eitaa logo
سـردار‌ شـღـیـداسماعیل چراغـے🕊🌹
518 دنبال‌کننده
3.4هزار عکس
3.8هزار ویدیو
25 فایل
🌷 بسمـــ ربــــــِّ الشهــــــــدا ...🌷 ولادت : ۱۳۶۰/۰۸/۰۷ شهادت : ۱۴۰۱/۰۸/۲۶ علت شهادت : حمله تروریستی آرامگاه:گلستان شهدای،شهر زرین شهر فرمانده گردان امام حسین(ع) یگان ویژه اصفهان ما لشکر امام حسینیم و حسینی وار میجنگیم خادم کانال : @m_hosein_m
مشاهده در ایتا
دانلود
لباسِ خاکیِ خدمتِ تو، برایشان شده بود سوژه تمسخر حال، بیل زدن برایشان شده دستاورد... به قول حضرت آقا: -دلم برای رئیسی سوخت.. ✅کانال رسمی سردار شهیداسماعیل چراغی 🆔https://eitaa.com/shahidan0313
سـردار‌ شـღـیـداسماعیل چراغـے🕊🌹
_ ✅کانال رسمی سردار شهیداسماعیل چراغی 🆔https://eitaa.com/shahidan0313 #شهید_اسماعیل_چراغی #اسماعی
-بعضی‌هافكرمی‌كننداگرظاهرشان‌را شبیه‌شهداكنند،کارتمام‌است.. نه،بایدمانندشهدا‌زندگی‌کرد..🤍 -شهیدمحمدابراهیم‌همت🍃- ✅کانال رسمی سردار شهیداسماعیل چراغی 🆔https://eitaa.com/shahidan0313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📚 🖋به قلم مرتضی اسدی (()) - اینارو فقط برای من آوردی یا همه خوردن؟ چندین بار میپرسید تا خیالش راحت می شد همه از یک مدل غذا خورده اند. به برکت امام حسین علیه‌السلام در ایام اربعین نعمت فراوان بود. تا اسماعیل نمازش را بخواند بچه ها سفره شام را پهن کردند. ظرف ماست زرد و دلسترها سبز پر رنگ بودند! نان و غذا و میوه. سفره رنگینی پهن شده بود. اسماعیل تا چشمش به سفره افتاد برگشت و از چادر خارج شد. فوری یکی از بچه های یگان دنبال اسماعیل راه افتاد و گفت: - جناب سرهنگ! همه از این غذاهای داخل سفره خوردن بخدا. خیالت راحت همش نذری امام حسینِ... وقتی مطمئن شد همه از آن غذاها خورده اند پای سفره نشست. روزها بیرون از چادر کمتر از چند ثانیه تمام تن و بدنشان خیس عرق می شد. اما اسماعیل با وجود اینکه مریض شده بود و حال نداشت؛ برای خدمت به زائران چیزی جلودارش نبود و تا نیمه های شب سرپا بود. حسین یکی از بچه های خوزستانی گردان گوشه ای خلوت به اسماعیل گفت: - اگر اجازه بدید من چند ساعتی مرخصی بگیرم و برم خرمشهر به داییم سر بزنم خیلی وقته ندیدمش. اسماعیل بی معطلی راهی اش کرد و حسین رفت. بین راه بود و هنوز به خانه دایی نرسیده بود که اسماعیل تماس گرفت و گفت: - اونجا سوغاتی چی داره؟ حسین با تعجب گفت: - فلافل و خرما! اسماعیل گفت: - پس موقع برگشت برام فلافل بگیر بیار که خیلی هوس کردم! حسین گفت: - چشم جناب سرهنگ شما از ما جون بخواه. اسماعیل خندید و گفت: - شوخی کردم. نگرانت شدم. می‌خواستم مطمئن بشم سالم به مقصد رسیدی ... ادامه دارد..... ✅کانال رسمی سردارشهیداسماعیل چراغی 🆔https://eitaa.com/shahidan0313