eitaa logo
【شَهید عَلاحَسَن نَجمِهღ】
155 دنبال‌کننده
4.7هزار عکس
716 ویدیو
31 فایل
تولد: 1371/6/17درعدلون"جنوب لبنان" شهادت: 1395/7/28درحلب"جنوب سوریه" هࢪچہ میخۅاهددل تنگت بگو↯ https://harfeto.timefriend.net/16072813150361 شرایط کپۍوتب↯ @sharayet_tabadol_copy متصل بہ کاناݪ طمانینہ↯ @Tomaenine کانال عکسامون↯ @khadem_graf
مشاهده در ایتا
دانلود
48.64M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✍ ۱۵ نوامبر سالروز شهادت، ثروتمندترین شهید شیعه؛ مهدی (ادواردو) آنیلی است! پسر مالک کارخانه فیات، علیرغم تمام امکانات، همیشه احساس می‌کرد گمشده‌ای دارد،و بالاخره آنرا در داخل کتابخانه‌ای در نیویورک پیدا کرد و بعد هم مسلمان شد. ✨شهید ادواردو میگوید؛ "وقتی قرآن را برای اولین‌بار دیدم، متوجه شدم که این کلمات، کلمات ماورایی هستند، دیدم این همان چیزی است که من سالها در جستجویش بودم. اگر کسی صادقانه قرآن را بخواند، قرآن هدایتش میکند". ادواردو، همزمان با محروم شدن از تمام امتیازات خانوادگی، تصمیم گرفت به عنوان طلبه به قم بیاید. و این بهانه‌ای شد تا او را به شهادت رساندند و اَنگ خودکشی بر او زدند، در حالیکه هیچ شواهدی از جمله کالبدشکافی، فیلم و.... دال بر خودکشی او موجود نبود. اردواردو هرگز خودکشی نکرد، بلکه به خاطر ایمان و عقیده‌اش به شهادت رسیده است. همانطوری که خودش همیشه میگفت 🌺🍃 دمت گرم ادواردو - یا بهتر بگیم شهید مهدی آنیلی سلام و درود خداوند بر روح مطهرش💫 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ♔♡j๑ïท🌱↷ 『 @shahidalahasan19934
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
باید در مسیر حرکت کرد. 🛣🌱 هر چه در بیراهه سرعت رو بیشتر کنی... (استاد الهی حفظه‌الله) 💯 پیشنهاد می‌کنم حتما دان کنید. 👌
به ڪدام روشنے جز لبخند بے‌منّتت گِره بزنم روزم را... تا چشم ڪار مےڪند جاے تــو خالے‌ست... ✅ @shahidalahasan19934
.🤍🌸. . . . . | ⚡️ ازعالمی پرسیدند: بالاترین وزنه چند کیلو است ڪه یه نفر بزنه و بهش بگن پهلوان؟! گفت: بالاترین وزنه یه پتوی 1 کیلویی است ڪه هنگام بتواند از روۍ خود بلند ڪند، هر کی این وزنه رو بلند کنه است. . . .🤍🌸. . . ♔♡j๑ïท🌱↷ 『 @shahidalahasan19934
⊰|•🕌•| ⊱ ما ‌بیش‌ترین‌ چیزی ‌که ‌امروز‌ لازم ‌داریم این ‌است‌ که‌ بچه‌ها به طور جدی‌ درس ‌بخوانند.📚. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ --------------------------------------------- ♔♡j๑ïท🌱↷ 『 @shahidalahasan19934
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تصور کن ...🕊 شب است و باز غم دارى.. 💔 خيال راه رفتن در حرم دارى...😔 براى اينكه با دل همقدم باشى... 🎶مى‌ايى تا اذان صبح ان شب در حرم باشى... و...💔🍂 🎙 ➣🕗°•| @shahidalahasan19934
••• 🌱 درمانمان کن به همـاٰن شیوه خودت درمان شویم اگـر ب خودت مبتلا کنی @shahidalahasan19934
_یڪے دیگر همان موقع چاقو اے درآورد و فریاد زد:«جیش السورے» «جیش السورے» یک لحظه فڪر ڪردم آنها از بچه های جیش السورے هستند ڪه اشتباهے من را دستگیر ڪردند! با صداے بلند گفتم:«لبیک یا زینب،انأ فاطمیون» یڪےشان پرسید:«فاطمی!؟» آنجا بود ڪه ڪاملاً مطمئن شدند من فاطمیون هستم... یڪے چاقو در آورد ڪه سرم را ببرد؛ فرمانده شان فریاد زد:«نه!نه!این اسیر را من گرفتم؛حق ندارید دست به او بزنید،مال خودم است! به من دستبند زدند! من روے زمین افتاده بودم... پاے یڪے از آنها روے سرم بود! یڪے آمد با پیراهن و شلوار افغانے، هیڪلے و سیاه چهره ڪه صورتش را با دستمال بسته بود در حالے ڪه به شدت مے لرزیدم،توے دلم گفتم:«خدایا! من اسیر شدم!؟» با خودم زمزمه ڪردم ڪه جداً اسیر شدم! نمےدانم چرا آن لحظه اصلاً به مرگ فڪر نمے ڪردم ! با خودم گفتم:«چطور ممڪن است جیش مرا اشتباه گرفته باشد؟!چرا مرا می زنند؟!» همچنان مبهوت بودم و نمے خواستم اسارتم را قبول ڪنم... می گفتم:اینها حضرت زینب«سلام الله علیها»را مے شناسند،براے همین بلند فریاد میزدم:«لبیک یا زینب!» _همینطور ڪه از پیشانے ام خون مے آمد،مرا دست بسته بردند... پیشانے ام تقریبا ترڪیده بود و خون شدید مے آمد! دوباره با لگد و مشت ریختند سرم! آن مرد قوے هیڪل افغانستانے،یک گونے روے سرم ڪشید! دیگر مطمئن شدم آنها مرا مے ڪشند... یا ابوالفضل!یا حضرت زینب!خودتان کمک ڪنید! اینها سر من را میبرند! خیلی ترسیده بودم! از ترس داشتم سڪته میڪردم... وقتے گونے را به سرم ڪشید،من را روی ڪولش انداخت و برد! سیصد مترے فاصله بود!!! دم خاڪریز گونے را از سرم برداشتند... دیدم پنجاه،شصت نفر آدم آنجا هستند! همه با ریش ها و مو هاے بلند مثل جن! سرشان را ڪه تڪان مےدادند میترسیدم... یڪے یڪے مے آمدند با من عڪس مےگرفتند! چند دقیقه‌اے کتک مےزدند و مےرفتند نفر بعد مےآمد... آن جور ڪه حساب ڪردم،حدود نُه خاڪریز من را عقب بردند تا رسیدیم به خاڪریز آخر! ڪنار هر خاڪریز خانه هایے بود و در آن افرادے بودند... آنها تا من را مےدیدند فریاد مےزدند: «جیش!» و با هلهله و شادے مے گفتند:«اسیر ایرانی!» چون هرچه با من صحبت مے ڪردند متوجه نمےشدم مےپرسید«وأین؟» جواب مےدادم:«مِن ایران!» بعد دستشان را به سمت گردنشان تڪان مےدادند و مےگفتند:«سڪین!» یعنی با چاقو مے ڪشیمت!!! _در پاهایم هیچ رمقے نبود... آنها تقریباً من را مےڪشیدند! دو نفر زیر بغل هایم را گرفته بودند! یڪے هم از پشت لگد مےزد تا راه بروم... گاهاً با پشت به سرم مےڪوبیدند! وقتی رسیدیم به مقر پشتیبانے از لاے درختان مرا بردن داخل خانه! انداختنم روے تشڪے،دست و پایم را بستند؛خون همچنان از سرم جارے بود... تعداد بسیار زیادے ریختن دورم" یڪےشان پوتین هایم را دید و گفت: به به! چه ڪفش هایے! البته اینها را به زبان عربے مےگفت... ڪفش هایم را در آورد و برد! دیگرے جوراب هایم را درآورد و یڪے یڪے چیزهایے را ڪه همراهم بود را بردند... ‌من ڪماڪان مبهوت نگاه مےڪردم! داخل جیبم مُسَڪِّن سردرد بود... خیلے پیش مےآمد ڪه در خط بچه ها سردرد مےگرفتند! این قرصها را درآوردند و فریاد زدند:«حرام! حرام! اینها ترامادول است!» بهشان فهماندم این ترامادول نیست ژلوفن است و چرک خشک ڪن! اما آنها گفتند تو ڪافـرے و من را زدند! بازگفتن اینها همه مخدرات است... از زدن ڪمترین مضایقه اے نمے ڪردند! سیگار و فندک مرا هم برداشتند... از من پرسید:«دخان!؟» (ینی سیگار) گفتم:.«بله!» فریاد زد:«حرام !» _مدتے ڪه در بهداری بودم،در حد چند ڪلمه عربے یاد گرفتم و برخے از حرف‌هایشان را مےفهمیدم! «ابوحسن قفس» همان ڪسے ڪه مرا اسیر گرفته بود! همه جا دنبال مےآمد... سوری بود و آنجا من را به دو نفر تحویل داد و گفت:«ببریدش مقر تا من خودم بیایم"» _من را داخل اتاقے بردند،دواگلی آوردند و سرم را سرسرے باندپیچے کردند... دائم به خودم مےگفتم:شاینها الان من را میبَرند و سرم را میبُرند! ترس وجودم را احاطه ڪرده بود... دوباره بردنم بیرون! حدود پانصد نفر بودند! وضع عجیبی بود! «جبهة الشام» ، «جبهة النصره» ، «جیش الحر» ، «العمری» ، «داعش» و گروه‌هاے دیگر هر ڪدام تعدادے از نیروهاے شان بودند... هر ڪدامشان مرا مے ڪشیدند و مےگفتند او را به ما بدهید! من هم میان آنها دستبند دستم فشار عجیبے مے آورد ... ✍🏻 ز.بختیـــارے دارد... @shahidalahasan19934
تـــــولدتـــــون مبارڪ باشــــــــــه😍😍😍😍❤️ چہ دلبرانہ به دݪ میشینی🙃🙃 #ابو‌مھدئ‌دلہا❣ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ♔♡j๑ïท🌱↷ 『 @shahidalahasan19934
همینقدࢪ دلبرانہ همینقدࢪشھدایی🕊☺️ 🕊 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌°•j๑ïท🌱•° 『 @shahidalahasan19934
بسم‌رب‌الحسین...(: صلّـي‌اللّه‌علـیكِ‌یاابٰاعَبـدالله‌الحُسین... :)
🍃 💚طورے حرم سازیم بر روے مزارٺ ⚜️انگشٺ حیرٺ بردهان گیرند اعدا 💚صدها نفر استاد، مامور ضریحند ⚜️اصلا حرمسازے بُود در خون ماها ❤️🍃 @shahidalahasan19934
_بین همه گروه هاے تڪفیرے، جبهة النصره از همه خشن تر هستند! هر ڪسے مرا به یک سمتے مےڪشید... ترسیده بودم و با خودم میگفتم: بالأخره یکےشان مرا مے برد و مےکشد! سوار ماشینم مےڪردند،گروهے دیگر مرا پیاده مےڪرد و سوار ماشین خودشان مےڪرد،دوباره گروهے دیگر مرا پیاده مےڪردند و با خود مےبردند! وضع عجیبی بود... ابوحسن آمد و گفت: «این اسیر را من گرفتم و خودم او را میبرم» او فرماندهے بود ڪه تقریباً آنجا همه از او حساب مےبردند... دیگر ڪسے حرفے نزد! مرا عقب تویوتایش انداخت ، خواباند خودشان هم نشستند ، پاهایشان روے سینه‌ے من بود و دو اسلحه روے سرم! _رفتیم جلوتر پلیس راه بود... آنجا را هم رد ڪردیم! حس ڪردم داخل شهر شدیم! جلوے خانه اے نگه داشتند و من را مثل یک گونی از ماشین پرت ڪردند پایین ، بعد دو دستم را گرفتند و ڪشیدند داخل یک زیرزمین! بیمارستان شان بود! حالا علاوه بر سرم از دهان و بینی ام هم خون مےآمد... دوباره یک درمان سرپایی ڪردند و چند دقیقه دیگر بردند! چیزی ڪه بیشتر از ڪشته شدن مرا می‌ترساند ، شماره تلفن‌هایے بود ڪه همراه داشتم!‌ تلفن اقوام و پدر و مادر و بچه ها در آن بود! فڪرم درگیر بود و میترسیدم مثلاً با پدر و مادرم تماس بگیرند و با دروغ آنها را بِڪِشَند آنجا و بلایی سرشان بیاورند... دیگر مرگ را فراموش ڪرده بودم! یڪے از آنها شماره ها را در آورد و به علاوه ی حدود ۲۰۰ دلار ڪه همراهم بود ، پولها را گذاشت داخل جیبش اما ، دفترچه را نگاهے انداخت و ریز ریز ڪرد و انداخت داخل سطل زباله! لاے پول هایم چند تا اسکناس پنج هزار تومانے و ده هزار تومانے ایرانے بود... با دیدن عڪس امام روے این پول‌ها مرا شدید تر زدند! داد مےزدند: «أنت شیعه! مِن ایران!» اوضاع برایم بدتر شد... با دیدن پولها ولم نمےڪردند! یڪےشان زیر چک و لگد مرا کشید و پرتم ڪرد داخل صندوق عقب ماشین اش... ده دقیقه بعد زمانے ڪه از داخل صندوق عقب بیرونم آوردند وارد مڪان دیگرے شده بودیم! ڪنار یک تیر برق نگه ام داشتند و گفتند سرت را بنداز پایین... با چفیه چشم هایم را بستند و بردنم داخل! آنجا اتاق فرماندهان بود! _وارد ڪه شدم حس ڪردم هفت،هشت نفر دورم را گرفتند... آنجا هم بدون هیچ حرفے همه ریختند سرم و من را زدند! جز لباس زیرم دیگر چیزے تن ام نبود! پانزده دقیقه بے وقفه با شیئے مثل لوله آب اما پلاستیڪے به بدنم می‌زدند دیگر جانے در بدنم نمانده بود... _بعد از آن پذیرایے به داخل اتاقے انداختند و چشمانم را باز ڪردند!‌ دیدم پنج،شش نفر ڪنارم عڪس مےگیرند و مسخره بازے در مےآورند... بعد از چند دقیقه سرگروهان ها آمدند! پیڪر بےجان و زخمےام برایشان جذابیت داشت و سعے مےڪردند هیچ ڪدامشان از عڪس گرفتن جا نمانند... فیلم هم مےگرفتند! یک نفر نبود ڪه در این مدت مرا ببیند و کتک نزند... ساعت سه نیمه شب بود ڪه من را با بدن عریان داخل اتاقے ڪه ڪَفَش سیمان بود انداختند! آن هم در زمستان و هواے بسیار سرد و سوزدار... هواے سوریه ، شب هاے بسیار سردے دارد و روزهاے گرم! حالم به گونه‌اے بود ڪه تمام بدنم درد میڪرد... نه مےتوانستم بنشینم نه بایستم! دیگر به فڪر خونریزے سر و صورتم نبودم! داشتم یخ میزدم ، تا حدود ساعت ده صبح آنجا بودم ڪه تازه آن موقع یک دست لباس دادند بپوشم... ✍🏻 ز.بختیـــارے دارد... 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
بسم‌رب‌الحسین...(: صلّـي‌اللّه‌علـیكِ‌یاابٰاعَبـدالله‌الحُسین... :)
🌼🌿 • جوابِ سلام، واجب است! پس بیایید... هر روز صبح... به او سلام ڪنیم! السَّلاَمُ‌عَلَى وَارِثِ‌الْأَنْبِيَاءِ وَ خَاتِمِ‌الْأَوْصِيَاءِ @shahidalahasan19934
❤️ چشمم به عڪسهاے حرم وا ڪہ مےشود غم وسعـٺ گلوے مرا جمع مےڪند با اینڪہ روسیاه ترین خلـق عالمم ارباب، آبـروے مرا جمع مےڪند 🚩@shahidalahasan19934
مادرم ڪرده سفارش ڪه بگـو اول ماه ♥بـــاَبی اَنتَ وَ اُمّـــــی یا اَباعَبدِالله♥ اللهم ارزقنی شفاعة الحسين یوم الورود •┈••✾انا مجنون الرقیه س ✾••┈ بھ نیت زیارتش هرصبح مۍخوانیم♥ 💫 | صَلَے اللّٰھُ عَلَی۟ڪ۟ یٰااَبٰاعَب۟دِاللّٰھ۟ 🍀 صَلَے اللّٰھُ عَلَی۟ڪ۟ یٰا اَبٰاعَب۟دِاللّٰھ۟ |🍃 🌷|| صَلَے اللّٰھُ عَلَی۟ڪ۟ یٰا اَبٰاعَب۟دِاللّٰھ۟|| ✨ السلام علے من الاجابھ تحت قبتھ 💗.• السلام علے من جعل اللھ شفاءفے تربتھ 💛.• 🌟•° 🦋•° تنها باذکر صلواٺ 🌸🍃 🍀🌱🍀🌱🍀🌱🍀🌱 ∞| ♡ʝσiŋ🌱↷ 『 @shahidalahasan19934
😂🤣 پسرخاله زن عموی باجناق🤔 یک روز سید حسن حسینی از بچه‌های گردان رفته بود ته دره‌ای برای ما یخ بیاورد. موقع برگشتن، عراقی‌‌ها پیش پای او را با خمپاره💣 هدف گرفتن، همه سراسیمه از سنگر ⛺️آمدیم بیرون، خبری از سید نبود، بغض😢 گلوی ما را گرفت بدون شک شهید شده بود😔. آماده می‌شدیم برویم پائین که حسن بلند شد و لباسهایش را تکاند، پرسیدیم: «حسن چه شد؟»😳 گفت: «با حضرت عزرائیل آشنا در آمدیم،😎 پسرخاله زن عموی باجناق خواهرزاده نانوای محلمان بود. 😌خیلی شرمنده شد، فکر نمی‌کرد من باشم 😁والا امکان نداشت بگذارد بیایم. هرطور بود مرا نگه میداشت!»😅 ✅ 😂🤣 پسرخاله زن عموی باجناق🤔 یک روز سید حسن حسینی از بچه‌های گردان رفته بود ته دره‌ای برای ما یخ بیاورد. موقع برگشتن، عراقی‌‌ها پیش پای او را با خمپاره💣 هدف گرفتن، همه سراسیمه از سنگر ⛺️آمدیم بیرون، خبری از سید نبود، بغض😢 گلوی ما را گرفت بدون شک شهید شده بود😔. آماده می‌شدیم برویم پائین که حسن بلند شد و لباسهایش را تکاند، پرسیدیم: «حسن چه شد؟»😳 گفت: «با حضرت عزرائیل آشنا در آمدیم،😎 پسرخاله زن عموی باجناق خواهرزاده نانوای محلمان بود. 😌خیلی شرمنده شد، فکر نمی‌کرد من باشم 😁والا امکان نداشت بگذارد بیایم. هرطور بود مرا نگه میداشت!»😅 ✅ @AhmadMashlab1995
هرگز دلم از یاد تو غافل نشود گر جان بشود مهر تو از دل نشود افتاده ز روی تو در آیینهٔ دل عکسی که به هیچ وجه زایل نشود ✅ @shahidalahasan19934
🌾نـگـارا جــسـ☘ــمــت از جـان آفــریـــدهـ انــد و کـــز زلــفـت ایـمـ❤️ــان آفــریــدهـ انـــد  جـمــ🌙ـال یــوســف مــصــری شــنـیــدی؟! تـو را خـوبـی دو چـــنــدان✨آفــریــدهـ انـد! آقـــای نــیـــامـدهـ امـ....🍃 🤲🏻 🍃🌹🍃 ★════◄••❀••►════★ ✨ اللهم عجل لولیک الفرج ✨ ★════◄••❀••►════★