eitaa logo
【شَهید عَلاحَسَن نَجمِهღ】
155 دنبال‌کننده
4.7هزار عکس
716 ویدیو
31 فایل
تولد: 1371/6/17درعدلون"جنوب لبنان" شهادت: 1395/7/28درحلب"جنوب سوریه" هࢪچہ میخۅاهددل تنگت بگو↯ https://harfeto.timefriend.net/16072813150361 شرایط کپۍوتب↯ @sharayet_tabadol_copy متصل بہ کاناݪ طمانینہ↯ @Tomaenine کانال عکسامون↯ @khadem_graf
مشاهده در ایتا
دانلود
هرگز دلم از یاد تو غافل نشود گر جان بشود مهر تو از دل نشود افتاده ز روی تو در آیینهٔ دل عکسی که به هیچ وجه زایل نشود ✅ @shahidalahasan19934
🌾نـگـارا جــسـ☘ــمــت از جـان آفــریـــدهـ انــد و کـــز زلــفـت ایـمـ❤️ــان آفــریــدهـ انـــد  جـمــ🌙ـال یــوســف مــصــری شــنـیــدی؟! تـو را خـوبـی دو چـــنــدان✨آفــریــدهـ انـد! آقـــای نــیـــامـدهـ امـ....🍃 🤲🏻 🍃🌹🍃 ★════◄••❀••►════★ ✨ اللهم عجل لولیک الفرج ✨ ★════◄••❀••►════★
faraj.mp3
488.9K
✨💛 🍃اِلهى عَظُمَ الْبَلاءُ وَ بَرِحَ الْخَفآءُ وَ انْکَشَفَ الْغِطآءُ وَ انْقَطَعَ الرَّجآءُ وَ ضاقَتِ الاَْرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّمآءُ وَ اَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَ اِلَیْکَ الْمُشْتَکى وَ عَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ فِى الشِّدَّةِ وَ الرَّخآءِ اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَ الِ مُحَمَّد اُولِى الاَْمْرِ الَّذینَ فَرَضْتَ عَلَیْنا طاعَتَهُمْ وَ عَرَّفْتَنا بِذلِکَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنّا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلا قَریباً کَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ یا مُحَمَّدُ یا عَلِىُّ یا عَلِىُّ یا مُحَمَّدُ اِکْفِیانى فَاِنَّکُما کافِیانِ وَ انْصُرانى فَاِنَّکُما ناصِرانِ یا مَوْلانا یا صاحِب الزَّمانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ اَدْرِکْنى اَدْرِکْنى اَدْرِکْنى السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ یا اَرْحَمَ الرّاحِمینَ بِحَقِّ مُحَمَّد وَ الِهِ الطّاهِرینَ🍃 🤲🏻 🍃🌹🍃 ★════◄••❀••►════★ ✨ اللهم عجل لولیک الفرج ✨ ★════◄••❀••►════★
|✨از بــسـ کـه بــی تـو تـیــرهـ شـــدهــ روزگـارمـــا🌑 |✨فـرقــی مـیـــان مــغــرب و لـیــل و نــهــار نــیـــســت💔 𖤹 🤲🏻 🍃🌹🍃 ★════◄••❀••►════★ ✨ اللهم عجل لولیک الفرج ✨ ★════◄••❀••►════★
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
↞تـا عـشـꯁــق نــیـــایـد💔 جـــمـــعــ↭ـــه حـالـش نــگـــران اســـت🥀 🤲🏻 🍃🌹🍃 ★════◄••❀••►════★ ✨ اللهم عجل لولیک الفرج ✨ ★════◄••❀••►════★
🎤اســتــاد پــنـــاهـــیــان🍃 |❤️آقـا امـامـ زمـــان عــج ... |🍃صـــبــح بـــه عـشــق شــمـــا چـشــمـــ بـاز مــیــکـــنـــه!✨ |ایـن عـــشــ❤️ـق فــهـمـــیــدنـی نـــیــسـت؛) 🤲🏻 🍃🌹🍃 ★════◄••❀••►════★ ✨ اللهم عجل لولیک الفرج ✨ ★════◄••❀••►════★
_بردنم پیش یک نفر و شروع کرد به پرسیدن... از ڪجا هستے!؟ ایران! براے چه به اینجا آمدے!؟ اینجایش را متوجه نشدم منظورش چیست! شڪسته بسته گفتم:من عربے متوجه نمےشوم؛با سیلے محڪم به صورتم مےزد و گفت:ڪذاب خودت را به آن راه زده اے"؟! تو سورے هستے و عربے بلدے! وقتے جواب سوالے را متوجه نمیشدم سکوت مٻڪردم او هم میزد... _ساعت ۱۲ ظهـر غذایے برایم آوردند ڪه ظاهراً گوشت بود؛اما تنها چیزے ڪه در آن پیدا نمےشد گوشت بود! نامردها همه گوشت ها را خورده بودند و استخوانش را با چند هویج جلویم انداختند! همانے ڪه غذا را آورد فریاد زد:«بخور!» _شب شد دوباره من را از اتاق بردند... ابوحسن آمد! ابوحسن تنها یڪبار همان موقع ڪه من را در منطقه دید یک سیلے زد و دیگر کتک نزد... به نظرم آن آدم بدی نبود! البته آدم خوب در میانشان نبود اما بین بقیه این آدم بهترے بود... ابوحسن اسم مرا پرسید! گفتم:«عماد»هستم! فڪر ڪردم آنها حتما با حضرت علے صلوات الله علیه دشمن هستند! براے همین اسم اصلے ام را ڪه علے بود نگفتم و خودم را عماد معرفے ڪردم... این اسم ناگهان به زبانم آمد! ابو حسن پرسید: عماد گرسنه هستے!؟گفتم:بله! پولے داد به یڪے از ڪسانے ڪه آنجا بود و گفت:«برو برایش فلافل بخر» فلافل را ڪه خوردم یک سیگار داد بڪشم... یک چاے هم آورد! با خودم گفتم: خدا را شڪر انگار خوب شدند! اما نگو مے خواستند از من اطلاعات بگیرند... لحظاتے بعد یک مترجم آمد و به فارسے گفت: «همه چیز را بگو!» او فارسے را بسیار سلیس و بدون لهجه صحبت میکرد! ابوحسن پرسید: بدنت درد مےڪند!؟ گفتم: بله! مُسَڪِّن آورد تا بخورم... با خودم گفتم: نه به آن روزهاے اول نه به الان! _دفتر و خودڪار آوردند... ابوحسن گفت: حالا دیگر حرف بزن! یک لوله هم ڪنارش گذاشت و یڪے از شیخ هایشان هم آمد آنجا نشست! آن ڪسے ڪه فارسے را خوب بلد بود بسیار من را متعجب ڪرد... با خودم گفتم: بے برو برگرد ایرانے است! او به من گفت: اینها با تو ڪاری ندارند؛«تو فقط حرف بزن» _سوال ها شروع شد!!! سوال هایے از این دست ڪه مقرّتان کجا بود و خانه تان ڪجاست و از این قبیل یک سوال را درست پاسخ ندادم! مثلاً اگر مقرمان کفرین بود میگفتم: درعا! اگر مڪان را درست مےگفتم با یک ڪیلومتر جابجایے اعلام مےڪردم! _او پرسید براے چه به سوریه آمدے!؟ اصلیت ڪجایے است!؟ من افغانستانے هستم ؛ اما مقیم ایرانم و به خاطر حضرت زینب آمده ام! حضرت زینب!؟ حضرت زینب دیگر ڪیست!؟ حضرت زینب همان ڪسے است ڪه در دمشق او را به خاک سپردند... شروع ڪرد به خندیدن و گفت: شما عقل ندارید؛ مثل هندے ها مےچسبید به یک مجسمه و آن را عبادت مےڪنید! او مےپرسید و پشت سرهم مسخره میڪرد... فیلم هم مےگرفتند! دوباره به اتاق بغلے انداختنم! _شب پنجم من را سوار ماشین ڪردند ڪه مثل قبل بود! دو نفر به همراه ابوحسن ڪنارم نشستند... رفتیم داخل یک ساختمان سه طبقه! ڪسے از دل من خبر نداشت... آن مدت روزی صد بار میمردم و زنده میشدم! میگفتم: خدایا حداقل مرا خلاص ڪن... به جز شڪنجه تحقیر هایشان هم آزارم مےداد! بدجورے مقدسات را مسخره مےڪردند... «نوزده ماه اسیر بودم!» ابوحسن من را به زندان برد! پیش از آن در همان ساختمان سه طبقه به یک تخت بستنم؛ پایم را زنجیر کردند؛ دستهایم را بستند و تا فردا شبش همانجا رهایم ڪردند و رفتند... _فردا شب مقدارے غذا آوردند... یک پرچم سیاه داعش را به دیوار زدند! یک میز گذاشتند و پانزده نفر با دوربین آمدن داخل... مترجم گفت: چیزهایے را ڪه به تو میگویم براے آنها تڪرار ڪن! بگو: «من از ایران براے حمله آمده ام! آمده ام سنے ها را بکشم! بخاطر امام حسین(ع) آمدم! از طرف آیت الله شیرازے و رضایے آمده ام!» ابتدا ابوحسن مقدارے صحبت ڪرد و بعد به من گفت: حالا تو صحبت ڪن! همان ها را تڪرار کردم... بعد از فیلم دوباره من را زدند و بعد به تخت بستند! در فیلم ایرانے معرفے ام ڪردند و به افغانستانے بودنم اشاره اے نڪردند! از من پرسیدند: تو سرباز هستے!؟ آن جا با همه سختے هایے ڪه ڪشیده بودم به ذهنم رسید بگویم از «فرماندهانم و درجه دار هستم!» چون سرباز معمولے را به راحتے آب خوردن سر مےبریدند؛ اما درجه دار برایشان ارزشمند بود! براے همین در این مدت مرا نگه داشته بودند... ✍🏻 ز.بختیـــارے دارد... 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
بسم‌رب‌الحسین...(: صلّـي‌اللّه‌علـیكِ‌یاابٰاعَبـدالله‌الحُسین... :)
اَللّهُمَ عَجِّل‌لِوَلیِّڪَ الفَرَج . . ازبس‌که‌بی‌تو‌تیره‌شـــده‌روزگار‌ما فرقی‌میان‌مغرب‌و‌لیل‌و‌نهار‌نیست @shahidalahasan19934
🌹 در وصف روی و موی تو خوانند قدسیان هر صبح و شام سوره و «اللیل» و «الضحی» @shahidalahasan19934
[إنك هبه الله لقلبي الحزين] ...❤️ هدیه خدا؛ برای قلب غمگین من هستی💔🌱 @shahidalahasan19934
💥 بــــ👱‍♀ـــانو! ☝🏻آن زمان که↪️ 🔻جلوی مینشینی برای دل خودت! 🔻 می آرایی💄 برای دل خودت! 🔻 پریشان میکنی👱🏻‍♀️ برای دل خودت! 🔻 و بدن نما👗 برای دل خودت! 🔻و قدم👠در خیابان میگذاری آنهم برای دل خودت! ⭕اگر مجالی یافتی... ⬅️نیم نگاهی هم به دل💘 بینداز... ⬅️حالی از 👀چشمان آن مرد بپرس! ⬅️تاملی هم بکن به حال و روز آن پسرک 🚶‍♂ 💢و چه بسیار♥️ دل هایی که به خاطر تو بانو؛ 🙁 و ... 💢و چه بسیار ذهن هایی که به خاطر دلِ تو بانو؛ میروند😱... 💥و دل تو سالهاست که دارد ویران میکند🤦🏻‍♂️ ♡دل ها و 🤔فکر ها و🍃 زندگی ها را... 👈🏻 و این تضاد را پایانی نیست که تو میگویی: 😌 ❣تیپ میزنم💃او نگاه نکند!😑 🔹و او میگوید 💁🏻‍♂️ ❣نگاه میکنم👀 او تیپ نزند😏 💥اینجاست که ⚖ نمایان میشود! ... 🔸️همان مفهومی که می گوید ⬅️هر چیزی سر جای خودش!✔️ 🍃و این یعنی 🧕🏻 👈🏻نجیب باشو !✨ 🧔🏻آقا.... 👈🏻سربه زیر باشو !🍃 🌱... ♔♡j๑ïท🌱↷ 『 @shahidalahasan19934
⚠️•> دینداری برای کسی سرگرم‌کننده و جذاب است که در خودش ارزش افزوده تولید بکند؛ باید موانع لذت بردن از دین را حذف کنیم. حسادت کفار به لذت بردن مؤمنین تلقی نادرست از دین، یکی از عوامل لذت نبردن از دین گناه یکی از دیگر عوامل لذت نبردن از دین چرا خداوند گناه ما که به خودمان لطمه می‌زند را ناپسند می‌داند و آن را معصیت خودش می‌داند؟! . دلیل ¹. گناه، رفتار زشتی که به ضرر ما است روایاتی در مورد ضرر گناه کردن برای انسان، خدا از کاری که به ضرر ما است بدش می‌آید و از کاری که به نفع ما باشد، خوشش می‌آید؛ خدا انسان را بسیار دوست دارد و از کاری که به ضرر او باشد، بدش می‌آید. 🌿•> 🔍•> | @shahidalahasan19934
✿↷❦↷✿↷❦↷✿↷❦ رفیـღـق!🚦✨ فڪرڪטּ•💡•⇲ ؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞ :🌱 کہ فقط تا پایاטּ امـــروز زنده اے!😓 اعمالت طورےهست کہ نیاز نباشہ کل روز رو برےثواب جمع کنے؟!🙂☝️🏾 حق الناس گردنت نیست ڪہ نیاز باشہ کل روز رو برےحلالیت بطلبے؟🙏🖇 حق الله گردنت نیست ڪہ بخواےکل اون روز رو عبادت کنےتا حسابت صاف شہ با خدا؟!📿 تازه اونم اگہ بشہ ...🙂🍃 در طول روز چند بار دل بقیہ رو میشکنیم؟💔 چند بار غیبت مےکنیم؟!👀 چند بار دروغ میگیم؟!🗣 چند بار تهمت میزنیم؟!🖐🏼 چند بار بےاحترامےبہ پدرمادر؟!😣🍂 ✿↷❦↷✿↷❦↷✿↷❦ یادت باشہ!💭 مرگـ☠ــ خبر نمےکنہ⏰🚫 از دستشم نمےتونےفرار کنے⚠️! یہ فکرے بہ حال پرونده اعمالتم بکن📖 یہ وقت خدایےناکرده سیاه نشده باشہ⚫️ ؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞ نمیگم همیشہ ها...نہ🙂✋🏽 ولےهرزمان سرت خلوت شد💜💫 یادےازمرگ و قیامت هم بکن ♔♡j๑ïท🌱↷ 『 @shahidalahasan19934
‌تو را می‌جویم فراتر از انتظار فراتر از خودِ خویشتنم و آنچنان دوستت دارم که نمی دانم کدامیک از ما غایب است...✨ @shahidalahasan19934
•| {🍃} هروقٺ‌تونستی‌ڪفش‌های‌ڪسی‌رو‌ڪھ باهاش‌مُشڪل‌داری‌جفٺ‌ کنی اون‌روز‌آدم‌شُدۍ . . !
سلام‌رفقا 🤗 خۅاسٺم‌یھ‌مطلبۍ‌رو‌عرض‌ڪنم ⭐️✌️ میبینید‌امام‌زمان‌چقدر‌غریبھ‌؟💔😭 حتی‌هشتگ‌های‌ایتا‌ هم‌به‌نامش‌نیست‌😱😓 رفقا‌ما‌تصمیم‌داریم‌ڪه‌ این‌پیامو‌در‌هر‌گروهی‌😁 در‌هر‌ڪانالی☺ و‌بھ‌هر‌رفیق‌یا‌فامیل‌ یا‌هم‌ڪلاسی‌🙃 خود‌بفرستید‌تا‌سین‌بخورھ😎🌱 و‌به‌اونا‌هم‌بگید‌ حتما‌ارسال‌ڪنند🤗👍 ڪھ‌انشا‌ءاللھ ایݩ‌هشتگ‌برھ‌تو‌هشتگ‌های‌داغ‌ایتا😉🌼 فقط دقت‌ کنید فوروارد شه
🌱🌸 ‌ 🌸 حاج حسین یکتا: سیره و کتاب‌های شهدا را بخوانید؛ عاشقانے بوده‌اند که در نسل قبل جان خود را فدا کرده‌اند! و بسیار ناخوشایند است که در مورد زندگے آن‌ها چیزی ندانیم..💚 +بےتفاوت‌نباشیم (:🍃 . 🌷°•| @shahidalahasan19934
💚 کـے فکرشو میکرد ‌یه روز ڪرمان‌ بشه شهر به این‌ مهمے.. شهری که بشھ آرزو‌ و حسرت‌ خیلیا جوری که ‌‌هرکس‌ بگه کرمان‌ زندگے‌ میکنم‌ بگےخوشبحالت‌؛برام‌ دعا‌ ڪن💔:) 🕊|• @shahidalahasan19934
‍ ♥️|• (س) ‍♂ 🔻 ۱۰ _چهل روز گذشت... روزے یک وعده غذا به من مےدادند! یک شب حدود ساعت ۹ آمدند داخل اتاق تعجب کردم ، چون معمولاً شبها نمےآمدند! ابوحسن بود با یک نفر از جبهة الشام و چند نفر دیگر ڪه صورت هایشان را بسته بودند... گفتند: می‌خواهند من را ببرند و بڪشند! آمدند دستبندم را باز ڪردند و بردند پایین... چشم هایم باز بود! جلوے در چهار تویوتا پارک بود! پشت هر ڪدام یک دوشڪا بسته بودند... تعداد زیادے آدم از جیش الحُر آمده بود! در ازاے پاڪت پول به ابو حسن من به آنها فروخته شده بودم... آنها من را به مقرشان بردند! _مقر آنها جاے تاریڪے بود! فریاد زدند بیایید یک بچه شیعه را گرفته ایم... هر ڪسے مےآمد یک شڪم سیـر من را مےزد! آنجا علاوه بر من سه تا از بچه هاے سورے هم ڪه در شیخ مسڪین اسیر شده بودند حضور داشتند... آن سه نفر ڪه خودشان از جیش السوری بودند شروع ڪردند به «بشار اسد» توهین ڪردند! مےگفتند: بشار اسد قاتل مسلمین است! به خاطر همین فحاشے ها و این که سنے بودند تڪفیرےها با آنها ڪاری نداشتند... آن سه نفر با من صحبت مےڪردند تا اطلاعات ام را به جیش الحُر بدهند! فرداے آن روز دستهایم را با سیم بستند و دوباره با ماشین به همان منوال آمدند دنبالم... این بار به گروه العمری فروخته شده بودم! از وسط راه چشمهایم را بستند... یک ساعتے رفتیم تا رسیدیم داخل یک پارڪینگ! آنجا چشمهایم را باز ڪردند و خواباندنم روے زمین... مقدارے آب به من دادند و چاقو را درآوردند و گذاشتند روے گردنم ! با خودم گفتم: «اینها قصد ڪشتن مرا ندارند ، چون پاے پول در میان است ، باز هم من را خواهند فروخت!» درست حدس زده بودم... آنها تنها مےخواستند آزارم بدهند! بردنم داخل یک اتاق... بیست دقیقه بعد یک جرثقیل آمد و من را با آن بردند! بردند جایے ڪه دوباره ابوحسن آمد! او از من پرسید: «عماد اشلونک!؟» یعنی عماد چطوری!؟ اذیتت نکردند؟ گفتم: اذیتم بڪنند یا نه براے شما فرقے مےڪند!؟ همه شان از گروه‌هاے خودتان هستند! و با خنده گفتم: همه شان آدم‌هاے خوبے بودند... عماد تورا تبادل مےڪنیم و پیش پدر و مادرت برمیگردے! آنها در راه چند بار ماشین عوض ڪردند و باز هر گروهے ڪه پول بیشترے مےداد ، براے چند روزے من را به او مےفروختند! جالب اینڪه حضور ابوحسن هنگام فروختن من الزامے بود... _پنجمین بار به دست جبهة النُصره فروخته شدم! گروهے ڪه از همه شقے تر بود و آنچه فڪرش را نمیڪردم برایم اتفاق افتاد... آن شب چهار تا بچه آمدند حدود شانزده ساله! این چهار بچه ڪاری ڪردند ڪه تا صبح دیگر دستم را ڪامل از زندگے شسته بودم... هر ڪارے را ڪه فڪر ڪنید با من ڪردند! گوش هایم را با انبردست مےڪشیدند و آنقدر من را زدند ڪه خسته شده بودند... به آنها گفتم: «یک تیر بزنید و راحتم ڪنید» صبح فرمانده آنها آمد و پرسید: از ایران هستے!؟ بله! براے چه اینجا آمدے و ما سنے ها را میڪشے!؟ _چشم هایم را بستند و بردنم بیرون... یک لحظه از زیر چفیه متوجه شدم ڪه دارند من را سمت پله مےبرند! پایم را ڪه درست گذاشتم فهمیدند چشمانم میبیند... دو نفرے ڪه ڪنارم بودند ڪنار رفتند و پشت سرے با لگد پرتم ڪرد روے پله ها! سرم دوباره شڪست... بلندم ڪردند و سوار ماشین دیگرے شدم! گفتند: «سرت را بگیر پایین ، حق ندارے جایے را ببینے» گویا من را برده بودن جایے شبیه آگاهے! _وقتے رسیدم آنجا زنجیر آوردند و دست و پایم را بستند... شش ماه هم آنجا ماندم! این شش ماه روزهاے سختے بر من گذشت... مثلاً اندازه ے دو لیوان غذا برایم مےآورند ، نگهبان دستهایم را از جلو باز ڪرد و از پشت بست... مےگفت:غذایت را بخور!!! همین که دولا مےشدم غذایم را با دهان بردارم ، آنهم غذاے بسیار داغ ، با لگد به صورتم مےزد و من دوباره برمےگشتم عقب! مےگفت: «والک،دوباره بخور» تا ۳ بار این ڪار را انجام مےداد بعد با لوله کتکم مےزد! آخر با چه بدبختے غذا را میخوردم... ✍🏻 ز.بختیـــارے دارد... 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
•┄❁ ❁┄• فرستـادن پنج بہ نیتــ سلامتے و ٺعجیـل در «عج» هدیہ ‌بہ‌ روح ‌مطهر ‌شهید ~┄┅┅✿❀🖤❀✿┅┅┄~ @shahidalahasan19934
بسم‌رب‌الحسین...(: صلّـي‌اللّه‌علـیكِ‌یاابٰاعَبـدالله‌الحُسین... :)
سلام.حضرت عشق "تـــو" هزار سال است منتظری حضرت صاحب دلم و من به جای سرباز؛ سربارت شده‌ام ...! کسر همین یک نقطه، تعادل دنیا را به هم می‌ریزد ... @shahidalahasan19934