرام آرام محبتم به خدا بیشتر شد. واقعاً این هدیه تحول و جرقۀ بزرگی در زندگیام بود. بچههیئتی و مذهبی بودم؛ اما نماز را گاهیبهگاهی میخواندم. الحمدلله حالا یک عاشق واقعی شدهام و دارم در راهی که عباس شهید شده قدم برمیدارم.
...
#رفیق_شهیدم_مرا_متحول_کرد
#ادامه_دارد #عزیز_برادرم
#مکتبشهیدعباسدانشگر
#کانونشهیدعباسدانشگر
⌈.🌱. @Kanoon_shahiddaneshgar ⌋
۹۷ ✅ ادامه ی کتابِ
" رفیق شهیدم مرا متحول کرد "
✍بخش دوم
محبت شهید به برادران
🔹هادی رئیسی،چهارمحالوبختیاری :
بهمن سال ۱۳۹۶ بود. یکی از بستگان مجلهای به من داد. صفحههای مجله را که ورق میزدم، عکس یک شهید را دیدم. با لبخند ملیحی که بر لب داشت. چند لحظه روی لبخند او خیره شدم. در همان نگاه اول محبتش در دلم افتاد. احساس کردم پیوند عاطفی خاصی بین من و این شهید برقرار شده است. در فضای مجازی نام شهید عباس دانشگر را جستوجو کردم. وصیتنامه و دلنوشتههایش را خواندم. نوشتههایش نشان از درک بالا و فکر عمیق بود.
شعلۀ عشق او در دلم روشن شد. تصمیم گرفتم در اولین فرصت سر مزارش بروم و دلم را با وصال به او آرام کنم. در بهار سال ۱۳۹۷ به مشهد مقدس رفتم. موقع برگشت در سمنان پیاده شدم. خودم را به مزارش رساندم. ساعتی آنجا نشستم. از آن روز بهبعد، همواره محبت او را میبینم. احساس میکنم عباس همچون پدری برای فرزندش، در زندگی همراه من است و به من کمک میکند. شدت علاقۀ من به شهید آنقدر بیشتر شد که شبها و سحرها بهنیت او قرآن، زیارت عاشورا و... میخواندم. مرتب از او میخواستم محبتش همیشه همراه من باشد...
...
#رفیق_شهیدم_مرا_متحول_کرد
#ادامه_دارد #برادر_شهیدم
#مکتبشهیدعباسدانشگر
#کانونشهیدعباسدانشگر
⌈.🌱. @Kanoon_shahiddaneshgar ⌋
۹۷ ✅ ادامه ی کتابِ
" رفیق شهیدم مرا متحول کرد "
✍بخش دوم
محبت شهید به برادران
🔹هادی رئیسی،چهارمحالوبختیاری :
بهمن سال ۱۳۹۶ بود. یکی از بستگان مجلهای به من داد. صفحههای مجله را که ورق میزدم، عکس یک شهید را دیدم. با لبخند ملیحی که بر لب داشت. چند لحظه روی لبخند او خیره شدم. در همان نگاه اول محبتش در دلم افتاد. احساس کردم پیوند عاطفی خاصی بین من و این شهید برقرار شده است. در فضای مجازی نام شهید عباس دانشگر را جستوجو کردم. وصیتنامه و دلنوشتههایش را خواندم. نوشتههایش نشان از درک بالا و فکر عمیق بود.
شعلۀ عشق او در دلم روشن شد. تصمیم گرفتم در اولین فرصت سر مزارش بروم و دلم را با وصال به او آرام کنم. در بهار سال ۱۳۹۷ به مشهد مقدس رفتم. موقع برگشت در سمنان پیاده شدم. خودم را به مزارش رساندم. ساعتی آنجا نشستم. از آن روز بهبعد، همواره محبت او را میبینم. احساس میکنم عباس همچون پدری برای فرزندش، در زندگی همراه من است و به من کمک میکند. شدت علاقۀ من به شهید آنقدر بیشتر شد که شبها و سحرها بهنیت او قرآن، زیارت عاشورا و... میخواندم. مرتب از او میخواستم محبتش همیشه همراه من باشد...
...
#رفیق_شهیدم_مرا_متحول_کرد
#ادامه_دارد #برادر_شهیدم
#مکتبشهیدعباسدانشگر