eitaa logo
🕊🥀شهیــــــــدانه🥀🕊
152 دنبال‌کننده
2.9هزار عکس
1هزار ویدیو
4 فایل
🌹بســـــــــــم رب الشهــــــــــــــدا🌹 ✳ گـــویـــندچـــرا دل بــه شهیــــــدان دادی ⁉️ ✅ والله کـــه مـــــن نــــدادم ‌آنـــــهابــــردند🕊 #استوری_شهدایی #عطر_شهدا #عکس_نوشته_شهدا #خاطره_شهدا ❤️❤️
مشاهده در ایتا
دانلود
نگاہ ڪݩ چہ زیـبا از خستگے خوابـش برده اے شهیـــد دعایـے ڪݩ ڪہ ما از خستـگیِ گناہ خوابمـاݩ نبـرد و از قافلہ ے مهدے فاطمہ س جا نمانیم 🌙شبتون شهدایی @shahidan_e
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♥️⃟🕊¦ شھادت‌ آن‌ است‌ ڪه‌ متفـاوت‌ بھ‌ آخر‌ برسۍ وگرنھ‌ مرگ‌ ڪھ‌ پایان‌ همھ‌ قصھ‌ هاست...🌿‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌺سلام صبحتون شهدایی 🌸 @shahidan_e
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀 در زندگی به اهمیت زیادی می‌داد و برای اعمال نظم مشخصی داشت . اهل و اول وقت بود . دعای و زیارت و تسبیحات را ترک نمی کرد و حضور همیشگی در مسجد داشت . @shahidan_e
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀 در زمانى قلم به نیت وصیت بر كاغذ مى لغزانم كه هیچ‌گونه لیاقت شهادت را در خود نمى‌بینم. وقتى به قلبم رجوع مى‌كنم غیر از سیاهى و تباهى و معصیت چیزى نمى‌یابم و به همین دلیل است كه از پروردگار توانا عاجزانه می‌خواهم كه تا مرا نیامرزیده است از دنیا نبرد. پروردگارا با گناهى زیاد از تو كه لطف و كرمت را نهایتى نیست، تقاضاى عفو و بخشش دارم و الهى بنده‌اى كه تحمل از دست دادن یك دست را ندارد چگونه بر آتش دوزخت توان دارد . خدایا توبه‌ام را بپذیر و از گناهانم بگذر كه غیر از تو كسى را ندارم و غیر از تو امیدى ندارم. مردم ، بدانید راهى را كه در آن گام نهاده‌ایم كه همانا راه حسین (ع) است و به اختیار انتخاب كرده و تا آخرین نفس و آخرین رمقى كه به تن داریم در سنگر رضاى خدا خواهیم ماند و به دشمن زبون كافر خواهیم فهماند كه ملتى كه پشتیبانش خداست و پیشاپیشش امام زمان فى سبیل الله در مقابل تمامى متحدان كفر خواهد ایستاد و انشاء الله پیروز خواهد شد. @shahidan_e
‌{ 🎉🎊} 🌱 در مسیر پیاده روی اربعین، مجید این نوحه را زیر لب زمزمه می کرد: 🌷«پناه حرم... کجا داری می‌ری بگو برادرم...» 🌱 وقتی برای زیارت وارد حرم شدیم، دیدم که چشم های مجید قرمز شده است. دلیلش را پرسیدم و گفت: 🌷 «نمی ‌دونم چرا تا وارد حرم شدم، چشم هام پر از اشک شد...» 🌱 از مجید پرسیدم: «چه حاجتی داشتی؟» گفت: 🌷«فقط از آقا خواستم که منو آدم کنه، همین!» 📌 به نقل از دوست مدافع حرم ‌ ، برگرفته از 📕 🎉🎊 @shahidan_e
1_1662412444.mp3
9.6M
🌱🌸 تو خودم من با خودم درگیرم ... 🎧 @shahidan_e
🌹🕊🥀🌴🥀🕊🌹 🌓 ❤️ نگارش برای چون که بی به افسانه ها نیستی کِلک خیال انگیزی می خواهد که تمام تو را بر صحنه ی سپید ، با یک دنیا شدن در یادت، یادی که گرچه نداشتنت در آن می زند اما پر است از حس دریافت تمام ممکن انسانی در که خوبی ها و کمیابند. @shahidan_e 🌹ش🌹ه🌹ی🌹د در این وانفسا که گم شده است، که روابط بر ضوابط می کند، بی مهابا همچون در یک دی ماه سرد از راه می رسی و تمام می شوی . نمیدانم چه است، با هیچ مانا نمی ماند، با هیچ قدرت زدن پیدا نمی کند. تمام پر است از عطر بهار نارنج در یک کنج دنج که نامش است. من می گویم 🌴 شب تو تو بگو عاقبت شما 🌹 به و 🌗 🌷 @shahidan_e
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
﷽ 🕊🖤 ‍🕊﷽ ڪاش تقدیر بہ سرانجام شود... و ڪسے هست ڪہ میلش شده گمنام شود عشق یعنے حرم بے بے و من مے دانم! باید این سر برود تا دلم ❤️ آرام شود... 🕊سلام صبحتون شهدایی @shahidan_e
💌روایت عــشق : جعبه شیرینی رو گرفتم جلوش، یکی برداشت و گفت: میتونم یکی دیگه بردارم؟ گفتم: البته سید جون، این چه حرفیه؟ برداشت، ولی هیچ کدومو نخورد. کار همیشگیش بود، هر جا غذای خوشمزه، شیرینی یا شکلات تعارف می کردن بر می داشت اما نمی خورد. می گفت: میبرم با خانوم و بچه هام می خورم، شما هم این کار رو انجام بدین. 😊 اینکه آدم شیرینی های زندگیشو با زن و بچش تقسیم کنه، خیلی توی زندگیش تأثیر میذاره... 📚 کتاب دانشجویی شهید آوینی / ص ۲ 🕊 🍃 @shahidan_e
🌹🕊🏴🌷🏴🕊🌹 صحبتی که با هم داشتیـم ظهر همان روزی که شبش به رسید. یعنی حدودا ما ساعت یک بعد از ظهر روز سه شنبه، شانزدهم خرداد با هم صحبت کردیم و آقا جواد چند ساعت بعد از آن؛ یعنی قبل از به شهادت رسید. من از شب قبلش خیلی دلشوره داشتم. یک دلشــوره و متفاوت. همان روز در تلفنی هم از دلشوره و نگرانی ام برایش گفتم ولی باز مثل همیشـه گفت: "هیچ مشکلی نیست اینجا همه چیز است. اصلا دلشوره نداشته باش." و مثل همیشه سعی کرد من را آرام کند اما این بیشتر شد... همان شب طبق عادتی که داشتیم منتظر تماسش بودم، که تماس نگرفت تا دیروقت هم ماندم. بالاخره ظهر روز از طرف دایی ام خبردار شدم که مجروح شده و تیر به دستش خورده اما بعد گفتند: نه، تیر به خورده و بیهوش است. به هر صورت من با روحیاتی که از سراغ داشتم نمیتوانستم موضوع مجروح شدنش و گذاشتنم را قبول کنم . گفتم: نه! جواد در شــرایط هم که باشــد به من زنگ می زند نمی خواستم تحت هرشرایطی موضوع را قبول کنم اما وقتی مســجد محــل آمدند خانه ما و با صحبتهایی که شـد شـک من درباره جــواد را به یقین تبدیل کردند. سری های قبل اصلا آماده شنیدن نبودم ولی این سری باتوجه به دلشوره ای که به سراغم آمده بود، انگار تر شده بودم راوی : @shahidan_e