شهیدی که بیان می کرد نشستن روی قالی من را از یاد محرومان غافل می کند سردار شهید عارف مهندس حاج عبدالمهدی مغفوری
عبدالمهدی با یک موتور با لباس خاک آلود از ماموریت برگشته بود.
با همان لباس آمد خانه ما تا از مادرم من را خواستگاری کند.
مادر و پدرم برای ازدواج من خیلی سختگیر بودند.
او در جلسه اول آشنایی فقط قرآن می خواند مادرم از تلاوت او بسیار خوشش آمده بود و به من می گفت: آقای مغفوری مرد زندگی است.
وقتی ازدواج کردیم جهیزیه من تقریبا از وسایل قیمتی بود و عبدالمهدی که متوجه شد از من خواست ظروف، پرده ها و قالی ها را تعویض کنیم.
با درآوردن پرده های خانه موافقت کردم.
عبدالمهدی روی قالی های خانه نمینشست می گفت: نشستن روی این قالی ها من را از یاد محرومان غافل میکند.
یک فرش ساده؛ مانند حصیر تهیه کرده بود یک گوشه خانه گذاشته بود و زمانی که در خانه بود روی این فرش می نشست.
راوی زهرا سلطان زاده همسر سردار شهید عبدالمهدی مغفوری
@shahidan_kerman
6.66M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شهید حاج قاسم سلیمانی تربیت یافته مکتب امام خمینی رضوان الله تعالی علیه بود.
در روز اول که هیچ کس با او نبود ، گفت؛ خدا
در روز آخر که همه ملت ها با او بودند باز فرمودند خدا
این رمز موفقیت امام بود.
فرا رسیدن دهه فجر انقلاب اسلامی گرامی باد.
@shahidan_kerman
دیدار از مادر شهید قنبر بهرام نژاد دهم بهمن هزار و چهار صد و یک
دانش آموز شهید قنبر بهرام نژاد در سن شانزده سالگی در سال ۱۳۶۲ به درجه ی رفیع شهادت نائل شد و پیکر مطهرش بعد از دوازده سال مفقودی تفحص شد.
وی بسیار مهربان و دارای شجاعت بود.
مادر شهید بیان کرد کفش هایش را قایم کردم تا به جبهه نرود اما شهید گفت:مادر باید بروم به حمله برسم و در عملیات شرکت کنم.
بار دومی که به جبهه رفت بعد از دوازده سال مادر پیکر فرزندش را در آغوش کشید.
شادی روح مطهر و ملکوتی شهدا صلوات
@shahidan_kerman
7.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نور شهید ایرج بهرامی
شهیدی که شب های جمعه هنگام دعای کمیل از مزارش نوری مشاهده می شد و همه ی مردم برای تماشای آن نور جمع شدند.
شهید ایرج بهرامی که در سن دوازده سالگی در سال ۱۳۶۵ به درجه ی رفیع شهادت رسید و مزار وی در خوشکار کیسکان از روستاهای شهرستان بافت قرار دارد.
@shahidan_kerman
شهدای کرمان
نور شهید ایرج بهرامی شهیدی که شب های جمعه هنگام دعای کمیل از مزارش نوری مشاهده می شد و همه ی مردم
از کرامت های شهید ایرج بهرامی شفای بیمار هم می باشد بسیاری از مردم شب های جمعه از سایر مکان ها برای دیدن نور شهید جمع می شدند و این نور را مشاهده و تماشا نمودند.
شهیدی که جایش در بهشت را نشانش دادند.
سردار شهید محمد حسین یوسف الهی زمانی که متولد شد مادر شهید پدرش را صدا می زند که بیا ببین در اتاق چه خبر است.
هنگام ورود پدر شهید به اتاق متوجه روشنایی و عطر و بوی خاصی می شود.
پدر شهید بیان می فرمودند هر زمان محمد حسین از جبهه به خانه می آمد در خانه خودش خود به خود به روی او باز می شد.
هادی برادر شهید یوسف الهی نیز بیان نموده که نیمه شبی دیدم محمد حسین بیدار است.
پرسیدم داداش چرا نخوابیدی؟
من را کنار خودش خواند و گفت: تو جایت را در آن دنیا دیده ای؟
گفتم : مسلم است که ندیده ام.
بعد خودش گفت: امشب جایم را در بهشت نشانم دادند.
به همین خاطر خواب به چشمانم نمی آید.
راوی حمید شفیعی همرزم شهید
@shahidan_kerman
6.96M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سردار شهید حاج قاسم سلیمانی
جنگ ما؛ یک گنج بود ،که بیت الله الحرام و طواف حجاج در مقابل آن کم است.
#حاج_قاسم
@shahidan_kerman
7.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خواب مادر سردار شهید احمد عبداللهی درباره حضرت آیت الله خمینی رضوان الله تعالی علیه و قرآن خواندن امام ره
#شهید_احمد_عبداللهی
@shahidan_kerman
شهیدی که نمازش را در مسجد به جماعت در شب عروسی با لباس دامادی خواند.
سردار شهید احمد عبداللهی نهم مرداد ۱۳۳۲، در شهر کرمان متولد شد.
وی تا پایان مقطع متوسطه در رشته ریاضی درس خواند و دیپلم گرفت.
سال 1361، ازدواج کرد و صاحب یک دختر شد.
کارمند مخابرات بود، به عنوان بسیجی در جبهه حضور یافت.
سرانجام در بیست وسوم دی ۱۳۶۵، در بیمارستان شهید فقیهی شیراز بر اثر صدمات ناشی از جراحات جنگی به شهادت رسید.
شب عروسی اش، میهمان ها نشسته بودند که صدای اذان از بلندگوی مسجد محل بلند شد.
احمد که با لباس دامادی کنارم نشسته بود، خیلی مؤدبانه گفت: با اجازه ی شما، میرم مسجد؛ نمازم رو می خونم و زود بر می گردم.
در مقابل چشمان حیرت زده ی میهمان هایی که هنوز او را به خوبی نمی شناختند و با اخلاقش آشنا نبودند، بلند شد، وضو گرفت و رفت به طرف مسجد
وقتی به مجلس عروسی برگشت، نمازش را به جماعت خوانده بود.
@shahidan_kerman
✍شهیدی که سجاد لشکر ثارالله بود و در حالت سجده به شهادت رسید.
🔹سردار شهید یوسف شریف شب قبل از عملیات پیش حاجقاسم نشسته بود.
🔸گریه میکرد التماس میکرد که اجازه بدهد وارد عملیات شود.
🔹صبح روز بعد توی نخلستان قشله دیدمش که به حالت سجده افتاده بود.
🔸با دست کتفش را آرام تکان دادم تا بتوانم از صورتش عکس بگیرم.
🔹یوسف نورانی و آرام با تیری که به قلبش خورده بود، به شهادت رسیده بود.
🔸بیش از یک ماه بعد وقتی فیلم و عکسهای عملیات را سر و سامان میدادم حاجقاسم به واحد تبلیغات آمد.
🔹همین که عکس یوسف را نشانش دادم گفت توی سجده بود نه جوابم مثبت بود.
🔸حاجی خیلی ناراحت شد که چرا یوسف را تکان دادهام و از حالت سجده خارج شد
🔹گفت یوسف همیشه آرزو داشت در حالت سجده شهید بشود یوسف سجاد لشکر ما بود.
🔸پانزده روز از شهادتش گذشته بود وقتی جنازهاش را دیدم خودم را انداختم روی سینهاش.
🔹بوی عطر و گلاب میداد و صورتش تازه و نورانی بود مثل این که تازه شهید شده باشد مردم التماس میکردند به سردخانه نبرندش تا همه بیایند و صورت نورانیاش را ببینند.
🔸عکسی از امام را که گوشهاش چیزی نوشته شده بود به پدر نشان داد گفت: ببینید پدر این جملهی امام است که گفته جبهه دانشگاه است.
🔹شما مدام به من میگویید بروم دانشگاه چه جایی بهتر از دانشگاهی که حضرت امام آنجا را توصیه کردهاند؟
🔸جبهه دانشگاه است با این تفاوت که هم دانشجوی چهارده پانزده ساله دارد و هم حبیب ابن مظاهر آخرین مدرکش هم شهادت است.
💢کتاب سجده تا بهشت خاطرات شهید یوسف شریف می باشد.
✅راوی همرزم شهید...
#شهید_یوسف_سریف
@shahidan_kerman
شهید حاج قاسم سلیمانی هر وقت شعرخوانی شهید محمد حسین یوسف الهی را گوش می داد گریه می کرد.یادم است یک مثنوی را یوسف الهی زیاد می خواند.با آن لحن گرم و دوست داشتنی اش می خواند:
من مست و تو دیوانه ما را که برد خانه
صد بار تو را گفتم کم خور دو سه پیمانه
در شهر یکی کس را هشیار نمی بینم
هر یک بتر از دیگر شوریده و دیوانه
هر گوشه یکی مستی دستی زده بر دستی
وان ساقی سرمستی با ساغر شاهانه
ای لولی بربط زن تو مست تری یا من
ای پیش تو چو مستی افسون من افسانه
از خانه برون رفتم مستیم به پیش آمد
در هر نظرش مضمر صد گلشن و کاشانه
چون کشتی بی لنگر کژ میشد و مژ میشد
وز حسرت او مرده صد عاقل و فرزانه
گفتم که رفیقی کن با من که منت خویشم
گفتا که بنشناسم من خویش ز بیگانه
گفتم : ز کجایی تو؟ تسخر زد و گفت ای جان
نیمیم ز ترکستان نیمیم ز فرغانه
نیمیم ز آب و گل نیمیم ز جان و دل
نیمیم لب دریا نیمی همه دردانه
من بی دل و دستارم در خانه خمارم
یک سینه سخن دارم هین شرح دهم یا نه
تو وقف خراباتی دخلت می و خرجت می
زین وقف به هوشیاران مسپار یکی دانه
یوسف الهی که این ها را می خواند همگی کیف می کردیم.خصوصاً حاج قاسم که همین طور اشک می ریخت.
راوی حمید شفیعی همرزم شهید
@shahidan_kerman