eitaa logo
【شَهید عَلاحَسَن نَجمِهღ】
155 دنبال‌کننده
4.7هزار عکس
716 ویدیو
31 فایل
تولد: 1371/6/17درعدلون"جنوب لبنان" شهادت: 1395/7/28درحلب"جنوب سوریه" هࢪچہ میخۅاهددل تنگت بگو↯ https://harfeto.timefriend.net/16072813150361 شرایط کپۍوتب↯ @sharayet_tabadol_copy متصل بہ کاناݪ طمانینہ↯ @Tomaenine کانال عکسامون↯ @khadem_graf
مشاهده در ایتا
دانلود
♡ {ڪࢪ‌دید‌بھ‌ٺن‌لبآس‌نوࢪآنے‌عشق ࢪفٺید‌بھ‌سمٺ‌ࢪآھ‌طوفآنے‌عشق‌ بآدا‌بھ‌شمآ‌مباࢪڪ‌این‌منزل‌نو گشتید‌شمآ‌اسیࢪ‌دزندآنے‌عشق‌…♥ @shahidalahasan19934
هوای شهادت هوای بهشت هوای حسین @shahidalahasan19934
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
می‌گفت : اگر درد و دل داشتید و یا خواستید مشورت بگیرید بیایید سر مــزارم ، به لطف خداوند حاضر هستم. ♡:)@shahidalahasan19934
من شکایت دارم… از آن ها که نمیفهمند چادر مشکی من یادرگار مادرم زهراست از آن ها که به سخره میگیرند قداست حجاب مادرم را… چرا نمیفهمی؟ این تکه پارچه مشکی از هر جنسی که باشد حرمت دارد…! چه حس خوبیست امانتی ات را برداری ببری پیش صاحبش … و زمزمه کنی … من هنوز امانت دارم … ادامه راه را یاری ام کن … ای شهید 😍 @shahidalahasan19934
وصیت نامه شهید_ علاحسن_نجمه خواهرعزیزم هرگاه خواستے ازحجاب خارج شوے ولباس اجنبے را بپوشے به یاد آورد که اشک امام زمانت را جاری میکنی به خون هاے پاکے که ریخته شد براے حفظ این وصیت خیانت میکنی به یادآر که غرب را درتهاجم فرهنگے اشیارمیکنے وفساد را منتشرمیکنے وتوجه جوانے که صبح وشب سعے کرده نگاهش راحفظ کند تغییر میدهے.... تو هم شاملآبرویے بعد از همه این ها اگر توجه نکردے ( متنبه نشدے ) هویت شیعه را از خودت بردار (دیگه اسم خودتو شیعه نزار) شهید علاحسن نجمه تراب الحسین خاک حسین @shahidalahasan19934
.. باز هم چشم بہ راهم ڪه مُحرّم برسد بوے اسپند عزایش بہ مشامم برسد ڪاش امسال، محرّم بہ دعاے زهرا خبر آمدن منجے«عج» عالم برسد /ʝסíꪀ➘ |❥ @khademalzahra4
زندگی نامه شهید_علاحسن_نجمه به خاطر سیمای زیبایش بارها برای بازیگری در تلویزیون دعوت شده بود اما او راه و رسم دیگری در پیش گرفته بود؛ باید می‌رفت تا به گونه ای دیگر بدرخشد و ستاره باشد. پایگاه تخصصی حریم حرم نوشت: «علاء حسن نجمه» ملقب به نام جهادی (تراب الحسین)، رزمنده جوان و خوش سیمایی از سرزمین مقاومت یعنی لبنان بود. او عشق به جهاد و شهادت را در زادگاهش شهرک «عدلون» آموخت اما شراب دلنشین شهادت را در کربلای حلب سوریه چشید. «علا»ی ۲۵ ساله (متولد ۸/۱/۱۹۹۳ – ۱۷/۶/۱۳۷۰) یتیمی بود که خود برای خواهر و برادران یتیمش پدری می‌کرد. علاوه بر آنکه در کنار مادرش سرپرستی خواهر و سه برادرش را بر عهده داشت و در ترییبت آنها تلاش می‌کرد، برای فرزندان دوستان شهیدش به ویژه شهید «علی ناصر» نقش پدری دلسوز داشت که همواره پیگیر احوالات آنها بود و با رفتنش بار دیگر دو فرزند شهید «علی ناصر» خود را یتیم دیدند. سوپر استاری که جور دیگر درخشید! «علا»ی شاد و بشاش به هنرهای عکاسی، فوتوشاب، بازیگری و کارگردانی علاقه داشت و عکس بسیاری از شهدا را به مناسبت‌های مختلف، طراحی و در صفحه‌های مجازی قرار می‌داد . به خاطر سیمای زیبایش بارها برای بازیگری در تلویزیون دعوت شده بود اما او راه و رسم دیگری در پیش گرفته بود؛ باید می‌رفت تا به گونه ای دیگر بدرخشد و ستاره باشد؛ همچون نام خانوادگی اش: «نجمة». شهید «علاء» با وجود به پایان رسیدن دوران خدمتش، بعد از آنکه اطلاع یافت حمله‌ای جدید علیه تروریست‌ها در پیش است، از بازگشت به خانه خودداری کرد و بودن در صف رزمندگان در عملیاتی دیگر را به استراحت و مرخصی ترجیح داد . تنها آرزویش زیارت بارگاه و ضریح امام حسین (ع) بود اما هرگز به دیدار دوست نائل نشد تا اینکه که به قافله شهدای مدافع حریم حرم حضرت زینب (س)عقیله بنی هاشم پیوست و میهمان امام و مقتدایش حسین (ع) شد؛ و چه شیرین است چنین دیدار و زیارتی. «علاء» در جنگ‌های قلمون و قصیر شرکت داشت. او از مجاهدان و شخصیت‌های رسانه ای مستقر در خط مقدم و از افسران جنگ نرم بر علیه دشمن تکفیری - صهیونیستی به شمار می‌رفت. او همچنین ار فعالان فیس بوکی محسوب می‌شد که تصاویر شهدا را منتشر و احوالات آنها را می‌نوشت. اشک‌های جاری خود را آماده کنید آخرین نماز صبح «علاء نجمه» نماز وداع او بود، گویی دیگر دنیا برایش تنگ شده بود و فرصتی برای برآورده شدن آرزوی مادرش و دیدن او در لباس دامادی باقی نمانده بود. کسی فکر نمی کرد متنی را که در صفحه شخصی‌اش در فیسبوک نوشته است وداع آخر قبل از شهادتش باشد و بعد از آن نوبت دیگران است که درباره «علاء» بنویسند. او چند روز قبل از شهادتش نوشت: «اشک‌های جاری خود را آماده کنید». این جمله را درباره استقبال از عاشورای حسینی نگاشت. «علاء» آماده شهادت بود، آماده دیدار محبوب. روز شهادت «علاء» روزی بود که حتی سنگ‌ها هم به حالش گریستند و خاک‌های زمین طاقت نداشتند تا روی زیبایش را بپوشانند. چه سخت بود وداع آخر مادر شهیدی که تنها آرزویش داماد کردن پسر یتیمش بود در حالیکه باید او را در لباس سفید و کفن بدرقه می‌کرد. @shahidalahasan19934
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام خدمت تمامی اعضای کانال ایتای بنده مشکل پیدا کرده شاید درست بشه شاید نشه هر کاری میکنم مطالب نمی یاد اگر که درست شد که حتما مطالبو ارسال میکنم اگر که نه لطفا لفت ندید فردا حتما پست میزارم
😍....🌷.....🌹 هر چه داریم و نداریم به فدای حسین (ع) -نجمه @shahidalahasan19934
💚.💚.💚.❤.❤.❤ 🌙سلام بر هلال محرم با فرا رسیدن ماه محرم 1گناه را ترک میکنیم به مدد حسین (ع) انشاالله🤲 @shahidalahasan19934
💥 🌱رفیق حواست بہ مین های مجازی هست⁉️📱 این جنگ بشی ... 🍂دیگہ تمومہ ...👋🏻 جنگ سخت میرسہ بہ خــ❤️‌ــدا... ولی...☝️🏻 🌱قربانی نرم... از... حواست باشہ... باشہ...✔️ ✅ @shahidalahasan19934
سردار می‌ گفت: اگہ توے پادگانت، دو تا سربـاز رو نماز خون و قرآن خون ڪردے این برات مےمونہ ازاین پستها و درجہ‌ها چیزی در نمیاد! 🥀🕊 @shahidalahasan19934
حسین جان...💚 چگونه زینب شوم برایت....!؟ چگونه رقیه هایم را در خرابه ها بگذارم و بیایم...... ؟ فقط یک روز مانده ..... تا چادر تو، حسین... فقط یک روز..... حر آمد.... راهش دادید....😞 حضرت دلبر،ارباب با گذشتم .. شما را به معجر زینب قسم، مرا هم راه دهید..... شما را به ادب کبریایی عباس... مرا هم راه بدید.... شما را به قربانی رباب..... مرا هم راه بدهید... یقین دارم یـک نیم نگاه شما..... از من نیز،"حرها" خواهد ساخت....😢 من....از جا ماندن میترسم......از نرسیدن میترسم مراا هم برسانید......لطفا؛😔🙏 @shahidalahasan19934
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🏴 هیئت کجا برویم؟ ▪️ زمان و مکان جلسات 11 مداح‌ سرشناس تهران را ببینید ⬆️ ➣🏴°•| @shahidalahasan19934
. . . بــھ تــــو از دور ســـــلـام💔 بــھ ســــلــیــمـــان جــــھــان از طـرف مـــور ســـــلـام💔 بــھ حُـسَـیـنْ از طــرف وصــلـھ نـاجـــور ســـــلـام💔 ➣🖤°•| @shahidalahasan19934
هـــر‌ جـا‌ ســوال ‌شــد دلتـــ🖤 در کـجــآ خــوشــ استــــــــ 🙃 بـی اخـتــیار بــر دهـآنمـ نامِـ🌱 | ♥️| نـشـــسـت...
شهادت جان کندن نیست؛ دل کندن است...! @shahidalahasan19934
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روز گذشته پرچم عزای حسینی بر فراز گنبد عقیله بنی هاشم حضرت زینب(سلام الله علیها) برافراشته شد. 🏴هردم بہ گوش مےرسد آوای زنگ قافلہ ایڹ قافلہ ٺا دیگر ندارد فاصلہ یڪ زڹ میاڹ محملے اندر غم و ٺاب و ٺب است ایڹ زڹ صدایش آشناسٺ،ای وای بر مڹ است..! ☑️ @shahidalahasan19934
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✍️ کنار حوض میان حیاط صورتم را شست، در آغوشش مرا تا اتاق کشاند و پرده را کشید تا راحت باشم و ظاهراً دختری در خانه نداشت که با عذر تقصیر خواست :«لباس زنونه خونه ما فقط لباسای خودمه، ببخشید اگه مثل خودت خوشگل نیس!» از کمد کنار اتاق روسری روشن و پیراهن سبز بلندی برایم آورد و به رویم خندید :«تا تو اینا رو بپوشی، شام رو می‌کشم!» و رفت و نمی‌دانست از پهلو هر حرکت چه دردی برایم دارد که با ناله زیر لب لباسم را عوض کردم و قدم به اتاق نشیمن گذاشتم. مصطفی پایین اتاق نشسته بود، از خستگی سرش را به دیوار تکیه داده و تا چشمش به من افتاد کمی خودش را جمع کرد و خواست حرفی بزند که مادرش صدایمان کرد :«بفرمایید!» شش ماه بود سعد غذای آماده از بیرون می‌خرید و عطر دستپخت او مثل رایحه دستان بود که دخترانه پای سفره نشستم و باز از گلوی خشکم یک لقمه پایین نمی‌رفت. مصطفی می‌دید دستانم هنوز برای گرفتن قاشق می‌لرزد و ندیده حس می‌کرد چه بلایی سرم آمده که کلافه با غذا بازی می‌کرد. احساس می‌کردم حرفی در دلش مانده که تا سفره جمع شد و مادرش به آشپزخانه رفت، از همان سمت اتاق آهسته صدایم کرد :«خواهرم!» نگاهم تا چشمانش رفت و او نمی‌خواست دیدن این چهره شکسته دوباره زخم را بشکافد که سر به زیر زمزمه کرد :«من نمی‌خوام شما رو کنم، شما تو این خونه آزادید!» و از نبض نفس‌هایش پیدا بود ترسی به تنش افتاده که صدایش بیشتر گرفت :«شاید اونا هنوز دنبالتون باشن، خواهش می‌کنم هر کاری داشتید یا هر جا خواستید برید، به من بگید!» از پژواک پریشانی‌اش ترسیدم، فهمیدم این کابووس هنوز تمام نشده و تمام تنم از درد و خستگی خمیازه می‌کشید که با در بستر خواب خزیدم و از طنین بیدار شدم. هنگامه رسیده و من دیگر زینب بودم که به عزم از جا بلند شدم. سال‌ها بود به سجده نرفته بودم، از خدا خجالت می‌کشیدم و می‌ترسیدم نمازم را نپذیرد که از شرم و وحشت سرنوشتم گلویم از گریه پُر شده و چشمانم بی‌دریغ می‌بارید. نمازم که تمام شد از پنجره اتاق دیدم مصطفی در تاریک و روشن هوا با متانت طول حیاط را طی کرد و از در بیرون رفت. در این خانه دلم می‌خواست دوباره بخوابم اما درد پهلو امانم را بریده و دیگر خوابم نمی‌برد که میان بستر از درد دست و پا می‌زدم. آفتاب بالا آمده و توان تکان خوردن نداشتم، از درد روی پهلویم کز کرده و بی‌اختیار گریه می‌کردم که دوباره در حیاط به هم خورد و پس از چند لحظه صدای مصطفی دلم را سمت خودش کشید :«مامان صداش کنید، باید باهاش حرف بزنم!» دستم به پهلو مانده و قلبم دوباره به تپش افتاده بود، چند ضربه به در اتاق خورد و صدای مادر مصطفی را شنیدم :«بیداری دخترم؟» شالم را با یک دست مرتب کردم و تا خواستم بلند شوم، در اتاق باز شد. خطوط صورتم همه از درد در هم رفته و از نگاهم ناله می‌بارید که زن بیچاره مات چشمان خیسم ماند و مصطفی تمام شده بود که جلو نیامد و دستپاچه صدا رساند :«می‌تونم بیام تو؟» پتو را روی پاهایم کشیدم و با صدای ضعیفم پاسخ دادم :«بفرمایید!» و او بلافاصله داخل اتاق شد. دل زن پیش من مانده و از اضطرار نگاه مصطفی می‌فهمید خبری شده که چند لحظه مکث کرد و سپس بی‌هیچ حرفی از اتاق بیرون رفت. مصطفی مقابل در روی زمین نشست، انگشتانش را به هم فشار می‌داد و دل من در قفس سینه بال بال می‌زد که مستقیم نگاهم کرد و بی‌مقدمه پرسید :«شما شوهرتون رو دوست دارید؟» طوری نفس نفس می‌زد که قفسه سینه‌اش می‌لرزید و سوالش دلم را خالی کرده بود که به لکنت افتادم :«ازش خبری دارید؟» از خشکی چشمان و تلخی کلامش حس می‌کردم به گریه‌هایم کرده و او حواسش به حالم نبود که دوباره پاپیچم شد :«دوسش دارید؟» دیگر درد پهلو فراموشم شده و طوری با تندی سوال می‌کرد که خودم برای شدن پیش‌دستی کردم :«من امروز از اینجا میرم!» چشمانش درهم شکست و من دیگر نمی‌خواستم سعد شوم که با بغضی قسمش دادم :«تورو خدا دیگه منو برنگردونید پیش سعد! من همین الان از اینجا میرم!» یک دستم را کف زمین قرار دادم تا بتوانم برخیزم و فریاد مصطفی دلم را به زمین کوبید :«کجا می‌خواید برید؟» شیشه محبتی که از او در دلم ساخته بودم شکست و او از حرفم تمام وجودش در هم شکسته بود که دلم را به محکمه کشید :«من کی از رفتن حرف زدم؟»... ✍️نویسنده: فاطمه ولی نژاد @shahidalahasan19934