eitaa logo
【شَهید عَلاحَسَن نَجمِهღ】
155 دنبال‌کننده
4.7هزار عکس
716 ویدیو
31 فایل
تولد: 1371/6/17درعدلون"جنوب لبنان" شهادت: 1395/7/28درحلب"جنوب سوریه" هࢪچہ میخۅاهددل تنگت بگو↯ https://harfeto.timefriend.net/16072813150361 شرایط کپۍوتب↯ @sharayet_tabadol_copy متصل بہ کاناݪ طمانینہ↯ @Tomaenine کانال عکسامون↯ @khadem_graf
مشاهده در ایتا
دانلود
التماس دعای شهادت😉❤️
💛•° 💎.• خــُدا✨مےخواسـت .. بـه تـو بــآل و پـَر بدهد ... گــفــت:🗣 چـَشـمــَت مےزنند!😇🌿 ••چــــــآدُر داد↓ ⇦بـــانـو... قدرشـ•. رابدان🖐🏻 هــــدیھ‌ۍ خــــدا 🎁°.• °.•♥️خـیلے قیمتے است ... :) . ∞| ♡ʝσiŋ🌱↷ 『 @shahidalahasan19934
#رفیق‌خآص🌸 رفیق وقتے تو با منے ترافیڪ میتونه بهترین مڪث عالم باشہ:)😍🍃 #تولیدکانال 💗|• @shahidalahasan19934
🦋 پسرم محمد زندگے ڪن برایِ مھدی درس بخوان برایِ مھدی..! ورزش ڪن برایِ مهدی؛محمد من تو را از خدا برای خودم نخواستم !🕊 تورا از خدا برای مھدی"عج" خواستم:) 💚 🌻|• @shahidalahasan19934
4_6025990732928518067.ogg
525.4K
قرار هرشبـمون♥️ . | اِلھى عَظُمَ الْبَلاَّءُ ...|💔🥀 👤علی فانی @shahidalahasan19934
_اما همین جبهة النصره وقتے از داعش اسیر میگرفت او را به راحتے آزاد نمیڪرد!‌ اسیر یا مبادله میشد یا ڪشته... آنها پوست اسیر را مےڪندند تا از او اطلاعات بگیرند! ڪاری میکردند داعشے‌اے ڪه صد ڪیلو وزنش بود ، بعد از اسارت و شڪنجه میشد ۴۰ ڪیلو!‌ آنها میگفتند:شیعه و طرفداران بشار ڪافرند ، اما شما مسلم هستید و جرم تان بدتر است! این دو گروه دائم برای هم ڪمین میگذاشتند! یک بار بعد از این ڪه جبهة النصره یڪے از مقامات داعش را ڪشت ، در زندان براے ما شیرینی پخش ڪردند و جشن گرفتند و گفتند ما فلانی را ڪشتیم! _در زندان سعے میڪردند روے افڪار ما تأثیر بگذارند... به شدت میخواستند دو نفر از بچه های جیش سورے را جذب خودشان بکنند! سرانجام یڪے از آنها مبادله شد... آن دیگری بیست و چهار ساعت با آنها بود و موفق شده بود در دلشان جا باز ڪند! خبر رسید ڪه او جذب جبهة النصره شده است... تڪفیرے ها میگفتند:او دیگر از خود ما است! او دو ماه با آنها همه جا رفت! بعد از دوماه سوار موتور شد و فرار ڪرد... پس از فرار به همان فرمانده جبهة النصره ڪه درصدد جذب او بود زنگ میزند و میگوید:من بشار اسد را دوست دارم تو خر ڪے هستے!؟ این جمله را عیناً به عربے گفته بود... این فرارها ڪار را براے ما سخت تر ڪرده بود! _یک روز ابو ربیر آمد و گفت:بچه ها بیایید از اینجا فرار ڪنیم! گفتیم:اگر بفهمند چه!؟ اینجا چهل تا نگهبان دارد! مگر میشود فرار کرد!؟ او گفت:می‌شود! _حدود دویست نفر زندانے آنجا بود! از عراقے پاکستانی دیدم تا اردنی و ترک؛از فرانسه و انگلیس هم بودند! البته این اروپایے ها آنجا براے تڪفیرے ها ڪار میڪردند! بعد از پیشنهاد ابو ربیر شروع ڪردیم به نقشه ڪشیدن... این ڪار ۶ ماه طول ڪشید! _خب،آنها را میبردند بیرون از مقر یک ماهے ازشان در آنجا ڪار میڪشیدند! به نوعے اعتمادشان را جلب ڪرده بودند... دیگر چشمانشان را نمیبستند و وقتی مےآمدند توضیح میدادند ڪه ما را از ڪدام مسیر بردند! مثلاً میگفتند:فلان جا دو ایستگاه پلیس راه دارد یا فلان جا آن کوچه به فلان خیابان منتهے میشود! ما هم از روے همین گراها نقشه را تنظیم میڪردیم... بین ما یڪے نقیب بود و یڪے دیگر ڪه در حد سرهنگے بود و براے نقش ڪشیدن اطلاعات لازم را داشت! _چند بار نزدیک بود سر نقشه لو برویم... چون گاهے میریختند داخل زندان و همه چیز را زیر و رو میڪردند! این جور وقت ها یک پلاستیک برمیداشتیم و نقشه را داخل آن میگذاشتیم و مےانداختیم داخل سطل آب! آن جا را نمیگشتند... نقشه روے غلتک افتاده بود! _دوشنبه شبے بود ڪه میخواستیم همان شب فرار ڪنیم! ابو ربیر تنها با منو خلیل صحبت میڪرد! او به من گفت: عماد من میروم سر و گوشے آب بدهم؛تا ببینم میشود امشب فرار ڪرد یا نه!؟ آمد و گفت:نمی‌شود! گفتم:چرا!؟ گفت:یڪے از تڪفیرے ها رفت دور بزند... اگر دو نفرے ڪه مراقب ما هستند را خلاص ڪنیم ، ممڪن است او برگردد!‌ فردا شب میرویم... _ساعت ۴ صبح؛دو نفر از تڪفیرےها گفته بودند ما را براے نماز صبح بیدار ڪنید... آن شب ابو ربیر رفت آنها را صدا ڪرد و آمد! گفت:بچه ها آماده اید!؟ گفتیم:بله! گفت:وقتے ڪه وضو گرفتند بروند داخل اتاق میرویم سر وقت شان! بچه هاے جیش سوری گفتند:بهتر است با چاقو آنها را بڪشیم! من گفتم:اگر بخواهیم با چاقو بڪشیم شان من نمےآیم! چون آنها هیڪلے هستند و ممڪن است این ڪار طول بڪشد... ڪلید مهمات خانه دست ما بود! ما توانسته بودیم در این مدت اعتماد زندانبان ها را به خوبی جلب ڪنیم... به گونه اے ڪه روزهاے اول ڪه بچه ها میخواستند براے ڪار بروند ، باید ڪلید را تحویل میگرفتند! اما بعدها دیوارے بود ڪه ڪلید ها روے آن آویزان بود و همه میتوانستند آنها را بردارند... مثلاً شیخ فریاد میزد ڪلید ماشین را بیاور! میرفتیم برایش مےآوردیم! اصلا تصور نمیڪردند ممکن است ما فرار ڪنیم... گیج بودند و خیالشان راحتِ راحت! _یڪے از بچه‌ها عصا داشت... او را روے ڪولمان انداختیم و رفتیم داخل حیاط! ابوربیر رفت داخل اتاق مهمات... هر ڪدام رفتیم آنجا یک اسلحه و یک ڪمربند انتحارے برداشتیم! خلیل گفت:صبر ڪنید من سر و گوشے آب بدهم... نگاه ڪرد و خبر داد هر ڪدام از آن ها داخل اتاق یک طرف نشستند و سرشان به موبایل گرم است! یک ڪلت ڪمرے هم دارند... گفت:وقتے سه گفتم نباید امان دهید! اگر یڪے از ما تیر بخورد روحیه مان از بین میرود و همه شڪست میخوریم... ✍🏻 ز.بختیـــارے دارد... 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
‍ ♥️|• (س) ‍♂ 🔻 ۱۴ ⚠️ _ما چهارده نفر بودیم... «ابوربیر»،«ابوعلے»،«ڪولک»،«ابوخدر»،«ابو‌محمد»(چون در پایش پلاتین بود ابو سیخ صدایش میڪردیم)،«مجید»،«عبدالله»،«خلیل»،«ضیاء»،«ابونبیر»... نام بقیه را فراموش کردم! یڪے با آر‌پے‌جے میخواست بزند،گفتیم:«دیوانه!اگر تو آرپے‌جے بزنے ڪه خودمان میرویم روے هوا»! آنجا یک در خیلے بزرگ داشت... خلیل تا در را هل داد و گفت سه؛امان‌شان ندادیم! از بس به آنها شلیک ڪردیم،آبکش شده بودند... _براے اینڪه اگر هواپیما آمد به ماشین اصابت نڪند،ماشین با یک کیلومتر فاصله از زندان مستقر بود... ماشین را آوردیم و دوباره رفتیم داخل زندان! یک ون سفید آنجا بود... موبایل ها و بی سیم ها و هــر چه پول و مدارک داخل اتاق بود را برداشتیم،گذاشتیم داخل یک کیسه و سوار ماشین شدیم! تماس گرفتیم با ارتش... شماره فرمانده را گرفتند! با آنها هماهنگ ڪردیم ڪه برویم سمت‌شان! به محض اینڪه موافقت ڪردند،رفتیم داخل اتاق و راه افتادیم! _رسیدیم به اولین ایستگاه پلیس... همه صورت هایمان را بسته بودیم! صداے ضبط را زیاد ڪردیم و با بے سیم خاموش صحبت ڪردیم... یڪ تڪفیــرے داشت محوطه را جارو میڪرد!به او سلام دادیم... به لطف خدا آنجا را راحت رد ڪردیم! چهار،پنج ڪیلومتـر ڪه رفتیم،رسیدیم به ایستگاه بعدے... او به ما مشڪوک شد!ماشین را خاموش ڪردیم... ریختند دور و برمان! پرسیدند:«اول صبحے ڪجا میروید!؟» خلیل از قبل به ما گفته بود در پلیس راه هیچ ڪس حق ندارد صحبت ڪند جز خودم! او به آنها گفت:« بچه هاے جبهه النصره در محاصره هستند و بےسیم زده اند از زندان نیرو بفرست،ما نیرو ڪم داریم! داریم میرویم آنها را از محاصره در بیاوریم... این را ڪه گفت سریع راه را باز ڪردند! _دو پلیس راه قبلے از بچه هاے جیش الحر بودند! اما سومے از بچه‌هاے جبهة النصره بودند... اگر این را هم رد میڪردیم،خاڪریز بعدے بچه‌هاے خودمان بودند! وقتے به پست سوم رسیدیم،دیگر توقف نڪردیم! گاز ماشین را گرفتیم و رفتیم... _در پیچ و واپیچ هاے پلیس راه یک لحظه نزدیک بود ماشین چپ کند! اما توانستیم آنجا را رد ڪنیم... تڪفیرےها سریع دست به ڪار شدند و با دوشڪا و قناسه ما را از پشت میزدند! چرخ هاے ماشین پنچر شد... با همان لاستیک هاے پنچر خودمان را رساندیم به پلیس راه خودے! با بچه هاے مخابرات هماهنگ ڪرده بودیم اطلاع دهند ما داریم میاییم... اما آنها نگفته بودند! وقتے پیاده شدیم با ظاهرے ڪه داشتیم ، آنها فڪر ڪردن انتحارے هستیم! ریختند سرمان... ابوربیر پیاده شد ، تا خواست دستش را ببرد بالا و الله اکبر بگوید او را با تیر زدند! همه از ماشین پریدیم پایین و لباس هاےمان را در آوردیم... آنها به اطراف‌مان تیر میزدند! خون زیادے از ابوربیر میرفت... حدود ۲۰ دقیقه به ما شلیک شد تا در نهایت بچه هاے مخابرات اطلاع دادند ڪه ما خودے هستیم! آنها از سنگرها آمدند سمت ما ابوربیر را بردند بیمارستان و ما را هم بردند مقر! _فرماندهان جیش السورے اسممان را پرسیدند! هیچ‌ڪس داستان ما را باور نمیڪرد... خدا را شڪر ابوربیر هم زنده ماند و ما به دیدن‌شان رفتیم! وقتے ڪل ماجرا را ڪه نگاه میڪنم میبینم واقعا همه عنایت خدا بود و بس... هنوز هم بعد از حدود ۶ ماه ڪه به خانه برگشتم ، از لحاظ روحے حالم مساعد نیست! منے ڪه در روز چهار،پنج ساعت خوابیدن ڪفایت میڪرد ، الان قرصهایے میخورم ڪه ڪل بیست چهار ساعت خوابم! ز نظر روحے اعصابم از بین رفته... نمیتوانم یڪجا چند دقیقه بنشینم! پلاتین هاے بدنم شڪسته و اذیتم میڪند... هنوز شبها با ڪابوس از خواب بیدار میشوم! دندان هایم شڪسته... در روند درمان آن با ڪمبودهایے مواجه هستند اما همچنان پیگیرم! زمانے ڪه آزاد شدم احساس میڪردم دنیا را به من دادند... دلم میخواهد دوباره برگردم منطقه و به زیارت حرم حضرت زینب سلام الله علیها بروم! انشالله روزےام شود♥️ ـــــــــــــــ پایان ــــــــــــــ ✍🏻 ز.بختیـــارے
امیدوارم که لذت برده باشید✨🌸
🔶⃟ خـــتــم قـرآن کـریــم ⃟🔶 سلام ختم قرآن داریم هدیه به روح 🌸⇦شهید حاج قاسم سلیمانی⇨🌸 تعداد جزء های مورد نظرتون رو به پیوی ارسال کنید🌹 @Dar_arezooye_shahadat 🔷🔹تاریخ پایان ختم جمعه۹۹/۹/۷🔹🔷 یاعلی
بِسْمِ رَبِّ الرِضا✨🍃
💚 🌺🌿سلام بر تو که صداقت صبح موعودی 🌿🌺سلام بر تو که اجابت قنوت منتظرانی 🌺🌿 سلام بر تو که قائم آل محمدی 🌼و ما همه‌ی عمر به انتظارت ایستاده‌ایم🌼 🦋 صبحت بخیر آقا 🦋 🌸 اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🌸 @shahidalahasan19934
♡•{😭💔}•⇓ •| |• ایرانِ وُ یه گنبد ایرانِ وُ یه مرقد ایرانِ وُ یه سلطان ایرانِ وُ یه @shahidalahasan19934
❤️ هرچه می خواهی بگیر 🌺🌿اما سلامم را نگیر من به عشق این سلام 🌿🌸صبحگاهی زنده ام @shahidalahasan19934
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷 ❣| لَیِّنْ قَلبے لِوَلِیِّ أَمْرِڪْ |❣ کاش میذاشت یه جوری زندگی می کردیم که سال دیگه همین موقع به میگفتن..↓ مادرشهید 🌹🍃🌹🍃صلوات
و اما چشمانت...😍
🔸⃟🌱° ※[هـر دَر بھ رویم بـستھ🚫‌شد جز⇦°•درگھ احساݩ تُـو!•.“]※ ✨ ∞| ♡ʝσiŋ🌱↷ 『@shahidalahasan19934
🔸⃟🌱° میون جمعیتـ👥.• میون عاشـقا !.. صدات🔊میزنم سلام امام‌رضا‹؏›🤚🏻 سلام عشق♥️•°من سلام دلخوشی🙃•• تو آخرش منو⇨•' از عشقمیکشی :) ✨ ∞| ♡ʝσiŋ🌱↷ 『 @shahidalahasan19934
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
..🌱'‌.• 📲.• -----❁--♥️⃟🌟--❁---- عـشٖـق... یھ حس فوق‌العادھ😌ـ ـ ـ توے باب الجوادھ ❥• ∞| ♡ʝσiŋ🌱↷ 『 @shahidalahasan19934