دوستان انشاءالله پذیرایی از امروز، عصر تشریف بیاورید

لیلا شدی مجنون بشم آره ... مجنون تورو خیلی دوسِت داره 🥲:) #محرم ✅کانال رسمی سردار شهیداسماعیل چراغی 🆔https://eitaa.com/shahidan0313 #شهید_اسماعیل_چراغی #اسماعیل_امنیت #فرزند_زرینشهر #قهرمانان_وطن ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌

از امروز صبح وارد روستا شدن هر وهابی ۵ شیعه رو سر میبره تا الان ۴۰ تا شیعه رو سر بریدن!

محاصره روستای پاراچنار توسط گروهک تروریستی سپاه صحابه

مردم این روستا همه شیعه هستن و چند شبه که طبق کلیپ های منتشر شده مورد محاصره قرار گرفتن و مورد اصابت راکت ها و خمپاره ها و گلوله های تیربار تروریست های وهابی قرار میگیرن.

سپاه صحابه گروهک تروریستی وهابی که اعضای این گروهک معتقدند با سر بریدن هر ۵ شیعه به بهشت میرن و با حضرت رسول دیدار میکنن و همسفره پیامبر میشن!

📚 #کجایی 🖋به قلم مرتضی اسدی #پارت_18 ((#فصل‌دوم)) برای کار مهمی صدا زدند. به خیالش حتما اسماعیل در درس هایش افت کرده که صدایش زده اند. معاون مدرسه بعد از کلی تعریف و تمجید از اسماعیل یک پاکت سفید گذاشت مقابل طلعت و گفت: - این پاکت برای آقا اسماعیله مادر بدون اینکه سوالی بپرسد و یا اینکه پاکت را باز کند آن را برداشت، تشکر کرد و به خانه برگشت . آخر شب پاکت را باز کرد. یک دسته اسکناس نو داخلش بود. بدون اینکه به اسماعیل یا رضا حرفی بزند فردا صبح با ناراحتی و کلی سوال که ذهنش را مشغول کرده بود به مدرسه رفت و علت دادن آن همه پول به اسماعیل را جویا شد. آقای معاون گفت: - آقا اسماعیل از دانش آموزای خیلی خوب ماست. با بررسی هایی که کردیم متوجه شدیم ظاهراً شما دست و بالتون تنگه! لباسهای آقا اسماعیل کهنه و رنگ و رو رفته شده. با این پول ها براش لباس نو بخرید. جوونه و مغرور . پیش دوستاش سرش بلند باشه و خدایی نکرده خجالت نکشه. اسماعیل سال به سال برای خودش لباس نمیخرید و سعی می کرد همان هایی را که دارد سالم و تمیز نگه دارد. در مدرسه همه فکر میکردند خانواده اش حتما نیازمند هستند. مادر برای مسئولین مدرسه توضیح داد و گفت: - شکر خدا ما دستمون به دهنمون میرسه و نیازی به این پول ها نداریم. شوهرم هیچ وقت چیزی برای بچه ها کم نمیزاره. اسماعیل خودش اهل خرید و تیپ زدن نیست . شما هم این پول هارو برسونید دست نیازمند واقعی حرف های طلعت که تمام شد بلند شد و از مدرسه بیرون رفت. پیاده به خانه برگشت تا کمی آرام شود. نمی خواست اسماعیل و بچه ها علت ناراحتی اش را بفهمند. خیلی دوست داشت دست اسماعیل را بگیرد و با هم به بازار بروند. چند دست لباس نو برایش بخرد و وقتی جلویش راه می رود هض کند. اما می دانست صحبت با اسماعیل سر این مسائل بی فایده است و مثل همیشه می خواهد بگوید: - دلم نمیاد بابا صبح تا شب زحمت بکشه و من برم دست رنجش رو خرج لباس و کفش کنم. هر وقت خودم رفتم سر کار لباس نو می خرم. با وجود اینکه خانواده پرجمعیتی داشتند و مخارج بالا بود. اما رضا به تنهایی خرج خانه را میداد و هیچ وقت به بچه ها اجازه نداد کار کنند. همیشه تاکید می کرد باید درس بخوانند و ذهن شان درگیر چیز دیگری نباشد ...‌ ادامه دارد..... ✅کانال رسمی سردارشهیداسماعیل چراغی 🆔https://eitaa.com/shahidan0313 #شهید_اسماعیل_چراغی #اسماعیل_امنیت #فرزند_زرینشهر #قهرمانان_وطن