◽️رفیقش میگفت: در خواب محسن را دیدم که میگفت: هر آیه قرآنی که شما برای شهدا میخوانید، در اینجا ثواب یک ختم قرآن را به او میدهند... و نوری هم برای خواننده آیات قرآن فرستاده میشود...
#شهیدمحسنحججی 🕊
@shahidan_e
آری شهادت زیباست
اما مثلِ مرد پایِ بیرقِ انقلاب ایستادن
از آن زیباتر است
خون دادن برای خمینی زیباست
اما خونِ دݪ خوردن برایِ خامنهای
از آن هم زیباتر است...
#شهیدسیدمرتضیآوینی
شبتون شهدایی🕊🌹
@shahidan_e
کاش می دانستم
به چه می اندیشی
كه چنین گاه به گاه
میسرانی بر چشم
غزل داغ نگاه
می سرایی از لب
شعر مستانه آه
كاش میدانستی
به چه می اندیشم
كه چنین مبهوتم
من فقط جرعه ای از مهر شما نوشیدم
با شما ترجمه عشق خدا را دیدم...
#صبحتون_شهدایی
@shahidan_e
🌹🕊🏴🌴🏴🕊🌹
#خاطرات_شهدا
#علی_صیاد_شیرازی
خانهدار شدن شهید صیاد طول و تفصیل دارد. بالاخره بعد از کش و قوسها و چانهزنیهای فراوان صیاد را راضی کردیم که ماشینش را بفروشد و خرج خانه کند.
با کمک چند نفر از همکاران خانه را برایش آماده کردیم. قرار شد با خودش برویم و خانه را ببینیم. رفتیم. خوب همهجا رو بازدید کرد. حیاط، طبقههای بالا و زیر زمین که یک سالن وسیع داشت و یک اتاق کوچکتر.
خانه تازه رنگشده بود و موکت هم نداشت. برگشت یکی از بچهها را صدا کرد و گفت: «آقای جمشیدی! برو بازار چندمتر پرچم بگیر و بیار دور تا دور این اتاق نصب کن. از این پارچ هایی که روش شعر نوشتهشده؛ “باز این چه شورش است” از همونها بگیر و بیار» .
ن و تیمسار ازگمی بههم نگاه کردیم که صیاد چه کار میخواهد بکند.
گفت: که «از این سالن استفاده شخصی نمیکنیم. اینجا میشه حسینیه که همان هم شد.
شبهای اول هر ماه مراسم عزاداری امام حسین و ائمه را آنجا برگزار میکرد. خودش جارو دست میگرفت و قبلاز آمدن مهمانها، حیاط و پیادهروی جلوی در را آبوجارو میکرد. هرچه اصرار میکردم که «حاجآقا! بدید من جارو میکنم»، فایده نداشت.
وقتی هم که مهمانها میآمدند، کفشها را جفت میکرد. بعد میآمد توی سالن؛ همان کنار در دو زانو مینشست.
راوی :
#همرزم_شهید
@shahidan_e
🌸علاقه به حفظ قرآن در سیره شهید احمد مکیان🌸
از همان کودکی به فوتبال علاقه داشت.🏃♂⚽️ کم کم که فوتبالش بهتر شد، دعوتش کرده بودند برای تیم منتخب استان قم.
مانده بود چه کند؟!🤷♂
چون مؤسسه حفظ قرآن هم می رفت و لاجرم باید قید یکی را می زد.💁♂
با ما هم که مشورت کرد، گذاشتیم به عهده خودش.🙍♂🙆♂
آخرش به خاطر حفظ قرآن از خیر فوتبال حرفه ای گذشت.🙋♂❤️
راوی: پدر شهید
🍃کتاب سند گمنامی؛ زندگی و خاطرات شهید مدافع حرم احمد مکیان
#سیره_قرآنی_شهدا
@shahidan_e
••✾🍃🌸🍃✾••┈
#رفیقشھیدم 💓
مـےگویند رفیقِ انسان، میتواند او را بھ جهنم یا بھشت برساند .
در قرآن نیز شبیھ این عبارت آمده!
یعنـے بسیاری از افراد اگر جھنمۍ میشوند ، علت را در رفقای شان باید جستجو کرد❕
بنده در طی این سالها بسیارۍ از افراد را دیدهام کـھ رفاقت با افراد بـےدین ، باعث نابودیِ آنها شده
و برعکس کسانی را دیدم کھ رفاقت با امثال #ابراهیمهادی ، آنها را بھ بهشت رساند . نام و تصویر بسیاری از آنها بر سر کوچہ های محل نصب شده :))♥️
#رفیقآسموننشینِمَن
دستموبگیر!
شبتون حسینی
@shahidan_e
بہ ما خورده نگیرید؛
ڪہ چرا اینقدر از #حجاب میگوییم...
بہ ازاے هر زینب؛
ما #عباس_ها داده ایم...
در جبهہ ها!!!
🥀صبحتون شهدایی
@shahidan_e
🌹🕊🏴🌴🏴🕊🌹
#خاطرات_شهدا
#شهید_والامقام
#مهدی_نوروزی
انگار ناف مهدی را با کربلا بریده بودند. در طول زندگی ۳۲ ماهه مان، سه سفر اربعین رفت و دو بارش مرا هم با خودش برد.
سفر اول خواهر و شوهر خواهرم هم همراه مان بودند. پس از سلامی به حضرت علی (ع) در نجف، حرکت کردیم. شب اول تا دو نصف شب راه می رفتیم. سفر با او اصلا خستگی نداشت. وسط راه روضه هم می خواند همه را می گریاند.
وسط راه بچه ای دو ساله را دیدیم که به زائرها آب می داد. با دیدنش گل از گل مهدی شکفته بود. رفت با او عکس گرفت. گفت: «انشاء الله خدا چنین بچه ای بهمان بدهد سال دیگر با او بیائیم اربعین».
نزدیک کربلا از یکی از موکب ها جارو گرفت و شروع به کار شد. جارو می کرد و می گفت: «این ها خاک قدم های زائر های کربلاست. بردارید برای قبرهای تان».
راوی :
#همسر_شهید
@shahidan_e
#عاشقانه_شهدا
هنگام صحبت با نامحرم
سرش را پایین می انداخت
حجب و حیا در چهرهاش موج میزد.
وقتی برای کمک به مغازه پدرش می رفت،
اگر خانمی وارد مغازه می شد کتابی در دست میگرفت
و سرش را بالا نمی آورد.
میگفت: پدر جان لطفاً شما جواب دهید...
#شهید_سید_مجتبی_علمدار 🕊🌱
@shahidan_e
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🖇💌رنج فراغ هست و امید وصال نیست...♡
🖇💌اینهستونیست کاشکهزیروزبر شود😭😭
@shahidan_e