✍ #یاد_خوبان
🌷لباس های راپل و پوتین هایش را خودش تهیه کرد و همه چیز خرید تا از سپاه چیزی نگیرد.
🌷 سفارش کرده بود؛ که، اگر شهید شد😔 و مراسمی برگزار شد. از سپاه هیچ کمکی قبول نکنند❌ .آخر هم مادرش به وصیت اش📝 عمل کرد.
🌷قضاوت کننده های مجازی و حقیقی ،مواظب باشند؛ چگونه روایت می کنند و در پایان چگونه قضاوت👨⚖️ می کنند.با کج و قوس روایت کردن ِ 🗣میدان رفتن ِ این علی اکبرها، خود را مدیون نکنید.😒
🌷هر شهید🥀 مصداق یک ویژگی است، نام گذاری این مصداق هم با شما، که چه نیرویی باعث می شود؛ در درمای هشت درجه زیر صفر، ۴۰۰ متر سینه خیز بروی تا دل دشمن؛ تا جاده شناسایی شود.😊
🌷هرشهید حسرت 😞دارد، اما؛ حسرت ابوامیر، امیر حسین ۵ ساله است که هرگاه دلش سنگینی می کند، چیزی جز سنگ ِ سرد ِ شهدای گمنام، وزن دلش💔 را کم نمی کند. جایی که شامه ای از عطر و بوی پدر😭می دهد.
🌷شاید گاهی برای بازکردن مسیر صعب العبور شهادت😓 باید توی سرمای استخوان سوز، سینه خیز بروی و خوش رقصی کنی...
#شهید #علی_آقاعبداللهی🌷
#شهید_مدافع_حرم
🇮🇷 @shahidaghaabdoullahi
دلنوشته ای از شهید حسین معز غلامی که بعد شهادت علی آقا عبداللهی، از جاماندن خود می گوید.......
ادامه 👇👇👇👇👇👇👇
دلنوشته تقدیم به ابوامیر شیر خانطومان :
یکشنبه ساعت 22 هواپیما در آبادان نشست پسری خوش سیما اهل محله زینبیه دمشق سوار شد اومد کنار من و تو نشست و شروع کرد عکس های حرم بی بی سکینه س را نشان دادن .. ..
حرم مخروبه شده بود بغض کردی و گفتی ما اینجا و تعرض به اهلبیت امام حسین ع ... 😔😔
گفتی امیر پسرم داره دندون در میاره .... 😃
ساختمان شیشه ای دمشق نماز خوندیم دیدم داری وسایل جمع میکنی گفتم خوب به خودت میرسی علی ... گفتی میخوام برم غسل کنم برا زیارت بی بی زینب س آماده شم ..
علی جان بازار شام یادته !!!
دلت گرفت ، دوست نداشتی مغازه هارو ببینی .... با هم رفتیم حرم بی بی جان😭
منطقه تلشغیب در جنوب حلب منو بغل کردی ؛ گفتی : حاجی خدا کنه به آرزومون برسیم.......
خبر اومد 24 ساعته از شما خبری نیست ..... یعنی چی شده بود ... گفتن اگه پیدا بشه حتما برش میگردونیم ایران ...
30 ساعت بعد اومدی و اون موقع ابوعلی اومد ضمانتش که علی خیلی شیر هست انتقالش بدید به ما ....
حاج حمید هم تو رو شناخته بود گفت خیلی شجاع هست کاریش نداشته باشید .... خانطومان دیگه آزاد شده بود ..
گذشت ........
جلوی مرکز 10 خانطومان با همون سر و وضع گلی همدیگرو بغل کردیدم از درد و دلات گفتی ....
اذیتت کردن ... خیلی امتحانت کرده بودن ... دیده بانی داده بودی ....
نزدیک کانال داشتیم راه میرفتیم خمپاره شصت خورد کنارمون ... با صورت خوردیم تو گل ... بچه های سوری فکر کردن شهید شدیم .. آروم صورتت رو آوردی بالا گفتی بدوییم ...
گوشمون سوت میکشید و میخندیدیم که چرا هیچیمون نشده .. دویدیم و رفتیم ..
دیگه نزدیک غروب بود ... تکفیریا داشتن بدون وقفه با توپ 23 میلیمتری دو زمانه میزدن ....
جلو مرکز 10 نمیشد وایساد
من باید میرفتم مطار ( فرودگاه حلب ) ... نگاهی کردی ... گفتی حاجی بیا بریم
گفتم : علی من باید برم ورودی بگیرم
گفتی : خود حضرت زینب س ورودی هاتو میاره ؛ بیا بریم 😔😔
گفتم : بذار برم دو سه ساعت دیگه میام
گفتی : داداش دیگه گیرمون نمیاد بیا بریم
گفتم : الان نمیتونم بیام
بغلم کردی رفتی .........
دو ساعت دیگه سریع خودمو رسوندم
از برادر فوادی سراغتو گرفتم ...😞
فوادی گفت : ابوامیر گل کاشت که واقعا گل کاشتی ...
مرکز 10 خانطومان دلاوری تو رو ثبت کرد ...
و اینگونه شد که من ماندم و حسرت آن کلمه تو که گفتی " دیگه گیرمون نمیاد " و رفتی ...
شنیدم امیر پسرت الان دندون در آورده و حرم بی بی سکینه س آزاد شده ...
علی جان من هیچ وقت برای رفتن تو اذیت نشدم ولی از ماندنم ناراحتم ...
😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭
@shahidaghaabdoullahi
🍃🍃🌹🍃🍃
*دختری رو به من کرد و گفت : واقعا آقا ؟!
گفتم: ببخشید چی واقعا ؟!
گفت: واقعا شما بچه بسیجی ها از دخترای چادر به سر بیشتر از ما خوشتون میاد !
گفتم: بله
گفت: اگه آره، پس چرا پسرایی که از ما ها خوششون میاد از کنار ما که میگذرند محو ما میشن، ولی همین خود تو و امثال تو از چند متری یه دختر چادری که رد میشید فقط سر پایین میندازید و رد میشید !
گفتم: آره راست میگی ، سر پایین انداختن کمه !
گفت: کمه ؟ ببخشید متوجه نمیشم ؟
گفتم:
برای تعظیم مقابل حجاب حضرت زهرا(س) باید زانو زد حقا که سر پایین انداختن کمه ..!
🍃🍃🌸🍃🍃*
*#نشر = #صدقه_جاریه
✿♥کانال شهدا شرمنده ام♥✿
─┅─┅─═ঊঈ🇮🇷️ঊঈ═─
➯ *@shahidaghaabdoullahi 💕
─═ঊঈ🇮🇷️ঊঈ═─┅─┅─
هنر آن است که بمیری
پیش از آنکه بمیرانندت...
شهید مرتضی _آوینی
زندگی به سبک شهدا...
جهت ارتباط با خادمین کانال
@yazeinab_ZM
@pelake27
پنجشنبه ها ، نبودنت
بر شانۂ بغض تنهاییمان
خیـراتِ اشڪ می ڪنـد ...
#شهید_علی_آقاعبداللهی
#ابوامیر
#شیرخانطومان
@shahidaghaabdoullahi