من در آمریکا زندگی خوشی داشتم، از همه نوع امکانات برخوردار بودم ولی همه لذات را سهطلاقه کردم و به جنوب لبنان رفتم تا در میان محرومین و مستضعفین زندگی کنم، با فقر و محرومیت آنها آغشته شوم، قلب خود را برای دردها و غمهای این دلشکستگان باز کنم.
دائماً در خطر مرگ، زیر بمبارانهای اسرائیل به سر آورم، لذت خود را در آب دیده قرار دهم، تنها آسمان را در سکوت و ظلمت شب، پناهگاه آههای سوزان خود کنم.
به طور مختصر اگر نمیتوانم این مظلومین داغدیده را کمکی کنم، لااقل در میان آنها باشم، مثل آنها زندگی کنم و دردها و غمهای آنها را به قلب خود بپذیرم.
میخواستم که در این دنیا با سرمایهداران و ستمگران محشور نباشم. در جوار آنها نفس نکشم از تمتعات حیات آنها محظوظ نشوم و علم و دانش خود را در قبال پول و لذت زندگی خوش به آنها نفروشم.
#شهیدچمران
@shahidanbabak_mostafa🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یه وقتی به کسی پول بِدهکاری..
اونم جای خالی کردن زیرپات میاد
بهت کار و بار میده، که بتونی پولشو بدی!
خدا هم که دید ما به راه نیستیم؛
اومد امام حسین و گذاشت...♥️
@shahidanbabak_mostafa🕊
کانالرسمیشهیدبابکنوریو شهیدمصطفیصدرزاده❤️
ء . شهید علی احمد نیری
•
.
میگفت : مومن سنگینیِ گناه رو مثل
کوه احد روی شونههاش حس میکنه!
همینجوری سنگینی گناه رو حس کرد
و گِرد گناه نچرخید و شد
#عارف_نوزده_ساله .💚
.
@shahidanbabak_mostafa🕊
از سوره یوسف(ع)آموختم که:
بیمار شفا خواهد یافت ، غایب بازخواهد گشت ، غمگین خوشحال خواهد شد ، سختی ها بر طرف خواهد شد ، آرزوها محقق خواهند شد ، اگر خدا نخواهد، کسی نمیتواند کسی را خوارو ذلیل کند و خدا به هر شخصی که بخواهد عزت وسربلندی میدهدپس دلت را به خدا وابسته کن و بجز او از کسی امید نداشته باش که همیشه خیر و خوبی خواهی یافت :)❤️
#خداۍخوبِمن🌱
@shahidanbabak_mostafa🕊
بنده حوائج یك سالهی خود را
در ایام فاطمیه میگیرم.
#حضرتآقا💛
@shahidanbabak_mostafa🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. نوحهیِ تسبیحاتو خیلی دوس دارم💔 .
#مداحی🌱
@shahidanbabak_mostafa🕊
🖇 #تلنگر 🌱
حضرت آیت الله بهجت:💚
کسۍکه بداند درمقابل دیدگان خدا
است،نمیتواند گناه کند.
تمـام انحرافات مـا از این است ڪه
خدا را ناظر و شاهد نمیبینیم!🌻
@shahidanbabak_mostafa🕊
به نیت ظهور و سلامتی آقا صاحب الزمان (عج) اجماعا صلوات💖🌱
از آیت الله بهجت سوال کردند: چه کنیم که نماز صبح مان قضا نشود؟ ایشان جواب داد: «کسی که باقی نمازهایش را در اول وقت بخواند خدا او را برای نماز صبح بیدار خواهد کرد.»💚
#نمازِاولوقت 🌙
@shahidanbabak_mostafa🕊
امامعلی(ع)میفرمایند :
اگرقصداصلاحدیگرانراداری،ازخودتشروع کن!🌱
نهجالبلاغه"غُررالحِکم .
@shahidanbabak_mostafa🕊
کانالرسمیشهیدبابکنوریو شهیدمصطفیصدرزاده❤️
🕊-")'
•دوست دارم
• اگر شهید شوم،
•پیڪرے نداشتہ باشم؛
•از ادب بہ دور است ڪہ در
•محضر سیدالشہدا(ع)
•با تن سالم و
•ڪفن پوش محشور شوم.
.°و اگر پیڪرم برگشت،
°دوست دارم
°سنگقبرے برایم نگذارند،
°برایم سخت است ڪہ
°سنگ مزار داشتہ باشم
°و حضرت زهرا(س)
° بـےنشانـ باشند.🕊🥀
#شهیدانه
#مرتضی_عبداللهی
@shahidanbabak_mostafa🕊
«به فکر نمازت باش...🌹🌹🌹🌹🌹
مثل شارژ موبایلت...📲»
«با صدای اذان بلند شو...🕌
مثل صدای موبایلت...📱»
«از انگشات واسه اذکار...🖐🏼
استفاده کن...📿
مثل صفحه کلید موبایلت...⌨»
«قرآن رو همیشه بخون...📖
مثل پیامهای موبایلت...
@shahidanbabak_mostafa🕊
قصهآنروزشروعشدکهخدا
مهریکبیکفنانداختمیاندلما . .(:
@shahidanbabak_mostafa🕊
Hassan ataie - kasi khabar nadare az halam - 128 - musicsweb.ir.mp3
2.86M
کسیخبرندارهازحالم
دلمگرفتهازعالمفقطحسینرومیخام❤️
#مهرحسین
#دلتنگم..!
@shahidanbabak_mostafa🕊
20.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
من واسه ظهورت کاری نکردم؛
جز عقب انداختنش :) ...
#السلامعلیکیابقیةالله💙
@shahidanbabak_mostafa🕊
15.68M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خیلی دلتنگت شده ام
اما نمی دانم
خیلی را چگونه بنویسم
که خیلی خوانده شود …
#دلتنگے
#رفیق_شهیدم
#شهیدمصطفیصدرزاده
@shahidanbabak_mostafa🕊
#داستان_کوتاه
سربازان از پیروزی در جنگ نا امید بودند.فرمانده به آنها گفت: سکه را بالا میاندازم، اگر شیر شد، پیروز میشویم و اگر خط شود، شکست میخوریم. سکه شیر آمد و شادی سربازان به هوا برخاست.آنها به جنگ رفتند و بر دشمن پیروز شدند. فردای آن روز فرمانده سکه را به آنها نشان داد، هر دو طرف سکه شیر بود.
☘ همیشه امید، معجزه میکند ☘
『|°🧡🌻°|@shahidanbabak_mostafa🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•♥️🌱•
اربابی دارم
مشتیتر از حد تصور♥️
🌱¦⇠#دلتنگڪربلا
@shahidanbabak_mostafa🕊
••تلنگرانه|جهتعاقبتبخیری🧡🌼••
-میگفت:
هرحقیازدیگرانبرگردنتباشد،
تاادانکنیبابقربومعرفتبازنمیشود.
خداوندرضایتشرادررضایتمردمقرارداده..
-سیدعلیآقاقاضی-🌱
#امام_زمان #طوفان_الاقصی #فاطمیه
@shahidanbabak_mostafa🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گاهی خدا آن قدر صدایت را دوست دارد ..
که سکوت میکند ، تا تو بارها بگویی خدای من ...🌾
#معبودانه💙
@shahidanbabak_mostafa🕊
✨#بـانـوے_پـاک_مـن
🌹قسـمـت بـیـسـت و پنجـم
"زهرا"
تاوقتی برسیمخونه از ذوق عروسک داشتم سکته میکردم.خیلی نرم و بانمک بود.اما وقتی رسیدم خونه،توخلوت شبانه ام کلی پشیمون شدم از اینکه سبک بازی دراوردم و کلی شوق از خودم نشون دادم.باخودم گفتم نکنه عمه و کارن فکر کنن من دختریم که برعکس ظاهرم خیلی سبک و جلفم.
کلافه شده بودم و نمیدونستم چیکار کنم.از خدا کلی طلب بخشش کردم و پشیمون شدم.نباید این کارا رو میکردم.خیلی پشیمون بودم و نمیدونستم چجوری جبران کنم.
شب با فکرای درهم خوابیدم و نفهمیدم چجوری خوابم برد.
صبح روز بعد موقع صبحانه بابام رفتار دیشبم رو بهم تذکر داد و گفت از دختر خانمی مثل تو بعیده این رفتارا منم کلی شرمنده شدم و قسم خوردم دیگه تکرار نشه.
امروز کلاس نداشتم و گفتم درس بخونم برای امتحان فردام.امروز قراربود برن سینما و بعدشم برن رستوران شام بخورن اما من گفتم نمیرم و تو خونه میمونم.برای تنبیه کردن خودم باید میموندم توخونه و از فیلم مورد علاقه ام میزدم.
شب موقع رفتن مامانم اینا کلی دپرس بودم و ناراحت اما بازم نرفتم.
گوشیم زنگ خورد.
_جانم آتی.
_سلام گلی خوبی؟
_سلام عزیزم توخوبی چه خبرا؟
_ممنون خوبم واسه فردا گفتم من نمیام کار دارم برام حاضری بزن
_امتحانو چیکار میکنی؟میان ترمه ها
_نمیتونم بیام واقعا کاردارم.بعدا میگم حالا.
_باشه عزیزم برات حاضری میزنم.
_مرسی خانمی فعلا
_خداحافظ
ادامه دارد...
#نویسنده_زهرا_بانو
✨#بـانـوے_پـاک_مـن
🌹قسـمـت بـیـسـت و شـشـم
اون شب مامان اینا خیلی خوشحال و شاد برگشتن و گفتن که کلی بهشون خوش گذشته.تو دلم خودمو لعنت میکردم بخاطر رفتار بچه گانه ام.شاید به ذهن کارن خطور نکنه که به این خاطر نیومدم اما عمه حتما متوجه میشه.
باخودم گفتم زهرا تو قرار نیست با حرف مردم زندگی کنی پس خودتو عذاب نده.تو پشیمون شدی و همینم برای خدا بسه.مهم خداست که میبخشه نه بنده خدا.
رفتم تو تخت خوابم و با ذکر آروم شدم و خوابیدم.
صبح زود بیدارشدم و جزوه به دست از خونه زدم بیرون.تارسیدن به دانشگاه یه دور دیگه ام خوندم و خیالمو راحت کردم.فقط باید زنگ میزدم به آتنا و میپرسیدم ازش که چرا نیومده.
وارد دانشگاه که شدم نسترن،یکی از هم کلاسیا اومد جلوم و گفت:مبارکا باشه خانم دوستتون داره عروس میشه.
باتعجب گفتم:عروس؟!؟!
_بعله مگه خبر نداشتی؟همه دانشگاه میدونن چطور تو نمیدونی؟
با بهت نگاهش کردم وگفتم:نمیدونم.
_آی آی آتنا بی معرفت دوست صمیمیش رو خبر نکرده.خلاصه تبریک میگم فعلا
وقتی ازم دور شد با قیافه ای وا رفته رو نزدیک ترین نیمکت نشستم.آتنا داشت ازدواج میکرد و من خبر نداشتم؟چرا من باید آخر ازهمه بفهمم؟منی که دوست صمیمیش بودم!
ازش دلخور شدم اما باخودم گفتم حتما دلیلی داره بهتره بعد امتحان بهش زنگ بزنم.از قران و ائمه یاد گرفته بودم کسی رو زود قضاوت نکنم.
امتحانمو که دادم اومدم بیرون دانشگاه و شماره آتنا رو گرفتم.
_جونم دوست جونی؟
_سلام عروس خانم چطوری؟
صداش درنیومد.میدونستم حتما کلی شرمنده شده.برای همین به روش نیاوردم و با شوخی گفتم:ترسیدی ازت شیرینی بخوام نامرد که خبرم نکردی؟
_بخدا آجی اصلا خبری نیست تازه امشب خاستگاریه.برای همین موندم خونه کمک کنم به مامانم.خبر چطوری به گوشت رسید؟
_مثل اینکه یکی کل دانشگاه رو پر کرده.ازدواج دانشجویی همینه دیگه.
بعدم خندیدم.
_بخدا شرمندتم زهراجون اصلا هیچی نشده بود که بهت بگم.میخواستم امشب بعد رفتنشون بگم که خبردار شدی.مسبب این اتفاقو میکشم بخدا
_حرص نخور تپلی من فداسرت فعلا به علیرضا خان برس که بدجور خرابته.
بعدم زدم زیر خنده اما کنترل کردم خودمو.یکم دیگه که حرف زدیم،خداحافظی کردم و اومدم برم داخل دانشگاه که یکی جلوم سبز شد.
_به به خانم باقری.احوال شما؟
از پسرای دانشکده بود و خیلی پاپیچ میشد.
با چادر رومو گرفتم و گفتم:ممنون خوبم.امرتون؟
_منم خوبم مرسی ممنون لطف دارین.
فکر میکرد به این ادا اصولاش میخندم.
خیلی جدی گفتم:حالتونو نپرسیدم گفتم امرتون؟
_عرضی نیست بانو.خواستم احوالی بپرسم.
اگه بحث آبرو و احترام نبود جواب دندون شکنی بهش میدادم.
ازجلوش رد شدم و وارد دانشگاه شدم.
ادامه دارد...
#نویسنده_زهرا_بانو
✨#بـانـوے_پـاک_مـن
🌹قسـمـت بـیـسـت و هفـتـم
از کلاسای اون روز هیچی نفهمیدم از بس هواسم پیش آتنا بود.خوشبختیش آرزوم بود اونم با کسی که لیاقتش رو داره.میدونستم علیرضا پسر فوق العاده خوبیه و دوستم رو خوشبخت میکنه.خداروشکر که یکی پیدا شد این تپل مارو بگیره.
کلاس که تموم شد سریع رفتم خونه و به مامان اینا هم گفتم که واسه آتنا خاستگار اومده.اوناهم کلی خوشحال شدن.فقط محدثه مثل همیشه هیچ عکس العمل خاصی نشون نداد.اصلا دو روز بود باهام لج شده بود و محلم نمیداد.نمیدونم چرا اما خیلی رو اعصاب بود.تاشب بیکار بودم برنامه ای هم نداشتیم برای بیرون رفتن برای همین پای لب تابم کانالای مذهبی رو چک میکردم و مداحی گوش میدادم که مثل همیشه محدثه خانم سرزده وارد اتاق شد.
با غر غر گفت:اه خسته نشدی از بس خدا و پیامبر خوندی؟آدم حالش بد میشه دیگه یک آهنگی چیزی!خسته نشدی از بس غم و غصه گوش دادی؟چیه هی حسین و حسن؟
میدونستم از یک چیزی ناراحته و دق و دلیش رو داره سر من خالی میکنه.
_محدثه خانم اینایی که میگی همشون اعتقاد منن.این حسین و حسن نوه های پیغمبر منن.حق توهین نداری بهشون.
_خب بابا تو ام وقت گیر آوردی نصیحت دینی میکنی.
_اینا نصیحت نبود تذکر بود.خب حالا کارتو بگو.از چی ناراحتی باز انقدر غرغر میکنی؟
_زهرا شد یه بار مثل ادم باهات درد ودل کنم؟
_نه چون خودت نمیخوای؟اصلا چند روزه باز باهام لجی نمیدونم چه گناهی کردم؟!
کمی این دست و اون دست کرد و گفت:زهرا من...من..
_توچی؟
_من برای اولین بار...حس میکنم..
ازاینکه حرفشو نمیزد اعصابم بیشتر خورد میشد.
_خب بگو دیگهههه.
_حس میکنم عاشق شدم.
لبخند محوی زدم.عشق؟!مگه میدونی عشق چیه خواهر من؟عشق به این هوسای زود گذر امروزه نمیگن.عشق مثل زیارته،مقدسه،باید طلبیده بشی.
بایک نگاه عاشق شدن،با یک رفتن فارق شدن رو میاره.
_عاشق؟
_آره..حالا چیکارکنم؟
_لابد تو نگاه اول عاشق شدی؟
_خب...آره
خندم گرفت.اصلا مگه میشه تو یک نگاه عاشق شد.
_لابد عاشق کارن شدی!؟
دستاشو بهم مالوند و گفت:آره.
از استرس و دلشوره رنگش پریده بود.شایدم واقعا دوسش داشت کسی چه میدونه!؟
رفتم جلو دستای یخ زده اش رو گرفتم و گفتم:امشبو استراحت کن فردا حرف میزنیم زیاد حالت خوب نیست عزیزم.
بایک قرص مسکن راهی اتاقش کردم و تا وقتی بخوابه پشت در اتاقش موندم.
وقتی هم خوابید باخیال راحت برگشتم تو اتاقم.
ادامه دارد...
#نویسنده_زهرا_بانو